پارهای از یک کتاب (۱۲۸):اتوپیا یا رویای جهان بهتر
ناصر فکوهی، علی اکبری، کتابکده کسری،۱۴۰۳ ، وزیری 223 صفحه
اتوپیا و تبارشناسی اسطورهای
فوکویاما بدشانس بود چراکه هیچ قرنی تابهحال به اندازه قرن بیستویک سیاسی و ایدئولوژیک نبوده است. قرنی که با به تعبیری بزرگترین جنایت تروریستی تاریخ در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شروع میشود و هزاران نفر در برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی نیویورک کشته میشوند. بلافاصله بعدازآن جنگهای بزرگ خاورمیانه رخ میدهد که بنا بر برآوردهای منتشر شده دستکم در آنها حدود سه میلیون نفر کشته شدهاند و تقریباً تا همین امروز در سال ۲۰۲۰ این جنگها ادامه داشته است. چند کشور مانند عراق، افغانستان، سوریه، لیبی و یمن بهکلی نابود شده و چند صدسال به عقب بازگردانده شدهاند.
همه اینها منجر به ظهور ساختارهای دیستوپیایی شده است. ساختارهایی که از دل خواست اتوپیایی مثل آنچه فوکویاما میاندیشید، ظهور کرده است. آنچه در عمل رخ داده درست برخلاف دیدگاه فوکویاما بوده است. او بعداً خودش نیز اعتراف کرد که دیدگاهش درست نبوده و امر ایدئولوژیک و اسطورهها امروز بیش از هر زمان دیگری در زندگی انسان حضور دارد. امروز برای درک قرن بیستویک، بیش از آنکه فهم ساختارهای فنآورانه بتواند به ما کمک کند، فهم ساختارهای اسطورهای میتواند در درک شرایط مفید واقع شود. انسان امروز بر اساس ذهنیتهای اسطورهای به مسائل پیش رویش نگاه میکند نه بر اساس واقعیتهای علمی اثباتشده پوزیتیویستی. نفرتی که در میان افراد حاضر در جنگها مشاهده میشود، نفرت نژادی، قومی، ملی و مذهبی است. جنایتهایی که بر این اساس در حال وقوع است، یا پروژههای دیوانهوار و غیرقابلباوری که برای رسیدن به ثروتهای کلان، یا نیل به جاودانگی بدنی از طریق موقعیتهای پیشرفته بیولوژیکی مشهود است، همگی بر بنیاد اسطورهها، تصورات و ذهنیات استوار است. نمیتوان این جریانات را در نگرشهای پوزیتیویستی یا تکنولوژیکی ریشهیابی کرد.
بنابراین برای درک بهتر پروژههای اتوپیایی باید به این نکته اشاره کرد که مفهوم اتوپیا، مفهوم جدیدی نیست. هرچند که این واژه ابداع مور است اما دلایل خاصی برای او وجود داشت که به آنها خواهیم پرداخت. مفهوم اتوپیای مورد اشاره مور، مفهومی بسیار قدیمی است که تحت عنوان اتوپیا یا ناکجاآباد یا آرمانشهر شناخته نمیشده بلکه تحت معنای بهشت گمشده یا بهشت ازدسترفته مطرح بوده است؛ مفهومی که درآنواحد و تقریباً ازلحاظ زمانی در یونان باستان در حدود هزاره اول پیش از میلاد و نیز در متون ابراهیمی یهودی یعنی عهد عتیق پیدا میکنیم. در عهد عتیق، بهشتی که آدم و حوا در آن زندگی میکنند، مفهوم اسطورهای اتوپیا است: فراوانی مطلق، نبود درد و رنج، فقدان هر پدیدهای که بتوان تحت هر عنوانی صفت منفی به آن داد، خوشبختی مطلق. البته در استفاده از صفت خوشبختی نیز باید دقت و توجه داشت که خوشبختی زمانی معنا پیدا میکند که در مقابلش مفهوم بدبختی وجود داشته باشد و در موقعیتی که بدبختی اساساً بیمعناست، خوشبختی نیز درک نمیشود. در عهد عتیق موقعیت معصومیت بهمثابه اتوپیایی تعریف میشود که مبنای آن عدم آگاهی و نبود دانش است و دانش همان میوه ممنوعه است. میوه دانش همان سیبی است که خوردن آن در باغ عدن ممنوع بود. خوردن آن سیب درواقع به معنای پایان معصومیت است که خودش را با برهنگی مطلق نشان داد، مانند برهنگی کودکی که در بدو تولد درنهایت معصومیت است. چیزی او را پوشش نمیدهد چون گناهی در او وجود ندارد، هیچ جای بدن پوشیده نیست چون چیزی بهعنوان گناه وجود ندارد. در اسطوره آفرینش در عهد عتیق گفته میشود که پس از خوردن سیب توسط مرد به تحریک شیطان از طریق زن که نماینده شیطان است (با توجه به این نکته که تاریخ را مردان نوشتهاند!) هر دو محکوم میشوند که به زمین هبوط و سقوط و روی زمین با درد و رنج زندگی کنند. از همینجا نوعی دوگانه اتوپیایی-دیستوپیایی قابلمشاهده است. در این موقعیت باستانی، اتوپیا، بهشت گمشده و دیستوپیا زمین است. این دوگانه در اندیشههای ابراهیمی به این نحو در راستای هدف آفرینش مطرح است که انسان باید آنقدر زحمت بکشد تا دیستوپیا را دوباره به اتوپیا تبدیل کند. هرچند این امر ناممکن است اما اگر در این مسیر نهایت تلاش خود را به خرج دهد اجازه خواهد یافت دوباره به اتوپیا در کالبد بازآفرینیشده بازگردد.
بهشت گمشده مطروحه در اندیشه ابراهیمی، تقریباً بهطور همزمان، در گفتمان یونانی نیز مشهود است. در ادیسه هومر، که اواخر سده هشتم پیش از میلاد نگاشته شده، بحث شانزلیزه مطرح شده است که بعدها شانزلیزه پاریس را از روی همین مفهوم ساختهاند. شانزلیزه نوعی مفهوم اسطورهای به معنای دشتهای الیزه و ناظر به همان بهشت گمشده است. در ادیسه هومر، شانزلیزه و بهشت بر هم منطبقاند.
در مفاهیم و تعاریف باستانی در ایران نیز از عهد پیش از زرتشت مفهوم بهشت قابلردیابی است که البته ریشه در متون بودائی هندوستان دارد که سرمنشأ آن متون کهن بینالنهرین و سوریه کنونی است که درواقع متون غربی ایران به حساب میآیند.
به یونان بازگردیم. در یونان باستان پروژههای اتوپیایی هم از طریق افلاطون و هم از زبان ازیود مطرح شده است، اما تئوری افلاطون معروفتر است و نظریهای رادیکال تلقی میگردد. شایان یادآوری است که افلاطون ضد دموکراسی یونانی به معنای نقش تعیینکننده مردم در ساخت حکومت بود و معتقد بود حکومت باید در دست فیلسوفان باشد. او به تبعیت از سقراط عنوان میکرد که باید نوعی سیستم نظم اجتماعی جدید تأسیس شود که در آن آنچه در میان مردم مورد مناقشه هست، به اشتراک گذاشته شود. آنچه آن روزگار مورد مناقشه بود، تقریباً همان چیزی است که امروز هم مورد مناقشه است یعنی: ۱. پول و ثروت ۲. زنان. البته امروز زنان به حدی از آگاهی رسیدهاند که دیگر حاضر نیستند در رده پول قرار بگیرند. درواقع میتوان گفت تفکرات فمینیستی از زمانی به وجود آمد که زنان حاضر به پذیرش این دستهبندی نشدند؛ اما در دنیای باستان دو مفهوم زن و ثروت کاملاً بر هم منطبق بود و زن تنها موجودی متصور میشد که میتواند حیات را بازتولید کند و ثروت هم چیزی است که میتواند خودش را بازتولید کند. درنتیجه نظریه افلاطون از این حیث رادیکال تلقی میگردد که زنان و ثروت را همرده قرار داده و آنها را امری مشترک میان آزادمردان یونانی تعریف میکند. در دیدگاه او کودکانی که بر اثر رابطه میان زن و مرد متولد میشوند باید بعد از دوسالگی از مادرشان گرفته و بهصورت جمعی پرورش داده شوند. تمام مردان و زنان بر کودکان حق پدری و مادری یکسان دارند و سیستم تربیت و آموزش باید جمعی باشد نه فردی. در نظام اجتماعی کاستهای مشخصی باید تعریف شود که مهمترین آنها طبقه حاکمان است اما باید کاملاً از نیازهای مادی مبرا باشد؛ یعنی کاست حاکمان در زندگی جز حداقلی که ازلحاظ ثروت و نیازهای جنسی موردنیاز است، نباید داشته باشد؛ بنابراین سیستم اجتماعی بر اساس نوعی عقلانیت کاملاً هدایتشده از بالا اداره میشود. میبینیم که بعدها تقریباً همه سیستمهای اتوپیایی که از مور آغاز میشود، تحت تأثیر اندیشههای افلاطونی است. پروژهای که افلاطون ارائه میدهد، پروژهای کاملاً رادیکال است و باور دارد که صرفاً از این طریق همه انسانها میتوانند به برخورداری از یک موقعیت مطلوب و تعادل برسند و بتوانند بهخوبی به زندگی خود ادامه دهند. مشهود است که مور تحت تأثیر همین دیدگاه است.
البته چند قرن بعد، مارکس آرمانشهرگرایان و اتوپیستها را زیر سؤال میبرد و معتقد است هرچند آنان نیتشان رسیدن به اتوپیا است اما به روش غیرعلمی وارد شدهاند به همین دلیل هرگز نمیتوانند موفق شوند. هرچند که مارکس خود اتوپیای جدیدی طراحی میکند اما دیدگاه او نیز بهشدت تحت تأثیر گفتمان افلاطونی است. آنچه در اندیشه افلاطون تحت عنوان «حاکمان فیلسوف» مطرح میشود همان مفهومی است که بعدها در مارکسیسم «رهبران حزبی» خوانده و در دیدگاههای چپ و سیستمهای مدرن، بهطورکلی «روشنفکران و صاحبان اندیشه» و غیره نامیده میشود.
وقتی به هربرت مارکوزه و بهطورکلی به مکتب فرانکفورت میرسیم، این ایده مطرح میشود که طبقه کارگر بورژوازیشده دیگر نمیتواند انقلابی باشد، یعنی نمیتواند عامل نوعی پروژه اتوپیایی باشد. مطرح میشد که تنها روشنفکران و بهویژه در آن برهه از زمان، دانشجویان، میتوانند تخیل اتوپیایی انقلابی داشته باشند. مسلم است که اگر مارکوزه امروز زندگی میکرد هرگز چنین نقشی برای دانشجویان حتی در مقایسه با کارگران قائل نمیشد اما آن موقع، در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی دانشجویان جنبش ضد جنگ ویتنام را پیش میبردند و بحث اتوپیایی کمونهای دانشجویی پس از انقلاب مه ۱۹۶۸ مطرح بود؛ اما ارتباط همه این نحلههای فکری با نظریه حاکمان فیلسوف افلاطون روشن است. همانطور که افلاطون حق خوشبختی مردم را از مردم یا دموس میگیرد و آن را به فیلسوفان که بهزعم او بهتر مسائل را میفهمند، واگذار میکند، در تئوری مارکسیستی و حتی در تئوری نئومارکسیسم، این حق بار دیگر از مردم ستانده و به روشنفکران اعطا میشود.