نخستین نکتهای که باید به آن اشاره کرد، میزان پختگی و انسجام اجتماعی – فرهنگی است که جامعه ایرانی از سال ۱۳۸۸ تا امروز به آن رسیده است. شکست دولتهای نهم و دهم در سرمایهگذاری بر نوعی «بازگشت به جامعه ایرانی دهه شصت» و بیشتر از آن تصوّر غلط و عامهگرایانهای که از آن جامعه داشتند، سبب شد که حتّی خود این دولتها از یک گفتمان کاملاً نزدیک به «شکل» و نه به «روح» رادیکالیسم این دهه، در ابتدای خود، به یک گفتمان تقریباً پانایرانیستی و هزارهگرا و خرافهپرست کامل در آخر دوره خویش برسند؛ به گونهای که اجماع برای کنار رفتن آن گروه در میان نخبگان چه اصولگرا و چه اصلاحطلب کامل بود و شکست اصولگرایان در انتخابات بیشتر از آنکه ناشی از اقبال به اصلاحگرایان باشد، ناشی از ضربهای بود که گروه «انحرافی» به بدنه دولت و سیاستهای آن زده بودند که از آن جمله تحمیل تحریمها و قطعنامهها بر کشور و اختلاسهای گسترده و توزیع بیحدّ فساد در کشور بود. از اینرو انتخاب آقای روحانی به خودی خود گویای بازگشت به عقلانیتی بود که متأسفانه به دلایل گوناگون به زیر سایه رفته بود. تداوم سیاست ایشان در مذاکرات و به نتیجه رساندن آنها به قابل قبولترین شکل ممکن برای طرفین به نظر ما هم گویای انسجام بیشتر و همدلی و بالا رفتن سرمایه فکری در آن بود و هم در کل نخبگان.
با همین نگاه باید، موفّقیّت در رفع تحریمها و توافق هستهای را به عنوان یک موفّقیّت ملّی تلقّی کرد و نه موفّقیّت دولت روحانی و از آن به عنوان یک ضمانت برای به رسمیت شناخته شدن ایران در منطقه بهره برد و نه یک سند برای پیروزی در موفّقیّتهای جناحی مثلاً در انتخابات آینده مجلس. گفتمان پیروزمندانه و مطرح کردن این موضوع به صورت یک موضوع جناحی اشتباه بزرگی است. این امر ما را به آنسو میبرد که درک کنیم تأثیر این موفّقیّت اگر درست مدیریت شود و هرگز و در هیچ شرایطی از آن نشان دادن چراغ سبز به قدرتهای بزرگ نیست برای آنکه سیاستهای نولیبرالی خود را در ایران همچون در اتّحادیه اروپا و کشورهای دیگر جهان سوم پیاده کنند و یا ژئوپلیتیک ایران در منطقه و در جهان را به زیر سؤال ببرند، و سبب خواهد شد که حاصل رفع تحریمها بتواند سیاستگذاری جدیدی در زمینه فرهنگ باشد. در این سیاستگذاری به هیچ عنوان پیشنهاد ما رفتارهای هیجان انگیز، ایجاد گسست و یا شوکدرمانی نیست. بلکه باید با اعتدال و بسیار آرام به سوی همان راهی رفت که به خوبی، هر چند در زمانی طولانی، اما با صبر و حوصله بسیار در سطح بین المللی دنبال شد. و برای این کار ما نیاز به دو شرط داریم: نخست آنکه بدانیم به چه هدفی میخواهیم برسیم چه از لحاظ درونی و چه از لحاظ بینالمللی؛ دوم اینکه سازوکارهای موجود تا چه اندازه امکان رسیدن به چنین هدفی را به ما میدهند و چگونه.
در این یادداشت سعی میکنیم به این دو پرسش در زمینه فرهنگ پاسخ بدهیم. به باور ما، هدفی که ما ناچاریم چه از لحاظ درونی و چه از لحاظ برونی دنبال کنیم به رسمیت شناختن و پذیرش و در عین حال مدیریت امر «تفاوت» به مثابه شرط قرار داشتن در جهان کنونی و حفظ جامعهای است که چه از لحاظ تاریخی و چه در دوران معاصر هرگز «تفاوت»های خود را از میان نبرده است. پذیرش تفاوت نه تنها با فرهنگ باستانی، دینی و سنتی ما در تضاد نیست بلکه همواره در آن وجود داشته است. مذهبت شیعه که ۹۰ درصد مردم این کشور بدان اعتقاد دارند تفاوت را درون خود نهادینه کرده است. بنابراین به نظر ما تمایل به یکدستسازیهای فکری، سلیقهای ، شکلی، صوری، و… نه تنها ربطی به فرهنگ ما ندارند بلکه حاصل الگوبرداری از مدلهای غربی توتالیتری هستند که خود را با استعمار آغاز کردند و در دوران جدید، با سلطه استعمار نو تداوم یافتند. با حرکت از این امر، رفع تحریم باید این هدف را دنبال کند که ما در عین برخورداری از انسجام هویتی، این انسجام را براساس تفاوت و انعطاف بسازیم و نه بر اساس یک تفکّر توتالیتاریستی ریشه گرفته از ایدئولوژیهای سلطهگر قرن بیستمی (مارکسیسم و لیبرالیسم). این هدف سبب خواهد شد که ثبات هویت ایرانی-اسلامی در سطح داخلی و بینالمللی برای ما به یک واقعیت تبدیل شده و مردم ما بتوانند در عین آنکه این هویت را حفظ میکنند، از گزند فرآیندهایی که میتوانند در عین پرسود بودن، به شدّت مخرّب باشند، مثلاً توریسم بینالمللی، یا روابط گسترده فرهنگی امّا مدیریت نشده و بنابراین به سود طرف سلطهگر، جلوگیری کنند.
امّا پاسخ پرسش دوم: اینکه چه شرایطی برای رسیدن به این هدف وجود دارد؟ شرایط ما در این زمینه بسیار سخت است. زیرا برغم گذشت بیش از سی و پنج سال از انقلاب اسلامی هنوز این انقلاب به وسیله قدرتهای بزرگ به رسمیت شناخته نشده است. هنوز چشم انداز تغییر، نه در قالب تغییرات متعارفی که هر کشوری میتواند بشناسد و پیش برد، بلکه در معنای زیر و رو کردن همه چیز، برای اکثر قدرتهای بزرگ به شکلی واقعی وجود دارد. از طرف دیگر ما در منطقهای هستیم که این تمایل را به دلیل وضعیت آشفتهاش و به دلیل منافعی که از ایجاد یک منطقه بیقانون و مخروبه در آن میتواند برای قدرتهای بزرگ فرض کرد، بیشتر میکند. آنچه تاکنون از تبدیل ایران به پهنههای نابودشدهای مثل عراق و افغانستان مانع شده است، تدبیر دولتی و مردمی بوده است که در برابر سیاستهای جهانی وجود داشته است، ولی در کنار و همراه یک موقعیت ژئوپلیتیک حسّاس: همه میدانند تنش بزرگی در ایران، به سرعت میتواند به یک تنش جهانی تبدیل شود. با توجّه به این نکات، تغییرات فرهنگی در ایران باید واقعی، اما بطئی و تدریجی باشند و در جهت به رسمیت شناختن تفاوت در سلایق، شیوههای زندگی متفاوت، عقاید و مدیریت آنها در سطح شهرهای بزرگ انجام بگیرد. این تغییرات لزوماً باید با مبارزهای سخت با فساد و مافیاها همراه باشد؛ سیستمی که در دام مافیایی بیافتد ولو سیستم پیشرفته باشد تا قرنها ممکن است به جایی نرسد (نمونه ایتالیا و روسیه از این لحاظ گویاست). بنابراین دولت باید به سوی رفع تصدّیگری خود در زندگی خصوصی مردم برود اما بسیار به تدریج این کار را انجام داده و از حلقههای واسط که همان انجمنهای مردممحور است استفاده کند؛ برعکس دولت باید دخالت خود را در همه زمینههای زندگی رفاهی مردم بیشتر کند. ما نمیتوانیم در کشوری نفتی-گازی یعنی بسیار ثروتمند و در کشوری با منابع بیپایان توریستی زندگی کنیم و هنوز رفاه مردم در مسائلی چون مسکن، بهداشت، آموزش، حملونقل فراهم نباشد؛ تداوم این وضعیت نه تنها رشد فرهنگی بلکه اصولاً رشد را متوقّف و دیر یا زود کار را به تنشهای شدید میکشاند. به عبارت دیگر مسئله مافیایی شدن و گسترش بیشتر فساد در ایران بدون روی آوردن به یک آشفتگی و از دست ثبات عمومی امکانپذیر نیست و عقلانیت بود که توافق را ممکن کرد؛ وگرنه مافیاهای فساد (در ایران و در میان دولتهای غربی) همه کار کردند و خواهند کرد که توافق به شکست بیانجامد و شرایط ایجاد تحریمها یکبار دیگر فراهم شود.
از میان رفتن تحریمها، بنابراین در حوزه فرهنگ دو اثر بلافصل خواهد داشت: یکی درونی و یکی برونی. اثر درونی بالا رفتن انتظار مردم در افزایش فضاهای آزادی و تنوّع در زندگی، شادی و نشاط، آزادیهای مدنی و سبک زندگی است. و دیگری در جنبه بیرونی افزایش شدید تقاضا برای ورود شرکتهای خارجی برای سرمایهگذاری و توریسم به کشور است که طبعاً همراه خود فرهنگهای جدیدی را نیز میآورد. هر دوی این تأثیرات را باید ابتدا فهمید و سپس مدیریت کرد. بنابراین اگر ما از سوی مسئولان با گفتمانهای نفیکننده که اصل قضیه را نپذیرند روبرو باشیم، وارد شدن به برّرسی سایر مسائل بیمورد به نظر میرسد. اما اگر اصل قضیه پذیرفته شود و نگرانی از اثرات ثانویه باشد، باید گفت که این اثرات در هر دو زمینه قابل پیشبینی، مدیریت و نظارت و هدایت هستند. در زمینه افزایش آزادیها و کاهش تصدّیگری دولتی، تدریجی بودن و حرکت آرام و متعادل را چه در شکل و چه در محتوا همه میپذیرند، جز گروهی که باز هم منافع خود را در ایجاد تنش و بالا بردن خشونت و برخورد در جامعه میبینند که این گروه (که در تضاد و دشمنی کامل شکلی و محتوایی با اهداف انقلاب اسلامی قرار دارند) بهرحال باقی خواهد ماند، اما باید آنها را به حداقل توان ممکن رساند و این ربطی به اصولگرا یا اصلاحطلب بودن ندارد. در موضوع دوم نیز به نظر ما اگر بتوان سیاست تقویت هویّت مبتنی بر انسجام ملی- اسلامی- فرهنگی را به خوبی پیش برد، ورود گردشگران خارجی نمیتواند ضربهای به فرهنگ ما بزند و قادر خواهد بود حتّی به ما در تقویت این فرهنگ کمک کند. تعاملاتی که میتوان میان انجمنهای دولتی و غیردولتی، نهادهای رسمی و خصوصی در همه زمینهها با جهان داشت، بیشمار و بیپایان هستند و میتوانند منشأ پیشرفتهای بزرگی برای ما باشند، امّا به شرط آنکه با رعایت اصل استقلال و عدم وابستگی به هر قیمت همراه باشند. در تعاملات بیرونی همچنین به گمان ما پرهیز از الگوی آمریکایی در عین تعامل با جامعه مدنی آمریکا و حتی تقویت دیپلماتیک روابط کاری مفید، دستکم برای دورهای از گذار است؛ آمریکا امروز در رأس نولیبرالیسم جهان قرار گرفته و در حال تخریب زیرساختارهای خود و سراسر جهان در طبقه متوسّط، دستاوردهای اخلاقی، دموکراتیک و انسانگرایانه است و در چنین شرایطی بهتر است ما در تعامل با کشورهای پیشرفته توسعهیافته، اروپا را محور قرار داده و از آن هم بیشتر به سوی تعامل با کشورهای نوظهور توسعهیافته بگذاریم. اما همواره این را در نظر داشته باشیم که دولتهای توتالیتاریستی یا پیشتر توتالیتاریستی ولو بزکشده مثل چین و مدلهای مافیایی ولو به ظاهر دموکراتیک مثل روسیه نمیتوانند جز منشأ نابسامانی برای ما در سطح سیاستهای داخلی و خارجی باشند و باید به همان اندازه آمریکا و الگوی نولیبرالی آن، از آنها واهمه داشت. سقوط اخلاقی و اجتماعی در این کشورها اگر بیشتر از مدل آمریکایی نبوده باشد، ابداً کمتر نبوده است.
ورود سرمایههای خارجی و درگیر شدن سرمایههای ایرانی در سطح بینالمللی و بالا رفتن تعامل با جهان، و به خصوص عادی شدن وضعیت «اینترنت» و از میان رفتن عملی فیلترینگ (که هماکنون نیز به صورت گستردهای از طریق فیلترشکنها پشت سرگذاشته میشوند) شرایط کاملاً جدیدی را از لحاظ تعاملات فرهنگی برای کنشگران ایرانی و روابط میان فرهنگ ما با سایر فرهنگ ها ایجاد خواهند کرد، همچنین به احتمال بسیار زیاد این تعاملات با مهاجران ایرانی خارج از کشور نیز افزایش مییابد؛ همه این موارد موقعیتهای تازهای را ایجاد میکنند که ما باید خود را برایشان آماده کنیم. بدترین موضعگیری و اقدامات، تصوّر آن است که میتوان با ابزارهای کنترل و مانع شدن فیزیکی و غیره این وضعیت را به سود خود تغییر داد و در آن دخالت ایدئولوژیک کرد. اما بهترین رویکرد آن است که از انرژی و زنده بودن خود جامعه، به خصوص نیروی جوان آن، کمک گرفت تا با بالا بردن خلّاقیتهای درونیاش به فرهنگ رشدی دو چندان داده و بتوان در برابر هرگونه تمایل به تخریب از درون و برون مقاوم بود و تهدید ها را به شانس تبدیل کرد.