مبانی انسانشناسی / ناصر فکوهی / تهران/ چاپ دوازدهم / نشر نی/ ۱۴۰۲
تحول انسانشناسی در قرن بیستم
از نیمه قرن نوزده و به خصوص از ابتدای قرن بیستم میلادی اروپا مرکز جهانی علوم اجتماعی به حساب میآمد و این علوم را با تأثیرپذیری از خود محوربینی سیاسی خود شکل داده و تحول بخشید. در نتیجه همانگونه که گفتیم، اولاً سلسله مراتبی را بین جوامع انسانی به وجود آورد که به شدت تحت تأثیر ایدئولوژی تطورگرایانه بود یعنی اروپا و تمدن آن را در اوج «پیشرفت» تصور میکرد و مفهوم «جامعهشناسی» را با ریشه گرفتن از واژه لاتین socii یعنی شرکاء یا کسانی که بر اساس قانون و قرارداد اجتماعی گردهم آمدهاند به مثابه علم شناخت جوامع شهری، صنعتی و دموکراتیک مطرح کرد. در حالی که «شرقشناسی» را به عنوان علم مطالعه بر جوامع دارای ساختار دولتی اما با شهرنشینی کم، غیرصنعتی و غیردموکراتیک ارائه داد و سرانجام «مردمشناسی» را نیز علم مطالعه بر جوامع فاقد ساختارهای مزبور که عمدتاً مستعمرات آنها را تشکیل میدادند معرفی کرد.
تقسیمبندی در نتیجه در این زمان روشن بود. اما هراندازه در قرن بیستم به جلو آمدیم، این تقسیم بندی به زیر سئوال رفت و ما را به وضعیت کنونی رساند که علوم اجتماعی هرچه بیشتر از رویکردهای بین رشتهای دفاع میکند. دلایل اصلی این تحول عبارت بودند از:
تحول ایدئولوژیک: به زیر سئوال رفتن ایدئولوژی تطورگرایانه که جوامع انسانی و فرهنگ آنها را درون سلسله مراتب ارزشی قرار میداد و از جوامع «ابتدایی»(primitive societies) در برابر جوامع «پیشرفته» سخن میگفت. مطالعات اجتماعی در طول قرن بیستم نشان دادند که این گونه طبقهبندیها فاقد اعتبار علمی هستند و هر جامعهای میتواند در بخش یا بخشهایی از روابط و مفاهیم و دستاوردهای خود قابلیتها و خلاقیتهای بیشتری نسبت به سایر جوامع داشته باشد و برعکس.
تحول سیاسی – فناورانه: جوامع انسانی در طول قرن بیستم، خواسته و ناخواسته، تجربه قرن نوزدهمی اروپا را در کشورهای خود شاهد بودند، به صورتی که انقلاب صنعتی و انقلاب سیاسی در آنها نیز روابط کمابیش مشابهی با امر فناورانه در امر سیاسی را ایجاد کرد که به پیآمدهای مشابهی منجر گردید و بدین ترتیب جوامع انسانی هرچه بیشتر شبیه یکدیگر شده و مسائل مشابهی را در خود به وجود آوردند.
تحول علمی – روانشناسانه: درطول یک صد سال گذشته، علوم اجتماعی به تمام کشورهای جهان راه یافتند و امروز تقریباً هیچ کشوری را نمیشناسیم که گروههای علمی دانشگاهی و تیمهای پژوهشگر در زمینههای مختلف این علوم نداشته باشد. برخی از کشورهای در حال توسعه جهان که از درآمد بیشتری برخوردار بودهاند نظیر کشور خود ما، شاهد رشد عظیم این علوم همزمان با رشد شهرنشینی در جامعه خود نیز بودهاند و این امر به وجود آمدن کالبدهای حرفهای دانشمندان، دانشجویان، پژوهشگران و نهادهای رسمی دانشگاهی و انجمنهای علمی مدنی را در این کشورها به شدت افزایش داده است. از سوی دیگر پیچیدگی جهان کنونی، لزوم همکاری میان رشتهها و استفاده هوشمندانه از روشهای علوم اجتماعی چه روشهای کمی و چه روشهای کیفی و اغلب ترکیب میان آنها و همچنین همکاری میان علوم اجتماعی با سایر علوم انسانی نظیر تاریخ و جغرافیا و روانشناسی و اقتصاد و زبانشناسی و حتی علوم دقیقه را هر روز ضروریتر کرده است. این امر سبب شده است که رشتههای جدیدی پا به عرصه وجود گذارند که عموماً با پیشوند «مطالعات … » شناخته میشوند، نظیر «مطالعات زنان» و «مطالعات جوانان» که اصل در آنها کار بین رشتهای بر اساس یک موضوع خاص و استفاده از روشهای ترکیبی است.
موقعیت کنونی و چشمانداز
در چنین شرایطی میتوان گفت که علوم اجتماعی خود را به مثابه علومی ضروری در همه نظامها و همه کشورهای جهان تا حد زیادی به تثبیت رساندهاند. در حقیقت، تجربه قرن بیستم نشان میدهد که هرکجا این علوم نادیده گرفته شدهاند و برعکس به علوم و فناوریهای صرفاً مهندسی و فنی توجه شده است و یا هرکجا، از رشد این علوم به دلایل سیاسی، ایدئولوژیک، اقتصادی یا هر دلیل دیگری جلوگیری شده است، هرچند در کوتاه مدت، به نظر رسیده است که مشکلی به وجود نمیآید اما مشکلات در میان و دراز مدت با شدت هرچه بیشتری ظاهر شده و بسیاری از جوامع را به موقعیتهای بحرانی کشاندهاند. این وضعیتی است که اکثریت جوامع موسوم به جهان سوم در طول پنجاه سال اخیر تجربه کردهاند زیرا به دلیل رویکرد کاملاً فناورانه به رشد و تحول این جوامع چه در نزد بازیگران جهانی و چه در نزد سردمداران خود این جوامع، و غفلت از اهمیت فرهنگ و توجه به علوم اجتماعی و فرهنگی، امروز این کشورها بحرانهای سخت اجتماعی و فرهنگی را تجربه میکنند و هیچ زمینهای در آنها نیست که ما با بحران سروکار نداشته باشیم.
اما در آنچه به چشمانداز علوم اجتماعی و انسانشناسی مربوط میشود باید گفت، که کشورهای اروپایی و آمریکا، در صورتی میتوانند چشمانداز رشد داشته باشند که هرچه بیشتر به مسائل درونی خود و به خصوص به موضوع مهم جهانی شدت و تکثر فرهنگی جوامع خود توجه کنند و از رویکردهای استعماری و تمایل به مطالعه بر سایر جوامع، جز از طریق مطالعات مشترک و بین رشتهای و بین دانشگاهی، صرف نظر کنند. این در حالی است که چشمانداز برای کشورهای در حال توسعه بستگی کاملی به گسترش آزادیهای دموکراتیک و کاهش سطح فساد مالی و سیاسی در آنها دارد. زیرا تنها در بستر سالمی از دموکراسی و اقتصاد و سیاست میتوان امید به رشد علوم اجتماعی و به خصوص علم پیچیدهای چون انسانشناسی داشت.