پاره‌ای از یک کتاب (۲۹): در تار و پود فرهنگ و موقعیت ما

 ناصر فکوهی/ در تار و پود فرهنگ و موقعیت ما، تهران، نشر ثالث، ۱۴۰۰

میشل فوکو،  زیست‌سیاست[۱] را موقعیتی می‌شمارد که در رابطه ای چرخه‌ای با  مدرنیته به وجود می‌آید. در این  موقعیت، حاکمان جدید و به ویژه سردمداران دولت‌های ملی یا دولت – ملت ها[۲] افزون بر قدرت مرگ حاکمان پیشین بر اتباع خویش، هرچه بیشتر  به قدرتی هژمونیک و سلطه مطلق بر کل فرایند حیات آن‌ها چه در شکل فردی (رابطه جنسی، سلامت روانی و جسمانی و…)  چه در شکل جمعی ( روابط اجتماعی، جمعیت‌شناسی و سازکارهای آن) دست یافته و آن را در قالب‌های جدید ایدئولوژیک،  مفهوم‌سازی می‌کنند. بدین ترتیب  انسان چه در موجودیت فیزیکی‌اش و چه به خصوص در بدن خویش و وضعیت آن و چه در  سرنوشت جمعی و آتی‌اش، زیست اجتماعی و جمعیت، قدرت خویش را به قدرت مرکزی یا مرکزیت امر سیاسی، واگذار می‌کند. امر سیاسی و حاکمیت دیگر نه تنها بنا بر نظریه وبری دولت، انحصار خشونت را در دست خود نگه می‌دارد، بلکه انحصار حیات  و کیفیت و کمیت آن را نیز در دست خود می‌گیرد. کنترلی که تقریبا هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد و می‌تواند از یک سو تا تداوم دراز مدت  حیات از خلال  فناوری‌های زیستی و از سوی دیگر تا پایان دادن تدریجی  یا فوری به آن، از خلال روند‌های «طبیعی» یا «طبیعی یا بدیهی شده»  از بیماری‌ها و اپیدمی‌ها گرفته تا  مصیبت‌های «طبیعی» و سرانجام تا  فرایندهای تنبیه سازمان یافته و «آخرالزمانی» که در «موقعیت های استثنایی» باز می‌یابیم، مشاهده شود.

موقعیت استثنایی[۳] دقیقا یکی از واژگانی است که جورجیو آگامبن[۴]  فیلسوف ایتالیایی  در تداوم اندیشه زیست‌سیاست- فوکو، بر آن تاکید دارد و در همین  راستا  مفهوم متناقص  ریشه گرفته از لاتین  یعنی «انسان مقدس»[۵]  را در کتابی چند جلدی و پیوسته  به همین عنوان (۱۹۹۵-۲۰۱۱) مطرح می کند که بهتر است در فارسی آن را انسان «حرام»، «طرد شده» و یا حتی «محروم» بنامیم، انسانی که فرایند سیاسی  آن را در روندی از  خود استعلا‌یافتگی[۶] به وجود می‌آورد، انسانی که بنابر حکم هژمونیک امر سیاسی از جماعت‌های انسانی بیرون رانده شده و از همین جا تبدیل به «جانور»[۷] در ابتدایی‌ترین موقعیت خود می‌شود که قاعدتا هر کس می‌تواند او را بکشد: «چیزی» شبیه بومیان  پیش‌کلمبی در امریکا و در استرالیا برای اروپائیانی که این سرزمین‌ها را «فتح» می‌کردند‌،  یا یهودیان و کولیان و مخالفان سیاسی برای رژیم‌های فاشیستی و  کمونیستی در توتالیتاریسم اروپای  نیمه قرن بیستم. آگامبن  در اینجا از مفهوم منفی و محرومیت یافته «حیات برهنه»[۸]  استفاده می‌کند که در  تضادی جالب توجه با مفهوم مثبت و پر قدرت «انسان برهنه»[۹] در نزد روسو و تداوم آن در نزد  کلود لوی استروس که کتابی نیز به همین نام دارد (جلد چهارم اسطورشناخت ها، ۱۹۷۱) قرار دارد.

هر اندازه انسان برهنه روسویی برغم محرومیتش از تداوم‌های ذهنی (زبان) و کالبدی (ابزار فناورانه) در برابر انسان متمدن قدرتمند است و این قدرت را مدیون پیوستگی‌اش به طبیعت است،  حیات (انسان) برهنه  آگامبن، زیر سلطه زیست سیاستی قرار دارد که نه تنها  گسست با طبیعت را به اوج خود رسانده و تمدن را صرفا و صرفا در قالب «دولت» لویاتانی – هابزی خود تعریف و تبیین کرده است، بلکه از این نیز فراتر رفته و طبیعت ِ «طبیعی» را به «طبیعت» ِ ثانویه، ساختگی و در نهایت دوزخی بدل می‌کند که گونه آرمانی خود را  در آغاز مدرنیته از قرن شانزده تا نوزدهم در فرایند استعماری، در میانه آن، در قرن بیستم در اردوگاه‌های مرگ نازی و اردوگاه‌های کار اجباری استالینی، و در انتهای زمانی آن، در سرمایه‌داری متاخر کنونی و بردگی  جدید جهانی، می‌یابد. در نهایت هر سه منطق یکی است و انسان را به گونه مشابهی  بدل به ابزاری می‌کند که در گفتمان سلطه از بازتعریف و بازتبیین فرایند حیات، شکل گرفته است.

برای سیاست، انسان بیرون از سازوکارهای سیاسی، یعنی بیرون از فرایند تولید، انباشت، تمرکز و اعمال سلطه سیاسی، «هیچ» است: یک «حیات برهنه» در «موقعیتی استثنایی»، یک موش آزمایشگاهی که می‌توان بر او بر هر شکل و با هر تمایلی، هر عملی را به نام قدرتی  خود استعلا‌یافته، قدرتی که خود، خود را در مقام خدایی نشانده یا وانمود می‌کند، بر او روا داشت. انسانیت در اینجا معنایی ندارد مگر در چارچوب، جامگانی سیاسی که قدرت بر تن اتباع خود می‌کند  و مُهر داغی که بدن آن‌ها می‌کوبد.

 

[۱] biolpolitique

[۲] nation – states

[۳] stato di eccezione

[۴] Giorgio Agamben

[۵] homo sacer

[۶] auto-transcendance

[۷] zoé

[۸] la nuda vita

[۹] l’homme nu