پاره‌ای از یک کتاب (۲۷): «انسان‌شناسی تصویری و فیلم اتنوگرافیک»

 «انسان‌شناسی تصویری و فیلم اتنوگرافیک»/ گردآوری و ترجمه ناصر فکوهی، انتشارات آبی پارسی، ۱۴۰۳

ژیگا ورتوف

فلسفه سینما حقیقت‏

سینما چشم نماد همه آن چیزهایى است که مى‌‏توان با چشم غیر‌مسلح دید، یک میکروسکوپ براى دیدن زمان یا یک تلسکوپ، چشمِ پرتو ایکس، چشم «ناب»، ناظر عالى فیلم‏‌بردارى.

سینما چشم شامل موارد زیر مى‌‏شود:

– تمامى فنون فیلم‏بردارى.

– تمامى تصاویر در حرکت.

– تمامى روش‏‌هایى، بدون استثنا که امکان دسترسى به حقیقت را فراهم مى‏‌کنند.

نه سینما چشم به خودى خود، بلکه حقیقتى با وسایل سینما چشم:

حقیقتى در حرکت‏

«دوربین در حالت ناب»، نه در غرور و خود‌خواهىِ آن، بلکه در اراده‏‌اش به نشان دادن مردم بدون هیچ بزکى، دریافت آن‏‌ها در هر لحظه، توقف در هر زمانى که اجازه ترسیم‌‏شدن بدهد، به بند کشیدن اندیشه‏‌هایش…

اما این کافى نیست که روى پرده، صرفاً تکه‏‌هایى جزئى از حقیقت همچون پاره‌‏هایى پراکنده را به نمایش بگذاریم. این تکه‌‏ها باید در مجموعه‏‌اى زنده قرار بگیرند که به‌‏نوبه خود حقیقت است (حقیقت مضمونى). و این کار به‏واقع سخت‌‏ترین کار است (تاریخ روایت سینمایى در کینو، مسکو، ۱۹۴۰، به نقل از آبراموف)(۷۵).

 

این بخشى بود از نظریه‌‏هاى دور‌اندیشانه ژیگا ورتوف و همان‏‌گونه که دیده مى‌‏شود این نظرات همه سینماى امروزى، همه مسائل فیلم اتنوگرافیک و فیلم جامعه‏‌شناختى، و همه مسائل فیلم پژوهش‏‌هاى تلویزیونى و استفاده از دوربین زنده را در نطفه داشته‌‏اند. هنوز چند نفرى از ما در پى این «حقیقت مضمونى» هستیم، حقیقى که حتى زمانى که ضبط تصویر و صدا در دسترس همگان است، چنین به‏‌سختى به‌‏دست مى‌‏آید.

آثار سینمایى این نظریه‏‌پرداز چه در کشور خودش و چه بعد‌ها در خارج از شوروى، همواره «مأیوس‌‏کننده» ارزیابى شدند. گویى هیچ‏‌کس به این نکته توجه ندارد که کار کینوکى‌‏هاى پیشگام، کارى آزمایشگاهى بوده است؛ کار پژوهش‌‏گرانى پر‌شور که در کشورى و در دوره‌‏هایى که شکست تحمل نمى‌‏شود خود را وارد یک ماجراجویى مى‌‏کردند. هیچ سینماگرى در جهان با چنین برخورد ناروا و غیر‌عادلانه‌‏اى رو‌به‌‏رو نشده و هیچ پژوهش‏‌گر نابغه‌‏اى چنین تنها و ناشناس باقى نمانده است. ورتوف در سال ۱۹۵۴ درگذشت و با وجود همه گفته‏‌هاى آبراموف، باید او را «یک نابغه درک ناشده، ناشناس در دوران حیات خود، و صرفاً مورد تقدیر پس از مرگش به‏شمار آورد…»

به نظر مى‌‏رسد فقط نخستین شماره‏‌هاى کینو‌پراودا، ۲۳ مجله به‏‌صورت فیلم که گروه ورتوف در فاصله ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۵ به انتشار رساندند، به موفقیتى نسبى دست یافته باشند که البته این نیز موفقیتى کوتاه‏‌مدت و گذرا همچون روزنامه‌‏هاى خبرى بود که ماه بعد به فراموشى سپرده مى‏‌شد. اما امروز دیدن همین مجله‌‏ها، تغییر و تکامل آن‌‏ها، و تجربیاتى که خبر از گستاخى باور نکردنى ورتوف و دوستانش و تلاش آن‏‌ها براى اثر‌گذارى بر جامعه در اوج دگرگونى مى‌‏دهند، خواننده را به شگفتى وا‌مى‌‏دارند. این مجله‌‏ها را باید نخستین بایگانى‏‌هاى فیلم در تاریخ به حساب آورد، بایگانى‏‌هایى که به دوره‏‌اى تعلق دارند که فیلم «مستند» هم‏‌زمان و با همان شور و هیجانى که اسناد زنده داشتند، زاده مى‌‏شد. جاى هیچ تعجبى نیست که چرا چنین فیلم‏‌هایى، حقیقى‌‏تر از واقعیت و همراه با زیرنویس‌‏هایى شورانگیز و گاه، همان‏‌گونه که مثال زدیم، با اوج‏‌هایى خشونت‏‌آمیز در نگاه دیوان‏‌سالارى (آن هم رو به زایش) خطرناک بیایند.

در سال ۱۹۲۴ ورتوف در کنار این فیلم‌‏هاى خبرى، مجموعه‌‏اى دیگر را نیز آغاز کرد که چشم سینما (کینوگلاتز) نام داشت. این مجموعه ترکیبى عجیب میان فیلم علمى و روایت‏‌هاى فیلم‌‏گونه بود، «تجربه‏‌اى از ثبت و تفسیر سینمایى زندگى روزمره»، از «نگاهى غافلگیر‌کننده بر زندگى…». من این فیلم هذیان‏‌وار را که در آن از همه تردستى‌‏هاى سینمایى، مونتاژ‌هاى بسیار سریع (سکانس معروف «سلام به رنگ‌‏ها»)، و زیر عنوان‌‏هاى پیشرفته استفاده شده است، ندیده‏‌ام؛ اما مى‏‌دانیم که این فیلم «هیچ موفقیتى نه در نزد عموم داشت و نه در نزد منتقدان».

در سال ۱۹۲۶ ورتوف دو فیلم سفارشى با نام‏‌هاى شورا به پیش(۷۶) و بخش ششم جهان(۷۷) ساخت، فیلم نخست را سفارش‏‌دهنده نپذیرفت و فیلم دوم، هر‌چند سر‌آغاز سینماى مستند شوروى به‌‏شمار آمد، سبب شد که او را از استودیو مسکو بازنشسته کنند. پس از این تجربه، ورتوف و گروه او (برادرش میخائیل کافمن که فیلم‌‏بردار او نیز بود و دستیارش که بعد‌ها همسر وى شد، ا. سویلووا(۷۸) ) در منطقه اودسا(۷۹) ساکن شدند و در آن‏جا دو فیلم به‏نام‏‌هاى مردى با دوربین(۸۰) و هیجان(۸۱) ساختند، که امروز شهرت بسیار دارند.

مردى با دوربین (۱۹۲۹) یک تلاش سینمایى تام است که ورتوف خود آن را چنین تعریف مى‌‏کرد:

 

یک تجربه براى انتقال پدیده‏‌هایى قابل رؤیت به سینما بدون استفاده از زیر‌نویس، بدون دکور، و بدون استودیو. این اثر تجربى در پى آفرینش یک زبان مطلق سینمایى است که مطلقاً بین‌‏المللى و بر جدایى کامل با زبان تئاتر و زبان ادبیات استوار باشد… (به نقل از آبراموف).

 

در این فیلم پیچیده و دیوانه‏‌وار، چهار مضمون پیوسته تو‌در‌تو دیده مى‌‏شوند (زندگى واقعى، مردى با دوربین که از آن فیلم‌‏بردارى مى‏‌کند، کارگردان که فیلم را مونتاژ مى‌‏کند، و مردم که آن را تماشا مى‏‌کنند) و به این ترتیب و از خلال این پیچاپیچ، ما با نمایشى منحصر‌به‌‏فرد در تمامى تاریخ سینما به چنین زبانى ویژه (و فلسفى) که به فیلم تعلق دارد، رو‌به‌‏رو مى‌‏شویم. همه آن چیزهایى که ما امروز در سینماى پیشتاز در پى تجربه‌‏کردن آن‌‏ها هستیم و بخشى بزرگ از چیزهایى که ظاهراً در آینده تجربه خواهند شد در این تصاویر دیوانه‌‏وار، که هنوز هم تماشاچیان را شیفته خود مى‏‌کنند، وجود دارند (در این مورد صورت‏‌جلسات فدراسیون سینه کلوب‏‌ها به نقل از مجله پرمیه‏‌پلن(۸۲) را ببینید). فقط ورتوف بود که فیلم خود را به‏خوبى درک مى‏‌کرد و درباره آن چنین مى‏‌گفت:

 

ما درک کردیم که حق داریم گاه در کنار فیلم‏‌هایى که براى مخاطبان گسترده عمومى مى‌‏سازیم، فیلم‏‌هایى بسازیم که خود، فیلم تولید مى‏‌کردند… چنین فیلم‌‏هایى ضمانتى بودند، ضرورى براى پیروزى‏‌هاى آتى.

 

هیجان (۱۹۳۰) نخستین فیلم مستند صدادار در جهان است که در آن ورتوف تلاش مى‌‏کند ترکیبى از «سینما چشم»، «سینما گوش» به‏وجود آورد. در این دوره، نظریه‌‏پردازان سینما ادعا مى‌‏کردند که: «طبیعت صدازا نیست» و یک اندیشمند شوروى به‏نام سوکولوف(۸۳) نوشت:

 

فیلم‏هاى صدادار را نباید در هواى آزاد و در هیاهوى خیابان‌‏ها بلکه در استودیو‌هاى کاملاً صدا‌گیرى‌‏شده(۸۴) فیلم‌‏بردارى کرد… .

 

اما با وجود این مخالفت، ورتوف و گروه او تجهیزاتى سبک براى ضبط صدا به‏وجود آوردند (در همین فیلم نیز دیده مى‌‏شود، فیلمى که ابتدا صامت است و رفته‏‌رفته صدادار مى‏‌شود) و ضبط به‌‏صورت زنده انجام و صدا نیز همچون تصویر مونتاژ مى‏‌شد (با استفاده از روشى که هنوز هم تا اندازه‌‏اى به‏کار مى‌‏رود). با وصف این، این فیلم که به یک جدال اختصاص داشت (درباره مشکلات توسعه منطقه دانباس(۸۵) در اوکراین) به‏شدت به لجن کشیده شد و «در جدالى سخت، تکه‌‏تکه، پاره‌‏پاره، خفه و زخمى شد»… تنها چارلز (چارلى) چاپلین بود که اهمیت فیلم را درک کرد و در سال ۱۹۳۱ خطاب به کارگردان آن چنین نوشت:

 

من هرگز تصور نمى‌‏کردم که صداهاى صنعتى بتوانند به چنین نظمى درآیند و چنین زیبا شوند. من هیجان را همچون یک سمفونى تکان‏‌دهنده مى‏‌دانم… .

 

پس از این فیلم، ورتوف از استودیو اوکراین اخراج شد. بدین ترتیب او در سال ۱۹۳۳ کارگردانى تلخ‏‌کام و «زخم‌‏خورده در نبرد» بود که به ساختن یک فیلم تابلو‌گونه به نام سه سرود درباره لنین(۸۶) (۱۹۳۴) پرداخت (فیلمى که امروز شوروى‌‏ها آن را شاهکار وى مى‏‌دانند). این فیلم اثر پژوهشى عظیمى بود در بایگانى‌‏هاى تصویرى و صوتى تا بتوان با تکیه زدن بر آن‏‌ها تصویرى شاعرانه از رهبر انقلاب شوروى ترسیم کرد. ورتوف در‌عین‌‏حال که در این فیلم از پنداره‏‌هاى کلیدى کینو پراودا (سینماى حقیقت) استفاده مى‌‏کند و به بازى میان تصاویر و صداها با آمیختن زیرنویس‏‌هاى شاعرانه و تصاویر تکان‌‏دهنده مى‌‏پردازد، باز هم به نوآورى‏‌هاى خود ادامه مى‏‌دهد و براى نخستین‏‌بار «مصاحبه مستقیم» را وارد سینما مى‌‏کند: اظهارات ساده اما صادقانه یک سیمان‌‏کار و یک کارگر کلخوزى… این کار ده سال پیش از مصاحبه‏‌هاى مردمى پل روتا(۸۷)، که او را عموماً به‏عنوان ابداع‌‏کننده سینماى مستقیم شناخته‌‏اند، انجام گرفته است. فیلم ورتوف در آنِ واحد هم زودرس بود و هم دیررس: به همان ترتیبى که شخصیت‌‏هاى این تابلوى تاریخى از صحنه سیاسى شوروى خارج مى‌‏شدند، قیچى‌‏هاى سانسورکنندگان نیز به‌‏کار مى‌‏افتادند و آن‏‌ها را از فیلم خارج مى‏‌کردند؛ به نحوى که امروز جز نمونه‏‌اى تحریف و کوتاه‌‏شده از فیلم چیزى برجاى نمانده است.

این تمامى چیزى است که مى‏‌توان درباره آثار غریب، گاه آزار‌دهنده اما همواره پرشور این فیلم‏‌ساز پیشروِ سینما گفت، درباره کسى که همه فنون را در جست‌‏و‌جوى حقیقت ابداع کرد و به تجربه درآورد.

شکى نیست که نمى‏‌توان ادعا کرد ورتوف هرگز فیلمى حقیقتاً جامعه‏‌شناختى ساخته باشد (و از آن هم کم‌‏تر، فیلمى مردم‌‏شناختى) اما او بدون آن‌‏که خود بداند و به‏‌خصوص بدون آن‏‌که معاصران او بدانند، نقشى تعیین‌‏کننده در شکل‏‌گیرى و تحول کل سینماى مستند داشت و از این رو وى را باید کارگردان حقیقى «فیلم‏‌هایى که خود، فیلم تولید مى‌‏کنند…» دانست.