واژۀ ترنسهیومنیسم (transhumanism) را در زبان فارسی به تراانسانگرایی یا فراانسانگرایی ترجمه کردهاند که tera به معنای گذار و humanism به معنای انسان است. در نگاه نخست شاید ضروری به نظر نرسد که در مجموعۀ مربوط به بدن از مفهوم گذار از انسان بحث شود و بهتر باشد که این مضمون در ذیل عنوان مجموعۀ آرمانشهری(utopia) و ویرانشهری (dystopia) قرار داده شود. چون فراتر رفتن از بدن یکی از مضمونهای آرمانشهری بوده و به ویرانشهری منجر شده است. در واقع دایوید لوبروتون[۱] در کتاب «وداع با بدن» این مضمون را پیش گرفته است که در آن با بدن خداحافظی میکنیم و به چیزی فراتر از بدن قدم میگذاریم. واژۀ تراانسانگرایی واژۀ کهنی نیست بلکه منشا آن به سالهای ۱۹۷۰ – ۱۹۸۰ میلادی برمیگردد که تقریباً همزمان با گشایش چشماندازهای جدیدی در مفهوم شناخت در علوم شناختی (cognitive science) و در علوم اطلّاعات (information science) است. در طی این سالهاست که مفاهیم رایانهای و شبکهای شکل میگیرد و با سرعت بالایی در شناخت مواجه میشویم. در حدود بیست سال بعد از این زمان است که ساخت رایانههای خانگی آغاز شده و شبکۀ بدون سیم، اینترنت، به وجود آمده که به وسیلۀ آن بسیاری افراد از اکثر نقاط دنیا با یکدیگر در ارتباط بودهاند و یک آگاهی بالا با پراکندگی بسیار زیاد و دانشی تا حد زیادی دموکراتیزه شده در دسترس همگان قرار گرفته است. آنچه که امروز هر فردی میتواند در گوشیهای تلفن همراه تجربه و ردّ و بدل کند، ۲۰ سال پیش در حد یک رویا بود. تمام این موارد چشمانداز بزرگی را در مقابل انسان قرار میدهد و این چشمانداز است که تراانسانگرایی را در مفهوم جدید خود آغاز میکند. همانطور که از انسانی صحبت میکنیم که از گونههای دیگری به وجود آمده، برای مثال در انسانشناسی، انسان ماهر ( Homo habilis) در طول دو میلیون سال به انسان راستقامت (Homo erectus) تبدیل شده و کمتر از یک میلیون سال پیش به انسان خردمند ((Homo sapiens، شاید تراانسانگرایی یا گذار از انسان یک تحوّل دیگر در انتظار انسان باشد. یک معنای این موضوع این است که گونۀ انسانی دچار یک جهش (mutation ) شود و از این جهش انسانی به وجود بیاید که کاملاً متفاوت با گونهای است که امروزه میشناسیم. البته چنین جهشهایی در موارد پیشین جهشهایی زیستشناختی بوده و بسیار به کندی اتفاق افتادهاند. امّا در مورد تراانسانگرایی و در چشمانداز امروزی، این جهش میتواند در ابزارهای دیگری مثل ابزارهای رایانهای رخ دهد و از طرفی هم در بُعد زیستشناحتی این جهش میتواند از طریق دستکاری (manipulation) زیستی رخ دهد، چیزی که در موارد قبلیِ جهش انسانی هرگز وجود نداشته است. مثلاً گذار از انسان راستقامت به انسان خردمند، از طریق دستکاری در نظام ژنتیک رخ نداده بلکه در ارتباط با محیط و به تدریج در طی میلیونها سال شکل گرفته است. امّا امروزه این دستکاری ژنتیک توسط خود انسان انجام میشود و این مداخله امری لحظهای نیست که به صورت اتفاقی به وجود آمده باشد. میتوان گفت که از ۲۰۰ سال پیش و با انقلاب صنعتی میزان دخالتهایی که در بدن انجام شده مدام افزایش پیدا کرده است. درست است که به سمت یک زیباسازی (eugenize) در معنی اصلاح نژادی یا اصلاح موجودیّت انسانی، همانطور که در مورد گیاهان و حیوانات انجام شده، سوق پیدا کردهایم، ولی تغییر در بدن رخ داده و با علم پزشکی و ژنتیک بدن را به صورت کامل تغییر یافته است. برای نمونه نوع تغذیۀ انسانی تغییر کرده و از داروهایی استفاده شده که بر بدن تاثیر گذاشته و جراحیهای بدنی بیشتر از همیشه انجام شده است. میتوان گفت که از حدود ۴۰ سال پیش وارد نظامهایی شدهایم که اجزای بدن را تغییر میدهند. نظامهای پیوندی که در آنها یک جز بدن برداشته شده و جز دیگری جایگزین آن میشود و همچنین دخالتهای روانشناختی در بدن صورت میگیرد. این نوع دخالتها بر روی بدن و تغییر بدن به خودی خود امر تازهای نیست امّا هر اندازه که پیش میرویم این دخالتها بیشتر، عمیقتر و ریشهای میشوند و این چیزی است که در بخش زیستشناختی تراانسانگرایی دیده میشود. امروزه میدانیم که بسیاری از بیماریها دلایل ژنتیکی دارند و با مهندسی ژنتیک میتوان از طریق دخالت ژنتیک شروع و سرنوشت یک زندگی را تغییر داد. برای مثال میتوان در مقولۀ رشد و در انواع بیماریهایی که بدن دچار آن میشود، دخالت کرد. امّا آیا دخالت ژنتیک یا مهندسی ژنتیک بر روی نوزادی که هنوز به دنیا نیامده، مثل تغییراتی در مورد جنسیّت نوزاد یا شکل فیزیکی آن، میتواند توجیهپذیر باشد؟ از طرفی با مفهوم همزادسازی (colonage) مواجهایم که در پزشکی و ژنتیک ممنوع اعلام شده است. کلوناژ یعنی اینکه از روی یک اندام یا یک بافت، یک نمونۀ تکثیر شده و عینی بسازیم. و کلوناژ درمانی یعنی اینکه کل کالبد انسانی را میتوان از طریق دستکاری ژنتیک بازسازی کرد و به جای داشتن یک فرد دو نمونه از یک فرد را میتوان ساخت که بلامانع است. یا اینکه ایرادی ندارد که از برخی بافتها یک نمونۀ کلونشده بسازیم، مثلاً پوستی که به هیچ بدنی تعلق ندارد یا اندامهای بزرگتری مثل یک قلب مصنوعی به وجود آوریم. در تمام این موارد منطق یکسانی وجود دارد چون میتوان در شرایط آزمایشگاهی نمونههایی ساخت که به هیچ بدنی تعلق ندارند. امّا این عمل ممنوع اعلام شده و در حوزۀ مدنی به کنار گذاشته شده چرا که پیامدهای آن مشخص نیست. نکتۀ مهم این است که کلوناژ تراپوتیک (colonage therapeutic) یا درمان از طریق عمل تکثیر بافتی هم ممنوع اعلام شده تا جایی که جلوی مطالعه بر روی آن در همان مراحل اولیه گرفته شد و هیچ وقت به حدّی نرسید که اندامی ساخته شود چون قابلیت کنترل آن محل مناقشه بود. از لحاظ اخلاقی دانشمندان حاضر نشدند بپذیرند که موجودات یا اندامهایی بسازند که به هیچ بدنی تعلق نداشته باشند. تمام این موارد یک جنبه از بعد زیستشناختی انسان است؛ یعنی بدنی که ساخته میشود، تغییر میکند و عمر بسیار بیشتری را کسب میکند. همان اتفاقی که به تقریب درصد سال گذشته اتفاق افتاده و طول عمر انسان در این بازه تقریباً دو برابر شده است. در ابتدای قرن بیستم عمر متوسط افراد زیر ۵۰ سال بود در حالی که امروزه سن زیر ۹۰ سال دور از تصوّر نیست و انسانهای زیادی هم از این سن عبور میکنند. سوال این است که این تفاوت سنّی از کجا آمده است؟ این تفاوت اغلب از تغییری است که در بدن اتفاق افتاده، یعنی بدنی که اصلاح و ترمیم شده است. امروزه در این مورد بسیار کم تأمل میکنیم چون که درونی شده و در ناخودآگاه ما جای گرفته و بدیهی فرض میشود. وقتی با درد و بیماری یا از کارافتادن یک اندام مواجه میشویم، کاملاً بدیهی به نظر میرسد که باید ترمیم ودرمان شود در حالی که در دنیای باستان هیچ نوع ترمیم پزشکی به این صورت و گستردگی وجود نداشت. در دنیای باستان ترمیم اغلب به خود بدن واگذار میشد و درمان بیشتر جنبۀ کمک به بدن را داشت تا بدن بهتر بتواند خودش را احیا کند. همین امروز هم در مجموعۀ درمانهایی که با بدن سر و کار دارند، استراحت بسیار مورد تاکید قرار میگیرد. استراحت یعنی اینکه بدن خود بتواند خودش را ترمیم کند، در واقع بدن موجودیّتی هست که میتواند خود را ترمیم کند. هومیوپاتی (homeopathy) شاخهای از پزشکی است که بر این اساس عمل میکند و از منابع درونی خود بدن برای بهبود آن استفاده میکند. پزشکی شرقی نیز برخلاف پزشکی هندواروپایی بیشتر بر روی منابع درونی بدن تکیه میکند و نه بر دخالت بیرونی بر آن. به هر حال دخالت در بدن و ترمیم آن نشان میدهد که مفهوم تراانسانگرایی و تغییر در بدن، در طول تمدن و به خصوص در دویست سال گذشته، در نتیجۀ یک سیر تحوّلی مدام سریعتر شده است. وقتی این سیر تحوّلی شدّت بیشتری به خود میگیرد به جایی میرسد که مفهوم بدن ترمیمشده به مفهموم بدن افزوده تبدیل میشود که در تراانسانگرایی مطرح است. بدن افزوده یعنی بدنی که چیزی به او اضافه شده و جزئی از بدن شده است. باید توجه کرد که مفهوم اضافهشدنِ چیزی به بدن یک مفهوم قدیمی است. ابزار خود یک افزوده به بدن است و قابلیّتی را به بدن میدهد که بدن پیشتر از آن برخوردار نبود.برای مثال با چکشی در دست میتوانیم چیزی را بکوبیم در حالی که امکانات بدنی این ویژگی کوبش را ندارد. امّا در بدن افزوده میبایست این چکش خود بخشی از بدن شود. در چنین حالتی این بدن افزوده از قدرتی برخوردار میشود که جزئی از خودش هست و کاملاً با موقعیت قبلی تفاوت دارد. این مقوله را میتوان در نظامهای پروتز پیشرفته نیز دید. عمل پروتز (prosthesis) اغلب در فرآیند نقص عضو کاربرد دارد؛ مثلاً وقتی پای یک شخص قطع میشود و به جای آن یک پای مصنوعی میگذارند. امّا پروتز پیشرفته مفهومی است که در قالب پروتز به بدن سالم مطرح است. پروتز به بدن سالم یعنی چیزی به بدن سالم اضافه میشود و امکاناتی را به بدن میدهد که آن بدن پیشتر آن را نداشته است. پروتزهایی هستند که در ارتش به بدن سربازان اضافه میشوند که میتوانند به آنها توان و قدرت بیشتری را ببخشند. بنابراین بدن افزوده مفهومی است که با تراانسانگرایی به وجود میآید امّا این مفاهیم در ابتدا تنها به موقعیتهای ارگانیک و کالبدی، فیزیولوژیک و فیزیکی بدن تعلق دارند که شاید بتوان گفت صورت ساده و ابتدایی گذار از بدن انسانی باشد؛ یعنی بدنی که موقعیت و مصونیّت بهتر و بیشتری نسبت به بدن پیشین دارد. از سالهای ۱۹۹۰ میلادی به بعد، یعنی حدود ۳۰ سال پیش است که تراانسانگرایی در معنای مدرن خود ظاهر میشود. زمانی که انسان به سراغ یک پروژۀ بسیار قدیمیتری میرود که در این مجموعه در مورد آن صحبت کردهایم؛ یعنی رابطۀ روح و جسم. همان دوگانگی و تقابل بین روح و جسم و اینکه گذار از بدن، به گذار از بدن مادّی جهت قرار گرفتن کامل در بدن ذهنی تعبیر میشود. و این نقطهای است که تراانسانگرایی در معنای جدید خود شکل میگیرد.
پانویس به نقل از ویکیپدیای انگلیسی
[۱] داوید لو برتون (متولد ۲۶ اکتبر ۱۹۵۳ در لومان در سارت) استاد دانشگاه استراسبورگ، عضو موسسه دانشگاهی فرانسه و محقق آزمایشگاه دینامیک اروپا است. او یک انسانشناس و جامعهشناس فرانسوی است که متخصص بازنماییها و مخاطرات بدن انسان است و به ویژه با تجزیه و تحلیل رفتارهای پرخطر، آن را مطالعه کرده است.
نظریههای بدن/ بخش چهل و دوم/ تراانسانگرایی _ وداع با بدن/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ مرداد ماه ۱۴۰۴