پارهای از یک کتاب (۱۷۸): پاریس، یک فرهنگ عاشقانه
ناصر فکوهی، تهران، انتشارات گهگاه، ۱۴۰۳، وزیری 224 صفحه
کلوشارها، روشنفکران، پاسبانها
ازهمان لحظات نخست تا روز آخر، در همه جای شهر گدایانی را کشف میکنی همیشه مست و همیشه هشیار. فلسفهی زندگی آنها زیستن در درد و شادی در بیدردی است: فیلسوفگرایانی که نامشان از نخستین واژههایی است که هر تازهواردی میآموزد؛ کلوشارهای معروف. آشفته، ژولیده با لباسهایی کهنه و پارهپاره و نامربوط به فصلی که در آن پوشیده شدهاند؛ مردان و زنانی که گویی زخمهای عمیق زندگیِ بیسرپناه در خیابانهای زیباترین شهر جهان را بر بدنهای بیحس شده از دردهای کهنه حک کردهاند. آنها با خودشان حرف میزنند و گویی از خریدی جهنمی بازگشتهاند، کیفها و کیسههای بیشمار و گاه حتی چرخ خریدی با خود حمل میکنند که پر از چیزهایی بیمعنا یا بامعناهایی قربانیشده همچون زندگیشان است. و البته روشنفکران که همهجا پراکندهاند در اطراف دانشگاهها، کافهها ، کنار کتابفروشیها، سرگشته و سرگردان در حل مسائل جهان. گاه که شورش میشود کار آنها بهتر میشود و میتوانند کسانی را دور و بر خود جمع کنند و برایشان از آیندههای بهتر بگویند. اتوپیای ابدی. و البته سرانجام پاسبانهای لعنتی که آنها هم همیشه حاضرند؛ نگهبانان ناخواسته، بداخم، زننده، گستاخ و بددهان با لباسهای سیاهرنگ عزاداریشان که در آن دوره جز با خودشان نمیتوانستند با کسی بگوبخند داشته باشند. حال لباسهایشان آبی تیره شده و تلاش میکنند خوشاخلاقتر باشند، اما همان هستند که بودند و احتمالاً همیشه خواهند بود. میگویند جهنم جایی است که پلیسهایش فرانسوی، آشپزهایش آلمانی و عشاقش سوئیسی باشند. و بهشت جایی است که پلیسهایش انگلیسی، آشپزهایش فرانسوی و عشاقش ایتالیایی باشند. جوان زود میفهمد که دستکم نکتهی اول را باید بیشک و تردید بپذیرد. خوشبختیِ جوان در پاریس بیآنکه صابونِ پلیس به تنش خورده باشد، آرزویی دستنیافتنی بوده، هست و بیشک خواهد بود؛ صابونی که پیش یا پس از آن، جرعهای قهوهی گرم و تلخ مینوشی و با کسی گپی میزنی و به خاطرهی تلخ دیدارت با پلیس میخندی. گفتگویی شادمان کردهای و تا هوا آفتابی است، لذت نفس کشیدن در محلههای روشنفکران و اندیشیدن به اندوه جهان را تجربه میکنی.
پاریس: فقر، فلاکت و خشونت بیکران.
۱- Clochard واژهی کلوشار در زبان فرانسه که ریشهی نامطمئنی دارد، به صورت رایج دربارهی افرادی به کار میرود که بیخانمان بوده و اغلب به صورت فردی در شهرهای بزرگ دیده میشوند. تمام دارایی آنها در چند ساک یا یک چرخدستی که همراه خود میکشند و به سختی راه میروند (یکی از ریشههای این واژه) خلاصه میشود. بسیاری از کلوشارها در زندگی پیشین خود افرادی تحصیلکرده و دارای خانه و خانواده و زندگی مناسبی بودهاند اما در پی بیماری یا قرض با مصیبت دیگری به این روز افتادهاند. کلوشارها در بسیاری از مواقع مست هستند و در خیابان و در فصول سرد در مترو میخوابند. آنها در محرومیت سخت از سلامت و تغذیه و بهداشت قرار دارند که نتیجهی بیخانمانی است. موسسات خیریه و دولت گاه به گاه آنها را جمع کرده و به محلهایی برای نظافت و نگهداری موقت میبرد. در فرانسه از چند سال پیش به جای این واژهی نهچندان محترمانه، واژهی «بدون زیستگاه ثابت» (Sans Domicile Fixe – SDF) را ساخته شده است.