گفتگوهایی درباره انسان و فرهنگ / گروه نویسندگان/ ترجکه ناصر فکوهی تهران/ نشر جاوید/ ۱۳۸۹
جهانی شدن چیست؟ (…)جهانی شدن نه یک اسطوره است و نه یک مفهوم بیربط و صرفا مد روز: جهانی شدن یک واقعیت محسوس است. البته بینالمللی شدن مبادلات اقتصادی به خودی خود موضوع جدیدی نیست: برخی از مولفان همچون سوزان برگر موج نخستینی از جهانی شدن را پس از جنگ جهانی اول نشان دادهاند؛ برخی دیگر نیز همچون فرنان برودل و در این اواخر سرژ گروزینسکی پیشینه جهانی شدن را به دوره رنسانس میرسانند(…)برعکس برداشتی که امروز همه افراد در محلیترین نفاط جهان نسبت به تعلق داشتن به یک جهان واحد دارند، پدیدهای به نظر من بسیار جدیدتر به حساب میآید، بنابراین باید بینالمللی شدن روابط را از جهانی شدن تفکیک کرد.
از اینجا به این نتیجه میرسیم که امروز ما با یک تجربه انسانشناختی جهانی بودن سروکار داریم: این امر نه فقط از خلال روابط جدیدی با زمان و مکان میگذرد ( که هر دو امروز به نوعی فشرده و حتی زوال یافتهاند) بلکه از خلال روابط متقابل شبکههای اطلاعاتی تعمیمیافته نیز عبور میکند. به نظر من، شیوه جدیدی که فرد برای قرار دادن خود درون جامعه دارد است که نیاز به یک تحلیل انسانشناختی جدید را ایجاب میکند. جغرافیا، تاریخ جهان و اقتصاد البته به ما امکان میدهند که بینالمللی شدن روابط را تحلیل کنیم. اما ما نیاز به ابزارهای انسانشناختیای داریم که برای تحلیل جهانی شدن ضروری هستند. و من از این هم پیشتر میروم و ادعا میکنم که جهانی بودن، بزرگترین چالش پیش روی انسانشناسی کنونی است
– دقیقا، شما ادعا میکنید برای آنکه انسانشناسی بتواند جهانی شدن را تحلیل کند باید در رویکردهای کلاسیک این علم بازنگری کند،… چرا؟
– چالش اساسی برای انسانشناسان در حال حاضر دقیقا به بازاندیشی در روشهایشان مربوط میشود. ما دیگر نمیتوانیم یک جامعه را به مثابه یک پدیده مجزای فرهنگی مطالعه کنیم( یعنی پدیدهای جدا از نقاط دیگر جهان). این نیز دیگر ممکن نیست که همچون گذشته دست به نگارش یک تکنگاری بزنیم که به شیوهای دانشگاهی همه ابعاد سازمان اجتماعی را مرور کند… موضوع مطالعه به حدی تغییر کرده است که دیگر هیچکس باور ندارد که بتوان موقعیت را به این صورت توصیف و تفسیر کرد؛ این را هم البته اضافه کنم که دیگر چندان علاقهای هم برای چنین کاری در میان مخاطبان انسانشناسی وجود ندارد. ما در واقع به طور کامل وارد دورهای شدهایم که رابطه انسانها با گذشتهشان دیگر رابطه پیشین نیست: دیگر یک گروه از مردم نمیتوانند دعوی «اصالت» با «سنت» داشته باشند مگر آنکه پشت یک ایدئولوژی سیاسی پناه بگیرند. همه تولیدات فرهنگی امروز محصول درهمآمیختگیها، اتصالهای و پیوندها است. همه با ارزشهای گذشته در رفت و آمدی پیوسته با حال، بازی میکنند.
به این نکته باید این را هم بیافزاییم که پژوهشگر نیز باید بازگشتی بازتابنده به موقعیت خود داشته باشد و به همین دلیل دیگر نمیتوان جهان را از یک سو به پژوهشگر «خنثی» و از سوی دیگر به اطلاعرسانهای همه جا حاضر که به شما حقیقت یک فرهنگ را ارائه میدهند، تقسیم کرد. من این را به خوبی در پژوهشهایم میبینم: وقتی من در مجلس ملی فرانسه کار میکردم پرسشهایی را بر میانگیختم و حتی انتظارهایی را ایجاد میکردم و این نوعی رابطه میانکنشی با مردان و زنان سیاستمدار به وجود میآورد. و امروز گمان میکنم که از ما خواسته میشود که بیش از پیش به مثابه کارشناس وارد حوزه عمومی شویم.
– اما چگونه میتوان به صورت محسوس یک انسانشناسی جهانی شدن را به اجرا در آورد؟
– باید نگاه خود را از شکل به سوی محتوای سیاست متمایل کنیم. البته این بدان معنا نیست که مسئله شکلها اهمیتی نداشته باشد: در برابر دولت ملی، ما شاهد ظهور اشکال جدیدی از قدرت هستیم (برای نمونه سازمانهای بینالمللی نظیر سازمان تجارت جهانی) یا اشکال جدیدی از ضد قدرت (نظیر انجمنهای غیردولتی). اما این محتوای سیاست است که با جهانی شدن تغییر کرده است: ما از «با هم زیستن» به سمت «دوام آوردن» کشیده شدهایم.
بهتر است موضوع را اندکی روشن کنم. تا سالهایی نسبتا متاخر(اواخر دهه ۱۹۸۰ ، بحث در گفتمانهای سیاسی بیشتر بر سر «با هم بودن» بر روی یک سرزمین ملی بود و ارزش بزرگ بینالمللی برای مارکسیستها هم پیشرفت اجتماعی تعمیمیافته، به حساب میآمد. من به این امر «با هم زیستن» میگویم. ما در دوره پس از جنگ جهانی دوم شاهد ظهور جامعه مدنی بینالمللی بودیم، نوعی بینالملل با فضیلت مدنی. اما امروز هر چه بیشتر باید به ارزشهای تعیینکننده دیگری که اشکال جدیدی از سیاست را در سطح جهانی به وجود میآورد، توجه کرد: خطرها، تهدیدات، محیطشناسی، اصل احتیاط، توسعه پایدار. و من به این ارزش، تلاش برای «دوام آوردن» یا بقا میگویم. برای مثال موضوع اقلیم و برهم خوردن نظم طبیعی آب و هوای جهان به سرعت به موضوعی جهانی بدل شد: این موضوع ابتدا تنها بحث همایشهای بزرگ بینالمللی ( اجلاس ریو درباره زمین در ۱۹۹۲) بود و در سازمانهای بینالمللی نظیر جامعه اروپا به بحث گذاشته میشد… اما بعدها این بحثها به سطح ملی نیز کشیده شدند، و بر سیاستهای ملی موثر واقع شدند. بنابراین ما در اینجا با شکل جدیدی از سیاستورزی سروکار داریم که پیش از همه به وسیله نخبگانی که خود نیز جهانی هستند انجام میگیرد.