پارهای از یک کتاب (۱۸۶): انسانشناسی شهری
ناصر فکوهی، انسانشناسی شهری، تهران، نشر نی، چاپ سیزدهم، 1401 ، وزیری، 608 صفحه
نظریات جدید
مکتب شیکاگو
تاریخچه انسانشناسی شهری، همچون جامعه شناسی شهری، از مکان و زمان واحدی آغاز میشود: شهر شیکاگو در فاصلۀ دو جنگ جهانی (۱۹۱۸ – ۱۹۴۰). دانشگاه شیکاگو که در سال ۱۸۹۲ تأسیس شده بود بهسرعت و با توجه به موقعیت استقرار خود به یکی از مهمترین قطبهای علمی در جهان بدل شد. دانشکدۀ علوم اجتماعی این دانشگاه، رسالت سنگین تعریف حدود و ثغور نوعی جامعهشناسی کاربردی شهری را چه در حوزۀ روششناسی، چه در حوزۀ نظریات و رویکردها بر عهده گرفت. شهر شیکاگو در کمتر از یک قرن از یک روستای چند دهخانواری (۱۸۳۰) به یک شهر یک میلیونی (۱۸۹۰) بدل شده بود و در ۱۹۲۰ یعنی در اوج شکوفایی مکتب شیکاگو، یک کلانشهر سه میلیونی را تشکیل میداد. این شهر، آینهای تمامنما از حرکت عمومی جامعۀ امریکایی بود: ترکیبی از شکوفایی، رونق و رشد اقتصادی و صنعتی، افزایش عظیم ثروت و تراکم آن در شهرهایی هر چه بزرگتر و در نتیجه ایجاد قطبهای جذاب اجتماعی هر چه قدرتمندتر، اما در کنار آن، ورود گسترده و بیرویۀ میلیونها مهاجر که ناچار به تحمل گسستی دوگانه شده بودند. مهاجرانی عموماً از ریشۀ روستایی و اروپای شرقی، جنوبی و مرکزی (لهستان مجارستان، ایتالیا، آلمان…) که نهفقط پیوندهای همبستگی اجتماعی روستا را از دست داده بودند و در شهرها با محیطی بیگانه و ستیزنده برخورد میکردند، بلکه افزون بر این ناچار به تحمل زبان، آداب و رسوم و الزامات یک فرهنگ جدید ملی نیز بودند. شکنندگی این جمعیت که خود یا فرزندانشان در این زمان، اکثریت اهالی شهرهای بزرگ امریکایی را تشکیل میدادند. ساختارهای اجتماعی را بهشدت تضعیف کرده و میزان انحرافات و عوارض و آسیبهای اجتماعی را بسیار افزایش میداد. نتیجه آنکه شهر شیکاگو، همچون بسیاری دیگر از شهرهای امریکایی، عملاً به آزمایشگاهی عظیم برای مطالعۀ اجتماعی بدل میشد.
مکتب شیکاگو رویکردی عمدتاً محیطشناختی داشت و به همین دلیل با نام دیگری یعنی محیطشناسی شهری نیز شناخته میشد. از نه از نظر این مکتب شهر در آن واحد هم یک نظام پیچیده از افراد و نهادهای به هم وابسته بود و هم یک نظم اجتماعی که در آن پدید آمدن خُردهفرهنگها و بیگانهگرایی زمینهای مساعد مییافت. در این دیدگاه، شهر همچون پهنهای جغرافیایی در نظر گرفته میشد که در آن نظیر پدیدههای گیاهی و حیوانی، با تقسیمبندیهای متفاوت و فرایندهایی چون تهاجم ، همزیستی ، جایگزینی ، استیلا ، رقابت ، تعارض و همگونسازی روبهرو میشود شویم که در صفحات بعدی به هر یک از این مفاهیم خواهیم پرداخت.
مکتب شیکاگو درواقع از ابتدای دهۀ نخست قرن بیستم بهوسیلۀ ویلیام تامس و چند تن دیگر از اندیشمندان اجتماعی در دانشگاه شیکاگو به راه افتاد و با انتشار نخستین آثار این متفکران، رویکردهای نظری و روشهای خود را تدقیق کرد. انگیزههای اصلی اجتماعی که این مکتب را توجیه میکرد رشد سرسامآور جمعیتهای شهری و ورود مهاجران و مشکلات آنها و بهطورکلی معضلات روزافزون اجتماعی در شهرها بود. روشهای این مکتب، عمدتاً مشاهدههای دقیق واقعیتهای اجتماعی، تدوین توصیفها و تکنگاریهای شهری، تلاش برای ترسیم زندگینامههایی از خانوادههای مهاجر و تحلیل آنها، موضوعهای مورد علاقۀ آن تمام مسائل مربوط به شهر بهویژه مشکلات آن، و اهدافش، ایجاد اصلاح اجتماعی، کاهش تنشها و بهبود سازوکارهای حیات شهری بودند. چندین چهرۀ برجسته در این مکتب به جریان عمومی فکری آن یاری رساندند که در زیر به مهمترین آنها اشاره میکنیم:
ویلیام ایساک تامس
فلوریان ویتولد زنانیسکی
تامس (۱۸۶۳ – ۱۹۴۷)، نخستین چهرۀ برجسته و بنیانگذار مکتب شیکاگو بود که تحقیقات اجتماعی خود را بر مشکلات شهر شیکاگو بهویژه بر موضوعهایی چون مهاجران، زنان، گروههای اقلیت قومی، انحرافات اجتماعی و غیره از پیش از جنگ جهانی اول آغاز کرده بود. تامس یک اصلاحگر اجتماعی بود و عقیده داشت برخوردهای رایج با اینگونه انحرافات چه بهصورت برخوردهای اخلاقگرا و چه به شکل برخوردهای سرکوبگرانه، هیچ کدام نمیتوانند راه به جایی ببرند. درواقع او بر آن بود که برای مبارزه با انحرافات اجتماعی و مشکلات زندگی شهری چارهای جز شناخت دقیق سازوکارهای آنها و تحلیل این سازوکارها وجود ندارد. آنچه بهنظر وی اهمیت داشت این بود که برداشت و نگرش افراد را نسبت به موقعیتی که در آن قرار گرفتهاند بشناسیم تا بتوانیم جهتگیریهای ذهنی و رفتاری آنها را در جامعه درک کنیم.
تامس برای دستیابی به این هدف از سال ۱۹۱۴ پژوهش گستردهای را به همراه همکار خود فلوریان زنانیسکی (۱۸۸۲ – ۱۹۵۸)، جامعهشناس لهستانی و استاد دیگر دانشگاه شیکاگو که بهتازگی بهدلیل فعالیتهای سیاسی ملیگرایانهاش از دانشگاه ورشو اخراج شده و به امریکا پناه آورده بود، کمک گرفت. پژوهش تامس و زنانیسکی یک تکنگاری عظیم دربارۀ دهقانان لهستانی بود که در پنج مجلد و با نام دهقان لهستانی در اروپا و امریکا در فاصلۀ سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ به انتشار رسید. اهمیت این اثر که بعدها به یکی از مهمترین کلاسیکهای تاریخ جامعهشناسی و انسانشناسی شهری بدل شد، در ارائۀ الگویی معتبر برای مطالعات تطبیقی و کیفی در شهر بود. روششناسی تامس و زنانیسکی بر تعداد بیشماری اسناد خصوصی و عمومی همچون نامههای شخصی، نامه به روزنامهها، زندگینامه ، اسناد دولتی، مصاحبهها و غیره تکیه میزد و با قرار دادن این اسناد در چارچوبهای تاریخی و اجتماعی دقیقشان، تلاش آنها آن بود که بتوانند توصیف و تحلیلی عمیق از فرایندهای شکلگیری و گونهشناسی شخصیتها و تحول آنها، در چارچوبی جامعگرا که جای جبرگراییهای اقتصادی پیشین را به درک موقعیتها و مناسبات اجتماعی میداد، عرضه کنند. بدین ترتیب گروهی از مفاهیم بهوسیلۀ تامس و زنانیسکی مطرح شدند که مهمترین آنها علاوه بر مفهوم نگرش که پیشتر به آن اشاره کردیم، دو مفهوم نومیدی و سازمانزُدایی اجتماعی بود. این دو مفهوم درواقع در پی ارائۀ تصویری از ذهنیت و روحیۀ مهاجرانی هستند که تمام پیوندهای حیاتی خود را با چارچوبهای اجتماعی (روستا) و ملی (لهستان) خود از دست دادهاند و دچار سردرگمی و نومیدی شده و مستعد انحرافات اجتماعی و سقوط اخلاقی و گرفتار شدن در فقر و تنگدستی هستند. این مفاهیم، نزدیکی و پیوند زیادی با مفهوم «ناهنجاری» دورکیم دارند با این همه برخلاف دورکیم که ناهنجاری را صرفاً ناشی از واقعیتهای اجتماعی «عینی» میدانست، تامس و زنانیسکی، ذهنیت و نگرش افراد را نیز عواملی اساسی در این زمینه عنوان میکردند. مفهوم نومیدی در نزد آنها درواقع بُعد فردی ناهنجاری و مفهوم سازمانزُدایی اجتماعی، بُعد اجتماعی ناهنجاری را پوشش میدهد.
تامس و زنانیسکی در اثر خود نشان دادند که در مرحلۀ اول مهاجرت، افراد نسل نخست، با از دست دادن ریشههای اخلاقی و تکیهگاههای اجتماعی خود بهشدت ضربه خورده و دچار بیثباتی شخصیتی شده و روی به الکلیسم و انحراف میآورند و سرانجام در فقر فرو میروند. درحالیکه در گروههای جوان خُردهفرهنگهای فعال را تشکیل میدهند.
اثر تامس و زنانیسکی، نهفقط رویکردی تازه را به موضوع جامعه ارائه داد بلکه سهم عظیمی در تثبیت روششناسی کیفی بر دوش داشت و روشهایی را بنیان گذاشت که هرچند از دهۀ ۴۰ نتوانستند در برابر روشهای کمّی جامعهشناسی امریکا مقاومت کنند، اما بعدها به روشهای اساسی انسانشناسی فرهنگی بدل شدند. یکی از این روشها، روش تدوین زندگینامه بود که در سالهای بعدی تأثیر بسیار پایداری در شکل دادن به روشهای مورد استفاده در شاخۀ تاریخ شفاهی داشت بهنحوی که از دهۀ ۵۰، به تاریخ شفاهی امکان داد در دانشگاههای کلمبیا، برکلی و لوسآنجلس بهصورتی اساسی وارد شده و از آن زمان تا امروز همچنان باقی بماند. در اروپا نیز پس از جنگ جهانی دوم، این روش رایج شد و امروز در امریکا و اروپا هر سال صدها هزار زندگینامۀ شفاهی تهیه و تنظیم شده و به مواد خامی برای مطالعات اجتماعی بدل میشوند .
فلوریان زنانیسکی در سال ۱۹۲۱ به لهستان بازگشت و روششناسی بهکارگرفته شده در دهقان لهستانی را در دانشگاههای پوزنان ، ورشو و کراکوی رایج کرد و زندگینامهنویسی تا امروز در این کشور مورد علاقۀ بسیاری از دانشگاهیان است .