نوستالژیا آنچه بود و آنچه هست در گفتگو با ناصر فکوهی

ندا عابد

۱- نوستالژی یا حسرت گذشته، احساس مشترک بین همهٔ انسان‌هاست. اما تأثیر آن را به‌عنوان یک فرآیند جمعی ازنظر جامعه‌شناختی چگونه می‌توان تعریف و تبیین کرد؟

نوستالژی ازجمله واژگانی است که در ریشه خود معنای تقریباً روشنی را حمل می‌کند. این واژه از ترکیب دو واژه یونانی «نوستوس» (بازگشت) و «آلگوس» (رنج) ساخته‌شده است و به معنی احساس غم و اندوه نسبت به گذشته‌ای ازدست‌رفته، آمیخته با آرزویی برای به دست آوردن دوباره آن. این «گذشته» که عموماً در شکل ِ ساخت ذهنی خود می‌تواند با واقعیت متفاوت بوده و حتی در تضاد کاملی قرار داشته باشد، در موقعیت زمان / مکانی (time/space) نسبتاً دوری با اینجا و اکنون (modernus / dasein) قرار می‌گیرد. بنابراین در نوستالژی، ما هم با غم دوری از زمانی در گذشته روبرو هستیم و هم با غم و اندوهی دوری از مکانی در گذشته. نزدیک‌ترین واژگانی که شاید بتوان برای نوستالژی در فارسی امروز به کار برد «غم ِ غربت» و «حسرت ِ گذشته را خوردن» هستند. ساختار نوستالژیک در معنای فلسفی، روان‌شناختی و روانکاوانه، و جامعه‌شناختی آن در گستره بزرگی از فرهنگ‌ها وجود داشته است. برای نمونه با حرکت از جوامع هندواروپایی می‌توان اسطوره «بازگشت ابدی» (eternal return) و نیاز به کیهان پیدایش (cosmogenesis) یا روایت آفرینش و آغاز را به‌گونه‌ای میرچیا الیاده (Mircea Elliade) مطرح می‌کند، شکل بارزی از این احساس دانست. اما در همین حال مفهوم «بازگشت ابدی» در زبان نیچه و در تداوم فیلسوفان یونان باستان، در تقابل با هندوئیسم و مفهوم دوگانه «نیروانا/ سامسارا» به سود مفهوم نیهیلیسم، دامن می‌زند که باز گروه بزرگی از جوامع انسانی را به گِرد مفهوم مرگ/ جنگ متمرکز می‌کند. افزون بر این‌ها باید به بیولوژی نیز اشاره کرد که هم در رویکردی فرویدی در گذار از لیبیدوی آزاد دوران کودکی به محدودیت و فروخوردگی‌های روانی دوران بلوغ، هم در مفهوم پزشکی در سازوکار فراموشی و خاطره درباره درد و لذت کالبدی، گویای آن هستند که گذشته زمانی و مکانی با فاصله‌ای که با «حال» ایجاد می‌کند، ما را نسبت به اشکال آسایش و انبساط متمایل کرده و از اشکال تنش و انقباض، دور می‌کند و لذا طبیعت انسان‌ها اغلب ممکن است گرایش به آن داشته باشد که دردهای حال خود را با توسل به «گذشته‌های طلایی» (و البته «آینده‌های طلایی» با سازوکاری متفاوت) به فراموش بسپارند تا زندگی برایشان ساده‌تر شود و چنانکه فرد یا گروهی نتواند این کار را بکند خود را با خطر افسردگی و فرورفتن در نومیدی تا حد نابودی نسبی یا کامل روبرو می‌کند، کما اینکه مثال‌های تاریخی در این مورد از تمدن‌های آمریکای پیش کلمبی تا تمدن‌های باستانی خود ایران فراوان است. بنابراین به‌صورت بسیار خلاصه باید گفت که به دلایل روانی و بیولوژیک، فلسفی و تاریخی و انسان‌شناسانه به‌رغم تفاوت‌های بزرگی که پهنه، ژرفنا و شیوه‌های بازنمایی و بروز و تأثیر و پی‌آمدهای این احساس وجود دارد، اکثر مطالعات، آن را امری جهان‌شمول نشان می‌دهند.

اما باید توجه داشت که از قرن پانزدهم میلادی تا امروز همراه با زایش جهان مدرن، نوستالژی معانی بسیار زیادی به خود می‌گیرد که باید به آن‌ها توجه داشت. اگر در ابتدا ما صرفاً با اندوه دور شدن زمانی یا مکانی از نقطه‌ای واقعی یا مفروض سروکار داریم؛ بعدها سازوکارهای بسیار پیچیده‌ای در قالب‌های مادی و غیرمادی وارد عمل می‌شوند و نوستالژی‌ها را به برساخته‌های اجتماعی – سیاسی تبدیل می‌کنند که دراین‌باره باید وارد مصادیق مدرن نوستالژی شویم تا بحثمان را بازتر کنیم.

۲- همهٔ ملت‌ها به گذشته‌شان علاقه‌مند هستند اما ایرانی‌ها در مقاطعی از تاریخ چنان در این علاقه افراط کرده‌اند که خودبه‌خود این نگاه به گذشته مانع نگاهی پویا و رو به آینده برای این ملت شده، به نظر شما چرا؟
در پرسش شما البته از دیدگاه گفتمانی که من نسبت به موضوع دارم، مشکلات زیادی وجود دارد که خود به ما امکان می‌دهند بحث را پیش ببریم. نخست آنکه مفهوم «ملت» به‌گونه‌ای که در ادبیات سیاسی و اجتماعی در طول دو قرن اخیر به کار می‌رود، کاملاً «متأخر» و به یک معنا «ساختگی» است. متفکران بی‌شماری ازجمله آنتونی اسمیت، پری و بندیکت آندرسون، اریک هابسباوم، طلال اسد و بسیاری دیگر بر این نکته تأکید داشته‌اند که مفهوم ملت (nation) را باید حاصل شکل‌گیری دولت ملی (دولت-ملت)(nation-state) دانست و نه برعکس تصور کرد که ملت‌ها شکل‌گرفته و سپس دولت‌های ملی را ساخته‌اند. در ریشه‌شناسی واژگان، واژهnation در زبان‌های لاتین از «زاده شدن» می‌آید و می‌دانیم که در فارسی کلاسیک دو واژه «ملت» به معنی «دین» و «مردم» به معنی «انسان» بوده‌اند. ازاین‌رو فکر می‌کنم که رویکرد اساتیدی همچون احمد اشرف برای جدا کردن تاریخ ایران از جهان و قائل شدن نوعی «ملت» و «ملی‌گرایی» پیش مدرن در ایران به‌مثابه یک استثنای تاریخی، با توجه به آنکه که ما هم پیش و هم پس از امپراتوری‌های ایران (از هخامنشی تا ساسانی) امپراتوری‌های دیگری نیز داشته‌ایم و در آن‌ها نیز تا پیش از دولت مدرن خبری از «ملت» و «ملی‌گرایی» نیست، پرسمان انگیز باشد.
حال برگردیم به اینکه گفتید: «همه ملت‌ها به گذشته‌شان علاقه‌مند هستند»، در اینجا باید توجه کنیم که این «علاقه» تا دورانی متأخر یعنی در جهان تا انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) و در ایران تا اواخر دوره ناصری (اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم) بیشتر از آنکه دل‌بستگی به مفهومی انتزاعی و غیرقابل درک همچون «میهن» و «وطن» باشد، آن‌هم برای مردمی که اغلب هرگز بیش از چند کیلومتر در کل طول عمر خود از محل زادگاهشان دور نمی‌شدند، تعلق‌خاطر به زادگاه بوده که کاملاً طبیعی است و به تجربه زیسته شده و حسی انسان که رفته‌رفته در نظام خاطره و حافظه و همچنین بدن او ذخیره می‌شود، مربوط بوده است. شکی نیست که اگر صد یا دویست سال در کشور خود به عقب بازگردیم احساس و علاقه مکانی را تنها به روستا یا تبار عشایری می‌یابیم و نه دورتر از آن‌که اصولاً قابل‌تصور جز در اشکال افسانه‌ای و اسطوره‌ای نبوده است. اما روشن است که در اروپای قرن نوزدهم با رمانتیسم و سپس در سایر کشورهای جهان هم به‌مثابه واکنشی علیه امپریالیسم و استعمار و هم درنتیجه انتقال مفاهیم اروپایی ملی‌گرایی و ذهنیت علاقه به گذشته و آینده ملی به وجود می‌آید که به ‌ابزارهای قدرتمندی برای ساخت تاریخ در این کشورها نیز تبدیل می‌شوند.
اما به بخش سوم در پرسش شما بازمی‌گردم که گمان می‌کنم در آن نوعی اشتباه تاریخی وجود دارد. اگر از قرن بیستم به عقب برویم ما هیچ نشانه‌ای از «ملی‌گرایی» در نزد مردممان نمی‌بینیم، چون اصولاً چنین حسی هیچ کجا وجود ندارد. اما احساس تعلق به زادگاه، البته کمابیش بسیار زیاد است. اما این زادگاه در یک پیرامون بلافصل و «قابل حس» درک می‌شود و نه در مفاهیمی انتزاعی چون ملت و مردم و حتی «کشور» (واژه‌ای قدیمی‌تر که به تقسیمی سیاسی مربوط می‌شود). نخستین نشانه‌های ملی‌گرایی را ما در اواخر دوره ناصری و به‌ویژه در دوره مشروطه می‌بینیم و سپس به‌صورت پراکنده تا امروز. در این میان گروهی از روشنفکران و متفکران ارزشمند ما با درک روشن و دقیقی که از نیاز به ایجاد هویت مدرن در قالب ملت احساس می‌کردند و البته تأثیرپذیری از اندیشه ملی‌گرایی در غرب، دست به ساختن نهادها و به راه انداختن اندیشه‌ها و تربیت نسل‌های جوان می‌زنند که باید بسیار قدردان آن‌ها باشیم. از اندیشمندانی چون پورداوود، تقی زاده، فروزانفر، قزوینی، کاظم‌زاده، یاسمی گرفته تا صادق هدایت و جمالزاده، و در دورانی بسیار نزدیک زرین‌کوب، زریاب‌خویی، معین، ناتل خانلری و … تا امروز که نسل جدید نویسندگان، هنرمندان و اندیشمندان ما در حال ساختن هویت و تاریخ ما هستند. در همین حال که من سهم اقوام و سایر زبان‌های پهنه ایرانی و اندیشمندان آن‌ها را که زمانی به زبان فارسی آثار خود را آفریده‌اند و چه کمتر در زبان‌های مادری‌شان، همچون سهم زبان فارسی ارزشمند می‌دانم. بهر حال ارزش کار و تلاش‌های این گروه‌ها بسیار بالا بوده و باید احترام زیادی برای آن‌ها قائل شد. در کنار این گروه‌ها ما سیاستمداران برجسته‌ای نیز همچون مصدق، فاطمی، صدیقی، سحابی و امیرانتظام و بسیاری دیگر نیز داشته‌ایم که آبروی خرد و کُنش سیاسی‌ ما به‌حساب می‌آیند. همین‌ها است که امروز به ما امکان می‌دهند که از سنتی بیش از صدسال در هنرها و ادبیات و علوم و حتی دولت مدرن خود سخن بگوییم.
اما آنچه شما افراط در «میهن‌پرستی» یا «وطن‌دوستی» نامیده‌اید را ما به دو صورت در تاریخ معاصر داشته‌ایم. نخست در قالب احزاب و گروه‌های فاشیستی و شبه فاشیستی نظیر سومکا و حزب پان ایرانیست با ایدئولوژی بسیار نزدیک و تقریباً کاملاً تقلیدشده از احزاب راست افراطی در اروپا و دیگری در قالب برخی تمایلات و گرایش‌های پوپولیستی و عامیانه نژادپرستانه یا متعصبانه که یا در قالب ضدیت با اقلیت‌ها هویتی، فرهنگی، زبانی و قومی خود را نشان داده‌اند یا در ضدیت بافرهنگ‌های غیر ایرانی و کشورهای دیگر به‌خصوص کشورهایی نظیر افغانستان و کشورهای عربی. در هر دو مورد ما نوعی درهم‌آمیختگی عوام با گروهی از روشنفکران و دولتمردان را شاهد بوده‌ایم که البته در گروه‌های اخیر بیشتر با سوءاستفاده فکری و رفتارهای فرصت‌طلبانه روبرو بوده‌ایم و در گروه نخست بیشتر با نوعی ناآگاهی و عقب‌ماندگی فرهنگی. در چند سال اخیر گروهی که اغلب نام «اندیشه ایرانشهری» بر خود گذاشته‌اند با برخورداری از حمایت برخی از جناح‌های قدرت با اهداف سیاسی و با سوءاستفاده از احساسات سطحی و گسترش لومپنیسم فرهنگی، توانسته‌اند نظریه‌های نژادپرستانه و ضد قومی خود را به‌پیش برند. اهداف این گروه‌ها البته به‌صورت روشنی در نگاه و حسرت به دست آوردن قدرت سیاسی و تکرار وابستگی ایران به قدرت‌های بزرگ است، اما در ظاهر امر خود را در یک «میهن‌دوستی اسلامی ایرانی» تعریف می‌کنند و گروه بزرگی از لومپن های فرهنگی را نیز در رسانه‌ها با خود همراه کرده‌اند که مطالب زشت و بی‌معنایی را دائماً در «کامنت» ها و «فیس بوک» و غیره تکرار می‌کنند و به دنبال ساختن یک جریان نژادپرستانه راست افراطی در ایران هستند که شانس آن بسیار در کشور ما کم است اگر شانسی هم داشته باشد همچون اروپای غربی و آمریکا رسیدن به زیر پنج درصد از آرای عمومی است. اما خطر آن را نباید در ایجاد تفرقه و تضعیف ایران نادیده گرفت. این گروه‌ها به چیزی نمی‌رسند اما چون گمان می‌کنند می‌توانند برسند، یک خطر بسیار بزرگ مخرب به شمار می‌آیند. باز شدن فضای سیاسی برای دامن زدن به همه مباحث، بهترین روش مبارزه با این گروه‌ها و همه گروه‌های فکری بیمار دیگر است.

۳- در تاریخ اجتماعی ما در طول قرن‌ها، همواره تغییرات اجتماعی از بالا و به‌صورت فرمایشی بوده است که نتیجهٔ قطعی آن‌هم همیشه نوعی انقطاع فرهنگی بوده، چراکه مردمی که به شکل ناگهانی در معرض این یورش‌ها قرارگرفته‌اند، در ظاهر خیلی راحت با مسائل کنار آمده‌اند و مشغول دور ریختن گذشته شده‌اند اما مدام هم دل‌تنگ این گذشته بوده‌اند. این تناقض را چه طور می‌توان تبیین کرد؟
سازوکار ساختن «گذشته» و «آینده» نیاز به فضای دموکراتیک و چندگانگی افکار و آزادی بسیار زیاد و پایدار در کُنش‌های سیاسی اعتراضی دارد که ما متأسفانه به دلایل بیرونی و درونی هنوز با آن فاصله زیادی داریم. درنتیجه ساخت هویت در معنای حافظه‌ای آن (گذشته) یا در معنای اتوپیایی آن (آینده) هرچند انجام‌گرفته، اما ناقص و آسیب‌زده و آسیب‌زا است. برای مثال اینکه بسیاری از مردم از اینکه هم‌وطنانشان در کشوری دیگر به موفقیت می‌رسند، یا گروه‌های ملی درصحنه بین‌المللی برنده می‌شوند و یا جوایزی به آثار هنری ایرانی داده می‌شود و حتی این یا آن فرد مُهم در این یا آن کشور دارای تبار ولو دوردست ایران باشد «خوشحال» می‌شوند و این نمونه‌ای از شکل‌گیری ناقص و آسیب‌زده همین ساخت گذشته و آینده است، چون در مقابل این «خوشحالی» که هیچ هزینه‌ای نه در یک‌جهت نه در جهت دیگر ندارد، همین گروه‌ها وقتی پای مشکلی اساسی برای کشور و هویت فرهنگی‌شان پیش می‌آید ترجیح می‌دهند خودشان را کنار بکشند و البته در این زمینه نظریه توطئه و فرافکنی همه مشکلات به‌طرف دولت بهترین بهانه است. مسئله این نیست که ما قدرت سیاسی را عاملی اساسی در ایجاد مشکلات ندانیم که می‌دانیم و بارها بر این امر و ناتوانی و رویکردهای نادرست ایدئولوژیک و سیاسی در طول ده‌ها سال به‌مثابه دلایل اساسی مشکلات کشور انگشت گذاشته‌ایم. مسئله در آن است که نظام سیاسی بازتابی از نظام فرهنگی و حاصل آن است و نه برعکس. مشکل بزرگ‌تر ما در مردممان کمبود مدنیّت است که نمی‌توان آن را به‌صورت ابلاغی در مردم به وجود آورد. کسانی که وقتی پول ملی با یورش گسترده روبرو می‌شود خود به آن دامن می‌زنند، احتکار می‌کنند، حق دیگران را هرروز و همه روز زیر پا می‌گذارند، و حتی در حمله‌های تروریستی، آشکارا حاضر به محکوم کردن آن‌ها نیستند و مسئله توطئه را پیش می‌کشند، با این رفتارها سطح پایین ملی‌گرایی را در خود نشان می‌دهند وگرنه رفتن به استادیوم ورزشی و فریادهای نژادپرستانه سردادن آن‌هم در شرایطی که زمینه‌های حمایت قدرت از آن نیز فراهم است، کار سختی نیست. اینجاست که می‌بینیم عشق به جوایز بین‌المللی و شهرت و ثروت و رفاه و آسایش و بی‌تفاوتی نسبت به زندگی دیگران، نامش می‌شود: غرور و افتخار ملی. تنها یک مثال: کسانی که با موفقیت بین‌المللی سینمایی روبرو می‌شوند و با شعارهای خود، ادعای میهن‌دوستی و عشق به اسلام و ایران دارند بافاصله اندکی و در اولین فرصت کوچ کرده و پای خود را از مشکلات و ماجراهای این‌طرف عالم کنار می‌کشند. این نمونه‌ای از «میهن‌دوستی» آسیب‌زده ما است که البته همواره می‌توان به درمان آن فکر و به این کار اقدام کرد.
۴- ظاهراً درک ما از مدرنیسم و مدرنیته، فقط نوشدن ظاهر زندگی و رفتارهاست. اما همهٔ آن‌ها که به این مدرنیته علاقه نشان می‌دهند، در باطن نیز وابستهٔ گذشته‌ای هستند که سعی درگذر از سنت‌هایش دارند، آن‌قدر که این دل‌بستگی‌ها به‌شدت باسمه‌ای و ظاهری جلوه می‌کند. فکر می‌کنید چرا؟
قصه پر غصه مدرنیته ایرانی را بسیار روایت کرده‌اند ازجمله خود من و نمی‌خواهم اینجا به آن بحث‌ها بازگردم که در دسترس هستند فقط این را بگویم که ما با موقعیت سیاه‌وسفید و یک و صفر روبرو نیستیم مدرنیته به‌تدریج ساخته می‌شود و بارها به‌پیش رفته و به پس می‌آید. آنچه اساس مدرنیته را می‌سازد درونی شدن رفتاری‌های مدنی و اندیشه انتقادی، بالا رفتن رفتارهای دگر دوستانه و عقلانی در نزد اکثریت جمعیت یک پهنه است و نه لزوماً اشکال ساختاری و نهادی که البته بسیار مهم هستند اما بدون آن ساختار ذهنی قابل‌دوام نبوده و بدترین اشکال سنت را بازتولید می‌کنند. موقعیت ما همان‌طور که بارها گفته‌ام آن است که بدترین عناصر سنت را با بدترین عناصر مدرنیته درهم‌آمیخته‌ایم و از آن برای خود یک زندگی جهنمی ساخته‌ایم که در آن هیچ‌کسی از فقیرترین افراد تا ثروتمندترین آدم‌ها احساس رضایت نمی‌کنند. یک کلمه هم درباره اینکه ما «ظاهر» را گرفته‌ایم و «باطن» را فراموش کرده‌ایم، بگویم که البته تا حد زیادی درست است، اما حتی ظاهر ما نیز بیشتر از آنکه «مدرن» باشد، یک ظاهر «نوکیسه» و یک «تازه به دوران رسیدگی» عمیق را نشان می‌دهد که عواملی اساسی در دور نگه‌داشتن ما از رسیدن به مدرنیته یعنی موقعیتی که سوژه در عین اینکه آزادی خود را به بالاترین حد می‌رساند مسئولیت و همبستگی و تعادل با جامعه را نیز می‌تواند حفظ کند، داریم.
۵- می‌گویند، گذشته چراغ راه آینده است اما در احساس نوستالژی افراطی تحلیل و شناخت جایگاهی ندارد. بااین‌حال آیا می‌توان فکر کرد که همین احساس به ما امکان بدهد درست‌تر در مورد آینده فکر کنیم؟
تفکر می‌تواند از اسطوره و از اندوه و احساس نوستالژی انگیزه بگیرد، اما نمی‌تواند حاصل آن‌ها باشد. به‌عبارت‌دیگر ما انگیزه را نباید با روندهای عقلانی شده‌ای که یک برساخته اجتماعی را به وجود می‌آورند، اشتباه بگیریم. شکی نیست که اگر بتوانیم تجربه تنها همین صدسال اخیر را به‌صورت عمیق و گسترده تحلیل و به نتایج عملی از آن دست بیابیم، خواهیم توانست راه‌های زیادی برای ساختن آینده خود بیابیم. اما اینکه ما گذشته‌ای (ولو درخشان) داشته‌ایم به‌خودی‌خود راهگشای چیزی نیست. حال اگر این گذشته داشتن سبب پدید آمدن پدیده‌های آسیب‌زایی مثل نژادپرستی و نو فاشیسم و برتری خواهی فرهنگی و غیره بشود، نه‌تنها ما را به‌پیش نخواهد برد بلکه سقوطمان را تسریع خواهد کرد.
این گفتگو در شماره ۱۳۱ مجله آزما در آبان ماه ۱۳۹۷ منتشرشده است