پاره‌ای از یک کتاب (۲۶): «زن‌ها، شیرها، روباه‌ها»

«زن‌ها، شیرها، روباه‌ها»/ ناصر فکوهی/ نشر ثالث/ چاپ چهارم/ ۱۴۰۱

 

سکسیسم

سکسیسم در موجزترین تعریف از آن را می‌توان باور به وجود نوعی هم‌پوشانی ذاتی[۱] یا اجتماعی میان موقعیت کالبدی – ژنتیک یک جنس (زن یا مرد بودن) و مشخصات اجتماعی آن جنس دانست. ازاین‌رو این واژه از ابتدا قضاوت و واکنشی بود که در جامعه به‌مثابه دلیل عقلانی پیدایش نظریه‌های فمینیستی و به‌خصوص رشد و گسترش آن‌ها از روشنفکران در یک دوره بیست‌ساله پس از جنگ جهانی دوم شاهدش بودیم. این واژه خود از همان آغاز با دو واژه دیگر یعنی «مرد ستیزی[۲]» و «زن‌ستیزی[۳]» همراه بود. زن‌ستیزی در اینجا به معنای نوعی هراس و نفرت از زنان بود و این ادعا که زنان موجوداتی خطرناک هستند که دائم تمایل به بازگشت به الگوی اسطوره‌ای «زن حیله‌گر» (از انجیل و افسانه آفرینش در آن تا رمان‌های شرقی و داستان‌های پلیسی سبک نوار) و مرگبار[۴] را دارند. و مرد‌ستیزی در معنای آنکه مردان موجودانی ذاتاً خشن و بی‌رحم و بی‌عاطفه هستند که جز به لذت، به خوشی و خشونت و زن‌بارگی نمی‌اندیشند و تنها در پی تصاحب زنان و جنگ با یکدیگر بر سر ثروت و قدرت و زنان هستند. روشن است که مثال‌های زیادی برای هر یک از این دو را می‌توان ذکر کرد. و باور به هر یک از این دو معنا عمدتاً در هر جنس نسبت به جنس دیگر، ولی حتی نسبت به جنس خود وجود داشته و دارد (نفرت زنان از زنان دیگر و نفرت مردان از مردان دیگر). و اصولاً یکی از عواملی که نفرت و ستیز از «دگرباشی» (هم‌جنس‌گرایی، کوییر و..) را توجیه می‌کند، این‌گونه خروج از الگوهایی است جاافتاده و به‌سادگی قابل‌فهم و واکنش نشان دادن نسبت به آن‌ها.

بنابراین باید دقت داشت که هدف از واژه «سکسیسم» بیشتر دادن یک نام و عنوان به نقدی است که بر رفتاری اجتماعی اما مبتنی بر جنس افراد اتفاق می‌افتد. افزون بر این سکسیسم تقریباً از ابتدا تا امروز هرچند در خود واژه به‌طور خاص روی «زن‌ستیزی» تأکید ندارد، بیشتر به موضوع تبعیض و سلطه مردانه بر زنان اختصاص داشته است تا برعکس. و تلاش‌هایی که در موارد متعدد در طول نیم‌قرن اخیر انجام شد تا گروهی از مردن و یا مردان را به طورعام در برخی از موقعیت‌ها، هم‌ردیف زنان، قربانی نوعی سلطه زنانه نشان داده و نوعی جامعه‌شناسی برای بررسی وضعیتی که در ایران با واژه عامیانه «زن‌ذلیل» شناخته می‌شود، ایجاد کنند، با شکست روبرو شدند. این واژه (زن‌ذلیل) یعنی عدم تبعیت گروهی از مردان از الگوهای رایج زن‌ستیزی و مردسالاری در حوزه خصوصی و اجتماعی، مثلاً از خلال کمک به زنان در کارهای خانگی، یا احترام گذاشتن به آن‌ها و در مواردی، برتر دانستن زنان در برخی از قابلیت‌ها از مردان به شکلی گویا نشان‌دهنده سلطه مردانه در یک جامعه است. همین را درباره برخورد با «دگرباشی جنسی» مردانه و برخورد بسیار شدید با آن در اکثر جوامع کنونی می‌توان مطرح کرد. درحالی‌که به‌صورت معکوس «دگرباشی‌جنسی» زنانه بسیار بیشتر حتی در جوامع سنتی تحمل می‌شود. اینکه مردی شبیه به زنان باشد و یا همچون آن‌ها رفتار کند، بلافاصله با واکنش سخت و خشونت‌آمیز مردان دیگر روبرو می‌شود. اما اینکه زنی مثل مردان رفتار کند و لباس بپوشد و غیره، واکنش‌های کمتر و گاه حتی تحسین‌آمیز مردان را به همراه دارد (نگاه کنیم به شکل و محتوای واژگانی چون «شیر زن»). جودیت باتلر در نظریه معروف خود درباره «کوییر» همین نکته را درباره موقعیت‌های پسا مدرنی که جنس[۵] و جنسیت [۶] در آن‌ها تعریف‌شده و می‌توان آن‌ها را مبهم نامید و یا موقعیت‌هایی که لزوماً از الگوهای هنجارند جامعه در دوقطبی زنانگی / مردانی تبعیت نمی‌کنند، بحث مفصلی دارد که بازهم گویای همین واکنش جوامع به هرگونه رفتاری است که «مرز» ها را شکسته و به قول مارگارت داگلاس در کتاب «پاکی و خطر»[۷] گویای یک «تخطی[۸]» است که ایجاد وحشت از شکسته شدن تابویی می‌کند که ممکن است همه‌چیز را به زیر سؤال برده و همه را به خطر بیندازد.

ازاینجا می‌توانیم رویکرد سکسیسم همچون واژه‌ای که مبنای ساخته‌شدنش نوعی تبعیض همچون «راسیسم» (نژادگرایی یا نژادپرستی) بوده را از خلال جامعه‌شناسی ساختاری بررسی کنیم و ببینیم که چطور جامعه برای آنکه بتواند نظام‌های هنجارمند خود را تنظیم کند، ساختارهای زنانگی و مردانگی را به وجود می‌آورد. این بحث البته نه نافی تحلیل تکاملی و باستان‌شناسانه موضوع است و نه هیچ‌یک دیگر از الگوهای تحلیلی که دراین‌باره عرضه‌شده‌اند از رویکرد شناختی [۹] گرفته تا رویکردهای روان‌شناسانه و ژنتیک. بحث ما به‌ناچار در این یادداشت باید محدود می‌شد اما در خصوص مباحث مربوط به انسان‌شناسی باستان‌شناختی جنسیت می‌توان به نظریات فرانسواز هریتیه[۱۰] ؛ در مورد تبارشناسی‌های فرهنگی – تاریخی جنسیت به میشل فوکو و کتاب معروفش درباره تاریخ روابط جنسی؛ در خصوص روابط ژنتیک فرهنگی به آرای الیزابت بدنتر و کتاب «ایکس ایگرگ درباره هویت مردانه»[۱۱]؛ خصوص مباحث روان‌شناسانه به نظریات سوزان پینکرو کتابش «پارادوکس جنسی»[۱۲] استناد کرد. آنچه در اینجا بیشتر موضوع بحث هویتی ما است به پیر بوردیو و به‌خصوص کتاب معروف او «سلطه مذکر»[۱۳] استناد دارد.

 

[۱] Essentialism

[۲] Androgyny

[۳] Misogyny

[۴] Femme fatale

[۵] Sex

[۶] Gender

[۷] Mary Doglas, Purity and Danger, 1966.

[۸] Transgresion

[۹] Cognitive

[۱۰] Françoise Héritier

[۱۱] Elisabeth Badinter, XY de l’Identité masculine, 1992.

[۱۲] Susan Pinker, The Sexual Paradox, 2008.

[۱۳] Pierre Bourdieu, La Domination masculine, 1998.