امین یگانه
برای اینکه در یک جامعه کنشهای سیاسی جدی ایجاد شود و رشد یابد، نیازمند بستر مناسب برای توسعه این کنشها هستیم. این بستر شامل مطبوعات و فعالیت آزادانه احزاب و توسعه و تعمیق نهادهای مدنی است. به نظر میرسد مردم کشور ما بیشتر از اینکه واجد کنشهای سیاسی باشند، سیاستزدهاند و هر امری در ایران بلافاصله به موضوعی سیاسی بدل میشود. درباره نقش سیاست در جامعه فعلی و خطرات این سیاستزدگی با دکتر ناصر فکوهی، مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ و استاد انسان شناسی دانشگاه تهران، گفتوگو کردهایم
بعد از ماجرای فوت مرتضی پاشایی، بحثی میان دانشگاهیان درباره سیاستزدایی از جامعه ایران درگرفت. منظور از سیاستزدایی چیست و اصلا میشود از مسئله سیاست زدایی از جامعه ایرانی، بهویژه بعد از رخدادهای تاریخی معاصر، صحبت کرد یا خیر؟
معنای «سیاستزدایی» از جامعه ایران بهنظر من تا حد زیادی گنگ است. جامعه ایران در سالهای پس از انقلاب و حتی پیشازآن، بیشتر «سیاستزده» بوده تا «سیاستزداشده»؛ بنابراین فکر میکنم نیاز به تدقیق مفاهیم داریم. اگر منظور از سیاستزدایی، علاقهمندنبودن و مشارکتنکردن مردم در مسائل سیاسی است که فکر نمیکنم اصلا چنین باشد. مشارکت در امور سیاسی، ازجمله انتخابات نسبتا بالاست و از آن بیشتر دخالت مردم از طرق مختلف، از روزنامهها و کامنتها گرفته تا صحبتهای کوچه و خیابان، درباره مسائل سیاسی روز است. اگر برعکس، منظور از سیاستزدایی آن است که تصدیگری دولت کاهش یابد، همانگونه که خواهم گفت این امر بسیار ضرورت دارد. درباره مردم و رواج امر سیاسی در گفتههای آنها، اینکه این گفتهها کیفیت بالایی دارند یا نه بحث دیگری است، اما اینکه درحالحاضر مردم ما بیشتر مسائل و رخدادهای سیاسی را در زندگیشان مهم میدانند تا مسائل اجتماعی را، بهنظرم گزاره صحیحتری باشد و اصولا در کشورهای درحالتوسعه، نگاهی بسیار مبالغهآمیز به سیستم سیاسی وجود دارد که گاه بیشازحد امیدوار و پوپولیستی است و از این قدرت انتظار معجزه و حل یکباره تمام مشکلات را دارد و گاه بهشدت رادیکال است؛ یعنی تصورش این است که با تغییر آدمها یا این و آن قانون و نهاد، همهچیز عوض میشود. تجربه درازمدت کشورهایی مثل ایران نشان میدهد هر دو این رویکردها توهمآمیز هستند. سیاست، بیشتر بازتابی از موقعیتهای اجتماعی است و با آنها رابطهای چرخهای دارد؛ مثلا دلیل اینکه سیاستهای دولت درحالحاضر بیشازحد نولیبرالی است و در کشور و بسیاری از نهادها و فرایندهای آن، پول حرف اول را میزند بهدلیل آن است که مردم ما در دورهای بیش از ۴٠ سال بهشدت از روابط و روحیه کاری و صنعتی و زحمتکشی بهطور عام دور شدهاند و روحیه کاسبکاری و سودجویی و ثروتاندوزی و خودنمایی و نوکیسگی پیدا کردهاند و روشن است این یک دور باطل است که دولت را بیشتر در این راه پیش برده است و بازهم تأثیر بیشتری در همین جهت بر مردم خواهد گذاشت.
اما سیاست میتواند مفهومی مثبت نیز داشته باشد و آن دخالت و تمایل به دخالت مردم در تصمیمگیری درباره خود و ایدهشان است. دراینصورت، سیاست صرفا به یک رفتار انتخاباتی یا گفتوگوهای پراکنده خلاصه نمیشود و نیازمند آن است که در مدارهایی پیچیدهتر تعریف شود؛ مثلا اینکه چه روابطی حوزه سیاسی و اجتماعی را به هم پیوند میدهد؟ چگونه باید سیاستگذاریها در سطح کشور و در همه امور را با دموکراسی پایه و با موقعیت عمومی مردم هماهنگ کرد و به یک موقعیت نفع عمومی برای همه رسید؟ چرا باید طبقه متوسط را تقویت کرد و آن را پایه رشد اجتماعی قرار داد؟ و بسیاری مسائل دیگر، میتواند اصل و اساس این دخالت سیاسی مثبت باشد و شکل عملی خود را در ایجاد و فعالیت احزاب، سازمانهای مدنی و انجمنهای مردممدار و…، بیابد. از این لحاظ، ما بسیار عقب هستیم؛ پس در یک کلام، ما سیاستزده هستیم، زیرا بهشدت درباره قدرت سیاسی توهم داریم، اما بهشدت از توان خود برای ایجاد فضای سیاسی مناسب بیخبریم و راه را نیز درست تشخیص نمیدهیم؛ مثلا تصورمان این است که انتقادهای سیاسی حتما باید رادیکال باشند تا مؤثر واقع شوند، درحالیکه اغلب، خلاف این گزاره درست است.
آیا میشود گفت میزان بالای دخالت مردم در تصمیمگیریهای سیاسی مثبت است؟
اگر مردم یک جامعه نسبتبه سیاست، یعنی روشهای اداره کشورشان، چگونگی انجام سیاستگذاریهای اجتماعی، بینالمللی، داخلی و…، حساسیت داشته باشند و این امور برایشان اهمیت داشته باشد، بهصورت بالقوه امری مثبت است؛ اما این بالقوهبودن فقط در صورتی به امری بالفعل تبدیل میشود که ابزارهای تبدیل این حساسیت به کارایی یا سیستمهای اجتماعی-سیاسی نیز فراهم شود، زیرا اگر چنین نشود، نوعی انرژی منفی ناشی از احساس محرومیت در مردم ایجاد میشود که در میانمدت به ایجاد پتانسیلهای شورشی یا انفعالیای تبدیل میشود که هرچند بهنظر دو موقعیت متضاد میآیند، اما هر دو خطرناک هستند و میتوانند پیامد بسیار بزرگی برای یک پهنه اجتماعی-سیاسی- اقتصادی دربر داشته باشند. برای اینکه حساسیت سیاسی مردم مثبت باشد، باید احساس مؤثربودن در مناسبات سیاسی را لمس کنند؛ یعنی احساس کنند نظر آنها، شعور آنها، سلایق آنها و چشماندازهای آنها جدی گرفته میشود. مردم ما، درحالحاضر با بیش از ١٠ میلیون فارغالتحصیل و دانشجو، سرمایه فرهنگی نسبتا بالایی دارند و ازاینرو، باید با آنها به شیوه سالم، مسئولانه و کاملا عاقلانه سخن گفت. مردم، اغلب مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را میفهمند و بهنظر من اگر کنش و رفتارهای آنها در بسیاری موارد سالم نیست، نه بهدلیل «ندانستن»، بلکه بهدلیل نوعی «انفعال» و «بیمسئولیتی» است که همان سیاستزدگی از یکسو و بیتفاوتی سیاسی از سوی دیگر آن را به وجود آوردهاند.
کنش مردم ما را در قبال مناسبات سیاسی چگونه ارزیابی میکنید؟
برای اینکه در یک جامعه حساسیتها رشد کنند و به کنشها و ذهنیتهای عقلانی سیاسی تبدیل شوند، همچون هر زمینه دیگری نیاز به تمرین و ثبات وجود دارد. این تمرین در نظامهای سیاسی مدرن از طریق احزاب، سازمانهای مردممدار و نهادهای مدنی انجام میگیرد، همچنین از طریق گسترش فضاهای آزادی و رسانههای آزاد و باز؛ البته برای این کار باید ظرفیت وجود داشته باشد، اما این امر بهصورت چرخهای انجام میگیرد. باید تحمل داشت و اجازه داد مردم، ولو با برخی اشتباهات بتوانند دموکراسی و آزادی را تمرین کنند و نظرات خود را آزادانه بیان کنند. عقلانیت باید حرف اول را بزند و منافع کشور و مردم، باید با رعایت علاقهمندیهایشان و با اعتمادکردن به آنها در رأس مسائل قرار گیرد. مردم ما، خود بهتر از هرکسی میتوانند در شرایط متناسب و ثباتی نسبی، منافع خود را تشخیص دهند؛ اما اعتمادنکردن به مردم و تصدیگری دولتی، اغلب سبب شده است اعتماد به مرکز و اعتماد به خودشان کاهش یابد. این چرخه باطل باید به چرخهای مثبت تبدیل شود. مردمی که تحصیلکردهاند و سرمایه فرهنگی نسبتا بالایی دارند، کتاب و روزنامه میخوانند، اخبار را دنبال میکنند و نسبتبه وقایع اطراف و جهان حساس هستند، یعنی زمینههای اولیه برای کنش و ذهنیت متناسب با منافع خود و کشورشان را دارند؛ اما چیزی که سبب میشود اغلب آنها بهجای عقلانی رفتارکردن بهسوی خودنمایی، مصرفگرایی، تازهبهدورانرسیدگی، توهمهای رادیکال و انفعال و پوپولیسم و این دست مسائل بروند، ازدستدادن اعتماد به سیاست است که بهدلیل تجربه منفیشان از سیستمهایی ناشی میشود که پیدرپی میآیند و این بیاعتمادی را تقویت میکنند. وقتی هر دولت جدیدی بیشتر وقت خود را صرف به چالش کشیدن دولت قبلی میکند، وقتی همهچیز در ضعف و مشکلات این یا آن شخصیت و چهره خلاصه میشود و به ضعفهای ساختاری و فرایندی توجه نمیشود، وقتی سیاستمداران ما برای آنکه به اهداف کوتاهمدت برسند، اصولا توجهی به عقلانیت میانمدت و درازمدت نمیکنند، روشن است که ثمره کار یا رادیکالیسمی خطرناک خواهد شد یا انفعالی کاملا آسیبزا.
دلیل این همه حساسیت از سوی شهروندان ایرانی نسبتبه تغییرات سیاسی چیست؟
این حساسیت بالای اجتماعی که در مفهوم «سیاستزدگی» وجود دارد، بهدلیل نوعی از تجربه فرایندهای جاری است که مردم، بهعنوان مثال مشاهده میکنند چطور تغییر یک مدیر، یک رئیسجمهور، تعویض این و آن چهره، یا برخی از قوانین تأثیرگذار هستند؛ اما مشکل این است که چنین تأثیرگذاریای کاملا کوتاهمدت است و در فاصلهای کوتاه، غیرکارابودن خود را نشان میدهد و وضعیت به همان وضعیت پیشین برمیگردد و این مسئله بیاعتمادی به حوزه سیاسی را افزایش میدهد. مردم عادی در هیچ جامعهای برای آن ساخته نشدهاند که در بازیهای سیاسی مشارکت کنند یا بازیچه گرفته شوند. مردم نیازهای اولیه و مهمی دارند؛ پیش از هرچیز نیاز به امنیت ، نیاز به مسکن، بهداشت، آموزش و فراغت و احترامداشتن و برخورداری از محیطی آرام و به دور از تنشهای عصبی. مردم نیاز دارند چشماندازی از آینده خود و فرزندانشان داشته باشند. نیاز به آن دارند ببینند گرچه آسیبها در جامعه وجود دارند و زیاد هم هستند، اما دولت با سیاستگذاریهای خود در حال بهترکردن وضعیت است و میتوان پایانی برای مشکلات اجتماعی و اخلاقی در نظر گرفت. ناامیدی از آینده، بدترین دشمنی است که هر جامعهای میتواند برای خود ایجاد کند باید با این امر مقابله کرد؛ اما با روش میداندادن به مدیران و اندیشمندان توانایی که میتوانند این مشکلات را از سر راه بردارند. هرکسی تصور میکند میتوان در جامعهای مثل ایران بهگونهای که در جوامع توسعهنیافته و کاملا نابرابری همچون روسیه، چین، کره شمالی، کشورهای عربی و … ، برخورد میشود، رفتار کرد گرفتار اشتباه بزرگی است. توزیع توسعه و سرمایههای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، هرچند ممکن است در حد آرمانی انجام نشده باشد، اما در ایران پراکندگی جغرافیایی بسیار بالایی دارد و در نتیجه این جامعه را باید با توجه به این عامل اساسی مدیریت کرد. باید مردم را جدی گرفت و با آنها درنهایت احترام و تکریم و مسئولیت سخن گفت. مردم را نباید از پیش گناهکار دانست و تصور کرد نمیتوانند بفهمند یا احترام به باورها و شئون و عقاید یکدیگر را نمیفهمند؛ بلکه باید فرصت را برای همه فراهم کرد که شیوههای زندگی خود را بنابر قوانین و ضوابط انتخاب کنند؛ اما در این قوانین و ضوابط نیز باید بهگونهای عمل کرد که هیچکس احساس نکند حق او را به کسی دیگر دادهاند و نابرابری در حقوق وجود دارد.
مسئولان و مدیران ایرانی چقدر نسبتبه حساسیت مردم وظیفهشناس هستند و احساس مسئولیت میکنند؟
مردم از دولتهای مسئول، حقوق قانونی خود را میخواهند؛ حق امنیت داشتن، حق کارکردن، حق برخورداری از بهداشت و سلامت و آموزش و حملونقل مناسب. آنها نمیخواهند دولت میانشان پول پخش کند یا دائما مرخصی و روزهای تعطیلشان را زیاد کند و اگر اینها را پذیرا میشوند، دلیلش آن است که چارهای جز این ندارند و طبیعتا چون چشماندازی ندارند به هرچیزی راضیاند؛ پس دولتمردان بهتر است رفتارهایی را که اکثرا براساس واکنش و از سر ناچاری انجام میگیرد، به حساب باورها و رویکردهای واقعی مردم نگذارند و فکری جدی برای حل مشکلات آنها بکنند. این فکر هم روشن است: برنامهای گسترده برای آزادسازی و بازکردن فضای فکری و مدنی جامعه از یکسو و مقابله با هرگونه بینظمی، قانونشکنی، فساد و خودسری از سوی دیگر و درعینحال رسیدگی به تخلفات انجامشده و نشاندادن اینکه واقعا خاطیان مجازات میشوند و مثلا نمیتوان هشت سال اموال عمومی و آبروی کشور را به باد داد، میلیارها دلار هزینه بر دوش ملت گذاشت، بسیاری از زیرساختها را نابود کرد و خمبهابرو نیاورد. بهنظرم یکی از مفیدترین اقداماتی که این اواخر انجام شده است، دستگیری و محاکمه برخی مسئولان عالیرتبه پیشین بوده است؛ اگر اینگونه رفتارهای قانونی به دقت و با وسواس انجام شود، میتوانیم مطمئن باشیم جامعه به راه بهتری وارد خواهد شد.
رویکردهایی که منجر به سیاستزدایی از جامعه میشود چیست؟
بدترین رویکردهایی که به «سیاستزدایی» در معنای بیاعتمادی به سیاست منجر میشوند، عملکردهای نادرست و مقطعی سیاستمداران و زبان کلیشهای آنهاست که مردم را به ستوه میآورد. تضاد میان آنچه به زبان آورده میشود و آنچه در واقعیت مردم تجربه میکنند، بزرگترین ضربات را به حیثیت سیاست میزند. تصور کنید از یکسو بشنویم همه مسائل اقتصادی در حال حلشدن هستند و از سوی دیگر، همهچیز هر روز گرانتر شود و سادهترین نیازهای مردم با خصوصیشدن از دسترس اکثریت آنها خارج شود؛ از یکسو، بشنویم همه سیاستمداران طرفدار مردم ضعیف هستند و از سوی دیگر، ببینیم اقلیت کوچکی از ثروتمندان خودنما و مصرفگرا در حال بریزوبپاشهایی هستند که برای یافتن چیزی نظیر آن باید به سراغ تاریخ صد سال پیش رفت و در درصد کوچکی از اشرافیت ایران، آن را یافت؛ این وضعیت بهنظر من تنشها را روزبهروز بیشتر میکند و باید برای آن راهحلی اساسی یافت. این راهحلها وجود دارند و میتوان به آنها رسید، فقط باید مسائل را جدیتر گرفت و فقط به فکر منافع آنی و کوتاهمدت نبود و بلندمدت اندیشید. جهان امروز هم بهترین امکانات را برای ساکنان خود فراهم میکند و هم بدترین آنها را؛ پس هرکسی و بهویژه هر مدیر و متفکری که بیشتر از دیگران میتواند نقش داشته باشد، باید با مسئولیت بالایی به موقعیت خود بنگرد. همین که مسئولان درک کنند تبلیغات کلیشهای هیچچیز را حل نمیکند و انتقاد و بازگذاشتن راههای حل مسائل از طریق تفکر و هماندیشی بهترین روش است، خود قدمی بسیار مثبت است که بهنظر من تأثیر خود را در اعتمادسازی در زمینه سیاست نیز خواهد گذاشت.
مشخصا کدامیک از مواضع دولتهارا منطبق با سیاستزدایی میدانید؟
هرگونه تصدیگری دولتی سبب سیاستزدایی، بازهم تکرار میکنم، در معنای کاهش اعتماد به سیاست و سیاستمداران میشود. وقتی دولت دائما بخواهد نشان دهد بهتر از مردم میفهمد، منافع آنها را بهتر تشخیص میدهد و ضوابط و قوانین را آنقدر زیاد کند که دیگر هیچجایی برای حیطه خصوصی و زندگی شخصی آدمها باقی نماند، بیشک در حال کاهش اعتماد به سیاست است. اینکه در کشور ما آنقدر تصدیگری بالاست که برای کوچکترین کارها، نیاز به مجوزهای متعدد است و تازه این مجوزها نیز اغلب از سوی گروههایی که خودسر نامیده میشوند، زیر سؤال میروند، بیشک تأثیر بالایی در بیاعتمادشدن مردم به سیاست دارد. در سالهای گذشته در حوزههای مختلفی، برای مثال نیروی انتظامی و شهرداری، باوجود همه مشکلات، اعتمادسازی نسبیای انجام گرفت و تأثیر آن را امروز میبینیم. اگر بهعنوان مثال، رابطه مردم با نیروی انتظامی را درحالحاضر با ١٠ یا ١۵ سال پیش مقایسه کنیم، میبینم رابطه بسیار بهتر شده و اعتماد بالا رفته است. این را بهطور کلی درباره شهرداری (البته نه همه سازمانهای آن) نیز میتوان گفت. میبینیم بهمحض آنکه سخنی از جانب یکی از دولتمردان درباره اعتماد به مردم و گشایش فضا داده میشود، با چه موجی از استقبال روبهرو میشود و چقدر اعتماد بالا میرود و باز میبینیم چطور هربار سخنان محبتآمیز و مهربانانه جای خود را به تهدید میدهند، همه زانوی غم بغل میگیرند و در لاک خود فرومیروند و ترجیح میدهند در هیچچیز دخالت نکنند؛ پس مسائل بهنظر من روشن است، کافی است به آنها عمل کنیم و آنقدر از مردم هراس نداشته باشیم و برعکس، تصور نکنیم آنهایی که از اعتماد مردم سوءاستفاده کردهاند، حسننیت داشتهاند و ازهمینرو، آنها را بیمجازات به حال خود رها کنیم.
آیا میشود سرمایهگذاری در مسائل و امکانات مربوطبه سرگرمی را مصداقی برای سیاستزدایی دانست؟ مشخصا سرمایهگذاری در فوتبال غیرحرفهای در کشور ما یا مسئله موسیقی فاخر و غیرفاخر؟
آنچه شما در نظر دارید، بیشتر سیاستزدگی و کاهش تصدیگری است که در این مورد کاملا معتقدم دولت باید تاجاییکه ممکن است از عرصههای غیرعمومی خارج شود و برعکس، عرصههایی را که مربوط به کل مردم است، بیشتر در اختیار داشته باشد؛ البته باید این کار را هم با تکیهبر سازمانهای مردممحور انجام دهد. عرصههای بهداشت، آموزش، حملونقل و مسکن، مهمترین عرصههایی هستند که در آنها باید دخالت دولت را برای ساماندهی و کنترل سوءاستفادهها و برخورد با خاطیان، شاهد باشیم؛ با این هدف اساسی که مردم به حقوق پایهای خود برای برخورداری از همه این امکانات دست یابند؛ اما برعکس، دخالت دولت در عرصه سبک زندگی و اینکه مردم چگونه زندگی خصوصی خود را پیش میبرند، تاجاییکه به کسی ضربه و زیانی نزدهاند و قانونی را نشکستهاند، کاملا باید کنار گذاشته شود. ما باید بهسوی خصوصیشدن کامل رسانهها برویم و در اوقات فراغت، توریسم و زندگی شهری، تاجاییکه ممکن است تصدیگری دولت را کاهش دهیم تا به افزایش اعتماد سیاسی برسیم. همین مسئله در زمینه آزادیهای فردی و اجتماعی و آزادیهای بیان و تحزب و گردهمآیی و سایر اشکال بیان اجتماعی، ایجاد شرایط مناسب برای شادی سالم مردم و برخورد سخت با همه کسانی که میخواهند سلیقه خود را به دیگران تحمیل کنند نیز مصداق دارد.
کی و کجا سرمایهگذاریها در عرصه سرگرمی به سیاستزدایی منجر میشود؟
این یکی از زمینههایی است که بهنظر من دولت باید دست از تصدیگری بردارد، درعینحال که کنترل بالادستی را حفظ میکند؛ به عبارت دیگر از یکسو، دولت باید نسبت به درآمد، مالیات بگیرد و از آن برای بازتوزیع درآمد و ایجاد زیرساختها استفاده کند، اما خودش نباید وارد سرمایهگذاری مستقیم شود. دولت باید زمینههای حفظ نظم را ایجاد کند، ولی نه اینکه به سود این یا آن جناح و سلیقه وارد عمل شود؛ هربار چنین اتفاقی بیفتد، ما با کاهش اعتماد به سیاست روبهرو خواهیم شد و جامعه مدنی را بهجای آنکه در مسیری صحیح بیندازیم، بهسوی انحراف و رادیکالیزهشدن با شعارهای توهمآمیز یا بهسوی انفعال سوق خواهیم داد.
بهوجودآمدن طبقه نوکیسهها در کشور چقدر میتواند در راستای همین سیاستزدایی باشد؟
بهوجودآمدن خودنمایی و مصرفگرایی طبقه نوکیسه، یکی از بزرگترین ضرباتی است که در سالهای اخیر به جامعه وارد شده است و در این زمینه هر کاری بتوان کرد که از این روند جلوگیری کنیم، خدمتی به جامعه است. خصوصیکردن بخشهای مورد نیاز مردم بیهیچ ضابطهای مثل بخش بانکی و مالی، بیمهها، بهداشت و آموزش پیشدانشگاهی و دانشگاهی و مسکن بهطور عام، روشهای خطرناکی برای اداره کشوری است که اکثریت مطلق جمعیت آن را جوانان تشکیل میدهند. نوکیسگی در حال آسیبزدن ارزشهای دینی و اخلاقی کشور است و اگر با همین روند ادامه یابد، آینده سختی در انتظار نسل آتی خواهد بود. ازایننظر، فکر میکنم دخالت دولت با ابزارهای سختگیرانه مالیاتی و نظارتی و همچنین دخالت نیروهای انتظامی و قضائی، برای برخورد با خاطیان، باندهای فساد و شبکههای خلافکاری، امری بهشدت ضروری است. همچنین باید با بالابردن ارزش طبقه متوسط و موقعیتهای سادگی و سادهزیستی و رفاه عمومی در جامعه، ارزشهای ثروت و بهویژه خودنمایی از راه آن را از بین برد و به مردم و به خود نشان داد اینگونه روشها در میانمدت و درازمدت بسیار خطرناک هستند و جامعه را به باد خواهند داد.
این گفتگو در همکاری با روزنامه شرق منتشر می شود
۲۵ تیر ۱۳۹۴