نظریه‌های بدن (بخش چهل وچهارم): تراانسان‌گرایی – وداع با بدن

ناصر فکوهی با همکاری بهنام پاشایی

ری کورزویل (Ray Kurzweil) یک آینده‌پژوه است و امروزه بیشترین شهرت را در تراانسان‌گرایی دارد. وی متولد سال ۱۹۴۸ میلادی و مسئول پروژۀ هوش مصنوعی گوگل است. کتاب معروف او «تگینگی نزدیک است»(Singularity is near) نام دارد که در سال ۲۰۰۵ میلادی منتشر شده و منظور از «ویژگی» در آن یک خصوصیت فناورانه و رایانه‌ای است. کورزویل معتقد است که بسیاری از پیش‌بینی‌های سی سال پیش اکنون تحقق پیدا کرده‌اند و او در حال حاضر پیش‌بینی‌هایی برای زندگی سی سال آیندۀ بشرانجام داده است. برای مثال در سال‌های دو هزار میلادی پیش‌بینی کرده بود که روابط وای-فای (wi-fi) یا بدون سیم گسترش خواهد یافت و آدم‌ها از طریق امواج با یکدیگر ارتباط خواهند گرفت. پیش‌بینی وی برای سال‌های آتی بشری این است که بخش عمده‌ای از زندگی روزمره در فضای سه بعدیِ مجازی سپری خواهد شد که از منظر حسی تفاوت چندانی با محیط‌های واقعی نخواهد داشت. باید در نظر داشت که همین امروز هم این فضای مجازی کم وبیش وجود دارد که به آنها نظام‌های آواتار[۱] گفته می‌شود، امّا به شکلی نیست که فرد در آنها متوجه حضور خود در فضای مجازی نباشد. این رابطه دقیقاً آنی نیست که کورزویل در نظر دارد و در آن تنها حس دیداری و شنیداری حائز اهمیت است. جنبۀ قابل توجه در سال‌های اخیر در خصوص سیستم لمسی انسان است. وقتی به هر طریقی وارد جهان مجازی می‌شویم و چیزی را در آن لمس می‌کنیم باید بتوانیم حسی را دریافت کنیم که در جهان واقعی در ما شکل می‌گیرد. جهانی را تصوّر کنید که در آن حس‌ها کاملاً بازشناسی می‌شوند و با فاصله گرفتن از جهان واقعی میان‌کنش‌ها امکان آغاز می‌یابند؛ میان‌کنش‌هایی که در نظام آواتار و در فضای مجازی وجود دارند بدون آنکه ما به وجود آن‌ها آگاه باشیم. از نظر کورزویل منظور از « singularity» زمان و موقعیتی است که در آن کامپیوترها به جای یادگیری از انسان از یکدیگر یاد خواهند گرفت، یعنی انسان از مدار شناختی کامپیوترها خارج می‌شود. در حال حاضر، در درجۀ اول کامپیوترها از این جهت به انسان احتیاج دارند که کلید انرژی آن‌ها توسط او روشن می‌شود. در واقع با فشار دکمۀ شروع، کامپیوتر وارد مدار استفاده از نظام انرژی می‌شود و این اتصال توسط یک انسان صورت می‌گیرد همانطور که او می‌تواند دکمه‌ای را فشار دهد و آن را خاموش کند. از طرف دیگر، این انسان است که از طریق دستکاری برنامه‌های کامپیوتری، دستور نوع کار و نحوۀ انجام آن کار را به کامپیوترها می‌دهد و در ظاهر آن‌ها را کنترل می‌کنند. نظر کورزویل بر این است که از یک زمانی به بعد کامپیوترها به وضعیتی می‌رسند که نیازی به این دستورها ندارند و می‌توانند وارد یک میان‌کنش شده و خود به یکدیگر وصل شوند. بنابراین می‌توانند نظام‌های انرژیک یکدیگر را خود به راه انداخته، داده‌ها و اطلّاعات را از یکدیگر بگیرند و دیگر نیازی به انسان‌ها نداشته باشند. در این باب می‌توان به فیلم معروف استنلی کوبریک (Stanley Kubrick) با نام « اودیسه ۲۰۰۱» [۲]اشاره کرد که در سال ۱۹۷۶ میلادی ساخته شده، امّا آخرین دستاوردهای فناورانه در آن به نمایش درآمده که تا بیست سال بعد از فیلم نیز هنوز به تولید انبوه نرسیده بودند. فیلم چند فضانورد را به تصویر می‌کشد که تعدادی از آن‌ها برای اینکه پیر نشوند در وضعیت خواب مصنوعی‌اند، و در سفینه‌ای در حال سفر به سیاره‌های دوردست هستند. دو نفر از فصانوردان به همراه یک کامپیوتر مرکزی سفینۀ فضایی را کنترل می‌کنند. مشکل زمانی شروع می‌شود که کامپیوترِ سفینه کارهایی را انجام می‌دهد که به نظر فضانوردان اشتباه است. آن دو فضانورد بدون آگاهی از اینکه کامپیوتر تمام فعالیت‌های آن‌ها را رصد می‌کند، تلاش می‌کنند که آن را از کار بیندازند. علّت تنش کامپیوتر و انسان، این است که کامپیوتر مدعی است که بهتر از فضانوردان می‌فهمد و می‌تواند سفینه را کنترل کند. از نظر کورزویل وقتی این جدال بین انسان و کامپیوتر رخ می‌دهد ما وارد دوران جدیدی می‌شویم که در آن منطق همه چیزتغییر کرده و انسان باید خود را با آن منطبق کند و اگر این سازگاری به وجود نیاید، این انسان است که از بین خواهد رفت. مسئلۀ‌ مهم در اینجا از بین رفتن بدن است آن هم نه به این معنی که انسان‌ها دیگر بدنی نخواهند داشت بلکه از نظر کورزویل، بدن انسانی امکان دوام بیشتری می‌یابد که در این صورت می‌توان مرگ را به عنوان یک بیماری مطرح کرد. زمانی که نظام‌های زیست‌شناختی به نظام‌های فناورانه تبدیل می‌شوند و نه تنها روند پیری متوقف می‌شود بلکه برعکس، می‌توان دوباره مسیر جوان‌شدن را پیش گرفت. دیگر مُردن به صورت امروزی مطرح نخواهد بود بلکه فرد بدن خود را ترک کرده و خود را در داخل یک فضای مجازی قرار می‌دهد، به معنایی خود را در یک سیستم مجازی آپلود می‌کند.
در همین راستا می‌توان به شخصیّت دیگری به نام نیک باستروم (Nick Bostrom)اشاره کرد. فیلسوف سوئدی که در سال ۱۹۷۳ میلادی به دنیا آمده و در حال حاضر مدیر مرکز مطالعات آینده‌نگرِ انسانیِ (Future of humanity institute) دانشگاه آکسفورد و در عین حال نیز بنیان‌گذار انجمن بین‌المللی تراانسان‌گرایی است. اندیشۀ باستروم به نسبت پیچیده است و به همین جهت مورد نقد قرار گرفته است. به نظر او مجموعه‌ای از علوم که از نظر او به اِن بی آی سی(NBIC) [1] معروف است؛ یعنی نانولوژی، بیوتکنولوژی، انفورماتیک، علم شناخت و عصب‌شناسی با هم‌آوردیِ نظام‌های شبکه‌ای، در حال حاضر به غول‌های مالی و تکنولوژی بدل شده‌اند و زندگی انسان‌ها را به طور کامل اداره می‌کنند.، مثل نظام‌های گوگل، آمازون، فیسبوک، اپل، میکروسافت و غیره. پوششی که این‌ سیستم‌ها می‎سازند در حال افزایش است و حتی امروزه درکشورهای توسعه‌یافته نیز کمتر فردی را می‌توان یافت که در زندگی روزمره از امکانات هوشمند و مجازی استفاده نکند. برای مثال اغلب انسان‌ها در نظام‌های نگارشی و در کارهای روزمره، از گوگل یا صورت‎های دیگری استفاده می‌کنند و زندگی اصلی در میان‌کنش‌هایی رخ می‌دهد که بر روی شبکه انجام می‌شود. اما واقعیت قضیه این است که انسان‌ها تنها به صورت ظاهری بر این شبکه‌ها کنترل دارند. اگر کسی بخواهد نامه‌های افراد را در شبکه‌ دستکاری کند، چه تضمینی دارد که افراد در امنّیت خواهند بود؟ تقریبا هیچ اندازه. نظر باستروم بر این است که با روند موجود تراانسان‌گرایی اتفاق خواهد افتاد و در این صورت معنای تراانسان‌گرایی بیشتر از اینکه تغییر بدن باشد، از میان رفتن بدن و گونۀ انسانی است که می‌تواند اشکال مختلفی داشته باشد امّا اغلب بر هوش مصنوعی (Artificial Intelligence) متمرکز خواهد بود. امروزه هوش مصنوعی را اغلب در کامپیوترها و گوشی‌های همراه و برخی دستگاه‌های صوتی و تصویری می‌بینیم. امّا تصور کنید که هوش مصنوعی شروع به تعمیم و گسترش در اشیا کند، به صورتی که هر شی دارای نوعی از هوشِ مصنوعی باشد. برای مثال وقتی بخواهیم بر روی یک صندلی بنشینیم صندلی به ما بگوید که برای کسی دیگر است و نمی‌توانیم بر روی آن بنشینیم. اشیایی که هوشمند می‌شوند و به نظر باستروم در فاز بعدی این اشیای هوشمند‌شده با یکدیگر وارد ارتباط شده و به جایی می‌رسند که عمل روشن و خاموش کردن یکدیگر را نیز خود انجام خواهند داد. در این وضعیت به موقعیتی نزدیک خواهیم شد که گونۀ انسان خردمند (homo sapiens) به خطر خواهد افتاد و در این میان راه گریزی نیز وجود ندارد چون منطق موجود انسان را به سمت آن موقعیت سوق خواهد داد. بنابر‌این انسان باید خود را برای ورود به نظام بعدی آماده کند و این پایان انسان و انسانیّت یا به معنایی پایان بدن است چون دیگر بدنی وجود نخواهد داشت که عوامل احساسی و عاطفی در آن جریان داشته باشد. فرض کنید که اگر کسی در جهان مجازی وارد رابطۀ دوستانه شود، بدن او نیست که این رابطه را می‌سازد بلکه ذهنیّت است که این رابطه را بازسازی می‌کند اما به شکلی بازش می‌سازد که قابل تشخیص و تفکیک از رابطۀ بدنی واقعی نیست. برای مثال وقتی در خواب وارد گروهی از روابط می‌شویم، بدن است که این روابط را ایجاد می‌کند و شاید این نزدیک‌ترین چیز به فضای مجازی یا چیزی باشد که تراانسان‌گرایی به سمت آن سوق دارد. چیزی که واقعیت بدنی ندارد در جایی قرار می‌گیرد که پیشتر واقعیت بدنی در آن قرار داشت.

پانویس‌ها به نقل از ویکیدیای فارسی
[۱] چهرک یا آواتار، از زبان سانسکریت گرفته شده است (آواتارا) به معنای “نزول” است که به نزول یک خدا به کره زمین اشاره دارد. آواتار ها تصاویری هستند که کاربران در اینترنت و به خصوص در تالار گفتگو برای پروفایل خود استفاده می‌کنند. کاربران عموما از آواتار خود در شبکه های اجتماعی، بازی های کامپیوتری و فضای مجازی استفاده می کنند. این تصویر جایگزین تصویر واقعی فرد می باشد و افراد در صورتی از آن استفاده می کنند که تمایلی به انتشار تصویر واقعی خود نداشته باشند.
[۲] استَنلی کوبریک Stanley Kubrick؛ زادهٔ ۲۶ ژوئیهٔ ۱۹۲۸ – درگذشتهٔ ۷ مارس ۱۹۹۹؛ فیلم‌ساز، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و عکاس آمریکایی بود. کوبریک به صورت گسترده به عنوان یکی از بزرگ‌ترین و بهترین فیلم‌سازان تاریخ سینما شناخته می‌شود. تقریباً تمامی آثار وی، اقتباس از رمان یا داستان‌های کوتاه هستند که در ژانرهای مختلفی ساخته شده‌اند. فیلم‌های کوبریک به دلیل توجه وسواس‌گونه به جزئیات، فیلم‌برداری مبتکرانه، استفاده از نورپردازی طبیعی، صحنه‌آرایی عظیم و بهره‌برداری خاص از زبان کمدی سیاه مورد توجه قرار گرفته‌اند.

نظریه‌های بدن/ بخش چهل و چهارم/ تراانسان‌گرایی _ وداع با بدن/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ مرداد ماه ۱۴۰۴