نگاهی به سیر قهقرایی پولی شدن جوامع
در فرهنگ ما و در بسیاری دیگر از فرهنگهای جهان، درزمانی دور یا نزدیک یکی از موضوعهای انشاء کلیشهای و ابلهانه که بیشتر از آنکه فکری تولید کند، اندیشهها را از میان میبرد، «علم بهتر است یا ثروت؟» بود. پرسشی به همان اندازه ابلهانه که مفهوم «مدرسه» و «نظام آموزشی» بهمثابه جایگاههایی فضایی – زمانی که شناخت را میتوان از خلال آنها به افراد منتقل کرد: چیزی که تقریباً هیچگاه اتفاق نمیافتد و بهجای آن راههای تولید و بازتولید قدرت و گاه در نوعی واکنش راههای مبارزه باقدرت به افراد آموخته میشود؛ و البته قدرت بدون «پول» نمیتوانسته و نمیتواند معنایی داشته باشد، همانگونه که چندین نظام دیگر نیز در موقعیت انسانی همین نقش را داشتهاند.
مطالعات مردمنگاری بر جوامع انسانی از بزرگترین آنها (کاری که ادامه دارد) تا کوچکترینشان (که گاه با از میان رفتن این جوامع برای همیشه پایانیافته) در طول قرن بیستم به پایان رسیدند. بهعبارتدیگر امروز با اطمینانی نسبی میتوان گفت که هیچ جامعه انسانی ولو دورافتادهترین و کوچکترین جامعه، مثلاً یک دسته مرکب از چند خانوار در هیچ کجای جهان وجود ندارد که موضوع مطالعهای نبوده باشد. این مطالعات یک نتیجه اساسی در برداشتند. همان نکتهای که امروز میتوانیم بحث خود را از آن آغاز کنیم: اینکه هیچ جامعه انسانی یافته نشده است که در آن چهار نظام اساسی «خویشاندی» (تولیدمثل و زناشویی)، «اعتقادی» (باور به خداوند یا خدایان یا گونهای دیگر از متافیزیک)، «سیاسی» (تولید و توزیع قدرت یعنی قابلیت تحمیل یک اراده یا چند اراده به اراده یا ارادههایی دیگر) و «اقتصادی» وجود نداشته باشد. ازاینجا، انسانشناسان به نتیجه رسیدهاند که مطالعات متأخر رفتارشناسی جانوری (ethology) نیز آن را تائید میکنند: این چهار نظام را باید اشکالی تکاملیافته و یا بهر رو تغییریافته از یک اصل حیاتی در موجود زنده دانست: اصل مبادله، بهمثابه اصلی که تداوم حیات را تضمین میکند. مبادله جنسی (زناشویی) حیات مادی، مبادله اعتقادی (دینی) حیات ذهنی یا غیرمادی و مبادلههای سیاسی و اقتصادی، تداوم و پایداری نظامهای ایمنی و حفظ و پایداری فرایندهای «انباشت» را ممکن میکنند. با این توضیح که «انباشت» به مفهوم «دارایی» یا «موجودیت» هایی است افزون بر نیازهای بلافصل و حداقل موردنیاز مثل چربی در بدن یا قدرت ِ مقاومت جسمانی در برابر ناملایمات بیرونی و یا قدرت فشار ماهیچهای – عصبی برای تأثیر گزاری بر پیرامون که به ترتیب معادلهای بیولوژیک برای ثروت و قدرت در موقعیتهای اجتماعی هستند.
بدین ترتیب، دادههای باستانشناختی را مبتنی بر قدیمیتر بودن ظهور ثبت مهارتهای ریاضی و حساب (ازجمله در گلولههای گِلی و در ثبتهای خشتی عیلامی) قدیمیتر از ظهور مهارتهای ثبت نوشتاری بازهم دریکی از دو پهنه نیلی (دو سوی رودخانه نیل) یا سومری پس از انقلاب نوسنگی (کشاورزی) یعنی خود ده هزار سال پیش، زمانی که برای اولین بار امکان تداوم یافتن فرایندهای «انباشت» به وجود میآید، باید بدون تردید درست دانست؛ بهعبارتدیگر انسانها ابتدا «حساب» کردن را میآموزند و بعد «نوشتن» را. البته این بدان معنا نیست که بگوییم انسانها ابتدا مبادله اقتصادی را آغاز کردهاند و سپس مبادله کلامی را، برعکس باور اکثریت پارینه شناسان آن است که مبادله کلامی (ابتدا صرفاً مبادله کالبدی از حدود ۴ میلیون سال پیش با ظهور انسان و سپس ملفوظ از حدود ۲۰۰ هزار سال پیش) قاعدتاً باید پیش از مبادلههای ریاضی ظاهرشده باشند، زیرا نیاز به آنها حتی در شرایط نبود هیچگونه امکان «انباشت» لازم بوده است. بهر تقدیر اینیک امر را نشان میدهد که قاعدتاً ما هرگز نه جامعهای بدون ابزاری برای کنترل انباشت داشتهایم و نه خواهیم داشت. اما وجود نظامی برای مبادله اقتصادی و وجود یک شیئی میانجی و سپس پول فلزی یا کاغذی، نه درگذشته و نه امروز لزوماً به معنای ایجاد، گسترش و سلطه نظامهای پول سالاری بهگونهای که در جهان کنونی میبینیم نبوده و نیست. این فرایندی است که پس از جنگ جهانی دوم و با فشار آمریکا در اجلاس «برتن وودز» و برغم مخالفت کینز آغاز شد و امروز به موقعیتی بحرانی رسیده است.
اما اگر کمی به عقب برگردیم میتوانیم شاهد باشیم که نظامهای توتالیتر قرن بیستم چه مارکسیستی و چه فاشیستی تلاش کردند این توهم را به وجود بیاورند که با به حداکثر رساندن یک نظام محافظت (ایمنی) قدرت، میتوان از نظام محافظتکننده ثروت بینیاز شد که نتیجه آن فاجعه قرن بیستم و کشتار بیش از سیصد میلیون انسان بود. نظامهای لیبرال و نو لیبرال نیز برعکس بر آن بودند که با به حداکثر رساندن نظامهای محافظتکننده (ایمنی) ثروت (بازار بدون تنظیمات فریدمنی) میتوان نظامهای محافظتکننده قدرت (دولت) را از میان ببرند یا به حداقل ممکن کاهش دهند. موقعیت کنونی جهان یعنی اولاً تنشها و خشونتهای بیپایانی که تقریباً همیشه برای رسیدن به پول و ثروتهای بیشتر انجام میشوند از یکسو و پول و ثروت و موقعیتهای مادی فراوانی و رؤیاهایی حتی بیمعنا (ثروتهای افسانهای، جاودانگی و از میان بردن مرگ و بیماری برای همیشه) پشتوانهای جز قدرتهای سیاسی خشونتآمیز و بیرحم ندارند، نشاندهنده بیپایه بودن این استدلالها هستند که برخلاف رویکردهای توتالیتاریسمی عمر بیشتری داشته، اما اکنون به بحران نهایی خود رسیدهاند.
اما با کدام استدلالها میتوان اولاً توتالیتاریسمهای چپ (دولت حداکثری برای یک اقلیت یا الیگارشی) و راست (ثروت حداکثری برای یک اقلیت یا الیگارشی) را با توتالیتاریسم سرمایهداری متأخر که به نادرست نام خود را «دموکراتیک» گذاشته و درواقع بازهم یک نظام الیگارشیک نسبتاً عقلانیت و تعدیلیافته است را در رابطهای که با دیالکتیک ثروت / قدرت ایجاد میکند، از یک جنس یا دستکم از جنسهایی قابلمقایسه ساختاری با یکدیگر دانست؟ در زیر تلاش میکنیم پاسخی مختصر به این پرسش بدهیم؛ اما ابتدا بگوییم که چرا توتالیتاریسم سرمایهداری را عقلانیت یافته و تعدیلیافته اما این عقلانیت و تعدیل را نسبی و ناپایدار میدانیم؟ برخلاف توتالیتاریسمهای مارکسیستی و فاشیستی که هر دو مدعی مقابله با سرمایهداری بودند اما هر دو اشکال جدیدی از سرمایهداری غیر لیبرالی را ایجاد کردند، توتالیتاریسم سرمایهداری یا شاید بتوانیم بگوییم توتالیتاریسم لیبرالی، با استفاده از الهامی که از نظام طبیعی میگیرد، ازجمله از خلال اندیشههای درخشانی که با مفهوم گذار از حالت طبیعی به حالت اجتماعی از هابز تا روسو و اصحاب دائرهالمعارف مطرح میشوند، نظامهایی را طراحی میکند که قابلیت مقاومت دموکراتیک و دستاوردهای دموکراتیک را ساختهاند و همین نظامها همچون ساختارهای آزادی عقیده و بیان و حقوق بشر، هرچند هرگز بهطور کامل و برابر نه در خود کشورهای مرکزی و نه در جهان پیاده نشدند، ایجاد نیرویی برای گریز از مرکز دموکراتیک را کردهاند و هنوز میکنند که بتوان شاید نظامهای انسانی متمدن را به موقعیتی نزدیکتر به چرخههای طبیعت بازگرداند. این همان رؤیای روسویی دموکراسی در مقیاس کوچک (یعنی شهر ژنو) بود که بعدها هانری لوفبور نیز آن را در مفهوم «حق به شهر» خود مطرح کرد و امروز به آرمان میلیونها نفر در سراسر جهان بدل شده است. جهانی که در آن نمیتوان به اتوپیاهای از میان رفتن نظامهای مبادله (خانواده، دین، دولت، ثروت) رسید، اما جهانی که در آن میتوان به توازنی نسبی اما پایدار و قابل بازتولید دستیافت.
ساختن و امکان ساختهشدن این جهان، در شرایطی که همه نشانهها مبتنی بر کالایی شدن کامل همه پدیدههاست شاید اندکی مضحک به نظر بیاید: امروز شاهد آن هستیم که همهچیز از اشیاء گرفته تا آثار هنری تا حتی اعضای بدن انسانها و خود آنها،، از مفاهیم مقدس تا نام قدس، احساسات، عواطف، دوستیها و دشمنیها و حتی موقعیتهای بیولوژیک (بیماری و سلامت، ظاهر فیزیکی افراد و سن و گوشبهزنگ و جنسیت کودکانی که هنوز به جهان نیامدهاند و شکل و شمایل آتی آنها) بهسوی قابلخرید و فروش شدن و قیمت گزاری میرود. امروز شاهد آن هستیم که همه ارزشها تنها به سود یک ارزش یعنی «پول» و همه ابزارهای محافظتکننده از آن، ولو بیرحمترین و خشنترین آنها، در حال تخریب هستند؛ اما امروز شاهد شکل گرفتن سلولهای سالمی در جهان نیز هستیم که این موقعیت را برنمیتابند و یک آلترناتیو انسانی همچون یک قدرت بیولوژیک نجاتدهنده گونه بشری در حال زایش است: یک آلترناتیو دموکراتیک مشارکتی، هرچه بیشتر شاهد آن هستیم که مفهوم به اشتراک گذاشتن و سهیم شدن و سهیم کردن دیگران در شادی و غم خود، به یک ارزش دستکم در نزد گروه بزرگی از جوانان و گاه افراد مسنتر تبدیل میشود.
اما اگر به جامعه خود هم نگاهی بیندازیم، وضعیت ما شاید یکی از فاجعهبارترین موقعیتها و خطرناکترین چالشهایی باشد که کشورمان در صدسال گذشته با آن روبرو بوده است. درآمد نفتی که به همت و شرافت بزرگمردی چون دکتر مصدق برای ایران به یک ثروت ملی تبدیل شد، سبب آن گردید که بتوانیم دستکم به مرز مدرنیتهای مادی برسیم؛ و هرچند امروز گروهی از «اقتصاددانان» رانتخوار از «خطاهای مصدق»، «بلای نفت» و «لزوم خصوصی کردن نفت» سخن میگویند درحالیکه خود از یک مارکسیسم مبتذل به یک نو لیبرالیسم مبتذلتر سقوط کردهاند، اما باید توجه داشت اینکه ما دارای ثروت نفتی و انرژیهای فراوان و غنی هستیم یک شانس بزرگ برایمان بهحساب میآید. مشکل نه در داشتن ثروت بلکه در عدم توانایی یا نبود دانش برای مدیریت کردن آن و فساد بیشازاندازه و تأثیر همین اندیشههای مسموم است که بهترین نام برایشان ایدئولوژیهای دزدسالارانه (kleptocracy) است. این گروهها که امروز گاه نام «روشنفکر» و «متفکر» را نیز بر خود میگذارند و همگی از حمایتهای رانتی و بعضاً گروهی دیگر از حامیان استراتژیک برخوردارند، بزرگترین خطر برای ما بهحساب میآیند، زیرا در روندی که جهان بهسوی پولی شدن و سرمایهداری مالی دارد، آنها هدفشان تشدید این روند در ایران و ازاینجا از میان بردن امکان ایجاد یک دولت رفاه یا یک سرمایهداری اجتماعی و نسبتاً انسانمحور در کشور است و برعکس دامن زدن به نوکیسگی در همه اشکالش از اقتصادی گرفته تا خودشان که نام نوکیسگان فرهنگی بسیار برازندهشان است. اگر در سالهای پیش رو نتوانیم این خطر پوپولیستی در قالبهای بهظاهر مدرن و روشنفکرانه را که سیاستهای آمرانه و فضای بسته را از یکسو و سیاستهای نو لیبرالی و کنار کشیدن دولت از وظایفش در حمایت از مردم را، از سوی دیگر، تقویت میکند، کنار بگذاریم، آینده خوبی در انتظارمان نخواهد بود.