نظریه‌های بدن (بخش سی و نهم): قرن بیستم

ناصر فکوهی با همکاری بهنام پاشایی

نظریه‌های بدن/ بخش سی‌ و نهم/ قرن بیستم/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ تیر ماه ۱۴۰۴

در این بخش به دو پرسش پاسخ خواهیم داد.
پرسش اول: رابطۀ قدرت سیاسی و ظهور اشکال جدید رفتارها و بدنهای جنسی جدید چگونه است؟
پاسخ: فرانسوا هریتیه [۱] (Françoise Héritier)، انسان‌شناس و مردم‌‌شناس برجستۀ فرانسوی، بر روی همین مسئله متمرکز شده است. از نظر او شروع زنانگی و مردانگی از دوران باستان است یعنی زمانی که جدایی انسان از طبیعت اتفاق می‌افتد. بنابر مباحث مطرح شده، جدایی انسان از طبیعت زمانی آغاز شده که ابزارسازی شکل یافته و شکار گسترش پیدا کرده است. تا پیش از ساختن ابزار جوامع شکارچی صورت گردآورنده داشتند و این طبیعی است چرا که انسان اصلاً جز جانوران شکارچی نبود چون هیچ‌گاه موقعیت بدنی‌ این کار را نداشته است. اینکه امروزه انسان می‌تواند موجود دیگری را شکار کند و بخورد به دلایل فرهنگی است و نه زیست‌شناختی. این فرض قوت دارد که انسان موجودی شکارچی نبوده و شکار یک موقعیت ثانوی دارد. پس می‌توان به صورت علمی مطرح کرد که انسان در ابتدا یک جانور گیاهخوار بوده و همین امروز هم دستگاه بدنی، مثل دستگاه گوارشی انسان، متعلق به یک جانور گیاهخوار است و نه یک جانور گوشتخوار. هیچ انسانی نمی‌تواند گوشت خام را به راحتی بخورد و هضم کند بدون اینکه در این میان فرایند آشپزی وجود داشته باشد. از نظر لوی استراوس [۲] فرایند آشپزی نشان‌دهندۀ این است که بین جانور گیاهخوار و انسان فرهنگ است که قرار دارد و اگر این فرایند نباشد نمی‌توان از جانور گیاهخوار به انسان گوشتخوار رسید. به نظر فرانسوا هریتیه در مورد مسئلۀ جنسی نیز موقعیت اولیه حالتی است که برابری زن و مرد در آن وجود دارد و هنوز قدرت آن‌ها از هم جدا نشده، یعنی نابرابری قدرت بین آن‌ها اتفاق نیفتاده است. تمام تزهایی که بعدها مطرح می‌شود، مثل قوی‌تر بودن مرد از زن، هیچ پایه و اساس زیستی ندارند و دورانی وجود داشته که زن و مرد می‌توانستند قدرت یکسان داشته باشند. باید دقت کرد که این تزها از گفتمان فمینیستی که از وجود موقعیت زن‌سالار پیش از موقعیت مردسالاری صحبت می‌کنند متفاوت است. جوامع مفروض زن‌سالار که هرگز پیدا نشده‌اند و هیچ نمونه‌ای از آن نداریم نمی‌تواند پایۀ نظری نیز داشته باشد. جوامع برابرگرای دارای قدرت سیاسی وجود داشت اما تمرکز قدرت سیاسی وجود نداشت و قدرت سیاسی غیرِ مردسالار نیز وجود داشته است. به این ترتیب مشهود است که فرآیند شکار از ابتدا در انسان نیست یا بعدها به وجود آمده و به نظر هریتیه، شکار است که تقسیمِ کار را به وجود می‌آورد. و این تقسیم کار است که خیلی زود مردان را در موقعیت برتری نسبت به زنان قرار می‌دهد چون برای شکار نظام‌های ابزاری رشد می‌کنند. نظام‌های ابزاری نظام‌های خشونت‌اند و در آن‌ها مرد باید از قدرتی برخوردار باشد که واقعی نیست؛ مثل قدرت کوبش و قدرت پرتاب که همه توسط ابزارها میسر می‌شوند. مفهوم شکار و جنگ و همینطور مفهوم سلطه و خشونت بسیار زود بر روی هم منطبق می‌شوند. بنابراین شکار به فرآیند خشونت‌آمیزی تبدیل می‌شود که همزمان از آن برای رفع محدودیت بدنی و زیستی استفاده می‌شود و از اینجاست که تفاوت بین زن و مرد تشدید می‌شود. البته این یک تز است که مطالعات رفتارشناسیِ جانوری لزوماً آن را تایید نمی‌کند. در پستانداران بزرگ جماعت پلی‌ژن (polygen) و چند همسری داریم، یعنی یک نر که چند ماده با او و در قلمرو او زندگی می‌کنند. بنابراین مسئله به این روشنی نیست که بتوان به صورت قطعی در مورد آن اظهار نظر کرد. ولی می‌توان گفت وقتی شکار به وجود آمد قدرت بیشتری در اختیار مرد قرار گرفت که توانست از آن علیه دیگران استفاده کند. از زمانی که جمعیت‌های شکارچی به وجود آمده‌اند، جماعت مردانه و دسته‌های شکاری و شرایط جامعۀ مردسالار شکل گرفته است. اشکال دیگر قدرت سیاسی مردسالار ظاهر شده است و وارد نظام مردسالاری شده‌ایم که تا امروز نیز باقی مانده است. بنابراین فرانسوا هریتیه نگاه تاریخی دارد و مسئله را بسیار به عقب بازمی‌گرداند و معتقد است که سایر اشکالی که سلطۀ مردانه را تعریف می‌کنند در طول میلیون‌ها سال شکل گرفته و نه در زمان‌های نزدیکتر مثل شروع تمدن و … . تمام این‌ موارد مرتب پیچیده می‌شوند، گفتمان‌ها زیباسازی(eugenized) و توجیه می‌شوند اما ریشۀ آن‌ها در گذشتۀ تاریخی است. بنابراین موقعیت بدن سلطه‌گرِ مردانه موقعیتی است که بسیار زود در انسانی شدن پیش می‌آید چرا که انسان از زمانی شروع به انسانیت می‌کند که به ابزار و زبان دسترسی پیدا کرده که در عین حال یک انسان مذکر است. خیلی زود در جوامع انسانی ابزار و زبان به سلاح تبدیل می‌شوند. در جوامع انسانی کسانی که در قدرت سیاسی قرار دارند نام‌هایی را به خود می‌گیرند که می‌توانند سخن بگویند چرا که هر کسی در دوران باستان فنِّ کلام نداشت و به همین جهت است که دموکراسی صورت یک موقعیت را دارد. با توجه به نظریات فرانسواز هریتیه، دموکراسی در عین حال که می‌تواند امکانات گفتمانی ایجاد کند به صورت بالقوه یک موقعیت بسیار پرخطر است و از همین دلیل است که مسئولیت مدنی و ظرفیت دموکراتیک اهمیت پیدا می‌کنند. دموکراسی چیزی نیست که به حقوق و قوانین ربطی داشته باشد بلکه به ظرفیت مدنی بستگی دارد؛ یعنی موقعیتی است که باید ظرفیت مدنی در آن پیاده شود. به همین دلیل است که باید درونی شود و اگر درونی‌سازی نباشد با خطر سقوط دموکراسی به سمت پوپولیسم مواجه می‌شویم. خطری که از دوران باستان، افلاطون و ارسطو پیش‌بینی کرده بودند و اعتقاد داشتند که دموکراسی به حکومت اراذل و اوباش منتهی می‌شود. امروز اگر افلاطون و ارسطو زنده بودند وضعیت دموکراسی جهان را مصداق سخنان خود می‌دانستند چرا که نظام دموکراسی تا دویست سال بعد آیندۀ جهان را به دست اراذل و اوباش سپرده و به خاطر مقابله با موقعیت‌های آرمان‌شهری (utopia) ویران‌شهرها (dystopia) از جمله ویران‌شهرهای تمامیت‌خواه (totalitarianism) به وجود آمده است. اگر به بحث باتلر بازگردیم موقعیتی ایجاد می‌شود که بدن آزاد شده می‌بایست بدن مسئولی باشد. یعنی باید بدنی باشد که این آزادی را بتواند بپذیرد در غیر این صورت می‌تواند کاملا به عکس خود تبدیل شود همانطور که آزادی جنسی می‌تواند به هرزه‌نگاری (pornography) تبدیل شود. رابطۀ آزادی جنسی با پورنوگرافی مثل رابطۀ دموکراسی با پوپولیسم است، مثل رابطۀ دموکراسی با قدرت اراذل و اوباش است و یک نوع فساد و فروپاشی در نظام محسوب می‌شود. حال سوال این است که آیا به این دلیل که آزادی می‌تواند به یک نوع فساد تبدیل شود باید جلوی آن را گرفت یا باید آزادی را مدیریت کرد؟ برای کسانی که طرفدار فاشیسم هستند پاسخ مشخص است؛ یعنی باید آزادی را محدود کرد و از بین برد و سلسۀ مراتب، نظام‌های داروینیسمِ اجتماعی یا نظام‌های نخبگان و گزینش را پیاده کرد. اما کسانی که آزادی‌خواه هستند معتقدند که این کار را باید از طریق بالا بردن ظرفیت مدنیِ دموکراتیک انجام داد و نه از طریق بالا بردن آزادی دموکراتیک. آزادی دموکراتیک اگر همراه با ظرفیت مدنی دموکراتیک نباشد فاسد خواهد شد. اگر آزادی غذایی باشد که بدن باید از آن تغذیه کند، بدنی که چگونگی تغذیه را درک نکند به یک بدن فاسد تبدیل می‌شود و در اثر چاق شدن مفرط از بین خواهد رفت. تمثیل آن را می‌توان در فیلمِ شکم چرانیِ بزرگ (La Grande Bouffe ) دید.
پرسش دوّم: تاثیر قدرت سیاسی بر جنسیّت چگونه است؟
پاسخ: قدرت‌های سیاسی همواره خود‌توهمی دارند. یعنی به دلیل قدرت دچار این توهم هستند که قابلیت تاثیرگذاری درازمدت را دارند در حالی که چنین نیست و قدرت سیاسی بیش از اینکه مسلط بر جامعه باشد در نتیجۀ جامعه شکل گرفته است. یعنی حاصلی از جامعه‌ای است که در راس آن قرار می‌گیرد و با آن رابطۀ بیگانه (alienation) ایجاد می‌کند. ولی مسئله این است که قدرت سیاسی به هیچ عنوان توانایی این را ندارد که بتواند رفتارهای اجتماعی را در درازمدت کنترل کند. به صورت کوتاه‌مدت بسیار رفتارها را می‌توان درونی کرد اما مسئلۀ کوتاه‌مدت زیاد مطرح نیست چرا که از طریق قدرت می‌توان هر تاثیر کوتاه‌مدتی را با زور القا کرد. چیزی که اهمیت دارد تداوم، پایداری و درونی‌شدنِ قدرت سیاسی است، یعنی اینکه چقدر قدرت سیاسی می‌تواند یک رفتار را در افراد درونی کند. قدرت‌های سیاسی هرگز نتوانسته‌اند چنین چیزی را اعمال کنند و در طول تاریخ حتی در مورد رفتارهای ساده نیز به موفقیت نرسیده‌اند. اما آیا به معنی این است که هیچ رفتاری درونی نشده است؟ پاسخ خیر است. بسیاری از رفتارها درونی شده است اما اینکه این را حاصل قدرت سیاسی بدانیم قابل نقد است. امروز افراد گمان می‌کنند که باید در یک ساعت مشخصی از خواب بیدار شوند، در ساعت مشخصی صبحانه بخورند، بیرون بروند، در یک ساعت مشخصی ناهار بخورند و… . اما قدرت سیاسی نیست که این رفتارها را ایجاد کرده است. اول اینکه هیچ خودکاری(automatization) در آن‌ها نیست که در صورت خارج شدن از آن زندگی فرد مختل شود و دوم اینکه این فقط حاصل قدرت سیاسی نیست بلکه مجموعه‌ای است که به قول جودیت باتلر برساختۀ اجتماعی نام دارند و عوامل اقتصادی و فرهنگی تاثیر می‌گذارند بر اینکه افراد در ساعت مشخصی کارهای مشخصی را انجام دهند. و این به هیچ عنوان یک امر طبیعی نیست؛ هیچ گربه‌ای را نمی‌توان یافت که ساعت مشخصی برای نهار داشته باشد. البته رابطۀ قدرت با این موضوع بسیار زیاد است اما بستگی به نهادی دارد که فرد در آن قرار می‌گیرد. برای مثال در نهادی که متعلق به نهاد قدرت است، مثل دانشگاه، طبیعی است که در ساعت مشخصی در آن باید غذا خورد. اما در بیرون از این وضعیت نیز در ساعت مشخصی ناهار می‌خوریم چون حاصل یک برساختۀ اجتماعی است. قدرت سیاسی در مورد رفتار جنسی نیز اثر دارد اما این قدرت سیاسی عامل اصلی و تعیین‌کننده نیست. در نظام‌های مختلف موجود در جهان میزان دخالت در رفتارهای جنسی بسیار متفاوت است و جهانی‌شدن نظام به این معنی نیست که هر قدرتی در هر زمانی هر کاری را که می‌خواهد می‌تواند انجام دهد. ممکن است قدرت سیاسی بخواهد به هر دلیلی اولویت را به یک سری از رفتارهای جنسی بدهد امّا در عمل نمی‌تواند این کار را انجام دهد. تنها تا حدودی می‌تواند موفق به این کار می‌شود. چون نظام اجتماعی همیشه راه‌هایی دارد که بخواهد آن را دور بزند تا به مقصدی که می‌خواهد برسد چرا که از قوانین زیستی تبعیت می‌کند.

پانویس‌ها به نقل از ویکی‌پدیای فارسی

[۱] فرانسوا هریتیه (انگلیسی: Françoise Héritier ۱۵ نوامبر ۱۹۳۳ – ۱۵ نوامبر ۲۰۱۷)) انسان‌شناس و مردم‌شناس سرشناس اهل فرانسه، یک مردم‌شناس و فمینیست بود.
[۲] کلود لوی استروس (به فرانسوی: Claude Lévi-Strauss ) ‏ (۲۸ نوامبر ۱۹۰۸ – ۳۰ اکتبر ۲۰۰۹) مردم‌شناس و انسان‌شناس فرانسوی و از نظریه‌پردازان انسان‌شناسی مدرن بود