پاره‌ای از یک کتاب (۱۵): عکس و زندگی

من، او، آن‌ها در نگاه واژگون‌ساز دوربین، تهران، نشر آبی پارسی ، چاپ دوم، ۱۴۰۱

 

گسترش مفهوم «رسانه» از نیمه دوم قرن بیستم و به خصوص با ظهور تلویزیون روی داد و بیشترین تاکید در حوزه شناختی که بر این واژه هم متمرکز است، در  دو فناوری رادیو و تلویزیون، یعنی انتقال  صدا و تصویر انجام گرفته است. اما چه پیش از این زمان و چه پس از آن ما مفهوم رسانه‌ها را در مجموع گفتمان «ارتباطات» به شکل برجسته‌ای می‌بینیم. هر چند اغلب  نظریه‌پردازان علوم اجتماعی چندان نظر مساعدی نسبت به مدل ارتباطی  ندارند زیرا معتقدند این مدل چه در  نمونه اولیه آن و چه حتی در نمونه‌های پیچیده‌ترش، به گونه‌ای تقلیل‌گرایانه است و دائما در پی یافتن پیام و گیرنده و فرستنده و مسائلی از این دست است  که با واقعیت پیچیده اجتماعی فاصله زیادی دارد. از جمله به مفهومی اساسی مثل معنای عمیق خود این واژه «رسانه» و ارتباط «رسانه‌ای» نمی‌پردازد. و یا هنگامی که وارد بحث  فناوری‌ها می‌شود، بیشتر برایش  موضوع‌هایی همچون «تاثیرگزاری» یا «کارایی» مطرح است که نقطه نظراتی بیشتر کارکردی و دیدگاه‌هایی هستند که سفارش‌دهندگان طرح‌های پژوهشی  از گونه نظرسنجی با  هدف  افزایش مخاطب دنبال می‌کنند و این طبعا ربطی به شناخت عمیق اجتماعی با هستی‌شناسی علوم اجتماعی و حتی با روش‌شناسی‌های جدید  این علوم ندارند. بنابراین بسیاری از مواقع  مطالعات رسانه‌ای با دیده مشکوکی در  علوم اجتماعی  روبرو می‌شوند.

قرار دادن «عکس» و «عکاسی» نیز در  مدل ارتباطی بلافاصله به رویکردی تقلیل‌دهنده دامن می‌زند : گویی عکاسی اینجاست که باز به  و انتقال یک «پیام» کمک کند یا میان «گیرنده» و «فرستند» رابطه ایجاد کند. این البته شاید درباره  گونه‌ای از عکاسی خبری، آن هم تنها زیر شاخه‌ای از آن، درست باشد. اما درباره بخش بزرگی از  آنچه هنر عکاسی  یا حتی فناورانه انطباق ندارد، نه از لحاظ تاریخی و نه امروز که عکاسی به یک هنر مهم و موثر تبدیل شده است و حضوری گسترده در همه عرصه‌های زندگی ما دارد. گمان می‌کنم  سخن گفتن از عکاسی امروز به مثابه یک ابزار رسانه‌ای  چندان درست باشد، نه اینکه این  کارکرد نمی‌تواند وجود داشته باشد، اما این مثل آن است که از سینما و رمان، به مثابه رسانه صحبت کنیم یعنی ارزش زیبایی‌شناسانه و جامعه‌شناسانه و انسان‌شناسانه آن‌ها را حاشیه‌ای کنیم  تا صرفا به دنبال پیام و مناسبات رسانه‌ای در آن‌ها باشیم.

اما اینکه مقصود از عکاسی چیست؟ به گمان پاسخ یک متخصص علوم اجتماعی با یک هنرمند به این پاسخ کاملا متفاوت باشد. از دیدگاه علوم اجتماعی عکاسی، گونه‌ای از بازنمایی واقعیت اجتماعی است که از خلال رابطه‌ای  تفسیری و متقابلی که با این واقعیت  ایجاد می کند و با افزودن  زمینه‌های مادی و غیرمادی، هم‌زمان و تاریخی ِ فرهنگی که در آن تولید شده است، ابزاری مناسب به ما می‌دهد که بتوانیم به شناخت بهتر  اجتماعی دست یابیم. اما بدون شک در نگاه زیبایی‌شناسانه، عکاسی نوعی رابطه عاطفی هنرمندانه میان یک کنشگر هنرمند با سوژه و ابزار بیانی است که انتخاب کرده است. در این گفتگو همیشه  من از دیدگاه نخست سخن می‌گویم و اینکه همچون بسیاری از کنشگران اجتماعی به دلیل  تسهیل شدن فناوری عکاسی امروز  و سال ها است عکاسی می‌کنم را در  قالب تحلیلی زیبایی‌شناسانه  مطرح نمی کنم. هر چند به ناچار باید این واقعیت (کنش عکاسی) را در چارچوب تحلیل اجتماعی خود به حساب بیاورم. زیرا من  چه به مثابه فردی عادی ، چه به مثابه یک  متخصص شناخت جامعه، به ناچار و ناخود آگاه هربار عکاسی می‌کنم ، «چشم دوربین» و «ذهنیت دوربین و عکس» را به جای چشم و ذهنیت خود می‌نشانم و جهانی موازی با جهان حسی و بیولوژیک خودم در قالب بازآفرینی عکاسی می‌آفرینم که بدل به بحشی از آن جهان واقعی می‌شود.