پاره‌ای از یک کتاب (۱۵۵): سال‌های ترامپ

مجموعه یادداشت‌ها، مقالات و گفتگوهای ناصر فکوهی، تهران، انتشارات آبی پارسی، 1400، رقعی، 318 صفحه

انتخاب اوباما، یعنی نخستین رئیس‌جمهور سیاه‌پوست امریکا، حتی اگر او نتواند هیچ قدمی برای حل بحران بردارد (چیزی که، ولو به دلیل شوک روانی حاصل از انتخاب او، بسیار بعید به نظر می‌رسد)، به اعتقاد ما بعدی نمادین دارد که خود گویای تغییرات عظیمی در روابط بین‌المللی و حرکت انسان‌ها به‌سوی نوعی خرد جمعی و گریز از سقوطی آزاد در ورطهٔ نیستی و جنگ و فروپاشی‌های اجتماعی عظیم می‌دهد. در واقع، شاید چندان به دور از منطق نباشد که ادعا کنیم اوباما نمادی است از اذعان به شکست سیاست‌های مبتنی بر اقتصاد نظامی و یک‌جانبه‌گرای امریکا که در طول بیش از پنجاه سال این کشور را اندک‌اندک اما پیوسته و عمیق درون موقعیتی فروبرد که نمی‌توان مدیریتش کرد و میراثی شوم برای رئیس‌جمهور آتی امریکا باقی خواهد گذاشت که حتی با هوشیارترین کارشناسان و تیزبین‌ترین همکاران خروج از آن و حتی بهبود آن دست‌کم در چشم‌انداز یک دورهٔ ریاست‌جمهوری تقریباً امکان‌پذیر نیست.
در واقع، مشکل اساسی دربارهٔ امریکا این است که آن را به‌مثابهٔ یک «کشور» همچون هر دولت ملی دیگری در نظر بگیریم، درحالی‌که امریکا در حقیقت یک سیستم پیچیدهٔ اقتصادی است که همگان تصور می‌کردند می‌تواند تا ابد ادامه یابد و همچون ماشینی پیشرفته درون خود بچرحد و در عین افزایش وحشتناک شکاف‌های اجتماعی و طبقاتی در جامعهٔ خود و در تمام جوامع جهان، بدون هیچ هراسی به راه خویش ادامه دهد و دائماً بر میزان ثروت گروهی اندک بیفزاید درحالی‌که میلیاردها نفر انسان را هر روز در موقعیت‌هایی شکننده‌تر می‌کشاند. به نظر می‌آمد امریکا و به‌تبع آن اروپا همچون قلعه‌های قرون‌وسطایی مکان‌هایی مستحکم هستند که از فراز برج‌وباروهای آن‌ها می‌توان تا ابد تیرهای کشنده و آتش‌های سوزان بر سر هر کسی فروریخت که هوس بالا آمدن از دروازه‌هایشان را داشته باشد و امواج گرسنگان و پابرهنگانی را که حاضرند همه‌چیزشان را از دست بدهند تا راهی به درون این دژهای محکم باز کنند می‌توان به زورِ ناوهای عظیم جنگی در چهار گوشهٔ جهان بر جای خود نشاند. البته این تصور تصوری خام بود که یازده سپتامبر تا حدود زیادی از آن توهم‌زدایی کرد. به‌هرحال نباید فراموش کرد که قدرت منطق خاص خودش را دارد.
شاید به‌هیچ‌روی درست نباشد که اوباما را با سیاست‌مدارن پوپولیستی چون چاوز ونزوئلا، مورالس بولیوی و حتی لولای برزیل مقایسه کنیم، اما اگر او را «نمونه»‌ای پیشرفته از آن‌ها بدانیم، به گمان ما چندان بیراه نرفته‌ایم. اخلاق‌گرایی اوباما به تبعیت از الگوی آرمانی سیاه‌پوستش، مارتین لوتر کینگ، یا الگوی دیگر سفیدپوستش، جان اف. کندی ، گویای نوعی منجی‌گرایی مسیحانه است: باور به قدرت ذاتی «امریکا» به از سر گذراندن همهٔ بحران‌ها و مشکلات عظیمی که تاکنون در طول تاریخش داشته است. تنها نکتهٔ تأسف‌بار در آن است که این تاریخ برخلاف تاریخ اروپا به‌زحمت از دو قرن تجاوز می‌کند و در شرایطی که ما در طول تاریخ بشریت با فروپاشی امپراتوری‌هایی هزاران ساله در مرگ و نیستی روبه‌رو بوده‌ایم، دویست سال تاریخ، به‌رغم میلیاردها دلار هزینهٔ جنگی، کافی نیست که به پوریتانیسم اوبامایی ایمان بیاوریم.
اما آنچه ما را به آینده خوش‌بین می‌کند، که به جهان سیاست و انتظار «معجزه» ای از آن مربوط نمی‌شود، باورمان به قدرت زندگی است که امروز نماد خود را در میلیون‌ها و بلکه میلیاردها انسانی می‌یابد که دیگر حاضر به تحمل وضعیت جهان کنونی نیستند. میلیاردها انسانی که امروز در سراسر جهان با بی‌اعتمادی به سیاست و سیاست‌مدران حرفه‌ای، حتی از نوع پوپولیست آن که شاید بدترین نوعش باشد، هر روز بیش‌ازپیش خود را در قالب سازمان‌هایی از نوع جدید و انجمن‌های داوطلبانهٔ مدنی سامان می‌دهند و تلاش می‌کنند در برابر بی‌اعتباری و بی‌آبرویی روزافزون حوزهٔ سیاسی بدیلی انسانی عرضه کنند؛ بدیلی که شاید بتواند این بی‌اعتباری را نیز تا حدی جبران کند و امکان دهد که سیاست‌مداران بزرگ و فرهیخته‌ای بار دیگر فرصت ظهور و عمل بیابند که بارها در طول تاریخ با نیروی ارادهٔ خویش بشریت را از سوق یافتن به دره‌های نیستی نجات داده‌اند.
امروز در برابر یک خودکشی جمعی و جهانی یعنی فاجعه‌ای به نام مک کین، اوباما بی‌شک بهترین انتخاب است. اما بهتر است هر چه زودتر از توهم او و مارژ مانور او درون یک نظام سیاسی ـ نظامی ـ اقتصادی، که در طول بیشتر از پنجاه سال در امریکا و در جهان شکل گرفته است، بیرون بیاییم. اوباما با عمر و تجربهٔ کوتاه سیاسی‌اش و با سازش‌هایی که از ابتدای کارزار انتخاباتی‌اش با جناح‌های راست در امریکا کرده است تا از حمایت آن‌ها برخوردار شود، بی‌شک از این‌دست سیاست‌مداران بزرگ نیست، و حتی اگر دربارهٔ صداقت او در تمایلش به تغییر تردیدی نداشته باشیم، آنچه در طول بیش از نیم قرن بی‌عدالتی و حماقت امریکا و در جهان را به این روز انداخته است نمی‌توان به زورِ اراده‌ای اخلاقی و پوریتانیستی از میان برد. اوباما نخستین «سیاهی» خواهد بود که پا به کاخ «سفید» می‌گذارد تا بر تختی پُرشکوه بنشینند؛ تختی که دویست سال پیش آدم‌هایی از همه‌چیزمانده و از همه‌جارانده، پس از کشتار بومیان سرخ‌پوست و به بردگی کشاندن و هلاکت میلیون‌ها سیاه‌پوست، بر پا کردند. اوباما شاید در گوشه‌ای از ذهن و رفتارهای خود و در جایی در ذهنیت انسان‌های جهان کنونی انتقامی از تاریخ برای این نیاکان ازدست‌رفته و قربانی‌شده باشد، اما فاجعهٔ دنیایی که با آن روبه‌روییم به راه‌حل‌هایی بسیار بزرگ‌تر نیاز دارد: قدرت و ارادهٔ مشارکتی جهانی برای گره‌گشایی از خود. مشارکتی که بیشتر از دولت‌های ملی، که تنها بر منطق قدرت تکیه می‌زنند، باید صرف فرصت دادن و افزایشی عظیم در دامنهٔ نفوذ و تأثیرگذاری سازمان‌های غیردولتی به‌مثابهٔ آلترناتیوهای جهانی که تا انتهای جنون قدرت پیش رفته است شود.
جمله‌ای که آن را به ناپلئون نسبت داده‌اند چنین بیان می‌شود: «با یک سرنیزه هر کاری می‌توان کرد، جز نشستن بر روی آن!» بیاییم این جمله را تکمیل کنیم و بگوییم: «با یک سرنیزه هر کاری می‌شود کرد، حتی نشستن بر روی آن!» آیا این کاری نیست که سرمایه‌داری مالی ـ نظامی جهان در نیم قرن اخیر با خود و جهان کرده است؟