امروز(۲۰۱۰) حدود ۲۰۰ میلیون نفر در حالت مهاجرت در جهان زندگی میکنند که از این رقم بخش اعظم آنها در میان کشورهای جهان سوم در جابه جایی بودهاند و تنها بخش کوچکی از آنها به کشورهای توسعهیافته راه مییابند. سیستم جهانی در طول چند دهه اخیر هرچه بیش از پیش سبب شده است که مهاجرت و شکلگیری جماعتهای ملی خارج از مرزهای ملی، بر اساس سلسلهمراتبی از قابلیتها و تواناییها انجام بگیرد که نخبگان را به سوی کشورهای ثروتمند میکشاند، فرایندی که با عنوان «فرار مغزها» نه فقط جریانی از کشورهای در حالتوسعه به سوی کشورهای توسعهیافته بلکه از بخشی از کشورهای توسعهیافته با امکانات کمتر(اروپا) به سوی بخشی دیگر به امکانات بیشتر ( آمریکا) به وجود آورده است. اما در هر دو موقعیت توسعهیافتگی یا عدمتوسعه، نیاز به حفظ هویت مبداء و یا بازیابی آن در نسلهای دوم و سوم مهاجر، سازوکارهای فرهنگی- هنری را به ابزاریهایی مهم برای شکل دادن و تولید و بازتولید این هویت بدل میکند. زبان که در قالبهای گوناگون هنری، ادبیات، متون رسانهای، مطبوعات و غیره نقش محوری را در این بازتولید بر عهده دارد، در فرایند کنونی جهانی شدن در حال ترکیب و ایجاد پیوندهای هرچه پیچیدهتر با سایر ابزارهای فرهنگی به ویژه ابزارهای تصویری است: سینما، عکس، رسانههای الکترونیک، نمونههایی از این ابزارها هستند. خلاقیت هنری از این رو، در چارچوب دایاسپورایی بر سرموقعیتی دوگانه قرار میگیرد: تعریف هنرمند در قالب یک سوژه مستقل که از حافظه تاریخی-فرهنگی جدا شده و تعلقهای قومی – فرهنگی خود را به کنار گذارد، و یا تعریف او در قالبی جماعتی برای کمک به بازتولید هویت و یا به صورتی متناقض برای تسخیرزدایی از هنر مهاجر. این فرایند با دخالت بازار اقتصادی هنر از یک سو و تلفیق این بازار با روند «بیگانهگرا» که جماعتها و وقایع اغلب فاجعهبار جهانی برایشان بهانهای در تقویت بازار و تولید آثار هنری مورد تقاضاست، وضعیت پیچیدهتری به وجود آورده و هنرمند دیاسپورایی را با موقعیتی سختتر روبرو میکند. در این مقاله تلاش خواهد شد پایههای نظری موضوع با اشاره به وضعیت کنونی کشورهای در حالتوسعه و به خصوص ایران، در حد امکان شکافته شود تا راه برای مطالعات بعدی در زمینه دایاسپورای ایرانی و ابزارهای بیان آن که خارج از ایران آغاز شده است بیشتر هموار شود.
مقدمه
جابهجاییهای فیزیکی افراد و مهاجرت در دنیای امروز به امری بسیار رایج بدل شده است و همه شواهد گویای آن است که این روند در چشماندازهای کوتاه و دراز مدت ادامه خواهد یافت. دلایل این امر نیز تا حد زیادی روشن هستند: از یک سو: کاهش هزینههای حمل و نقلی و از سوی دیگر افزایش ارتباطات رسانهای که امکان تماس و نفوذپذیری فرهنگی را فراهم میکنند و سرانجام ساختارهای جدید اقتصادی که کنشگران اجتماعی را وا میدارند که برای به دست آوردن بهترین موقعیتها دائما در پییافتن مکانهای مناسبتری بر پهنههایی باشند که لزوما دیگر در سطح پهنههای ملی باقی نمانده و در سطوحی هرچه بزرگتر از جمله منطقه فراملی، قاره یا کل جهان تعریف میشوند(Challian & Rageau, 199; Lacoste, 1989:3-12).
بنابر آمار سازمان مهاجرت جهانی(IMO) تعداد مهاجران امروز در جهان چیزی در حدود ۲۰۰ میلیون نفر است که شامل تقریبا ۳ تا ۴ % کل جمعیت جهان میشود. و اگر جمعیت دو کشور هندوستان و چین را از رقم جمعیت جهانها جدا کنیم به رقمی بالای ۵% جمعیت جهان میرسیم که بسیار قابل ملاحظه است(Dewitt, 1999; IOM, 2007; ، دفتر مطالعات و برنامه ریزی … ۱۳۷۹، قانعی راد، ۱۳۸۳ ). افزون بر این مهاجرتهای داخلی که در کشورهای پهناوری همچون ایالات متحده، روسیه، چین، هندوستان، اتحادیه اروپا ( که فرایند انسجام شکل گیری سیاسی خود را طی میکند) و حتی ایران به انجام میرسند، نیز موضوع مهاجرت و شکلگیری جمعیتها و جماعتهای دایاسپورایی را در جهان به موضوعی اساسی بدل کردهاند(Anteby-Yemini et al. 2005; Cohen 1997; Dufoix 2003; 2005:53-63; Whitol 2005).
این موضوع را البته میتوان از ابعاد متعددی مورد مطالعه قرار داد که مهمترین آنها بُعد آسیبشناختی(Said 1999; Todorov 1989; Turygeon 1998)، بُعد هویتی(Fiedman 1975:384-407; Smith 2005)، بُعد اقتصادی(Hannerz 2002:37-45) و بُعد سیاسی(Eriksen 1993; Schnapper 2003; 2005:21-50; 2006:44-45; Smith 1999; Thiesse 1999; اسمیت ۱۳۸۳؛ برتون ۱۳۸۰) بودهاند. اما باید توجه داشت که این ابعاد را نه میتوان به طور کامل از یکدیگر تفکیک کرد و نه از فرایند عمومی جهانی شدن. افزون بر این دو رابطه اساسی در این ابعاد تاثیری غیرقابل انکار میگذارند نخست رابطه و پیوستاری گذار از جوامع سنتی به جوامع مدرن که باید آن را در تعبیری دقیقتر گذار از اشکال زندگی غیراروپایی به اشکال زندگی اروپایی تعریف کرد و به آن نام اروپایی شدن جهان ( یا غربی شدن جهان ) داده شده است(Inda & Rosaldo 2002; Lechner 2000) و طبعا در برابر خود اشکال و گونههای متفاوتی از «مقاومت»های فرهنگی و سیاسی و غیره را به وجود آورده(Cassen 2000; Halimi 2000; Martin 2000; Matterlat 1999) و در فرایندی معکوس از کشورهای غیرغربی روندی از نفوذ را بر کشورهای غربی نیز آغاز کرده است؛ و دوم رابطه و فرایند امر محلی و امر جهانی که تعاریف آنها به شکلی که در ابتدای طرح مفهوم جهانی شدن در آغاز سالهای دهه ۱۹۸۰ ارائه شد، کاملا تغییرکردهاند و امروز دیگر نمیتوان از فرایندهای یکسویه از سلطه و از «غرب» به سوی «شرق» سخن گفت و اصولا این دو مفهوم به چالشی نظری و تفسیری کشیده شدهاند و در عین حال نمیتوان چشم را بر این واقعیت بست که آنچه جهانمحلیشدن (glocalization)(Appadurai 1990:295-310; 1996) نامیده میشود یعنی بازتعریف هر امر محلی در چارچوب جهانی برای درک آن و ایجاد رابطه با آن، امروز به کنار از هر ایدئولوژی و رویکرد و نظری که نسبت به فرایند عمومی جهانی شدن داشته باشیم، قابل انکار نیست.
بحث جماعتهای دایاسپورایی یا مهاجر در کشورهای غربی و به ویژه آمریکا از ابتدای قرن بیستم و در چارچوب مکتب جامعهشناسی شهری شیکاگو آغاز شد(فکوهی ۱۳۸۳: ۱۰۵-۱۱۶؛ ۱۳۸۴ الف) و در آن زمان موضوع از یک سو به جای گرفتن جماعت بزرگ سیاهان خود آمریکا در جامعه جدید این کشور مربوط میشد و از سوی دیگر به ایجاد زمینههای جذب مهاجران بسیار متفاوتی که از کشورهای مختلف جهان هر روز وارد آمریکا شده و با فرهنگ این کشور و با فرهنگ یکدیگر دارای مشکلات ناسازگاری بودند. دلیل اصلی توجه اولیه به موضوع دلیلی آسیبشناختی بود یعنی این نکته که جماعتهای مهاجر دارای نرخهای انحراف اجتماعی بسیار بالاتری نسبت به جمعیت بومی هستند و شکننده تر از آنها به حساب می آیند و این امر سبب ایجاد هزینههای اجتماعی زیادی میشود. بنابراین باید تلاش کرد که آنها را به سطح دیگران رسانده و از میزان شکنندگیشان کاست.
مسئله مهاجران سپس در بعد هویتی به پیش رفت و در حالی که گروهی بر آن بودند که هویتهای مختلف در «دیگ ذوب»(melting pot) فرهنگ جدید به یک هویت واحد تبدیل خواهد شد، این نظریه شکست خود را در طول چندین دهه ابتدا در آمریکا و سپس در اروپا به اثبات رساند و مشخص شد که این جماعتها تمایل به حفظ هویت فرهنگی و حتی پیوندها و همبستگیهای درونی خود و به خصوص رابطه خویش با فرهنگ منشاء (فرهنگ مادر ) دارند که این امر مسئله مهاجران را در آن واحد هم به یک معضل فرهنگی بدل میکرد ( زیرا برای مدیریت آنها نیاز به سازوکارهای فرهنگی خاصی وجود داشت) و هم به یک معضل سیاسی زیرا با ساختار و تعریف عمومی دولت ملی به عنوان یک مجموعه منسجم فرهنگی – زبانی در تضاد قرار میگرفتند(Pyszkowski 1993: 151 sq.; Raulin 2001).
با تداوم امواج مهاجرت از کشورهای در حال توسعه به سوی کشورهای توسعهیافته از یک سو و از روستاها به شهرها درون کشورهای در حالتوسعه از سوی دیگر، عامل و بُعد اقتصادی قضیه نیز بیش از پیش مطرح شد: نیاز به نیروی کار منشاء اصلی این مهاجرتها بود زیرا با ایجاد بازاری برای این نیرو انگیزهای قوی برای آنها به وجود میآورد، در عین حال شکل گرفتن دولتهای رفاه در سه دهه بعد از جنگ جهانی دوم، موقعیتهای رفاهی بالایی در کشورهای توسعهیافته ایجاد میکرد که بازهم انگیزه مهاجرت را تقویت میکرد. در کشورهای در حالتوسعه نیز گسترش شهرنشینی و افزایش ثروتهای ناشی از مبادلات تجاری و صنعتی با کشورهای توسعهیافته و انباشت این ثروتها در شهرهایی که گاه به صورت سرطانی رشد میکردند، جمعیتهای زیادی را به سوی این شهرها میکشید که جماعتهای مهاجر را تشکیل میدادند(حسامیان و دیگران ۱۳۷۷؛ سلطانزاده ۱۳۶۵؛ فکوهی ۱۳۸۳: ۱۸۰-۱۹۳).
البته بُعد اقتصادی در چند دهه اخیر تغییرات زیادی را شاهد بود : از یک سو کشورهای توسعهیافته با صنعتزدایی از خود و انتقال صنایع به کشورهای در حال توسعه، سبب شدند که مهاجرت نیروهای کار با کیفیت پایین و متعلق به اقشار کمتر تحصیلکرده کاهش یافته و برعکس مهاجرت به آنها از گروههای نخبه و تحصیلکرده برای جای گرفتن در فناوریهای پیشرفته و بخش مالی انجام بگیرد و از طرف دیگر در کشورهای در حال توسعه نیز اشباع نیروی کار صنعتی هرچه بیشتر مهاجران جدید را به سوی اقتصاد غیررسمی و اشکال حاشیهنشینی پیش برد. در کنار این امر، بازارهای جدیدی به خصوص در کشورهای توسعهیافته گشوده شدند که به آنها باید بازار کالاهای هویتی و جماعتی نام داد: مصرف فرهنگی هرچه بیش از پیش به یکی از ارقام مهم در سبد خانوار تبدیل شد (مطبوعات، رادیو و تلویزیون و سپس اینترنت و رایانه)(Casanova 2004; Giltin 2000; Skiriloff 1999a, 1999b; WTO 2004; WTR 2004 ) و نیاز به حفظ یا تقویت فرهنگی خود را در قالب مصرف فرهنگی گستردهای نشان داد که مکتب «مطالعات فرهنگی» مطالعه بر آن را از سالهای دهه ۱۹۶۰ در بریتانیا آغاز کرده بود و مصرف فرهنگی و روزمره ( به ویژه رسانهای) طبقه کارگر را هدف گرفته بود(Benette 2005; Benette & Wattson 2003; Hall 1990:222-237; McHoul & Miller 1998; Williams 1981) اما همین مکتب در تداوم کار خود به سوی مطالعه بر مهاجران نیز کشیده شد و با افزایش اهمیت گروههای جماعتی مهاجر یا اقلیتهای قومی در کشورهای توسعهیافته تعداد مطالعات از این بعد نیز بر آنها افزایش یافت.
در نهایت ما به موقعیت کنونی رسیدیم که در آن هرچند بر پیوستگی ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در زندگی مهاجران و دایاسپوراها تاکید میشود، اما اهمیت یافتن بیش از پیش عامل فرهنگی ما را به مطالعهای خاص بر این بُعد و شاخههای مختلف آن و در اینجا هنر میکشاند تا بتوانیم پیچیدگی سازوکارهای روابط دایاسپورایی را با حوزههای ملی و حوزههای بینالمللی و همچنین روابط درونی آنها و روابطشان با یکدیگر را درک کنیم.
هنر به مثابه یکی از مهمترین محورهای شکلگیری و تداوم ذهنیت و رفتارهای انسانی در اینجا اصلی برای طرح موضوع قرار گرفته است، بنابراین پرسمان اساسی ما در این نوشتار بر آن است که چرا و چگونه هنر در این سازوکارها وارد شده و پیآمدهای این ورود برای خود هنر و برای کنشگرانی که در آن به گونهای به مثابه آفریننده یا مصرفکننده و یا صرفا عامل مبادله شرکت میکنند، چیست. این امر طبعا باید بنا بر شاخههای هنری مختلف و پهنههای ملی و بینالمللی و فرهنگهای گوناگون و همچنین دورهها و تحول آنها به مطالعات بیشماری دامن بزند، که چنین نیز هست، اما در زبان فارسی این مطالعات هنوز در آغاز کار هستند و به همین دلیل در این مقاله تلاش شده است به شکلگیری پایههای نظری موضوع یاری شود.
برای این کار باید از تعاریف رویکردی و شاخهای علمی که به این موضوع میپردازند آغاز کنیم زیرا رشتههایی همچون «مطالعات نژادی و قومی»(Balibar & Wallerstein 1998; Banton 1997, Bertheleu 2001; Glazer 1976; La Bell et al. 1996; Lindsey 1995; Martiniello 1995; احمدی ۱۳۷۸؛ چلبی ۱۳۷۷)، «مطالعات دایاسپورایی»(Jouve et al. 2006; Safran 1991:83-99; 2005:193-208) ، «مطالعات مهاجرت»(Passel et al. 2004) و …. همگی به گونهای به این موضوع پرداختهاند اما با نکات ظریفی از یکدیگر جدا میشوند.
پرسش های تحقیق
موضوع مورد بررسی در این مقاله ارائه پایههای تحلیل لازم برای آغاز گروهی از مطالعات دایاسپورایی است که برای کشور ما به طور خاص با وجود بیش از یک میلیون مهاجر ایرانی بسیار پر اهمیت است. باید توجه داشت که چنین مطالعاتی به طور عام و سپس در حوزههایی همچون هنر به طور خاص بدون وجود پایهای از دادهها و تحلیلهای اولیه در این زمینه امکانپذیر نیست. از این رو این مقاله بر آن است که به پرسشهای زیر پاسخ دهد:
- مفهوم دایاسپورا چیست و چرا و چگونه باید آن را از مفهوم مهاجرت به طور عام تفکیک کرد؟
- موضوع هنر را در قالب دایاسپورایی چگونه میتوان تبیین کرد؟
- چه آیندهای را میتوان برای هنر دایاسپورایی قائل شد و چه ابعاد مثبت یا نفی را میتوان برای این پدیده در نظر گرفت.
- نقش هویتساز هنر دایاسپورایی چیست و در چه شاخههایی خود را نشان میدهد.
- هنر دایاسپورایی بر کدام اشکال و محتواها در زمینهها و شاخههای هنری اتکا دارد؟
روش تحقیق
مقاله حاضر شامل بخشی بیشتر نظری و تحلیلی از مجموعهای تحقیقات پژوهشگر میشود که عمدتا در حوزه هویتی متمرکز است، دایاسپورا و مطالعات دایاسپورایی را نیز از همین دریچه مینگرد. از این رو روششناسی خاص این تحقیق را از یک سو میتوان مبتنی بر روشهای میدانی کرد که به طور مستمر از طریق مصاحبهها و مشاهدات بر حوزه دایاسپورایی ایرانی و غیر ایرانی در تداوم هستند ولی بیشتر از آن و به طور خاص در این مقاله روش مورد استفاده را باید روشی اسنادی دانست که بر اساس فراتحلیل پیش میرود و تکیه خود را بیشتر از مطالعات میدانی ( که در مورد دایاسپورای ایرانی تعداد آنها اندک اغلب غیرمعتبر و تقریبا همیشه شکل جزئی دارند) بر دادههای نظری برای ایجاد یک چارچوب نظری قوی برای تحلیلها و مطالعات بعدی است که باید در چارچوب طرحهای تحقیقاتی بنیادین تعریف شود و برای کشور ما به دلیل اهمیت و شکل دایاسپورای آن اهمیتی حیاتی دارند. باید توجه داشت که در حال حاضر به جز گروهی که در موسسه تحقیقات فناورانه ماساچوست برای تحقیق بر موقعیت ایرانیان مقیم آمریکا تشکیل شده است و آن هم بیشتر یک گروه داوطلبانه تحقیق و نه یک نهاد رسمی است هیچ موسسهای چنین وظیفه مهمی را بر عهده ندارد به صورتی که حتی تعداد ایرانیان مهاجر نیز برای ما روشن نیست و اعداد و ارقامی خیالین گاه شمار آنها را تا ۳ یا ۴ میلیون میآورند در حالی که بنا بر آخرین سرشماری آمریکا تعداد ایرانی تبارها در این کشور در حد ۳۰۰۰۰۰ نفر بودهاند که با توجه به تمام ملاحظاتی که ممکن است وجود داشته باشد شاید بتوان آنرا دو برابر فرض کرد اما به هر تقدیر وقتی حتی شمار ساکنان دایاسپورای خود را نمیدانیم انتظار از ارائه تحقیقات عمیق درباره آنها با توجه به پراکندگی عظیمی که دارند، انتظاری بیهوده لااقل در کوتاه و میان مدت است. با این وصف این خود دلیلی است که مطالعات دایاسپورایی در ایران آغاز شده و توسعه یابد و خود را تنها محدود به مورد ایرانی نکند. این هدف اصلی مقاله بوده که به صورتی خاصتر در حوزه هنر با تاکید بر جنبه هویتساز آن موضوع تبیین شده است.