نوروزنامه ۱۳۹۸

عکس از حامد صادقی

مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم / هر صبح منوّریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما / مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

سال جدید را در شرایطی آغاز می‌کنیم که بی‌تدبیری در ارکان تدبیر، سرزمین ِ ما را در موقعیتی سخت قرار داده است: امروز فشاری باورناکردنی بر بیشتر مردم ما وارد می‌شود. سفره بسیاری از مردم خالی است. بیماران، گرفتار ِ آزمندی سیری‌ناپذیری ِ مال‌اندوزان هستند و جنگ‌طلبان بر طبل ِ کینه و ترس می‌کوبند و چنان هیاهویی بر پا کرده‌اند که کسی نه به سفره خالی‌اش فکر کند و نه به بیمار ِ گرفتارش. بی‌تدبیری، از خود نمی‌گوید، اما زمین و زمان را به دشنام می‌گیرد. همه چیز، مهیا است که تن به افسردگی بدهیم و سر به بیابان بی‌تفاوتی بگذاریم. همه چیز. بله، ولی همه چیز، بی‌نوروز. انسان‌هایی که از این اقبال برخوردارند که در تمدنی باستانی زاده شده باشند، میراث ِ فرهنگی بزرگی را  بر دوش می‌کشند که هرچند گاه آنها را زیر بار ِ خود خُرد می‌کند. اما برای آن‌ها خاطره و از آنجا، قدرتی از تحمل‌پذیر کردن ِ واقعیت می‌سازد تا بتوانند تن به نومیدی ندهند.
امروز، حال ِ ما، به حال ِ بیماری شباهت دارد که  انتخابش بین ِ نومیدی و مرگ و یا امید به هر قیمتی و زندگی و بازسازی ِ حیات برای خویش است. نوروز در این انتخاب، جایگاه و گزینش ِ ما را از پیش روشن می‌کند. همانگونه که هر جامعه‌ای مبتنی بر پیشینه‌ای  از تمدن ِ کشاورزی، یعنی پیشینه‌ای مبتنی بر حیات در چرخه‌های ِ بی‌پایان فصلی‌اش، از این نعمت برخورداراست که بتواند اگر با هر زمستان می‌میرد با هر بهار دوباره زنده شود. بیاییم در این بهار دوباره، همه نیروهایمان را به کار بگیریم تا  میان مرگ و نیستی و پوچی از یک سو و زندگی، هستی و معنا از سوی دیگر، دومی را برگزینیم. انسان‌های بسیاری تاکنون در این پهنه و در همه پهنه‌های فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی جهان زیسته‌اند، این انسان‌ها با دردها و رنج‌ها و البته شادی‌های زیادی ِ زندگی کرده‌اند. زندگی  بیشتر از آنکه چیزی باشد که آنها انتخاب کرده باشند، چیزی بوده که برای آنها حاصل جمع ِ شمار بزرگی از حادثه‌ها در طول زمان‌ها و مکان‌ها بوده است.  برخی از این آدم‌ها بسیار خوشبخت بوده‌اند، اما بسیاری از آن‌ها نیز، بسیار نگونبخت.
نوروز اما، این امید را می‌تواند به ما بدهد که همیشه آغازی دوباره، در هر شرایطی، ممکن است.  از این رو، اگر  سیزف‌وار  و به بیان ِ آلبر کامو، زندگی را با تمام  مصیبت‌ها و رنج‌ها و دردها و بی‌عدالتی‌ها، و البته با تمام زیبایی‌هایش، انتخاب کنیم، می‌توانیم امید داشته باشیم که در طول حیات خود و برای خویش و یا دستکم برای نسل‌های بعدی که  درباره ما و انتخاب‌هایمان قضاوت خواهند کرد، انتخاب ِ درست را انجام دهیم و با تلاش برای ایجاد چرخه‌های مثبت در زندگی، ولو اینکه این چرخه‌ها بسیار کوچک باشند و ولو آنکه این چرخه‌ها با بیشترین دشمنی‌ها مواجه شوند، راه را برای کاهش دردها و رنج‌ها و گسترش تدریجی شادی‌ها و خوشی‌ها و خوشبختی‌هایی  که بی‌شک رفته‌رفته و شاید با سرعتی بسیار اندک، اما مطمئن از راه خواهند رسید، فراهم کنیم.
امروز یک حرکت کوچک، یک حرکت مدنی، به راه انداختن یک فکر، شروع یک اقدام برای بهتر کردن زندگی خود و یا دیگران،  کمک به بهتر شدن ِ محیط زیست، بهتر شدن ِ زندگی روزمرمان،  کمک به  یک کودک، یک جوان یا یک فرد سال‌خورده، کاشتن یک نهال، یا گرفتن دست کسی که شاید در زندگی اقبال ِ کمتری از ما داشته – و همه می‌دانیم که چنین کسانی در اطرافمان فراوانند- و نشاندن همه کسانی که چندان کسی ندارند که نوروز را با او سر کنند بر سر ِ سفره  نورزمان‌، شاید راهی باشد برای برون آمدن از آنچه ممکن است  تصوّر کنیم  یک بحران و گره ناگشودنی  و کوچه بن‌بستی نهایی در زندگی‌مان است؛ که تصوّر کنیم هرگز نخواهیم توانست از این موقعیت بیرون بیاییم. تاریخ معاصر نشان می‌دهد که  چگونه  جوامع و فرهنگ‌های ِ مختلف در شرایطی به مراتب اسفناک‌تر با قدرت اراده، با  شناخت، با علم، با هنر و ادبیات و زیبایی‌هایی که خلق کرده‌اند،  با دگر دوستی و با کمک و همبستگی به یکدیگر و نه رقابت و مسابقه  دادن بی‌رحمانه بایکدیگر و له کردن دیگران برای رسیدن به پیروزی‌های خیالی برای خود، توانسته‌اند  خویش را به موقعیت‌هایی بسیار بهتر برسانند.
نوروز را قدر بدانیم و سفره‌هایمان را  بر دیگران نبندیم. خوشی‌های خود را با دیگران  تقسیم کنیم و در ناخوشی هایمان این جسارت و این شجاعت را داشته باشیم که دست به سوی دیگران  دراز کنیم تا شادی‌هایشان را با ما تقسیم کنند. این نکات کوچک و شاید به نظر پیش‌پا‌افتاده بوده‌اند که راز هزاران ساله نوروز  ما را در خود دارند.
نوروز با همه شادی‌ها و رنج‌هایی که در زندگی داریم، همچنان نوروز است و نوروز باقی خواهد ماند.
بهار و جشن و زندگی را به خانه‌ها و به سفره‌های حتی خالی خود راه دهیم و بگذاریم این سفره‌ها ولو تنها با زیبایی ِسادگی آکنده شوند.

با دوری از بدی‌ها و نزدیکی با خوبی‌ها
بدن‌هایتان سالم و اندیشه‌هایتان پاک باد
نوروز پیروز

ناصر فکوهی
۲۰ اسفند ۱۳۹۷

برسم هدیه‌ای کوچک شعری از مهدی اخوان ثالث و لینک نوروزنامه‌‌های پیشین از سال ۱۳۸۶ تا امسال برایتان ارسال می‌شود.

 

زندگی می گوید اما باز باید زیست

زندگی با ماجراهای فراوانش

ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف
ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛
چیست اما ساده تر از این، که در باطن
تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟

من بگویم، یا تو می گویی
هیچ جز این نیست؟
.تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش
ماجراها گوید، اما نقش هر کس را
می نگارد، یا می انگارد
بیش تر با طرح و رنگ ماجرای خویش
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟”-
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
.من گمانم زندگی باید همین باشد
هر حکایت دارد آغازی و انجامی
جز حدیث رنج انسان،غربت انسان
آه! گویی هرگز این غمگین حکایت را
.هر چها باشد، نهایت نیست

زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده کوچک
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
.بی گمان باید همین باشد

.ماجرا چندان مفصل نیست، اصلا ماجرایی نیست
راست می گوید که می گوید
« یک فریب ساده کوچک »
.من که باور کرده ام، باید همین باشد

.هی فلانی! شاتقی بی شک تو حق داری
راست می گویی، بگو آنها که می گفتی
باز آگاهم کن از آنها که آگاهی
از فریب، از زندگی، از عشق
هر چه می خواهی بگو، از هر چه می خواهی
!گفت: چه بگویم، چی بگویم، آه
به چراغ روز و محراب شب و موی بتم طاووس
من زندگی را دوست می دارم
مرگ را دشمن؛
وای! اما با که باید گفت این، من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن!؟

دیده ای بسیار و می بینی
می وزد بادی، پری را می برد با خویش
از کجا؟ از کیست؟
هرگز این پرسیده ای از باد؟
به کجا؟ وانگه چرا؟ زین کار مقصد چیست؟
خواه غمگین باش، خواه شاد
.باد بسیار است و پر بسیار، یعنی این عبث جاری ست

آه! باری بس کنم دیگر
هر چه خواهی کن، تو خود دانی
،گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون
.این است و جز این نیست
!مرگ گوید: هوم! چه بیهوده

زندگی می گوید: اما باز باید زیست
باید زیست
…باید زیست