هویت و بی هویتی شهری، ناصر فکوهی، تهران، نشر انتشارات مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران،۱۳۹۹
بر اساس آمارهای منتشرشده بیش از ۸۰ درصد جمعیت ایران در شهرها زندگی میکنند. نسبت جمعیت شهری و روستایی در چند دهه گذشته برعکس شده است. آیا این نشاندهنده این است که ما کشوری شهرنشین هستیم یا جامعه شهرنشین مختصات دیگری بهجز ملاحظات جمعیتی و توسعه کمی دارد؟
گسترش شهرنشینی ازلحاظ تاریخی یکی از مهمترین و شاخصترین پیامدهای انقلاب صنعتی و انقلابهای سیاسی دولتهای ملی یا دولت-ملتها بوده است. هرچند شهرها پیش از دولتهای ملی و تولید انبوه صنعتی وجود داشتند، اما به هیچ رو امکان گسترش خارقالعاده بعدی را که تنها با دموکراسی سیاسی و تولید دموکراتیزه شده و مصرف بالا (حاصل صنعتی شدن) امکانپذیر بود، نداشتند. ازاینرو دو مفهوم شهرنشین (به معنی ساکن شهر که در ریشهشناسی زبانی همان «بورژواها» یا «بورترها» هستند) و شهروند سیاسی (واحد و پایه سیاسی دولت مدرن اروپایی[۱]) تقریباً همزمان باهم شکل گرفتند و رشد کردند. امروز باوجود اینکه ما ساکنان شهر را با شهروندان (به معنای واحدهای سیاسی دموکراسی در پایه) اشتباه نمیگیریم، این واژهها در معناشناسی همپوشانی بسیار بالایی دارند و شهروندی و فرهنگ شهروندی بافرهنگ شهرنشینی بسیار هممعنا هستند؛ اما در ایران از ابتدا این دو مفهوم که هر دو برونزا و حاصل ورود مدرنیته اروپایی به ایران به شمار میآمدند، بد فهمیده شدند و عملاً به اجرا درنیامدند. البته ما ازلحاظ سنتی و تاریخی دارای قدیمیترین شهرهای جهان هستیم. بااینوجود زمانی که در دوران ناصری (به دلایلی که به اراده استبدادی شاه مربوط بود و نه خواست مردم) گروهی از عناصر و مشخصات اروپایی بهتدریج وارد ایران شدند، مردم بهکلی با آنها بیگانه بودند. در دوره ناصرالدینشاه، شاهان قاجار جانشین وی و بهویژه دوران پهلوی اول مفهوم شهر جدید در ایران شکل گرفت و رشد کرد. بناها ساخته شدند و بسیاری از نهادهای مدرن شکل گرفتند؛ از دانشگاه و بیمارستان گرفته تا بانک و خیابانهایی برای تردد، از کارخانهها گرفته تا روشنایی برق برای زنده کردن حیات شبانه در شهرها و… اما معنای اینها آن نبود که «شهروند» ی زاده شده است یا واقعاً ما وارد روابط صنعتی و درک جدید در تولید زندگی مادی شدهایم. ازلحاظ اقتصادی، دوران قاجار و پهلوی جز وابستگی به خارج چیزی برای ما نداشت. در دوره قاجار سرزمینهای ایران و امتیازات و حق اداره کشور و حاکمیت بر زندگی مردم یکبهیک به قدرتمندان آن روزگار یعنی روسیه و انگلیس واگذار میشد تا پارهای اوقات حتی خرج سفر شاه به اروپا دربیاید؛ در این دوره هرچند ایران (به دلایل سیاسی و ژئوپلیتیک) مستقیماً به زیر استعمار نرفت، اما کشور در حدی از فلاکت و ورشکستگی بود که موقعیتی بدتر از استعمار داشت و درواقع شاه کشور نوکر دو قدرت شمالی و جنوبی بود؛ بنابراین قدرت اقتصادی سرمایهداری صنعتی عملاً به وجود نیامد و خبری از «بورژوازی» هم نبود. در دوران پهلوی نخست نیز هرچند وضعیت مالی کمی بهتر شد و با سرمایهگذاریهای قدرتهای بزرگ که در حال خروج از منطق استعماری بودند، گروهی از زیرساختها و روساختها در کشور ایجاد شد، بازهم ما ازلحاظ اقتصادی قدرتی نداشتیم و سرمایه به حدی انباشت نشد که بتوان از ظهور یک بورژوازی سخن گفت. در این دوران قدرت اقتصادی کاملاً در وابستگی به قدرت سیاسی تعریف میشد که خود وابستۀ تأمین نیازهای ژئوپلیتیک قدرتهای جهانی بود؛ بنابراین شهرها گسترش چندانی نداشتند و موقعیت مادی بهتر نشده بود، جز در دوران پهلوی اول که در شمار کوچکی از شهرها، آنهم در قشر معدودی از جمعیت، گونهای رفاه مادی شروع بهظاهر شدن کرد؛ اما در حوزه شهروندی سیاسی نیز، نه در دوره ناصری و نه در دوره پهلوی اول، ما بههیچعنوان چیزی به نام دموکراسی سیاسی نداشتیم و این امر اصولاً تا پایان دوران پهلوی مطرح نبود که «مردم» دخالتی در سیاست داشته باشند، مگر در یک دوره ناپایدار دوازدهساله که سقوط رضاشاه را از کودتای ۱۳۳۲ جدا میکرد و دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت نام گرفت. در طول این دوره ما با شکلگیری نطفههایی از دموکراسی روبهرو بودیم که بهوسیله آمریکا و انگلستان نابود شد و پسازآن دیکتاتوری نظامی پهلوی دوم بر کشور حاکم شد؛ بنابراین مسئله حاکمیت شهروندی مطرح نبود.
از سقوط رضاشاه تا کودتای ۱۳۳۲ وضعیت به چه منوال بود؟
با ملی شدن نفت و ورود درآمدهای نفتی به کشور اتفاق مهمی که افتاد این بود که دولت مرکزی (که فاقد اعتبار سیاسی بود)، نوعی سیاست پول درمانی را پیشه کرد؛ بدین ترتیب که درآمدهای نفتی را برای بالا بردن مصرفگرایی در جامعه صرف کند و برای این امر نیز سبک زندگی شهری را از طریق ایجاد گسترده قالب شهر (بهمثابه نوع زندگی مورد استناد در ایران) گسترش دهد. این دورانی بود که تا انقلاب ادامه یافت و ما شاهد رشد گسترده شهرنشینی در ایران هستیم؛ اما این «شهروندان» نه واحدهای پایهای دموکراسی بودند و نه واحدهای پایهای نظام سرمایهداری صنعتی؛ بلکه، صرفاً مصرفکنندگانی بودند که در شهرها زندگی میکردند و روزبهروز تعدادشآنهمراه با آن ابهام و تنشها و تضادهای هویتیشان بیشتر میشد. انقلاب اسلامی واکنشی به چنین موقعیت آنومیکی بود؛ اما بلافاصله با واکنشی دیگر در سطح بینالمللی روبهرو شد که کشور را درون دورانی از جنگ و سپس تلاش برای بازسازی فرو برد؛ پسازآن، آنچه برای ما باقی ماند قالبهای شهری و تغییر سبک زندگی مردم بود که حالا دیگر نمیتوانستند به دوران پیش از مصرفگرایی بازگردند و کمبود و گاه نبود مدنیت شهری بهشدت بر تمام روابط تأثیر میگذارند؛ مدنیتی که باید آن را حاصل روندی طولانی از شکلگیری بورژوازی صنعتی و مبادلات و روابط دموکراتیک دانست.
ما امروز در این موقعیت هستیم؛ یعنی باید تلاش کنیم که پس از خروج از مشکلات و بحران اوایل انقلاب و جنگ تحمیلی، مفهوم شهروندی را با ایجاد یک نظام اقتصادی سالم و پیوسته به جهان و یک نظام سیاسی مبتنی بر مردم و شهروندی بنا کنیم. البته به دلیل وقوع انقلاب، جنگ و سپس مقاومت جهان به پذیرش نظام جدید و تحمیل فرایندهای گوناگون تحریم و فشار شاید بسیار مشکل باشد که بخواهیم شهروندی را به شیوهای درست و مناسب ایجاد کنیم. بااینوجود، راه دیگری نیز وجود ندارد. تنها زمانی میتوانیم مناسبات سالم و پایدار شهری داشته باشیم که بتوانیم روابط اقتصادی و سیاسی سالم و مناسبی را ایجاد کنیم؛ و این تلاشی است که همه باید معطوف بدان باشیم، با این شرط اساسی که بدانیم این کار نه در کوتاهمدت ممکن است و نه با رادیکالیسمهای سیاسی.
شهرنشینی و انسان شهرنشین چه ویژگیهایی دارد و اگر شهرنشینی را نوعی نشانه توسعه قلمداد کنیم، چه نوع شهرنشینی مدنظر است؟
شهرنشینی، در معنایی که ما از قرن بیستم میشناسیم و با شهروندی (نظامهای دموکراتیک) همراه است، به معنای آن است که جمعیتهای نسبتاً زیادی بتوانند در تراکمهای نسبتاً بالایی با یکدیگر زندگی کنند، به صورتی که مزاحم یکدیگر نشده و نظم عمومی و آسایش یکدیگر را از میان نبرند. برای این امر، نیاز بدان وجود دارد که شیوههای شهرنشینی و قوانین آن در افراد درونی شده و در زندگی روزمره به آنها احترام بگذارند. شهرنشینی یعنی احترام به حقوق دیگری در یک موقعیت فضایی که به دلیل تراکم بالای فیزیکی لزوماً این احترام گذاشتن را نمیتوان انتظار داشت. بهعنوانمثال وقتی ما در یک بافت غیرمتراکم مثل یک روستا زندگی میکنیم که فاصله خانهها با یکدیگر زیاد هستند، مسئلهای مثل صدا یا شکل ظاهری یکخانه نمیتواند چندان باعث مزاحمت برای همسایگان شود درحالیکه در یک بافت شهری متراکم، همسایگان ممکن است دائماً به دلایل کوچک و کماهمیتی مثل سروصدا، شیوه زندگی روزمره، رفتوآمدها و… از یکدیگر آزرده شوند، مگر آنکه با درونی کردن شیوه زندگی شهری دائماً به این امر توجه کنند که باید حق همسایگان خود را رعایت کرده و مزاحم آنها نشوند. یا بهعنوانمثال در یک بافت با تراکم کم، شیوههای رانندگی چندان تأثیری بر زندگی افراد مختلف ندارد، زیرا کمتر باهم در کوچه و خیابان روستایی روبهرو میشوند؛ اما در یک شهر شلوغ همه باید بهشدت از قوانین تبعیت کنند تا مزاحمتی برای یکدیگر ایجاد نکنند؛ اما تمام این مدنیتها تنها با همان دو شرط اولیه قابل انجام هستند: یعنی یکی دموکراسی اقتصادی و یکی دموکراسی سیاسی. تصور اینکه بتوان بدون این دو نوع دموکراسی به شهروندی رسید کاملاً خام است و باید توجه داشت که هراندازه در این دو نوع دموکراسی جلوتر رویم شهروندی نیز محکمتر و عمیقتر میشود.
[۱] citoyen / citizen