نقد شکل هنجارمند ِ عقلانی به مثابه ابزار سرمایهداری در برقراری نظم هژمونیک و از خود بیگانه: گزارش سخنرانی ناصر فکوهی در جلسه کانون معماران معاصر
کتاب مانفردو تافوری بیش از هر چیز نقدی درون پارادایم گفتمانی معماری و شهرسازی است و بنابراین برغم استنادهای متعددی که به فلسفه ( به ویژه بنیامین) یا به جامعهشناسی (به ویژه به وبر) یا به اقتصاد (به ویژه به مارکس، پارهتو و…) در آن انجام گرفته، در چارچوب ِ میدان نظری معماری باقی میماند. از این رو دسترسی و یافتن زبان مشترکی میان آن با انسانشناسی یا جامعهشناسی، کارسادهای نیست زیرا فاصله گرفتن در چارچوبهای نظری و ایدئولوژیک برغم نقد ایدئولوژی در کتاب، گسل بینذهنی مهمی را ایجاد میکند.
اما آنچه گفته شد نه نقطه ضعف یا نقص کتاب، بلکه واقعیت هستیشناختی آن است که در سیر حرفهای و فکری تافوری و در روند اندیشه معماری و دقیقتر بگوییم در آموزش تاریخ معماری یا دخالت تاریخ در معماری و شهرسازی یا تبدیل تاریخ به ایدئولوژی و سپس به طراحی شهری قرار میگیرد. باز از همین جنبه، اندیشه مارکسیستی و یا دقیقتر بگوییم نومارکسیستی تافوری و به ویژه نقد بدیع او از اندیشه روشنگری و آوانگاردیسم و ما به ازاهای معمارانه و طراحانه آن بسیار جذاب و انگیزههایی استوار برای دامن زدن به اندیشههای جدیدی در گفتمان معماری و شهرسازی هستند و سرنوشت این کتاب استقبال بسیار بالایی که در محافل تخصصی از آن شده، گویای این امر است.
اما در بحثی که در اینجا دارم شاید بتوانم به یک اندیشه موازی انسانشناسانه با اندیشه تافوری که البته در چارچوب گفتمان مارکسیستی قرار نمیگیرد، اما وجه مشترکش با او در نقد ریشهای سرمایهداری نظم دهنده به شهر و طراحی شهری و در همان حال ویرانگر اندیشه معمارانه است، بپردازم. این بحث را میتوان با حرکت از یک بحث فوکویی در کتاب «نظم گفتمان» آغاز کرد و رویکرد او در آغاز عقلانیت پسا رنسانس را به مثابه فرایند نظم به پیش کشید که ادعای خروج از «بی نظیمی» و «هاویه» پیشین را دارد. نظم جدید سرمایهداری مبتنی بر بازار و قدرت مبتنی بر دولت- ملت، به صورت گسترده و نظاممندی اشکال پیشین خود در حوزههای اقتصادی و سیاسی را شیطانی کرده و درون آنچه بینظمی مینامند، میراند.
در حقیقت و در زبان انسانشناسی ، رویکردهای ایدئولوژیکی به نظر بسیار متفاوت و حتی آنتاگونیستی از لیبرالیسم و مارکسیسم تا آوانگاردیسم و مدرنیسم معمارانه، از دولت – ملت ها و رومانتیسم های ملیگرایانه تا دولت های متاخر ، بر اساس منطق و درک واحدی از فضا، زمان و تولید مادیت (Materiality) در کنار هم قرار می گیرند تا «شکل» قطعی معماری و «طراحی» قطعی شهر با ابزار «دیسیپلین» در معنای فوکویی کلمه بسازند. و این فرانید بیان کلاسیک خود را در زبان دیوید هاروی در «پاریس پایتخت مدرنیته»، در هوسمان و نظم جدید پایتخت فرانسه می یابد که با قدرت و بیرحمی یک مستبد و هوش یک طراح و مهندس، «آشوب» پیش سرمایه داری مورد ادعای خود را به نظمی رومانتیک تبدیل می کند. و بیان مدرن خود را در شهر بلند گروپیوس و شهر کارکردی لوکوربوزیه می یابد. اما حتی زمانی که در فرایند یک انقلاب اجتماعی به آوانگاردیسم روسیه دهه ۱۹۲۰ می رسیم باز هم در نهایت گروهی از مفاهیم بیشترین برجستگی را از خود نشان می دهند به گونهای که در برابر کیش تولید و مصرف سرمایهداری قرار میگیریم بیآنکه لزوما در فضا و روند بازتولیدش روابط آنتاگونیستی ایجاد کنند.
نتیجه را میتوان در نقد شهر مدرن در روزمرگی به روایت لوفبور و در سرمایهداری محور بودن آن به روایت هاروی ببینیم، در پیئی شدن انسان و رابط او با طبیعت و با انسان های دیگر و با همه آنچه میتوان به آن مادیت یافتگی فرهنگ نام داد. تاریخ بازساخته شده به صورت پسینی(aposteriori) خود را به ایدئولوژی، ایدئولوژی خود را به طراحی شهری و طراحی شهری خود را به تولید و توزیع و انباشت و بازتولید قطعی فضا و مصرف فضا تبدیل می کنند. طراحی شهری خود با مطلق کردن الزامات فناورانه در زندگی روزمره از خلال فناوری، هر چه بیشتر به تنها گزینه ممکن تبدیل میشود. همانگونه که مفاهیمی چون «کلان شهر»، «خیابان پیاده»، «خیابان سواره»، «میدان»، «تقاطع»، حرکات روزمره در کریدورهای شهری (پیادهروها) ، مکانها و نامکانها، نشانههای شهری ، زمین شیئی و تجاری شده، گسست رابطه طبیعی با زمین و انتقال این رابطه به ذهنیت «خاک» در معنای اسطورهای آن و گسست او با طبیعت و انسان طبیعی در معنای روسویی کلمه و در نهایت همان چیزی که به نوعی مانفردو تافوری بیشتر در چارچوب گفتمان مارکسیستی به آن اشاره میکند را به وجود میآورند.
در نهایت این سئوال اساسی مطرح است که چگونه میتوان از تضاد میان دوتاییهایی مثل طبیعت/ شهر، کلانشهر/ شهر خُرد، معماری- شهرسازی/ نظم هنجارمند/ خودانگیختگی آزاد محور شهری، معماری-شهر نخبه، تجاری و غیر ارگانیک / معماری- شهر دموکراتیک، خلاق و ارگانیک، خارج شد؟ چارچوب سرمایهداری و چارچوب جهانیشدن در رابطهای که بین امر محلی و امر جهانی به وجود آورده یا در اصطلاح و زبان آپادورای عدم توازن میان کسانی که مخاطرات شهر- شکل – فناوری را به وجود میآورند (تصمیمگیرندگان) و کسانی که این مخاطرات را تحمل میکنند و گسست حاصل از این امر، جهان را با وضعیتی بسیار بحرانی روبرو کرده است که نوعی عدم قطعیت و یا حتی سیالیت نابسامان و غیر قابل تحمل و دردآور را به اکثریت قریب به اتفاق ساکنانش تحمیل می کند؛ اکنون دیگر همچون قرون وسطا، شهر جایی برای رهایی یافتن به حساب نمیآید، بلکه جایگاهی است برای مراقبت، انفراد یافتن و مجازت است، آ« هم در روندهایی هر چه بیشتر و سیتماتیکتر که کتاب تافوری نیز با رویکرد خاص خود، با حرکت از تاریخ معماری و ایدئولوژی، به دنبال نشان دادن همین امر است.
اما در بطن این نومیدی ، همانگونه که تافوری میگوید، البته نباید به دنبال یک منجی به ویژه از جنس ایدئولوژی بود، اما میتوان بر الگوهای حیاتی و در درجه اول الگوهای پیچیدگی حیات / فرهنگ به تعبیر ادگار مورن تامل کرد.
این جلسه برای رونمایی کتاب « معماری و یوتوپیا، طراحی و توسعه سرمایهداری» نوشته مانفردو تافوری، برگردان علی اکبری و محسن ابراهیمنژاد، تهران؛ نقش پرهام، ۱۳۹۶، در کانون معمران معاصر در ۱۳ مهر ماه ۱۳۹۶ انجام شده است.