نظریههای بدن/ بخش بیست و دوم/ از روشنگری تا انسانگرایی [۱]
پیش از آغاز به پرسشی در مورد جلسۀ پیشین پاسخ میدهیم و سپس وارد متن اصلی میشویم.
پرسش: ازدواج بین یک زن و مرد در صورتی که فرزندی از آن حاصل نشود چطور میتواند مشروعیت داشته باشد؟
پاسخ به پرسش: در واقع ازدواج به کارکردی تبدیل میشود که با یک هدف شناخته شده، مشروعیت یافته و به رسمیت پذیرفته شده، یعنی تشکیل خانواده همراه است و در آن تولید مثل وجود دارد. هر چند که به علت بیماری یا وجود نقصی در یکی از دو طرف، یا به دلیل تصمیمی که دو نفر با یکدیگر میگیرند، ممکن است در یک خانواده تولید مثلی صورت نگیرد. چنین چیزی به صورت مشخص نقض مشروعیت کارکرد ازدواج نیست. هرگونه دخالت در جلوگیری از تولید مثل در اغلب ادیان ابراهیمی و به خصوص مسیحیت یک گناه است. هنوز کلیسای کاتولیک نتوانسته مشکل خود را با وسایل پیشگیری از بارداری، مثل کاندوم، حل کند. در صورتی که تنها راه مبارزه با بیماری ایدز استفاده از این وسایل است. یا اینکه مسئلۀ طلاق هنوز در کلیسای کاتولیک حل و فصل نشده است. با وجود این مثالها رفتارهای جنسی مخالف با قالب رفتارهای تعریف شده، هنوز هم به لحاظ اجتماعی پذیرفته نشدهاند. حقوقی این چنین از پیش در خود نظام حاکمیت وجود ندارد و به این معنی هم نیست که هر نوع رفتار جنسی مورد پذیرش باشد، بلکه همواره گروهی اقلیت برای به دست آوردن آن مبارزه کردهاند. گروهی از پدیدهها که به آنها انحرافات جنسی گفته میشود به قوانین حوزۀ جرم و جنایت منتقل شده و در زیر لوای نظام قانونی قرار گرفته و اغلب نیز به صورت یک اجماع عمومی پذیرفته شدهاند. برای مثال رفتارهای آزارگری و آزارخواهی (sadomasochism) میتوانند بسیار خشونت آمیز باشند. رفتارهایی که تقریباً در تمام نظامهای قانونی در صورت کشته شدن یا آسیب دیدن افراد، جرم محسوب میشوند. هیچ نظام قانونی وجود ندارد که بپذیرد دو نفر در رابطۀ آزارگری و آزارخواهی تا جایی پیش روند که یکدیگر را بکشند یا ضربه شدیدی به یکدیگر وارد کنند. بنابراین دولت بدن را آزاد نمیگذارد و حق بدن و حق حیات را از اختیار فرد سلب میکند. در تمام موارد مربوط به سن قانونی ممنوعیتهایی وجود دارد. در تمام صورتهای جنسیِ رابطه با حیوانات ممنوعیت وجود دارد. حتی در بسیاری از کشورها هنر نمایشی و اجراییِ (performance) خطرناک ممنوع است. به صورتی که در نیمۀ دوم دهۀ شصت میلادی اینکه حد در هنرهای نمایشی کجاست و تا چه اندازه میتوان در آن پیش رفت، مسئلۀ بسیار پرمناقشهای بوده است. به همین دلیل است که گفتۀ وبر[۱] در باب دولت، تحت عنوان «دولت یعنی انحصار مشروع خشونت اجتماعی» تا به امروز نقض نشده هر چند درست فهمیده نشده و گاه به صورت توجیهی برای خشونت دولت درآمده در حالی که وبر منظورش خاصیت دولتهاست نه «حق» آنها. حتی در جایی که مجازات اعدام لغو شده اما هنوز حبس ابد باقی است دولت به خود حق میدهد تا فرد را تا آخر عمر از زندگی آزاد محروم کند. در واقع دولت کشتار را لغو نکرده بلکه به زیر یک نظام قانونی برده است.
متن اصلی
آرتور شوپنهاور[۲] در سال ۱۷۸۸، یعنی دقیقاً یک سال قبل از انقلاب فرانسه، متولد شد و اواخر زندگیاش همراه با پختگی و مهارت در آثارش، مقارن با انقلاب روسیه است. از این نظر زندگی شوپنهاور بین دو انقلابی قرار دارد که امیدهای بسیار زیادی را در راه آزادی و به وجود آمدن جهانی بهتر با خود به همراه داشتهاند. اما طنز تاریخ است که این زندگیِ بین دو انقلاب که باید نمودی از امید باشد بازتابی از ناامیدی است چون محور فلسفۀ شوپنهاور بر ناامیدی است. این فلسفه بدون شک ناشی از مطالعات شرقی شوپنهاور و تاثیرپذیری آن از بودیسم است. در قالب غربیِ ادیان ابراهیمی و نظامهای دیگر محور هستیشناختی (ontologie) بر پایۀ هستی است اما در نظام بودایی بر اساس نیستی است. در نظامهای ادیان غربی، اوج و هدفِ هستی ابدیت و جاودانگی است ولی در نظام بودایی نابودی مطلق و نیستی است. در واقع دو صورت کاملا متفاوت از ذهنیت هستند. در این درس گفتارها نظام شرقی را کنار گذاشتهایم چون باید با یک رویکرد دیگری آن را مطالعه کرد. از طرفی رویکردهایی نیستند که وارد فرآیند جهان شمول شده باشند بلکه خود از نظامهای غربی تاثیر پذیرفتهاند و حتی در کشورهایی مثل هند و چین نیز در نسبت با تاثیر شرقی بیشتر با تاثیر غربی مواجهایم. کتابی که به صورت بسیار کلیدی فلسفۀ شوپنهاور را در خود دارد «جهان به مثابه اراده و به مثابه تصور» [۳] است. از نظر شوپنهاور جهان قبل از هر چیزی یک متافیزیک است و نه یک فیزیک. این اندیشه هم رابطۀ او را با گروهی از اندیشههای یونان باستان، از جمله اندیشههای افلاطونی، که جهان محسوس را جهان سطحی و جهان واقعی را جهان متافیزیک در نظر میگرفتند و هم با نظامهای شرقی نشان میدهد. پیشتر اشاره کردهایم که از نظر افلاطون همۀ اشکال، از حکومت گرفته تا هندسه و اخلاق، یک فرم ناقص دارند که محسوس است، و یک فرم آرمانی دارند که همان شکل کامل در عالَم متافیزیک است. یعنی همراه با ریشۀ یونانی یک ریشۀ شرقی را شاهدیم که در نهایت به یک چیز میرسند و در آن اصل بر متافیزیک است و نه فیزیک. در حقیقت از نظر شوپنهاور بدن حاملِ فیزیکیِ یک متافیزیک است. فیزیک و متافیزیک با روح و اراده پیوند خورده و تفکیک ناپذیرند و اراده قبل از هر چیزی اراده به زیستن و بازتولید است. ارادهای به تداوم حیاتِ یک متافیزیک که شکل فیزیکیِ خود را دراندامهایی پیدا میکند که اندامهای تداوم حیات هستند. برای مثال حیات با تغذیه ادامه پیدا میکند و چون اراده به حیات به تغذیه دامن میزند، اندامهایی مثل دستگاه گوارش را ایجاد میکند که شکل فیزیکیِ حاملِ متافیزیکیِ تداوم حیات است. مفهوم مهم موجود در این اندیشه شکل گرفتن و فیزیکی شدن است و واژهای که برای آن به کار میرود ابژکتیواسیون (objectivation) نام دارد که در فارسی میتوان آن را به «عینی شدن» ترجمه کرد. این تمایل به زندگی از نظر شوپنهاور در آن چیزی منعکس میشود که امروزه بیشتر به آن تمایل جنسی گفته میشود. تمایل به جنس دیگر که امکان فیزیکیِ تداوم حیات را فراهم میکند از لحاظ بدنی خود را در آلت تناسلی متمرکز کرده است. بنابراین «جهان به مثابه اراده» در نقطۀ جنسی و در کارکرد جنسی متمرکز میشود. اندیشۀ شوپنهاور بسیار در شکلگیری نظریۀ نیچه تاثیر گذاشته و آن نیز به شدت در شکلگیری نظریههای مدرنی مثل نظریات میشل فوکو موثر افتاده است. برای مثال در ادامۀ اندیشۀ جهان به مثابه ارادۀ متمرکز در عادت جنسی، مفهوم «زیست جهان» فوکویی را داریم که نشان میدهد چطور سیستم اجتماعی مدرن از قرن هجده به بعد بر اساس تعریف و بازتعریف روابط جنسی شکل میگیرد. یکی از موارد مهم اندیشۀ شوپنهاور در مورد بدن، مسئلۀ تصور است. تصور برداشت یا ادراکی است که یک بدن از خود یا بدن دیگری دارد. این ادراک از طریق سیستم حسی به وجود میآید که از نظر شوپنهاور به نقطهای از بدن وصل است که نقطه تمرکز یا شکل عینی شدن آن است. اگر اولین جایگاه این تمرکز در نقاط جنسی است محل دوم آن بر روی مغز یا به عبارتی ذهن قرار دارد. شخص از طریق لمس کردن یا دیدن بدنش، همانطور که وقتی دیگران را لمس میکند یا میبیند، خود را در قالب یک کل به وجود میآورد. دیدنِ خود یا دیگری، لمس کردنِ خود یا دیگری، بوییدنِ خود یا دیگری، تمام این حسهای مختلف وقتی به مغز، یعنی شکل فیزیکی حامل متافیزیک شوپنهاوری میرسند، بدن را به وجود میآورند. پس بدن در نهایت حاصل یک تصور نیز هست. چون اگر بدن فقط حاصل تصور باشد با نوعی از توهم مواجه خواهیم بود. اینکه بدن یک ذهنیت نیز هست اندیشۀ شوپنهاور را از بودیسم جدا میکند. در بودیسم زندگی یک خواب است و وقتی از خواب بیدار میشویم به بودا، یعنی بیداری، میرسیم. زندگی در حقیقت خوابی است و تا زمانی که ادامه دارد فرد در توهم به سر میبرد، توهمی که در بودیسم اسباب درد و رنج است، و تنها در زمان بیداری است که شناخت آغاز میشود. منشا درد بودیسم در توهمی است که رویای هستی ایجاد میکند. افراد از اینکه چیزی را در اختیار ندارند رنج میبرند غافل از اینکه در خواباند و این نداری یک نداشتن واقعی نیست و رنجی که در خواب و رویا میبینند آنی نیست که در واقعیت متحمل میشوند. این ویژگی بدن است که وقتی میخواهد فردی را بیدار کند او را به طرف یک نظام خواب میبرد. در برخی از مواقع افراد به دلایل فیزیکی از خواب بیدار میشوند ولی بیداری اغلب به دنبال دیدن یک رویا است که آنها را در موقعیتی تحمل ناپذیر قرار میدهد و تنها راه رهایی از آن بیدار شدن است. کابوسها اغلب به این شکل عمل میکنند. حسی که فرد از آن رنج میبرد یک واقعیت نیست بلکه یک رویاست و هر کسی نمیتواند به این سادگی از این خواب بیدار شود. بیداری یعنی بودا و هر کسی نمیتواند بودا شود. کسی بودا میشود که ابتدا بتواند نیستی و نداشتن و شادی از نداشتن را تجربه کند. انسانها نمیتوانند از نداشتن شاد شوند و کسی که بتواند از نداشتن شاد گردد به موقعیت بودیسم نزدیک میشود. این مسئله بیارتباط با بحثهای پیشین این مجموعه در مورد اندیشههای اپیکوری نیست. ساده زیستی نوعی از تحملِ نداری است، یعنی به وجود آوردنِ خوشبختی از نداری. در عرفان ایرانی نیز این اندیشه را شاهد هستیم. در واقع یک فلسفۀ گنوسی[۴] است که از طریق مجراهایی بین شرق و غرب در جریان بوده است. دراندیشۀ شوپنهاور بدنی که با حس بدن دیگری یا با حس بدن خود ساخته میشود در ذهن متمرکز است. نقد بر این اندیشه در رابطۀ علّی است که بین ذهن و بدن قرار دارد. در حقیقت ذهن است که به بدن دستور میدهد تا کاری را انجام دهد در حالی که از نظر شوپنهاور بین تصور و اراده رابطۀ عِلّی وجود ندارد. به عبارت دیگر اگر من دستم را بلند کنم به این خاطر نیست که اراده کردهام تا آن را بالا ببرم. ارادهیِ بلند کردن و بلند کردن دست، همزمان رخ میدهند و نه به صورت خطی. بدبینی و ناامیدی (pessimism) شوپنهاور را نیز میتوان در اندیشۀ بدنی او دنبال کرد. وی معتقد است که اراده به زندگی، ارادهای محدودناپذیر است. یعنی این اراده در مقابل خود یک عطش سیریناپذیر به زندگی دارد و این عطش موجب میشود که بدن به یک عامل مصیبت برای انسان تبدیل شود، یعنی مصیبتِ انسان در بدن اوست. شوپنهاور راهی هم در این مصیبت و رنج باقی نمیگذارد چون معتقد است که تنها راه مقابله با آن ریاضتکشی و در نهایت نفی بدن است. در اینجا نفی بدن یعنی نفی موقعیتِ فیزیکِ یک متافیزیک. انسان اسیر وضعیتی است که خود به وجود نیاورده بلکه ماحصل یک متافیزیک است که خودِ حیات است. اینکه چطور این دو نیروی مقابل را سازش دهیم و از ناامیدی شوپنهاور به راه حلی برسیم که بتواند ما را از این موقعیت نجات دهد، یک موقعیت بنبست است. در واقع فلسفۀ شوپنهاور در مورد بدن به یک بنبست میرسد اما بنبستی است که تحمل، تفکر و انگیزۀ بسیاری را برای درک رابطۀ ما با بدن خود و بدن دیگری موجب میشود. تفکر شوپنهاور وقتی سویۀ ناامیدی خود را از دست میدهد ما را به تفکر نیچهای میرساند که به میزان زیادی نیز بازگشت به تفکر اوست. انسان باید بتواند از موقعیت خود عبور کند، موقعیتی که نیچه آن را در مفهوم معروف اَبَرانسان (Übermensch) نشان میدهد[۵]. باید دقت کرد که چون دسترسی به اندیشۀ نیچه ساده نیست در ابتدا بسیار تعبیرهای سویی گرفت و سوء استفادههای بسیاری از آن، به خصوص از جانب فاشیست، شد. اما با گذر زمان فلسفۀ نیچه یک زایش دوباره پیدا کرده و از نیمۀ دوم قرن بیستم دوباره قوت گرفته است.
نظریههای بدن/ بخش بیست و دوم/ انسانگرایی و روشنگری/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ مرداد ماه ۱۴۰۳
پانویسها:
به نقل از ویکی پدیای فارسی
[۱] ماکس وِبِر (به آلمانی: Max Weber)، ماکسیمیلیان کارل امیل وبر (۲۱ آوریل ۱۸۶۴–۱۴ ژوئن ۱۹۲۰) جامعهشناس، تاریخدان، حقوقدان و استاد اقتصاد سیاسی آلمانی بود که به عنوان یکی از اثرگذارترین نظریهپردازان توسعه مدرن جهان غرب شناخته میشود.
[۲] آرتور شوپنهاور (Arthur Schopenhauer) (۱۷۸۸–۱۸۶۰) فیلسوف آلمانی که یکی از بزرگترین فلاسفهٔ اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است.
[۳] جهان همچون اراده و تصور (به آلمانی: Die Welt als Wille und Vorstellung) مهمترین اثر آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی است. این کتاب اولین بار در سال ۱۸۱۸ در یک جلد به چاپ رسید.
[۴] گنوسیسم (به انگلیسی: Gnosticism) یا غُنوصیه (به عربی: الغنوصیه) نامیست که امروزه به مجموعهٔ اندیشهها و آیینهای رازوَرزانه و جهانگریز مذهبی برخاسته از اندیشههای دوگانهانگارانهٔ ایرانیها و یهودیت هلنیستی و مسیحیت یهودی که از سدهٔ نخست و دوم میلادی در روم ایجاد شد، گفته میشود.
[۵] اَبَراِنسان یا فوق بشر یا اَبَرمَرد (به آلمانی: Übermensch) مفهومی در فلسفه فردریش نیچه است که از سوی وی به عنوان هدفی برای انسان، در کتاب چنین گفت زرتشت بیان شده است.
[۱] نظریههای بدن/ بخش بیست و دوم/ انسانگرایی و روشنگری/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ مرداد ماه ۱۴۰۳