هیچ کس نمی داند!

آیا فقر و پرهیز از ثروت اندوزی، به خصوص سر باز زدن از تجارت مالی و پولی یک ارزش فرهنگی است؟ در برابر این پرسش در سنت های فرهنگی ایرانی، کمابیش تاکید بر چنین ارزش هایی بوده و در این زمینه محوریتی شناختی و بسیار پر اهمیت وجود داشته که به خوبی در سطح زبان ، ضرب المثل ها و اسطوره ها و سایر اشکال میراث فرهنگی معنوی ما نمایان است. برخی از فرهنگ های دیگر نیز در دوره های خاصی از تاریخ خود ، برای مثال مسیحیت پیش از رفرم و یا فرهنگ های مانوی ( که باید آنها را بیشتر بدعتی در مسیحیت، هر چند زیر نفوذ نسبی ایرانی دانست) چنین ارزش هایی را به صورتی مبالغه آمیز در خود داشته اند، چنانکه ماکس وبر بر آن بود که پروتستانتیسم راه خروجی برای تابو زدایی از مفهوم پول و ثروت در جوامعه غربی و راهگشایی برای کنار گذاشتن منطقی بوده است که امکان رشد به سرمایه داری در اروپا به مثابه نیازی اساسی برای صنعتی شدن نمی داد.

با این وصف در فرهنگ ایرانی، تاکید بر این امر، چه پیش و چه پس از اسلام، تقریبا هیچگاه به معنای محرومیت پرستی و تشویق سخت گیری های مادی یا اخلاقی از خلال سخت گیری، ضربه زدن و یا حتی محدود و محروم کردن کالبد و لذات مادی نداشته است و بیشتر ارجاع به الگوهایی می داده است که صرفا ساده زیستی و پرهیز از خود نمایی را هدف قرار می داده اند. شاید بتوان در این امر نشانه ای از موقعیت جعرافیایی اقلیمی این کشور در طول چند هزار سال نیز یافت: ایران کشوری بوده عمدتا کویری با طبیعت و اقلیمی سخت و ایرانیان در سنت های خود اغلب اندیشه های اقتصادی(به معنای صرفه جویی و پرهیز از هزینه کردن های بیهوده) را حمل می کرده اند، که این را هنوز نیز تا حدی در نزد مردمان حاشیه کویر و در رفتارهای برخی دیگر از مردمان کشورمان می بینیم. در عین حال همین مردم، همان گونه که گفتیم به رخ کشدین ثروت را، ولو آنکه بسیار ثروتمند بودند، هرگز چندان روا نمی دانستند و از اینکه زندگی روزمره ( و نه مراسم خاص مناسکی شان که قواعد خاص خود را داشت، اما نمایش و توزیع ثروت در آنها بازهم به نسبت امروز منطقی تر و عقلانی تر بود) پر رنگ تر از دیگران باشد و تفاوت های طبقاتی و امتیازات اجتماعی را از طریق نشانه های بیش از حد برجسته تمایز ، پر رنگ کند، بیمناک بودند.

اما متاسفانه، جامعه ما از زمانی که ثروتی پیش بینی ناشده و سهل الوصول به نام نفت به آن رسید، و به دلیل ناتوانی از مدیریت آن( و نه آنگونه که اغلب عنوان می شود به دلایل ذاتی چنین ثروتی) ، به شدت برخی از بارزترین خصوصیات اخلاقی خود را از دست داد: ویژگی هایی نظیر سخت کوشی( که هنوز می توان بقایایش را در آثار بر جای مانده از حفر و نگه داری صدها کیلومتر قنات در دشوارترین شرایط و سرزمینی خشک، یا باغ هایی رویایی در قلب مناطق بیابانی مشاهده کرد) ، پرهیز از دروغ و دورویی و ریا و مال اندوزی سوداگرانه و…. این روند برغم تحولات عطیمی که در طول سال های پس از انقلاب در ایران اتفاق افتاد، گویی با قدرتی که جامعه در بازتولید خود دارد تا امروز نیز ادامه یافته است . یادداشت حاضر ابراز خطر و هشداری نسبت به پدیده ای است که با کمال تاسف نمی توان نامی جز خطر سقوطی اخلاقی بر آن نهاد که بالطبع دارای تبعات اجتماعی بسیار سختی بوده و هست.
تلویزیون ها را می گشائیم و به ندرت ممکن است با برنامه هایی به جز سریال هایی که همچون خوره به جان اخلاق و سنت مردم افتاده اند و مسابقات تلویزیونی و جشنواره های شبه آمریکایی و طبعا فیلم های آمریکایی روبرو شویم، و تنها چیزی که باقی می ماند، آگهی های تبلیغاتی است که این روزها در آنها چه می بینیم: اینکه نه فقط اکثر قریب به اتفاقشان، تبلیغات بانکی برای دستیابی به سود های بالاتر و بالاتر در زمان هایی هر چه کوتاه تر هستند، یعنی نوعی تشویق آشکار به مال اندوزی سودجویانه و بدون ایجاد کار و تولیدی که دیگرانی را نیز به حوزه اجتماعی وارد کند؛ بلکه از این هم تاسف انگیز تر اینکه این تبلیعات نیز در چارچوب بدترین ساختارها و با استفاده از عناصری ساخته شده و ارائه می شوند که هر روز بیش از پیش ضربات خود را بر سنت و اخلاق مردم ما و فرزندان ما وارد می کنند.
صریح تر صحبت کنیم و برای روشن شدن مصداق استدلالمان به دو آگهی که این روزها دائما بر پرده تلویزیون می بینیم، اشاره کنیم، بدون آنکه قصد داشته باشیم مستقیم یا غیر مستقیم سازندگان یا سفارش دهندگان و یا پخش کنندگان آنها را زیر انگشت اتهام بگیریم، زیرا معتقدیم آنچه اتفاق می افتد لزوما آگاهانه نیست و حتی ممکن است با قصد خیر انجام شود، و از این گذشته اینها تنها مشتی نمونه خروار هستند و هدف ما تاکید بر آن است که واقعیت تصویری و محتوای این گونه آگهی ها تاثیری واقعی نیز در کوتاه یا دراز مدت بر رفتارها و طرز فکر ها به ویژه در نزد کودکان و نسل جوان باقی می گذارند. به دو آگهی بانکی به طور خاص اشاره کنیم. در نخستین آگهی خانواده ای چهار نفره را می بینیم، پدر نگران آن است که پولی را که معلوم نیست از کجا آورده، کجای دیگر سرمایه گذاری کند و در حالی که نه خود و نه همسرش نمی دانند چه بکنند، کودکانی ۷-۸ ساله خانواده، با نوعی خوشحالی مبالغه آمیز، به صدا در می آیند که «معلوم است باید بگذارید در بانک تا سود فلان در صد بگیرد» و در برابر تعجب پدر و مادری که این نکته را نمی دانسته اند، می گویند: «همه می دونن!». و البته این «همه» جای حرف زیادی دارد. در آگهی دوم، مرد کهنسالی را می بینیم که به خانه ای قدیمی وارد می شود، در دستی هندوانه ای دارد و در دست دیگر سندی که گویا حواله پولی است که بابت فروش ملکی به دست آورده و به خانم خانه، که او هم زن کهنسالی است، اعلام می کند که «بلاخره فروختمش!»، سپس در برابر نگرانی خانم که این بار«مثل دفعه های قبل» پول را از دست ندهد(ظاهرا سرمایه گذاری تولیدی کرده است) در حالی که باز در حرکتی به ظاهر «سنتی» هنداوانه را درون آب حوض غلت می دهد، می گوید: «نه دیگر، این دفعه می گذارمش در بانک فلان تا دوبرابر شود». واقعیت آن است که مشاهدات و مطالعات ما، خوشبختانه، نشان نمی دهند که نه کودکان هفت هشت ساله مان از این سنین به فکر سودجویی از راه نرخ بهره افتاده باشند و نه کهنسالانمان سنت های دیرینه خود را مبنی بر راه انداختن کار و یا کمک به راه انداختن یک کسب و کار را به نفع سرمایه گذاری های مالی رها کرده باشند. برعکس این گونه گروه ها به دلیل حاشیه ای بودنشان در برابر گروه بزرگ فعالان اقتصادی که بیشتر به سود خود می اندیشند، هنوز در خود یا معصومیتی کودکانه را حمل می کنند یا دوراندیشی ای بزرگورانه را حفظ کرده اند.
در این حال چنین خرده روایت هایی تصویری با تحریفی که در واقعیت اجتماعی می کنند، نه فقط به صورتی آشکار ، جوان تر را به گریز از کار و زحمت برای دستیابی به ثروت منع می کنند، بلکه یورش خود را با ارئه ضد الگو متوجه همه کسانی می کنند که هر چند رقم کوچکی هستند، اما ممکن است مانع تعمیم یافتن این طرز فکر شوند.
در کالیفرنیا، مدارسی خصوصی هست که در آنها به بچه های کوچک یاد می دهند، چگونه پول های خود را برای سرمایه گذاری و گرفتن سود از دوران طفولیت، جمع کنند تا در آینده انسان های موفقی باشند. اما امروز می بینیم که این به اصطلاح موفقیت مبتنی بر بازار های مالی و پول روی پول گذاشتن، چه بلایی بر سر خود آمریکایی ها و مردم سایر نقاط جهان در بحران گسترده مالی آورده است. پس واقعا هدف ما از این گونه صحنه پردازی ها چیست؟ شاید به نظر مان برسد که این آگهی های بی آزار هیچ تاثیری در مردم ندارند، پس انگیزه ساخت و تهیه آنها چیست و شاید می خواهیم به نوعی مشروعیت مالی بانک ها در سرمایه گذاری تضمینی اجتماعی بدهیم، اما آیا کسی می تواند ضمانتی برای تخریب نشدن سیستم های اجتماعی پیشین در این زمینه را به ما بدهد.
نتایح به دست آمده در مطالعات فرهنگی و بر گروه های کوچک عموما به استدلال هایی معکوس رسیده اند و آن اینکه: تغییرات اجتماعی هر چه بیش از پیش به صورت تدریجی از خلال ساختارهای روزمرگی و خرده عناصر نمادین و تصویری و مجازی یا واقعی انجام می گیرند و دیگر کمتر از ساختارهای کلان همچون سیستم های اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی یا آموزشی رسمی و غیر رسمی هنجارمند و یکپارچه تبعیت می کنند ( و اغلب دیگر اصولا نمی توانند نیز چنین بکنند)، همین خرده عناصر، دارای میلیاردها سازوکار کنشی و ذهنی و نمادین هستند که بر انسان ها، اندیشه ها و کنش هایشان ، بر هویت های فردی و جمعی و بر مجموعه فرهنگ تاثیر گذاشته و آن را هر چه بیشتر شکننده می کنند. فرهنگ ها بدین ترتیب بدان فراخوانده می شوند که خود را از زمینه ها یی که در طول صدها و گاه هزاران سال درون آنها ریشه دوانده بودند، بیرون کشیده و به ساختارهایی خیالین که همان بازار جهانی است پیوند دهند. سنت ها و فرهنگ ما در حقیقت به صورتی تمثیلی حکم خاکی را دارند که درختی تنومند را در خود جای داده است و همین خاک ریشه های آن درخت و خود درخت را در تاریخی طولانی حفظ کرده و این در حالی است که یورش هایی از این دست به صورت کنش هایی روزمره، کوچک اما تکرار شونده، درخت را از خاک خود جدا کرده، ریشه هایش را لخت و بی دفاع و خودش را به خشکیدن می کشانند.
بنابراین تا زمانی که هنوز بیش از حد دیر نشده، جای آن هست که تجدید نظری جدی در این گونه برنامه ها بکنیم و البته این را نیز بیافزائم که توانمند شدن دوباره خاک حافظ ریشه های ما، نمی تواند بدون خروج مان از نوعی توهم تکرار شونده و خود بزرگ بینی های بی معنا و بی پایه باشد، بهتر است به جای آنکه همواره به دنبال افتخارات و موفقیت های «خود» در جایی از جهان، در نقطه ای اسطوره ای که در آن ظاهرا به موفقیت رسیده ایم، باشیم، کمی هم به خود جهان و آنچه در آن می گذرد بنگریم و درباره آن بیاندیشیم، و کمی هم به این نگاه فکر کنیم که حضور در جهان، مترادف کامل برنده جایزه شدن در این یا آن فستیوال، این یا آن رده جهانی و این یا آن شخصیت جهانی را پیدا کردن، آن هم بر اساس سازوکارهای شناخته شده و تصنعی و از پیش آشکار، یعنی از راه تبعیت هر چه بیشتر از کلیشه های گفتمانی و تجسمی و فاصله گرفتن هر چه بیشتر از خلاقیت های واقعی، نیست.
پس شاید بهتر باشد جای شعار تبلیغاتی «همه می دونن!!» را به این مشاهده غم انگیز اما واقعی بدهیم و آن اینکه: «هیچ کس نمی داند!»: هیچ کس نمی داند که چرا ما تیشه ای برداشته ایم و با آن سخت ترین ضربات را بر تمام باورها و و اخلاقیات چند هزار ساله مان وارد می کنیم؛ آیا حقیقتا فکر می کنیم در انتهای این راه چه چیزی انتظارمان را می کشد؟… مدرنیته؟!

این یادداشت در روزنامه کارگزاران روزسه شنبه ۷ آبان ۱۳۸۷ منتشر شده است.