ترجمه ناصر فکوهی
میدان ادبی ( اقتصاد در خلاف جهت میدان ادبی)
تاثیر انقلاب نمادینی که از خلال آن هنرمندان خود را از بند تقاضای بورژوازی رها کنند و برای این کار هیچ اربابی را به جز هنر خویش نپذیرند، آن خواهد بود که بازار [هنر] از میان برود. در واقع هنرمندان نمی توانند [در نبرد] برای غلبه بر معنا و کارکرد فعالیت هنری بر «بورژوا» پیروز شوند، مگر آنکه او را با این کار به مثابه مشتری بالقوه خود حذف کنند. از زمانی که هنرمندان همچون فلوبر ادعا کنند که یک اثر هنری (…) غیر قابل ارزش گذاری است، که نمی توان به آن ارزشی تجاری داد، که یک اثر هنری را «نمی توان خرید» ، که چنین اثری ماورای قیمت گذاری است یعنی با منطق متعارف ِ اقتصاد متعارف، بیگانه است، از همان لحظه خواهیم دید که در واقعیت نیز چنین اثری فاقد ارزش تجاری شده و بازاری برای آن وجود ندارد. دو پهلو بودن جمله فلوبر ، که دو چیز [متضاد] را در آن واحد ادعا می کند، ما را وا می دارد که یک سازوکار جهنمی را کشف کنیم، سازوکاری که هنرمندان [خود آن را] ایجاد می کنند و خود در بند آن اسیر می مانند: اینکه هنرمندان با ادعای وجود ضرورتی[غیر قابل قیمت گذاری اثر هنری ] که فضیلت آنها را می سازد، همواره در معرض این شک قرار دارند که [تعمدا] خواسته اند از یک ضرورت، یک فضیلت بسازند»
Champs littéraire – L’Économie à l’envers du champs littéraire « La révolution symbolique par laquelle les artistes s’affranchissent de la demande bourgeoise en refusant de reconnaître aucun autre maître que leur art a pour effet de faire disparaître le marché. Ils ne peuvent, en effet, triompher du « bourgeois » dans la lutte pour la maîtrise du sens et de la fonction de l’activité artistique sans l’annuler du même coup comme client potentiel. Au moment, où ils affirment, avec Flaubert, qu’une œuvre d’art […] est inappréciable, n’a pas de valeur commerciale, « ne peut se payer », qu’elle est sans prix, c’est à dire étrangère à la logique ordinaire de l’économie ordinaire, on découvre qu’elle est effectivement sans valeur commerciale, qu’elle n’a pas de marché. L’ambiguïté de la phrase de Flaubert, qui dit les deux choses à la fois, oblige à découvrir cette sorte de mécanisme infernal, que les artistes mettent en place et dans lequel ils se trouvent pris : faisant eux-mêmes la nécessité qui fait leur vertu, ils peuvent toujours être soupçonner de faire de nécessité vertu . »
(Les règles de l’art, Seuil, 1992, Réédition Points-essais, 1998, p.139)
قواعد هنر، انتشارات سوی، تجدید چاپ پوآن – اسه، ۱۹۹۸، ص. ۱۳۹