نظریههای بدن/ بخش بیست و چهارم/ گذار به قرن بیستم / با همکاری بهنام پاشایی[۱]
فردریش نیچه[۱] یکی از مهمترین فیلسوفان مدرنیته است که بین سالهای ۱۸۴۴ تا ۱۹۰۰ زندگی میکرد. تفاوت اندیشۀ شوپنهاور و نیچه در مورد مفهوم بدن این است که؛ شوپنهاور یک نگاه ناامیدانه نسبت به بدن دارد و جنگ و نابودی بدن شعار اوست. از نظر وی تنها نیرویی که میتواند ارادۀ حیات را از بین ببرد تخریب خود بدن به عنوان حاملِ این نیرو است. اما نیچه برخلاف شوپنهاور نگاه مثبتی نسبت به زندگی و بدن دارد.
پیش از هر چیز باید گروهی از تصویرها، پیش داوریها و سوءاستفادهها را از نظریههای نیچه مشخص کرد و کنار گذاشت. مهمترین این سوءتعبیرها روابطی است که بین نیچه و یهودیستیزی و فاشیسم مطرح شده است. به خصوص تفاسیری که از کتاب «چنین گفت زرتشت»[۲] و از مهمترین مفهوم در این کتاب یعنی ابرانسان (Übermensch) صورت گرفته است. تفسیر یا سوءاستفادۀ فاشیسم از این مفهوم، انسانی است که هیتلر از آن دفاع میکند و یک برتری و حق طبیعی سلطه نسبت به دیگران دارد. تصور بر این بود که فلسفۀ نیچه با مفهوم «اَبَرمن» این ایدئولوژی را حمایت میکند. البته این یک تفسیر سطحی و یک سوءاستفاده بوده و اَبَرمنی که نیچه مطرح میکند کمتر ارتباطی با فاشیسم دارد. در واقع هیچ نوعی از ارجاعِ نژادی در کار نیچه وجود ندارد. از این منظر و در اشاره به فلاسفه میتوان گفت که در اندیشۀ ارسطو تعداد زیادی از مفاهیم نژادپرستانه وجود دارد که او از آنها دفاع کرده و از یک حالت طبیعی به عنوان حق برتری سخن گفته است. در واقع در یونان باستان چنین تفکری وجود داشت و بین سیماشناسی(فیزیونومی) و فیزیولوژی، یعنی بدن در ساحت فیزیولوژیک و محتوای این بدن، رابطه برقرار میشد. اما در اندیشۀ نیچه چنین چیزی نیست.
در تفکر نیچه گرایش کاملا روشن، سخت و حتی پرخاشجویانهای علیه میراث الهیات (theology) یهودی- مسیحایی وجود دارد. در واقع آن چیزی که نیچه به جنگ آن میرود اخلاق دینی است و از این اخلاق دینی به عنوان سلطۀ دو هزار سالۀ یهودی-مسیحی یاد میکند. به نظر او این سنت در طول سالهای متمادی انسان را از خلالِ اخلاق تخریب کرده و یک سلطۀ سخت علیه انسان به وجود آورده است. نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» زرتشت را به عنوان سخنگوی خود انتخاب میکند چون در دوران نگارش این کتاب، زرتشت نشانه یا نماد یک پیامبر شرقی است که اخلاق را در خود حمل میکند. برخلاف بسیاری از تفکرها، نیچه با این کار به سمت یک دفاعیه(آپولوژی) یا یک تقدسگرایی نمیرود و این هیچ ربطی به زرتشت ندارد. در حقیقت نیچه میخواهد مرگ اخلاق را از زبان اخلاقیترین نماد ممکن اعلام کند. این یک بازی با فلسفه است که اعلامِ مرگ خدا باید توسط کسی صورت گیرد که به نظر میرسد بزرگترین نماد اخلاق است. اما چه چیزی از نظر نیچه نشان دهندۀ فشار و این سلطۀ دو هزار ساله است و به چه جرمی او اخلاق و دین را به مبارزه میکشد؟ این سلطه تحقیر و تخریب بدن بوسیلۀ ستایش روح است. در اینجا درنقطۀ معکوس با سیستم باستانی قرار گرفتهایم و به همین جهت شروع مشخصی برای مدرنیته محسوب میشود. با توجه به اینکه از موقعیتی حرکت کردهایم که ابتدا روح مطرح و مقدس شده و بدن تحقیر شده بود، با نیچه در نقطهای قرار میگیریم که بدن ستایش شده و روح تحقیر و نفی میشود. از نظر نیچه روح بخشی از بدن و یک موقعیت ثانویه است و در آن معنایی که در جهان باستان به کار میرفت، وجود ندارد. موقعیت اولیه یک موقعیت بدنی بوده و روح در مرتبۀ ثانوی قرار دارد. در واقع روح حاصلِ بدن است و نه بدن حاصل روح. پس مسئلۀ نیچه به طریقی به ستایش بدن میل میکند. بدنمندی ستایش شده در اندیشۀ نیچهای به سمت بدنِ سالم سوق پیدا میکند، سلامتی که خود نیچه اغلب از آن محروم بود. ارزش این سلامت یک ارزش طبیعی است که در بدن منعکس میشود در حالی که در سنت یهودی-مسیحی بدن تحقیر و نادیده گرفته شده و به امر ثانویه تبدیل شده است تا از طریق تحقیر آن و تقدس اخلاق، سلطۀ ایدئولوژی الهیاتی ممکن گردد. آنچه که نیچه به عنوان «اَبَرمن» یاد میکند انسانی است که از موقعیت انسانی عبور کرده و این به هیچ عنوان آنی نیست که در انسانِ برترِ فاشیسم یا انسانِ پرولتاریاییِ شوروی شاهدیم. اندیشۀ نیچه درست در نقطۀ معکوس این دو قرار دارد. نیچه در «اَبَرمَن» به انسانی میرسد که برای اولین بار میتواند خود را به رسمیت بشناسد و از بار اخلاقیِ سنگین چندین هزار ساله رهایی یابد تا امیال و زندگی خود را داشته باشد. میشل فوکو نیز نقش بزرگی در این زمینه دارد اما اگر نیچهای در کار نبود، چرا که نیچه نوعی موقعیت بتشکنانه دارد، نقش بزرگ فوکو هم نمیتوانست وجود داشته باشد. به همین جهت است که جملهای را با این مضمون به خود نیچه نسبت دادهاند؛ “فلسفه دو بخش است. بخش اول آن چیزی است که قبل من وجود دارد و بخش دوم چیزی که بعد از من خواهد بود.” از این لحاظ کاملا حق با نیچه است. در تاریخ فلسفه او یک نقطۀ عطف است و این نقطه استوار و مستحکم در مقابل ایدئولوژی الهیات یهودی-مسیحایی قد برافراشته است. نیچه مفاهیم مربوط به بدن را اغلب از خلال یک دوگانه و در کتاب «زایش تراژدی»[۳] مطرح کرده است. در حقیقت تراژدی حاصل تلفیق دو اسطورۀ یونانی دیونیزوس و آپولون[۴] است که هر دو در اسطورهشناسی یونانی نماد هنر هستند؛ دیونیزوس نماد هنر موسیقی است و آپولون نماد هنر مجسمهسازی. دیونیزوس نماد شور، هیجان و همۀ آن چیزهایی است که آزادی، لذت و رها شدن از بند را نمایندگی میکند و بیانگر یک شور بدون شکل است. به نظر نیچه این همان چیزی است که بدن انسان را قبل از هر چیز دیگر تعریف میکند؛ یعنی یک نوع بیشکلی در شورمندی. از طرف دیگر آپولون هنر مجسمهسازی را نمایندگی میکند و نظم، ترتیب، تقسیم و شکل را در مقابل بیشکلی دارد. پس از یک طرف؛ سرکشی، آزادی، بینظمی، شور، هیجان و لذت و از طرف دیگر نظم، ترتیب و تقسیمبندی به افراد (individualization) را داریم که ایجاد شکل میکند و از ترکیب آنها تراژدی به وجود میآید. تفکر اساسی نیچه این است که این دو موقعیت در بدن و در بدنهایی که به همدیگر پیوند میخورند تا جامعه را بسازند، وجود دارد. بدن از یک سو با افراط و لذتِ بدنمندی تعریف میشود که اصل یکسان کنندۀ انسانها است. چرا که در لذت است که بدنها با یکدیگر شریک میشوند و اصل بر لذت است نه فرد، چیزی که فیلسوفان جدید بیشتر از واژهی میل برای آن استفاده میکنند. اما از طرف دیگر فرایند فرهنگ و فرایند اجتماعی امکانپذیر نیست مگر با محدود کردن لذت، شور و تمایلات یکسان کننده که تبدیل به موقعیتهای فردی میشوند و میتوانند وارد مبادله با یکدیگر شوند. پس از یک طرف یک نوع بیقانونی وجود دارد که در لذت و میل تعریف میشود و از طرف دیگر یک قانونمندی که در سیستمهای محدود کننده و تقسیم کننده تعریف میشود. مسئلهی نیچه این نیست که زندگی باید به سمت یک زندگی شورمند(دیونیزی) بدون نظم(آپولونی) سوق کند. این ممکن نیست چرا که اصل لذت را به تنها اصل موجود تبدیل میکند و به این ترتیب سوژه غیر قابل وجود میشود، چرا که اصل بر لذت است و نه سوژه. این همان چیزی است که پیشتر در اندیشۀ مارکی دوساد به آن اشاره کردهایم. دوساد اصل را بر لذت قرار میدهد که هیچ نوع محدودیتی جز خود ندارد. از نظر او فرد و بدن جز در نقاط لذت خود وجود ندارد. به نظر نیچه زندگی شورمند(دیونیزی) بدون نظم(آپولون) یک پیوستار بدنی ایجاد میکند که نمیتواند پایداری داشته باشد. برعکس زندگی منظم و با چهارچوب نیز بدون شور و هیجان امکانپذیر نیست. این مسئله به عنوان عدم امکانِ مطلق نیست بلکه بدن را به جنبهای از حیات میرساند که یک نوع سلطه است و از نظر نیچه یک نوع بردگی محسوب میشود. نظم آپولون بدون شور دیونیزوس امکانپذیر نیست چون یک عقلانیت محض است. آپولون بدون دیونیزوس یعنی پیشروی در تقسیم و شکل تا جایی که در نهایت هر گونهای از لذت در عمل ناممکن میشود مگر لذتهایی که کاملاً هنجارمند و نرمال شده باشند. البته نیچه از واژۀ «نُرمال شدن» استفاده نمیکند و چند دهه بعد میشل فوکو است که آن را مطرح میکند. اما نُرم همان چیزی است که نیچه به آن زندگی آپولونی میگوید؛ یعنی زندگیِ بر اساس نظم، شکل و قطعیت که خود را در عقلانیت تعریف میکند. حملهای که نیچه به تاریخ چند هزار سالۀ یهودی-مسیحی میکند به این دلیل است که این سنت یک سیستم آپولونی را به بدن تحمیل میکند که قابل دفاع نیست چرا که بدن را تحقیر میکند و آن را به رسمیت نمیپذیرد. در مسئلۀ محرومیت جنسی در مسیحیت، نداشتن رابطۀ جنسی در مسیحیت کاتولیک شرط رابطه با خداوند است، بدن میبایست از لذت زمینی صرف نظر کند تا بتواند به لذت آسمانی برسد. اما تمام رسواییهای کلیسای کاتولیک نشان میدهد که کسی نمیتواند از لذت زمینی صرف نظر کند. در حقیقت سیستم آپولونی که اخلاق سنگین یهودی-مسیحایی توصیه میکند اجراپذیر نیست. بدنی که از شور، لذت و میل خالی میشود بدنی است که محکوم به بردگی است. به همین جهت است که از نظر نیچه گذار به سمت آزادی، گذار به طرف رها شدن از یک سلطۀ مطلق آپولونی است. البته به این صورت نیست که گرایش آپولونی وجود نداشته باشد بلکه این گرایش نباید به شکل مطلق، همانطور که در ایدئولوژی یهودی-مسیحایی مطرح است، وجود داشته باشد. نکتهای که در مورد اندیشۀ نیچه باید بسیار به آن توجه داشت. انسانی که این گذار را طی میکند میتواند به درجات مختلفی از آزادی برسد و هرچه بیشتر بتواند خود را از قید این اخلاق رها کند به همان اندازه بیشتر به سمت زیباییهایی که بر اساس این گریز ظاهر میشود، برای مثال در هنر و در شعر، سوق پیدا میکند. از همین منظر وارد قرن بیستم خواهیم شد که از جهتی با پدیدارشناسی آغاز میگردد.
نظریههای بدن/ بخش بیست و چهارم/ گذار به قرن بیستم/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ شهریور ماه ۱۴۰۳
پانویسها:
به نقل از ویکی پدیای فارسی
[۱] فریدریش ویلهلم نیچه (به آلمانی: Friedrich Wilhelm Nietzsche)] (زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ – درگذشتهٔ ۲۵ اوت ۱۹۰۰) فیلسوف، ادیب، شاعر، منتقد فرهنگی، جامعهشناس، آهنگساز و لغتشناس آلمانی و استاد زبانهای لاتین و یونانی بود که آثارش تاثیر بسیار عمیقی بر فلسفهٔ غرب و تاریخ اندیشهٔ مدرن برجای گذاشته است. مهمترین اثر فلسفی و ادبی نیچه کتاب چنین گفت زرتشت است.
[۲] چنین گفت زرتشت (به آلمانی: Also sprach Zarathustra) یک داستان فلسفی و شاعرانه است که فریدریش نیچه، فیلسوف و شاعر آلمانی آن را طی سالهای ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵ نگاشته است. شخصیت اصلی این رمان فلسفی شخصی به نام «زرتشت» است که نامش از زرتشت پیامبر ایرانی گرفته شدهاست. نیچه در این کتاب عقاید خود را از زبان این شخصیت بیان داشتهاست.
[۳] زایش تراژدی از روح موسیقی (آلمانی: Die Geburt der Tragödie aus dem Geiste der Musik) کاری از فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه در سال ۱۸۷۲ است. نیچه در این اثر، مخالفِ نفیِ بوداییِ شوپنهاور از اراده است.
[۴] دیونیسوس یا دیونیزوس نام ایزدی در اساطیر یونان که دارای دو ریشه مجزا است، از طرفی او ایزد شراب، زراعت انگور، قداست می، ناظر بر جشنهای مقدس و حاصلخیزی طبیعت است و از طرفی دیگر دیونیسوس نشاندهندهٔ ویژگیهای برجسته هنر ادیان مختلف همانند کسانی که در الوزیس بهعبادت میپرداختند.
آپولون یکی از نامیرایان المپنشین در اساطیر و ادیان کلاسیک یونانی و رومی از مهمترین خدایان است. در اساطیر یونانی آپولو را خدای تیراندازی، موسیقی و رقص، راستی و پیشگویی، درمان بیماریها، خدای خورشید و نور، شعر و… میدانند. او از زیباترین خدایان و فرم ایدئال یک جوان ورزشکار و زیباست.
[۱] نظریههای بدن/ بخش بیست و چهارم/ گذار به قرن بیستم/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ مرداد ماه ۱۴۰۳