یک نگرش فرهنگى جدید به مفهوم برنامهریزى شهرى[۱]
حیطه مطالعات اجتماعى طرحهاى توسعه و رشد آن در بسیارى از اوقات در جمعآورى برخى دادههاى جمعیتى و پیشبینىهاى خام محدود و متوقف مانده است؛ آن هم با پیشبینىهایى که در بسیارى موارد با واقعیت منطبق نبودهاند. گفتگوى حاضر در پى آن است تا جامعیت و فراگیرى عنوان مطالعات اجتماعى نسبت به مطالعات جمعیتشناسى را مورد تأکید قرار دهد و ابعاد مختلف این دست مطالعات را در قالب مفاهیمى چون انسانشناسى شهرى، مطالعات اجتماعى شهر یا مطالعات جامعهشناسى شهرى تشریح کند. چنین چیزى تاکنون در مطالعات شهرى مورد غفلت قرارگرفته و به همین دلیل در اسناد و سیاستها و برنامههاى مرتبط چندان انعکاسى نیافته است.
در اغلب طرحهاى توسعهاى که در سطوح مختلف ملى، منطقهاى و محلى تهیه مىشوند، فصلى به مطالعات اجتماعى اختصاص پیدا مىکند که محتواى آن در قالب اعداد و ارقام عمدتاً مطالعات جمعیتى است تا انسانشناختى یا جامعهشناختى. گفتگو را با این پرسش آغاز مىکنیم که آیا جنابعالى تمایزى بین مطالعات پیشگفته قایل هستید؟
مهم این است که از چه موضعى به مقوله شهر نظر انداخته شود؛ بهعنوان فردى جامعهشناس، جمعیتشناس، انسانشناس و یا روانشناس اجتماعى و نیز از منظر تخصصى علوم اجتماعى و یا از منظر برنامهریز یا طراح شهرى و یا به عنوان کارفرمایى که با رجوع به صاحبان چنان تخصصهایى درصدد استفاده از خدمات آنهاست. اگر از موضع اول به شهر نگاه شود، مىتوان تفکیکهایى بسیار مشخص را بین جامعهشناسى شهرى، انسانشناسى شهرى و یا جمعیتشناسى و نظایر اینها به وجود آورد و مطالعات را به شکلى بسیار تخصصى پیش برد؛ اما زمانى که از منظر شهرسازى و یا بهعنوان کارفرمایى رسمى به شهر نگاه مىکنیم، رشتههاى مذکور را نمىتوان از هم تفکیک کرد، زیرا چنین فعالیتى ماهیتاً باید به شکلى بینرشتهای و در همراهى با یکدیگر انجام شوند. از همین رو در طرحهاى جامع شهرى، فصلى تحت عنوان مطالعات اجتماعى، که در آن مطالعات جمعیتى و اجتماعى با هم جمع شدهاند، آورده مىشود.
بسیارى بر این عقیدهاند که مطالعات اجتماعى در طرحهاى توسعه، چندان ارتباطى با آنچه در این طرحها تجویز مىشود برقرار نمىکنند؛ به طورى که وجود یا فقدان آن فرقى به حال کل طرح ندارد. به عبارت دیگر، مقدارى دادههاى مرتبط با میزان جمعیت و پیشبینىهاى – اغلب خام – آن در قالب مطالعات اجتماعى گنجانده مىشود. حال آیا مطالعات اجتماعى را مىتوان در چنین بررسىهایى متوقف دانست؟ ارزیابى کلى شما در این باره چیست؟
واقعیت این است که صرف وجود مطالعات اجتماعى در طرحهاى توسعه شهرى – اگرچه بر اقتباس از روند کلى مطالعات شهرى انگلیس، فرانسه و نظایر اینها بوده است – فکر بسیار خوبى است. فکر یادشده، مبتنی بر این اصل است که زیستگاه انسانى مکانى است که انسانها در آنجا جمع مىشوند، به طورى که آن مکان بیش از هر چیز محیطى اجتماعى و فرهنگى زنده و پویاست. پس باید از این رویکرد نیز به شهر و مسایل آن نگاه کرد و از یافتههاى آن براى بهبود زندگى جامعه شهرى و توسعه کالبدى، به نحوى مطلوبتر بهره برد. پس فکر وجود مطالعات اجتماعى در برنامهریزى شهرى داراى سرچشمهاى عقلانى است؛ اما اتفاقى که در عمل و در کشور ما روى داد – که از ذکر دلایل آن در اینجا درمىگذرم – این بود که مطالعات اجتماعى در چارچوب برنامهریزى شهرى بیشازپیش بهسوى کلیشهاى شدن ره پیمود. به عبارت دیگر، فکری پویا و مفید به رشتهای مطالعاتى بدل شد که کموبیش شبیه هم بودند و براى شهرهاى مختلف به صورت کلیشهاى و با سرعت تمام انجام گرفتند. این مطالعات با استفاده از گروهی عدد و رقم، که البته براى هر شهرى متفاوت بودند، به سهولت انجام و همانند جدول کلمات براى هر شهرى در جاى مخصوص خود قرار داده شدند؛ و از همین روست که ملاحظه مىشود تاکنون مطالعات اجتماعى در چارچوب طرحهاى جامع در قالب مطالعات جمعیتشناختى، که آن هم ماهیتاً مطالعات جمعیتنگارى است، متوقف مانده است. درواقع آنچه انجام مىشود، پیشبینى خام رشد جمعیت آینده و تعریف نیازهایى است که این جمعیت احتمالاً از لحاظ کالبدى و مصرف زمین خواهد داشت.
اینگونه سادهانگارى و شیوه مطالعات، ارزش واقعى مطالعات اجتماعى را با تردید همراه ساخته است؛ اما چون ازلحاظ قانون لازم بود که این مطالعات انجام شوند، در همه طرحها همیشه بخش یا فصلى تحت این عنوان قرار داده مىشود. بدین ترتیب اگرچه برخى مطالعات نسبتاً خوب نیز وجود داشتهاند، اما ماهیت کلى مطالعات حمایت شدنى نیست.
بخشى که به آن پرداختید، منحصر ساختن مطالعات اجتماعى در بررسىهاى کمّى جمعیتشناختى است. ازنظر جنابعالی مشکل اصلى در این زمینه به چه نقصى برمىگردد؟
به نظر مىرسد، اشکال اصلى در شرح خدماتى است که در موضوع مطالعات اجتماعى تدوینشدهاند. شرح خدمات کنونى بسیار ناقص است و نزدیک به ۸۰ درصد آن به مطالعات جمعیتى اختصاص دارد. واضح است که مطالعات اجتماعى، صرفاً مطالعات جمعیتى نیستند و شاید بتوان گفت که مطالعات جمعیتى جزئى از مطالعات اجتماعىاند. ولى در شرح خدمات حاضر اگر مطالعات مربوط به جمعیت خارج شود آن چیزى که باقى مىماند آنقدر کلىگویى است و ابهام دارد که بسیار ساده مىتوان «چیزهایى» را سرهمبندى کرد و در طرح جاى داد؛ و درواقع نوعى تعریف از محلهها و توصیف عمومى شهر و نظایر اینهاست، که مسلماً مطالعات اجتماعى را نمىتوان چنین چیزهایى انگاشت.
ازنظر شما در شرح خدمات آرمانی که در این فصل از مطالعات شهرى باید از نو تدوین شود، چه ابعاد و چه جوانبى از موضوع مطالعات برجسته خواهند شد؟ به عبارت دیگر، آنچه تاکنون از آن غفلت شده است و باید با دقت و تشریحى بیشتر به آن پرداخت چیست؟
از نگاه من – به عنوان انسانشناس – چیزى که پرداختن به آن در مطالعات طرح توسعه شهرى اساسى است، موضوع «قشربندى اجتماعى» و ساختارهاى فرهنگى و خردهفرهنگى و روابط آنها با فضاست، که در هر شهرى وجود دارد. در سکونتگاههاى شهرى، جمعیت هرچه متراکم مىشود، در داخل خود به گروههاى جماعتى بیشتر و متفاوتترى تقسیم مىشود. این گروهها مىتوانند قومى، حرفهاى، سنى، جنسى و جز اینها باشند. قشربندى اجتماعى تأثیر زیادى بر سایر روابط شهرى خواهد داشت. فرض کنید گروههایى که بهاینترتیب به وجود خواهند آمد، نیازهاى فضایى متفاوتى دارند؛ زیرا آنها به یک شکل به زندگى در شهر نمىپردازند، به یک شکل در شهر حرکت یا تجمع نمىکنند و نظایر آن. پس آنها در شهر به فضاهاى مختلفى نیاز دارند و نه صرفاً فضاهایى که بر اساس نظام کاربرى زمینى از پیش تعریفشدهاند، مانند فضاهاى تجارى، تفریحى، آموزشى و جز آن. اینها گروهی اسامى بسیار عام محسوب مىشوند. پس بسته به این که از کدام قشر شهرى، جامعه شهرى یا گروه شهرى صحبت مىشود، باید تنوع زیادى از فضاهاى مسکونى، تفریحى و تجارى وجود داشته باشد. بنابراین، بررسى موضوع قشربندى اجتماعى و خردهفرهنگهاى شهرى در برنامهریزى و طراحى شهرى بسیار اساسى مىنماید.
باید به کالبد شهر از دیدگاه فرهنگى نگاهى جدید افکند. انسانشناسى به ویژه بر این موضوع اذعان دارد که محلههاى شهرى اشکالى کالبدىاند که بهصورت قالبهاى فرهنگى عمل مىکنند، روابط خاصى را با گروهها و افراد شکل مىدهند و زندگى منحصر به فردى در داخل خود ایجاد مىکنند. این محلهها باید در گام نخست مورد شناسایى قرار گیرند. بعضى از آنها محلههایى قدیمىاند که باید از لحاظ تاریخى شناسایى شوند و سرگذشت و حرکت زمانشناختى آنها بررسى شود. برخى دیگر محلههایى جدیدند که به دلایل کارکردى به وجود آمدهاند؛ و نظایر اینها.
بحث اساسى در اینجا این است که چنین محلههایى تا چه اندازه ازلحاظ فرهنگى و اجتماعى مثبت یا منفى ارزیابى مىشوند. ممکن است محلههایى در شهر وجود داشته باشند که باید به یک محله تقلیل داده شوند؛ و یا برعکس، ممکن است محلههایى وجود داشته باشند که باید کالبد محله و روابط درون آنها تقویت شود. برخى اوقات ممکن است محلههایى شناسایى شوند که لازم است در هم ادغام شوند و ترکیب کالبدى آنها تغییر کند. تمامى این بحثها موضوع درسهایى است که مىتوانند در چارچوب مطالعات اجتماعى مطرح شوند.
مطالعات انسانشناختى و قشربندى اجتماعى چگونه مىتوانند در شناخت تصویر ذهنی یا سیماى شهرى یا Urban Image – که ازنظر جنابعالی موضوع انسانشناسى شهرى است – به یارى برنامهریزان و طراحان شهرى بیایند؟
بُعد دیگر مطالعات اجتماعى در شهر، بررسى ابعاد نمادین، ذهنى، یا تصویرى شهر است. واقعیت این است که شهر، چه در ذهن ساکنان آن شهر و چه در ذهن کسانى که بیرون از آن هستند، بهصورت یک حافظه، تصویر یا شکل ذهنى وجود دارد. در گام نخست باید دانست که به چه چیزى مىتوان حافظه جمعى شهر اطلاق کرد. باید دانست در ذهن افرادى که در شهر حضورداشته یا با آن مواجه بودهاند، چه در مدت کوتاه یا طولانى، شهر چگونه و با چه تصاویر و نمادهایى ثبتشده است. از سوى دیگر ذهنیت کسانى که بیرون از شهر هستند و با این شهر رابطهاى غیرمستقیم دارند، ولو اینکه طى مسافرت تجربهاى واقعى نیز از شهر داشته باشند و یا نوعى رابطه مستقیم کاملاً ذهنى دارند، مانند افرادى که در مورد شهرهاى مختلف مطالبى خوانده یا اشاراتى شنیدهاند، بسیار مهم است و باید موضوع بررسى قرار گیرد. پس چه ذهنیت بیرونى نسبت به شهر و چه ذهنیت درونى به آن، موضوعى است که باید بررسى و ارزیابى شود. باید مشخص شود که این ذهنیت چگونه شکل گرفته است و روابط آن با قشربندى اجتماعى و گروههاى فرهنگى و اجتماعى چیست. آیا ذهنیت شکلگرفته تأثیر مثبتى بر آن روابط دارد یا منفى؟ چگونه مىتوان ذهنیتهاى قبلى را از بین برد و ذهنیتهاى جدیدى ایجاد کرد؟ و جز اینها.
در بازگشت به بحث قشربندى اجتماعى و نیز اهمیت ذهنیت یا تصویر شهر یا محله از دید ساکنان یا استفادهکنندگان از فضا، پرسش پایه در اینجا این است که آیا مىتوان در شهرى بزرگ مانند تهران و با وجود فرهنگها و خردهفرهنگهاى مختلف و نیز تنوع بسیارى از ذهنیتهاى شکل گرفته درباره فضاهاى مختلف آن، به همان اندازه تنوع فضایى ایجاد کرد؟ ذهنیت عام و روندهاى کنونى در دنیاى معاصر چگونه این امر را تبیین و توجیه مىکنند؟
پاسخ به این پرسش در مفهوم مدرنیته نهفته است. مدرنیته واجد نوعى سازوکار هویتبخشى و تجسمدهندگی هویت است؛ اگرچه درعینحال به شکلى متناقض نیز سازوکارى براى تغییردهندگى هویت دارد. وجود این سازوکارها سبب نوعى پیچیدگى و تنوع هویتى شده است که محور اصلى آن خود مدرنیسم است. نکته درخور توجه در اینجاست که روند مدرنیزاسیون در چارچوب فرهنگ جهانى در طول دهههاى اخیر تقریباً در تمامى کشورهاى جهان موجب تنوع بیشتر فرهنگى و زایش هویتهاى جدید فرهنگى شده است. از همین روست که سازمان ملل متحد در چارچوب برنامههاى عمومى خود موضوع تنوع فرهنگى و حفاظت از آن را به شدت تعقیب مىکند. تنوع فرهنگى واقعیتى انکار ناشدنی است که اگر بهخوبی مدیریت نشود، مىتواند منجر به بروز تنشهاى فرهنگى خطرناکى در جامعه شهرى شود. شورشهاى لُسآنجلس امریکا در دهه ۹۰ میلیاردها دلار خسارت به بار آورد. در اروپا نیز طى سالهاى اخیر مواردى متعدد از شورشهاى شهرى به وقوع پیوسته که تقریباً ریشه همه آنها برخورد بین فرهنگها و اقوام بوده است.
فرهنگهایى که قادر به زیستن با یکدیگر نیستند، زمینه خشونتهاى شهرى را شکل مىدهند. بنابراین، پتانسیل واقعى خشونت در شهرها وجود دارد؛ زیرا براى نخستین بار در سیر شکلگیرى جوامع انسانى، در بافتهاى بسیار متراکم (یعنى شهرها و به ویژه شهرهاى بزرگ) تنوع فرهنگى بسیار بالایى انباشته شده است؛ اما واقعیت این است که پتانسیل مذکور تنها پتانسیل موجود در شهرها نیست، بلکه در دیگر سو، پتانسیل خلاق و زایشگرى نیز وجود دارد. پس تنوع فرهنگى درعینحال که مىتواند خطرناک باشد، بسیار سازنده نیز هست و نمودهاى آن شکوفایى، رونق، سرزندگى، توسعه و بالندگىاند. تحقق این چنین توانهایى به این شرط بستگى دارد که مدیریت شهر تا چه اندازه توانسته است ازلحاظ فیزیکى و بهطور فناورانه، تنوع را در کالبد شهرى وارد سازد؛ یا ازلحاظ ذهنى، نمادى و فرهنگى تا چه حد امکان پذیرش این تنوع به وجود آمده است. درنهایت اگر خلاصه بیان شود، همه مسئله به این موضوع برمىگردد که مدیریت شهر تا چه اندازه توانسته است در موقعیت مدرن، «تنوع فرهنگى» را مدیریت کند.
شاید اذعان به تنوع فرهنگى و قشربندى اجتماعى متنوع پیشگفته در شهر، کار چندان دشوارى نباشد؛ اما ایجاد ما به ازای فضایى براى چنین تنوع شناختهشدهای کارى بسیار دشوار به نظر مىرسد. نظر شما دراینباره چیست؟
نمىتوان از شهر با تنوع فرهنگى بالا صحبت کرد، که درعینحال در آن شهر فضاهاى شهرى همگى یکنواخت و یکسان باشند. تنوع فرهنگى باید در فضا تجلى یابد. بهعبارتدیگر، هویتهاى متفاوت فرهنگى باید بیان شهرى پیدا کنند. اینکه این تنوع فرهنگى چگونه به فضاهاى شهرى بدل شود؛ ظاهراً فرمول شناختهشدهاى ندارد. مثلاً، همانگونه که در پرسش نیز مطرح شد، نمىتوان به ازای همه خردهفرهنگها یک فضاى فرهنگى منحصربهفرد ایجاد کرد؛ پس لزوماً چنین چیزى انجام نمىشود. ممکن است فضاهایى متفاوت وجود داشته باشند که بهصورت تجمع بتوانند خردهفرهنگهاى موجود را در برگیرند، بهطورىکه این امکان براى چندین خردهفرهنگ به وجود آید که درآنواحد، به بیان خود بپردازند و با یکدیگر تعامل کنند. تنها حکم کلى که مىتوان دراینباره ارائه داد، این است که تنوع فرهنگى باید امکان بیان فضایى داشته باشد. تنوع فرهنگى باید در شهرهاى کشور به رسمیت شناخته شود و تجلى فضایى پیدا کند.
در بحثهایى که مطرح شدند، جنابعالی مدرنیته را عاملى تکثرگرا و تنوعطلب عنوان کردید؛ اما به نظر مىرسد مدرنیسم بیشتر بهنوعى یکسانسازى و استانداردگرایى در فضاهاى شهرى سوق پیداکرده و به تنوع فرهنگى و ذهنیتهاى گوناگون موجود در شهر بىتوجه بوده است. همین امر خود به شهرهایى بىهویت و بیشناسنامه منجر شده است. بهطورىکه نهایت امر یک شهر عام یا Generic City، ماحصل آن عنوان مىشود. رویکردهاى نو در برنامهریزى شهرى و ورود دادههاى انسانشناختى و استفاده عملى از آن در این فرایند چگونه خواهد توانست به رفع این مسئله یارى رساند؟
ازنظر من شهر مدرن، شهرى بىهویت نیست. اگرچه در مدرنیسم پتانسیلى براى بىهویت کردن شهر وجود دارد، ولى پتانسیلى هم براى بیان تنوع در آن نهفته است. اما اگر شهر معاصر بىهویت باشد، این بىهویتى را نباید به گردن مدرنیته انداخت، بلکه چنین چیزى نتیجه نوعى خاص از مدرنیته است که تجربه خاص کشورهایی نظیر ماست. این نوع مدرنیته را مىتوان مدرنیته ناقص، بیمار، خیلى ویژه و یا پاتولوژیک نامید. اینچنین تجربهاى خاص کشور ما نیست، بلکه در بسیارى از کشورهاى جهانسوم نیز همین مدرنیته پاتولوژیک به چشم مىخورد. شهر بىهویت تجلى مدرنیته پاتولوژیک است. عنوان پاتولوژیک یا آسیبشناختى ازآنرو به شهر بىهویت اطلاق مىشود که مانند فرد بیمارى است که دچار فراموشى، سراسیمگى، پریشانى یا نوعى «اسکیزوفرنى» شده است. شهر معاصر شهر اسکیزوفرنیک است. در مورد این شهرها مىتوان گفت: «در شهر بودن» معنا ندارند؛ و به عبارتدیگر افراد همانگونه در شهر زندگى مىکنند که فرد دیوانهای در ذهنیات خود بین افکار مختلف به گردش مىپردازد.
همانگونه که بحث شد، مسئله اصلى این است که تنوع فرهنگى و هویت فرهنگى در شهرهاى معاصر، ما به ازای فضایى نیافتهاند. اینکه چگونه این ما به ازای فضایى مىتواند ایجاد شود، ما را به حوزه قدرت و رابطه قدرت وارد مىکند. یقیناً آنکس -یا کسانى- که فضا را کنترل مىکنند، مىتوانند فضاهاى جدید را نیز ایجاد کنند. در جوامع امروزى فضاهاى خالى از قدرت تقریباً وجود ندارند. قدرت در فضا همیشه به نوعی وجود و حضور دارد. این حضور، یا حضورى است که رسماً اعلامشده است و با حضورى فیزیکى -مثل حضور مأمور نیروى انتظامى- بیان و اعمال مىشود؛ و یا حضورى نمادین است که در نمادها و نشانههاى قرار داده شده در فضا، بیان مىیابد. این نمادها و نشانهها حکم مىکنند که از کجا باید حرکت کرد و از کدام جهت و با چه سرعتى، کجا مىتوان توقف کرد، کجا نشست و کجا ننشست، کجا باید ایستاد و کجا نباید و نظایر اینها، بهگونهای که تقریباً همهچیز در شهر تحت کنترل است. پس به راحتى مىتوان دریافت که تحقق ما به ازای فضایى تنوع فرهنگى در حوزه قدرت جاى مىگیرد.
بحثى که اکنون وجود دارد و باید به آن پرداخت، این است که آیا أرادهاى براى تحقق فضایى تنوع در قدرت حاکم وجود دارد یا خیر؟ آیا آگاهى درباره ضرورت پرداختن به این موضوع نیز در بین آنان شکل گرفته است یا خیر؟ اگرچه توصیههایى جامعهشناختى و انسانشناختى صورت مىگیرند، اما مشکل و گره کار در اینجاست که آگاهى و اراده براى تبدیل چنین توصیههایى به ما به ازای فضایى آن وجود ندارد. فقدان این آگاهى و اراده در بسیارى موارد به گردن عوامل بیرونى انداخته شده، به طورى که عنوانشده است که اگر چنین فضاهایى ایجاد نشدهاند؛ به دلیل موانع اقلیمى، کالبدى یا حقوقى و قانونى موجود است و از این دست. ولى از نگاه من اشکال اساسى همانا نبود آگاهى و اراده براى تبدیل توصیه به عمل است و این فقدان نیز ناشى از فقدان اعتماد به آن توصیههاست. به نظر مىرسد اگرچه مطالعات اجتماعى در طرحهاى شهرى صورت مىگیرد، ولى اعتمادى نسبت به آنها وجود ندارد. سفارشدهنده یا کارفرما در چنین مطالعاتى بیشتر در پى رفع مسئولیت بوده است تا انجام مطالعاتى که یافتههاى آن راهنمایى براى ارائه پیشنهادهاى عملى شود. این امر به نوبه خود در دورى باطل موجب شده است که مطالعات اجتماعى به تدریج خالى از خلاقیت شوند و با تکرار مکررات، نیرویى براى تغییر فضا نداشته باشند.
به نظر مىرسد قدرت حکومت حاکم بر کلیه شئون زندگى شهرى نه این که آگاهى و اذعان به این تنوع نداشته باشد، بلکه بسیارى اوقات به قصد و با اراده و آگاهانه، تمایلى براى به رسمیت شناختن و به تبع آن تحقق فضایى تنوع فرهنگى پیشگفته از خود نشان نمىدهد. تاریخ سیاست شهرى گواه این چنین تعمدى است، نظر شما دراینباره چیست؟
باید توجه داشت که میان قدرت حاکم و جامعه زیر حکومت، نوعى رابطه دیالکتیک وجود دارد و نه رابطهاى خطى و یا حتى چرخهاى؛ به این معنى که عموماً یکى بازتابى فعال (و نه منفعل) از دیگرى است و برعکس و هر دو بر اساس کنش متقابل در چارچوب اصل پیچیدگى بر یکدیگر اثر دارند. درنتیجه نه جامعه مىتواند بهصورت مکانیکى اراده خود را به قدرت حاکم تحمیل کند و نه حکومت مىتواند تمایلات خود را به شکل مستقیم و یکباره به معادلات فضایى بازگرداند. این هر دو درباره حدود ضعفها و قدرتهاى خود و یکدیگر دچار توهماند. آنچه ما در واقعیت مىبینیم عموماً بازتابهاى مکانیکى مقطعى یا کوتاهمدت -و حداکثر میانمدت- اینگونه توهمهاست. شکى نیست که در کوتاهمدت مىتوان تقریباً هر نوع رابطه فضایى را به وجود آورد، اما به وجود آمدن رابطه به هیچ رو نه به معنى قابلیت تداوم آن رابطه است و نه بهویژه به معنی اثرگذارى و کاربردى بودن آن رابطه در هماهنگى با قصد اولیهاى که از به وجود آوردنش در کار بوده است.
شهر موجودى زنده است و همچون موجودى زنده اثر مىپذیرد، اما به همان میزان نیز اثر مىگذارد. بنابراین، نباید تصور کرد که بهعنوان مثال معمارى هوسمانى پاریس، صرفاً ریشه خود را در اراده هوسمان مىیابد؛ بلکه باید در نظر داشت که این اشکال، نظم و سازمانیافتگى فضا، گویاى أرادهاى مدوّن در شهر نیز هستند که گاه بهگونهاى بوالهوسانه اجراى تمایلات خود را به کسانى مىسپارد که به ظاهر بر آن حکومت مىکنند و خود را در موضع مظلوم قرار مىدهد، حال آنکه حاکمیت در موضعى ابزارگونه قرارگرفته است.
همانگونه که عنوان شد، به رسمیت نشناختن تنوع فرهنگى منجر به ایجاد شهرهایى بىهویت و بدون تشخص مىشود که تنشها و شورشهاى شهرى نتیجه گریزناپذیر آناند. جنابعالى موضع مدیریت شهر و قدرت حاکم را در این حیطه چگونه ارزیابى مىکنید؟ آیا چشمانداز شهر آینده، وجود شهرهایى متنوعتر ازلحاظ فرهنگى و فضایى را نوید مىدهند یا خیر؟ تحلیل شما از موانع تحقق چشماندازهاى مذکور و نیز ضرورت تحقق آن چیست؛ موانع نهادى، حقوقى، قانونى و جز آن؟
واقعیتى که باید پیوسته مورد تأکید قرار بگیرد، همین موضوع تنوع فرهنگى فزاینده بهمثابه اثر مدرنیته و درعینحال واکنش در برابر مدرنیته است. مدرنیته و جهانىشدن ناشى از آن، درآنواحد هم موتور یکسانسازى و همگون کردناند و هم موتور تفاوت دادن و ناهمگنسازى. لیکن آنچه که در نهایت تعیینکننده و براى تداوم حیات شهرى ضرورت دارد، بیشتر تفاوت است تا شباهت؛ و بیشتر ناهمگنى است تا همگنى. ازاینرو بدون واردکردن پویایى (دینامیسم) پیچیدگى تنوع فرهنگى بهمثابه محور اصلى انسجام شهرى و سازمانیافتگى فضاهاى شهرى، نمىتوان امیدى به سروسامان یافتن شهرها داشت. البته این کارى بسیار مشکل است، زیرا ایجاد تنوع به هر قیمتى و ترجمان تنوعهاى فرهنگى به تنوعها و سازمانیافتگىهاى فضایى کارى بسیار پیچیده -و گاه بسیار خطرناک- است. عدم آشنایى و آگاهى و اشراف نسبت به این کار مىتواند بهجاى آنکه شهرى پویا، پرتنوع، زنده و شاداب و کارآمد ایجاد کند، منجر به نوعى هرجومرج مطلق و ازهمپاشى و سقوط اجتماعى و خشونت تعمیمیافته شود. ازاینرو، بىشک نیاز به استفاده از متخصصان فرهنگ در این زمینه ضرورت دارد.
واقعیت یافتن شهرهایى با فضاهاى متنوع مستلزم تدبیر و اندیشیدن سازوکارهایى براى مداخله و مشارکت عمومى در فرایندهاى تصمیمگیرى مربوط به شهرهاست تا نظریات و صداهاى مختلف در تصمیمگیرىها شنیده شوند و هرکدام از سوى بدنه فنى و کارشناسى در تجویزهاى مرتبط به کار روند. در شرایط حاضر که هیچ سازوکارى براى مشارکت عمومى در فرایند تصمیمگیرىهاى شهرى وجود ندارد، جنابعالى تحقق این چشمانداز (شهر متنوع و پایدار ازلحاظ فرهنگى) را چگونه ارزیابى مىکنید؟ ازنظر شما راهکارها و پیشنهادهاى استراتژیک براى تحقق شهر متنوع و پایدار فرهنگى چیست؟
به گمان من نخست اینکه موقعیتهاى پیچیده مدرن را نمىتوان جز از خلال سازوکارهاى دموکراتیک مدیریت کرد و هرگونه تصور اینکه بتوان شهرى مدرن و کشورى مدرن را با شکلى از اشکال استبداد و فسادهاى مالى سیاسى ناشى از آن سازش داد، توهمى خام و بسیار خطرناک است. دوم اینکه پس از تثبیت دموکراسى بر الگوى نمایندگىهاى ملى مرکزى، باید بلافاصله حرکت به سوى دموکراسى را بر الگوهاى غیرمتمرکز؛ یعنى، فرایندهاى تمرکززدایى و جابهجایى را آغاز کرد و دموکراسىهاى مشارکتى را تا حداکثر ممکن رشد داد. بهترین و کاملترین شکل این دموکراسىها نیز دموکراسىهاى مبتنى بر مشارکتهاى فضایىاند که در شهر به صورت دموکراسىهاى محلهاى درمىآیند. البته بهشرط آنکه بتوان از موقعیتهاى موسوم به «مجمعالجزایرىشدن» جامعه، جلوگیرى کرد.
درنهایت ضرورى است که دموکراسى بتواند در قالبهاى اقتصادى، سیاسى، اجتماعى به ترجمانهاى فضایى منجر شود؛ که این کار سادهاى نیست و از یکسو نیاز به تثبیت آن و از سوى دیگر به وجودآمدن سازوکارهاى بازتولید آن در موقعیتهاى محلى، منطقهاى و جهانى دارد.
متأسفانه در شرایط کنونى جهان؛ یعنى میلیتاریستى شدن روابط بینالمللى و حاکمیت مطلق سرمایهدارى نولیبرالى بر آن، چشمانداز مدیریت شهرى تا اندازهای تیره است و باید تلاش کرد که این موقعیت را از خلال سازمانهاى جهانى نماینده أرادههاى مدنى، تغییر داد.
در پایان اگر نکتهاى را براى جمعبندى گفتگوى حاضر لازم مىدانید، بفرمایید؟
گمان مىکنم مهمترین نتیجهگیرى آن باشد که باید میان متفکران و حوزههاى مختلف مطالعات شهرى اعم از معماران، شهرسازان، برنامهریزان، مدیران، جامعهشناسان، انسانشناسان و حتى فیلسوفان و نویسندگان و تولیدکنندگان فضاهاى تخیلى در شهر پیوندى کارآمدتر و پویاتر ایجاد کرد و تا حد امکان از اندیشههاى تکبُعدى که اغلب نتایجى پرهزینه و مصیبتبار براى شهرها و انسانهاى شهرنشین داشتهاند، فاصله گرفت.
[۱] مجله شهردارىها، شماره ۷۰، اسفند ۱۳۸۳.