پاره های هنر، معماری و شهر(۲)/ کتابکده کسری/ ۱۳۹۸
آلوار آلتو
معماری، نقاشی و مجسمهسازی به یکدیگر پیوند خوردهاند. زیرا هر سه این هنرها، بیان های روحی ِ مبتنی بر مادیت به حساب میآیند[…]. روشن است که مادیت، عمدتا به ماده در معنای محسوس آن اشاره دارد، اما به نظر من ، در این واژه، مفهومی گستردهتر نیز نهفته است. زیرا در آن شاهد دگرگون شدن یک فعالیت صرفا مادی برای تبدیل به یک فرایند هوشمند نیز هستیم. پهنههای بزرگی از تمدن بر پایه مادیت بنا شدهاند و به گمان من، این واژه ظریف، در نهایت همان چیزی است که سه هنر ِ معماری، نقاشی و مجسمهسازی را به یکدیگر گره میزند. در حقیقت، تنها طرحها و شباهتهای صوری و سطحی نیستند که سبب نفوذ متقابل این هنرها بر یکدیگر میشوند، بلکه مادیت است که به پیوستگی معنوی میان مواد استفاده شده منجر میگردد.
من در کار خود، هیچ پیوندی جز یک پیوند مادی میان این سه هنر نمیبینم. چه طراحی و چه با رنگ روغن و یا آبرنگ نقاشی کنم، بهر رو در حال یک تجربه مادی هستم. برای نمونه با رنگ روغن میتوان پهنههای پیوسته رنگی ایجاد کرد یا به بازی لایههای روی هم افزوده رنگها پرداخت. به نظر من، نقاشی رنگ روغن نوعی ترکیب رنگ و برجستگی سطوح است. با آبرنگ من تنها در نقش کسی که رنگآمیزی میکند، قرار میگیرم، هرچند این فن نیز به ماده پیوند دارد و به میان کنش ِ بین کاغذ، آب و آمیزش ِ رنگها. برای معمار، «کارکردن با مواد» از اهمیتی اساسی برخوردار است. و هر وقت میخواستهام، مجسمهای چوبی بسازم، باید مشکلات زیادی را از پیش پای خود بر میداشتم و تازه در اینجا سخنی از گرهها و ساختار الیاف چوب نمیگویم. این مواد همچون مشخصات هر درخت کهنی، به نظر من شکل نهایی اثر را تعیین میکنند. عنصری که این سه هنر را به یکدیگر پیوند میدهد، ماده است: تلاقی ِ میان مواد و در یک کلام همان مادیت.
ماده، یک خط رابط است. آنچه چیزها را گرد هم میآورد. همه هنرها دارای بنیانی مادی هستند و باید رابطه خود را با مادیت یافتگی تنظیم کنند. این امر همه امکانات تالیف ِ هماهنگ را فراهم میآورد زیرا در نهایت از سه هنری که نام بردیم، یک هنر واحد میسازد و اگر بپذیریم که خود را در چشماندازی گستردهتر قرار دهیم، روشهای کار و نتایج آنها را نیز بر یکدیگر انطباق میدهد. هنر، فرایندی پیوسته از فرازش یافتن (sublimation) در کار بر ماده است – نه فقط با هدفهایی که خود میخواهیم، بلکه برای پاسخ دادن به نیازهای انسانها – […].
چوب، نزدیکترین ماده طبیعی به انسان است، چه از لحاظ بیولوژیک و چه به دلیل اهمیت آن در فرهنگهای ابتدایی. انسان، نسبتا بسیار زود به کار کردن با این ماده روی میآورد؛ مادهای که به سادگی میتوان با آن کار کرد تا فضایی حیاتی برایش به وجود آورد. و از این رو میتوانیم فرض بگیریم که چوب، بسیار پیشتر از زبان، نقشی اساسی در تمدن داشته است. انسان در تمام چرخههای زندگی خود، از این ماده بهره برده است. چوب که از مواد اولیه کهنترین ساخت و سازهای بشری و الهامبخش نبوغ معمارانه بوده است، امروز هنوز هم در بسیاری از کشورها، رایجترین ماده پایهای برای ساختمان به حساب میآید. بسیاری از همکاران من معتقدند که چوب را باید یک ماده طبیعی ِ کشورهای شمالی [ نظیر فنلاند] دانست. اما به گمان من، این سخن کاملا درست نیست. امروز دیگر به فراوانی دوران قدیم از این ماده در مناطق سردسیر استفاده نمیشود، زیرا تقریبا همه شهرهای فنلاندی که با چوب ساخته شده بودند دستکم یک بار قربانی آتش سوزی شدهاند. من نیز البته از این ماده استفاده میکنم. اما نه به دلایل عاطفی و نه در اکثر کارهایم. اما به مثابه مادهای که زمانی نمیشناسد و ریشههایش در اعماق تاریخ گم شدهاند. چوب مادهای ارزشمند است نه فقط در معماری بلکه همچنین از نقطه نظر روانشناسی و بیولوژیک . استاد دانمارکی ، ادوارد تومسن(Edward Thomson) روزی به من میگفت:«بسیاری از مردم بر این گمان هستند که معماری مدرن فقط با مواد جدید صنعتی پیوند خورده است، اما تو ساختمانهایی کاملا مدرن را با موادی قدیمی میسازی». این اظهار نظر به هیچ عنوان برای من ناخوشایند نبود، زیرا فکر میکنم اصطلاح رمزآمیز معماری مدرن را نمیتوان لزوما و مستقیما با استفاده از مواد و الیاف پلاستیکی مرتبط دانست. به نظر من، چوب مادهای بیشتر بیولوژیک است تا سنتی، کار کردن با چوب نیز برای من معنایی متفاوت از انسانهایی دارد که در قرون وسطی با آن کار میکردند. در آن زمان در کشورهای شمالی از چوب برای ساختن مجسمه استفاده میشد. زیرا نه سنگ مرمر را میشناختند و نه برنز را. آدمها، چوبها را چنان تراش میدادند که گویی تودهای خنثی است. به چشم من اما، چوب چیزی بسیار فراتر از این است: مادهای زنده، ترکیبی از الیافی رشدیافته؛ چیزی همچون ماهیچههای انسانی. به همین دلیل است که من نمیتوانم شکلهایی از چوب در بیاورم گویی مثلا دارم با پنیر چنین میکنم. شکلهایی که من خلق میکنم با ساختارهایی پیوند میخورند یا تلاش میکنم پیوند بخورند که از این شناختم از ماده چوب میآیند[…].
سنگ: بیاییم برای نمونه به سنگهای گرانیت کوههای آلپ اشاره کنیم که آنها نیز در بسیاری از کشورها مادهای سنتی برای ساخت و ساز به حساب میآیند؛ و یا مثلا از سنگ مرمر کرار، مادهای پایهای برای ساخت و سازهای غولآسا. سنگ نیز مادهای است حاصل طبیعت، اما بسیار قدیمیتر از درختهایی که ما را احاطه کردهاند و با وجود این، نباید با این ماده بدون ظرافت رفتار کرد. بنا بر آنکه سنگ چقدر دارای لایهها و منافذ باشد، شکلهایی معمارانه و مجسمهسازانه که میتوان از آن بیرون کشید، متفاوت هستند. جنبه «بیولوژیک» سنگ شاید آنقدر برای ما روشن نباشد که مثلا در چوب میبینیم. اما بهر رو، وجود دارد. من نماهایی سنگی دیدهام که گویی از جنس سرب سفید باشند، اما دلیلش نه سنگ، بلکه آن بوده است که سازندگان این نماها، سنگ را نفهمیدهاند. در اینجا نیز مثل همهجا، شکلها باید خود را با انعطاف با ساختار مواد انطباق دهند، همانگونه که باید نمونههای ظریف رنگها را لحاظ کنند. من همیشه با دیدن ذوب فلزات – برای مثال برنز- وقتی تا چند هزار درجه حرارت میبینند، به وجد میآیم زیرا در این زمان است که فلز شکلهایی دیگر به خود میگیرد که میتوان مثلا آنها را در قالبهای گچی ریخت. آلیاژهای فلزی موادی جوان و نوپا هستند، و انسان آنها را با فناوری خود ساخته است، اما برغم این امر آنها شکلهای خالصی در خود دارند که در رفتار هنری با آنها باید در نظر گرفتشان[…] معماری مدرن لزوما به معنای استفاده از مواد مدرن در شکل خام آنها نیست، بلکه به معنای انسانیکردن ماده است.