مرگها و یادها، ناصر فکوهی ، تهران، انتشارات انسانشناسی، ۱۳۹۹
گاه گفته میشود که در جوامع باستانی خودکشی پدیدهای ناشناخته بوده است درحالیکه چنین ادعایی نادرست است. هرچند این حقیقت دارد که خودکشی خوددوستانه بهگونهای که ما بیان کردیم، در چنین جوامعی رایج نیست، اما گونه دیگری از خودکشی برعکس در آنها رواج دارد.
بارتولن[۱] درباره جنگجویان دانمارکی میگوید که آنها از مردن در بستر به دلیل کهنسالی یا بیماری شرم داشتند و برای گریز از این بیآبرویی خود را میکشتند. گوتها[۲] نیز بر این باور بودند که کسانی که به مرگ طبیعی بمیرند تا ابد در حفرهای آکنده از جانوران زهرآگین به بند کشیده خواهند شد. در مرزهای سرزمین ویسیکوتها[۳] صخره بلندی بود که به آن صخره نیاکان نام داده بودند و کهنسالان زمانی که از زندگی خسته میشدند خود را از فراز آن به زیر پرتاب میکردند. همین رسم را در نزد تراسها[۴] و هرولها[۵] و غیره نیز مییابیم. سیلویوس ایتالیکوس[۶] درباره سلتها[۷]ی اسپانیایی میگوید: «این ملت نسبت به اشرافیت خود بسیار مغرورند و بسیار مایل هستند که مرگ خود را زودتر از راه برسانند. بهمحض آنکه سلتها احساس کنند سالهای توانمندی و شکوفایی را پشت سر گذاشتهاند، بیصبرانه گذشت زمان را انتظار میکشند و از پیر شدن نفرت دارند؛ و برعکس مایلاند که سرنوشت خود را در دستان خویش داشته باشند. به همین دلیل نیز بهترین جایگاه را برای خاکسپاری کسانی در نظر میگیرند که خود را کشته باشند و بدترین زیرزمینها را به کسانی اختصاص میدهند که از بیماری یا از ناتوانی مرده باشند. همین رسم نیز سالیان دراز در هندوستان وجود داشت. هرچند این تجلیل از خودکشی در وداها وجود نداشته اما بدون شک بسیار باستانی است. در مورد خودکشی برهمنی به نام کالانوس[۸] پلوتارک میگوید: «او همچون رسم دانایان این سرزمین خود را قربانی میکند «کوینت کروس[۹] نیز میگوید: «در میان آنها نوعی از آدمهای وحشی و زشت وجود دارند که به آنها دانایان میگویند. در نگاه آنها اینکه روز مرگشان را پیشبینی کنند یک افتخار است و آنها بهمحض آنکه عمر خود را بیشازاندازه دیده یا بیماریها شروع به آزار دادنشان میکنند، خود را زندهزنده در آتش میسوزانند. به باور آنها، مرگ اگر در انتظارش باشیم، باعث شرمساری زندگی است؛ به همین دلیل نیز آنها هیچ تجلیلی از کالبدی که کهنسالی تخریبش کرده است، نمیکنند. آتش اگر انسانی که نفس نمیکشد را درونش بیندازند، ناپاک میشود. باورهای مشابهی را در فیجی و هیبرید نو، مانگا[۱۰] و غیره نیز میبینیم. در سئوس[۱۱] مردانی که سن خاصی را پشت سر گذاشته باشند در یک جشن پرشکوه گرد هم میآیند و درحالیکه دستههای گل بر سردارند، جام شوکران (زهر) را مینوشند. همین عمل در نزد تروگلودیتها[۱۲]و در نزد سرسها[۱۳] بهرغم آنکه به اخلاقی بودن شهرت دارند، دیده میشود.
بهجز افراد مسن میدانیم که در نزد این مردمان، بیوهزنان نیز اغلب باید پس از مرگ همسرانشان خود را بکشند. این روش بربر بهاندازهای در آدابورسوم هندو جاافتاده است که بهرغم تلاش انگلیسیها هنوز ادامه دارد. در سال ۱۸۱۷، ۷۰۶ بیوهزن تنها در ایالت بنگال خودکشی کردند و در سال ۱۸۲۱، ۲۳۶۶ بیوهزن در تمام هند خود را کشتند. در سرزمینهای دیگر زمانی که یک شاهزاده یا یک رئیس میمیرد، خدمتکارانش نیز ناچار به دنبال کردن او هستند. این در نزد گلها[۱۴]رایج بوده است. هانری مارتین[۱۵] روایت میکند که مراسم خاکسپاری رهبران در میان این گروه با کشتارهای خونین و بزرگ همراه بوده است.
دراین مراسم بهصورت پرشکوهی جامگان، سلاحها، اسبها، بردگان محبوب آن رهبران سوزانده میشدند و سرانجام افراد وفادار به آنها نیز که در آخرین نبرد کشته نشده بودند، به مرگ سپرده میشدند. هیچگاه یک فرد وفادار به رئیس نمیباید پس از او زنده میماند. در نزد آشانتیها[۱۶] با مرگ شاه، افسران او نیز باید میمردند. گروهی از مشاهده گران نیز همین امر را در هاوایی روایت کردهاند. بنابراین باید گفت که خودکشی بدون شک در نزد مردمان ابتدایی بسیار رایج بوده است، اما دارای ویژگیهای زیادی نیز بوده است.
همه وقایعی که روایت شد، دریکی از سه مقوله زیر جای میگیرند:
۱ – خودکشی مردانی که به آستانه پیری رسیده و یا دچار بیماری شدهاند.
۲- خودکشی زنان پس از مرگ همسرانشان.
۳- خودکشی افراد تحت حمایت یا خدمتکاران پس از مرگ رئیسشان.
اما در همه این موارد اگر انسان خود را میکشد، نه به دلیل آن است که از حقی برخوردار باشد بلکه به دلیل آن است وظیفهای بر دوش دارد. اگر او به این وظیفه عمل نکند با بیآبرویی مجازات میشود و همچنین در اغلب موارد مجازاتهای دینی نیز انتظارش را میکشد. البته زمانی که میشنویم افراد کهنسال خود را کشتهاند، ابتدا گمان میکنیم که این کار به دلیل به ستوه آمدن آنها یا دردهای رایج در سنین پیشرفته است. اما اگر واقعاً چنین بود و فرد صرفاً به این دلیل خود را میکشت که از یک زندگی غیرقابلتحمل رهایی یابد، نباید دراین کار اجباری وجود میداشت؛ درحالیکه هرگز کسی را وادار نمیکنند که از یک امتیاز بهره ببرد. اما میبینیم که اگر او اصرار کند دراین موقعیت به زندگی خود ادامه دهد، احترام عمومی از او روی برمیگرداند: درجایی، او نخواهد توانست پس از مرگ از یک مراسم به خاکسپاری آبرومندانه برخوردار شود، درجایی دیگر به او وعده داده میشود که زندگی هولناکی پس از مرگ در انتظارش هست. بنابراین جامعه بر او فشار میآورد تا خود را نابود کند. البته شکی نیست که جامعه در مورد خودکشی خوددوستانه نیز فشار میآورد، اما دخالت جامعه دراین دو مورد به یک صورت نیست. در یک مورد جامعه تنها انسان را وامیدارد از زبانی استفاده کند که او را از هستی جدا نماید، اما در مورد دیگر جامعه بهصورت مشخص و دقیق به او دستور خروج از حیات را میدهد. در مورد نخست، جامعه تنها پیشنهاد و توصیه میکند، اما در مورد دوم فرد را مجبور میکند و بهوسیله جامعه است که شرایط و موقعیت به اجرا درآمدن این اجبار تعیین میشود.
بنابراین عمل قربانی، اهدافی اجتماعی را دنبال میکند. اگر فرد زیر حمایت یا خدمتکاران نمیتوانند پس از مرگ رئیسشان زنده بمانند، دلیل آن است که جامعه چنان روابط وابستگی تنگاتنگی را میان پیروان و رؤسا، میان افسران یک شاه و خود آن شاه به وجود آورده است که هرگونه ایده جدایی میان این دو را نفی میکند. سرنوشت آنها باید یکی باشد و زیردستان در همهجا، ولو در آنسوی قبر نیز باید ارباب خود را دنبال کنند، همانگونه که جامگان و سلاحهایش این کار را میکنند و اگر چنین نباشد، اطاعت و سرسپردگی اجتماعی نمیتواند به آنگونه که باید، تداوم یابد».
[۱] – Bartolin
[۲] – Goths
[۳] – Wisigoths
[۴] – Thraces
[۵]– Herules
[۶] – Silvius Italicus
[۷] – Celtes
[۸] – Calanus
[۹] – Quinte Cruce
[۱۰] – Manga
[۱۱] – Ceos
[۱۲] – Troglodytes
[۱۳] – Seres
[۱۴] – Gauls
[۱۵] – HanriMartin
[۱۶] – Achantis