در قرن شانزده شاخهای از گرایش علمی به نام آناتومی[۱] به وجود میآید و بخش بزرگی از آن درعین حفظ شدن به سنت فیزیولوژیک[۲] منتقل میشود. ریشۀ واژۀ آناتومی ترکیبی یونانی از پیشوند آنا (ana) یعنی بالا و فعل تمنو (temno) یعنی بریدن و برش دادن است و به صورت تحتاللفظی به «هنرِ بریدنِ بدن» ترجمه میشود. در زبان فارسی آناتومی به تشریح ترجمه میشود، یعنی شرحی که در عین حال به معنی بریدن نیز هست. میتوان گفت که سنت آناتومی در ابتدا یک سنت هنری بوده است. یکی از بزرگترین آناتومیستهای تاریخ لئوناردو داوینچی[۳] است که آثار آناتومیاش تا قرنها بعد در آکادمیها تدریس میشد. هنر داوینچی نشان دادن بدن در اجزا و حرکاتش است. این عطش به شناخت بدن در ادامه به عطش ورود به درون بدن تبدیل میشود؛ یعنی بدن پدیدهای میشود که برای شناخت آن باید به داخل آن وارد شد. در این است که اندیشۀ ورود به بدن برای شناخت عناصر دقیق کالبدی بسیار رشد و گسترش پیدا میکند و تمایلی در طیف دانشمندان شکل میگیرد و علم تشریح شروع به شناخت انسان میکند. یکی از اولین نشانههای گرایشهای شناخت انداموارهای، شبیهسازیِ سیستمهای بدنی است مطابق با سیستمهای طبیعی یا آنچه که در طبیعت ساخته شده است. برای مثال سیستم گردش خون با سیستمهای هیدرولیکی موجود در طبیعت مشابه دانسته میشود. تفکری که در آن میتوان سیستم گردش خون را با سیستم هیدرولیکی همبسته کرد و با ورود به بدن و تشریح آن میتوان از اشکال بیرونی برای درک اشکال درونی کمک گرفت و در عین حال با اشکال درونی نیز اشکال بیرونی را بهتر توضیح داد. برای نمونه در قرن شانزده برای نخستین بارویلیام هاروی[۴] نظام گردش خون و چگونگی توزیع خون از جایگاهی به نام قلب را مطرح میکند. هرچند که در قرن بعد اجزای بیشتری با میکروسکوپ شناسایی میشوند و شواهد بیشتری دال بر این ایده گرد میآیند که بدن یک امر ترکیبی است و بخشهایی که در کنار هم چیده شدهاند با یکدیگر رابطه دارند. بنابراین مفاهیمی چون عناصر و اجزای بدنی و نظامها وعوامل پیوند شکل میگیرند. این امر نشان میدهد که قبل از دکارت[۵] عناصر ایدۀ «ماشین بودگیِ بدن» وجود داشته و وی آن را بسیار برجستهتر کرده است. منظور از ایدۀ «ماشین بودگی بدن» و ارتباط آن با ایدۀ «کارکردی بدن» این است که بدن نیز مثل ماشین کارکرد دارد و وقتی به کار میافتد کارکرد آن به صورت یک اتوماتیزم و حالت خودکار ادامه پیدا میکند. در واقع در این قرن است که بدن باز و تشریح شده، مکانیزم آن کاویده شده و عوامل پیوندی مثل مفصلها به عنوان نقاط پیوند مطرح گشته است. علاوه بر این آنچه که از کارهای داوینچی در سنتهای نقاشی و سنتهای پلاستیکی مثل مجسمهسازی ادامه پیدا میکند، بازنمایی حرکت در اندامهای انسانی است. نقاشیهای بسیاری موجود است که حرکت دستها، پاها و اندامهای انسانی را نشان میدهند. تنها پس از طرح نگاهِ آناتومیک است که به دقت و ظرافت گرافیزم پی برده میشود. برای مثال نقاشیهای دورۀ قاجار در مورد بدن با دورهای درحدود سه قرن قبل در اروپا نیز قابل مقایسه نیست. چرا که در آنها نگاه آناتومیک وجود ندارد و تنها انسان در ابعاد کلی خود ترسیم شده است. در حالی که در سنت اروپایی رسالهای از ارسطو در باب اهمیت حرکتهای بدنی مثل دست و پا موجود است. در این راستا است که نقاشان آناتومیست شروع به پیاده کردن و کشیدن این حرکات میکنند و هنر گستردهای را به وجود می آورند که در معماری اروپایی و در ظرافتها و نقشهای اروپایی مشهود است. البته باید اشاره کرد که در یونان باستان نیز معماری را به بدن مربط میدانستند. در واقع معماری ادامۀ بدن، بازتاب بدن و بازسازی بدن در قالبهای مختلف است. در زمانی که داوینچی به ترسیم طرحهایش میپرداخت، دو گرایش دیگر نیز وجود داشته و ادامه پیدا کردهاند. گرایشی که بیشتر به سیستم مادی؛ جسمانی، فیزیولوژیک و آناتومیک برمیگردد و خود را بیشتر در سیستمهای مادی بدن، مثل حرکت استخوانها نشان میدهد، یعنی همان چیزی که در معماری به آن سازه یا اسکلت میگوییم. و گرایش دیگری که به سمت روابط شیمیایی بدن میرود، روابطی که بیشتر در داخل یک فضای سیال وجود دارد. بعدها دکارت از این دو گرایش به عنوان کارکردهای پیدا و کارکردهای پنهان صحبت میکند. سه شاخۀ پزشکی که قبلاً به آنها اشاره کردهایم ریشههای بسیاری در گذشته و در ساختار سه گانۀ جوامع هندو اروپایی؛ یعنی در سه کاست[۶] کشاورزان، جنگجویان و کشیشان دارند. کشاورزی عملی است کیمیاگرانه که در آن فعل و انفعالات شیمیایی رخ میدهد و سر منشا نظامهای پزشکیِ شیمیایی مثل داروسازی است. جنگجویان جراحی را به وجود میآورند؛ ارتباط بین ابزارهای جراحی و ابزارهای جنگی از اهمیت بالایی برخوردار است. و بالاخره روحانیان که بر روی سیستم روانی و ذهنی کار میکردند. بنابراین گرایشی بوجود میآید که از یک طرف بر روی نظام اسکلتی، آناتومیک ومادی کار میکند و از طرف دیگر بر روی سیستمی که در فعل و انفعالات متمرکز است. مثل انواع طبعها در طب سنتی ایرانی که برخی با عنوان تفسیر هورمونی از آن یاد میکنند. تفسیر هورمونی هم با تفسیر کیهانی و حسها درارتباط است و هم با گروهی ازمایعات که حالت سیال دارند و سیستم بدنی را به بیرون از خود پیوند میدهند. بدین ترتیب است که تمرکز بر روی بدن پیوسته بیشتر میشود. در تفکر افرادی چون مونتین[۷] به عنوان یکی از چهرههای بسیار مهم انسانگرایی، با یک اندیشۀ کاملاً انسانمحورمواجه میشویم که به سمت جدا شدن از نگاهِ انسانمحوریِ مسیحی سوق دارد که در ادامه و در دکارت نیز مشاهده میشود. بسیاری از انسانشناسان بر این باورند که مونتین، حتی قبل از روسو پدر اصلی انسان شناسی است چرا که بسیاری از ایدههای به رسمیت شناخته شده و مورد پذیرش دوران خود را به زیر سوال میبرد. از جمله ایدۀ رابطۀ توحش و تمدن. وی از اولین کسانی است که بسیار زودتراز شخصیتهایی مثل دیدرو و روسو[۸] دوگانۀ توحش و تمدن را به زیر سوال میبرد، آن هم در دورهای که حرکت اروپا به سرزمینهای دوردست با پرچم تمدن شروع شده است. در یکی از مقالات معروف تحت عنوان آدمخوارها (کانیبالیسم) [۹]، وی به استعمار و به حرکت اروپایی در جهت یکسانسازی دنیا حمله کرده و کسانی را که به انسانهای غیر اروپایی وحشی میگویند را وحشی مینامد. تمثیل او این است که ما اروپاییها میوهها را هم به شکلی درآوردهایم که خودمان دوست داریم. اما آیا گلابی که در جنگل پیدا میکنیم و به آن گلابی وحشی میگوییم، وحشی است یا گلابی که ما به شکل تصنعی به وجود میآوریم و آن را گلابی الگو مینامیم؟ قضیه درست عکس این است. یعنی طبیعت را دست برده و توحش خود را به آن منتقل کردهایم و بعد آن را بر اساس چیزی که به وجود آوردهایم تحقیر میکنیم، همانطورکه این عمل را در رابطه با انسانهای دیگر نیز انجام میدهیم. در موارد زیادی گرایشهای مونتین در زمانهی خود بسیار ضد روشنفکرانه و ضد آکادمی است چون بسیاری از مفاهیمی را که در حوزۀ عمومی جای ندارد در مقالات خود مطرح میکند. برای مثال در مورد ناتوانی جنسی خود بسیار مطلب نوشته و تمام این موارد امروزه برای او اعتبار علمی آورده است. دیدگاه آناتومی را در تداوم دیدگاه ارسطو تحت عنوان وحدت روح و بدن مطرح کرده است. همانطور که پیشتر ذکر کردهایم، ارسطو بدن یا حرکت و کارکردهای بدنی را شکل روح و به عبارتی بیان روح میدانست. مونتین نیز از همین تز دفاع میکرد و آن را به درک طبیعت و نظامهای حسی وصل میکرد و در زمرهی کسانی بود که به شدت در مقابل دخالت در طبیعت موضع میگرفت. با پزشکی کاملا مخالف بود واعتقاد بر این داشت که پزشکی نیز یک سیستم دخالت در طبیعت است که قابل دفاع نیست. در اندیشۀ مونتین با الگوی انسانشناسی سروکارداریم که انسانشناسی مسیحیِ دینی نیست. بدنی که مونتین بسیار دقیق از آن صحبت میکند بدنی واقعی و انسانی است. وی بسیار بر خود و اندام خود متمرکز بود و خود را به عنوان سوژه و نمونۀ مطالعه در نظر میگرفت. سنگ در کلیه داشت و دردهای شدیدی را تحمل میکرد و حالاتی از خود را به هنگام بروز دردها با دقت یادداشت میکرد. چرا که معتقد بود درد عاملی است برای شناخت بدن و از این طریق نیز هستی را میتوان شناخت. وی از اولین کسانی است که از مسئلۀ درد به عنوان راهی برای شناخت خود استفاده میکند. در یکی از مقالات تحت عنوان شباهت فرزندان به پدران؛ شکل آناتومیک وموقعیت آناتومیک آن چیزی که را که در جسم میگذرد بخشی از میراثی میداند که تداوم نسلی را ایجاد میکند. بنابراین درد را نیز به نوعی بخشی از این میراث میداند و از اینجا به این صورت میرسد که درد بر من نشانی از هویت من است در عین حال که بیماری. بنابراین میتوان گفت که مونتین به یک نوع ساختارگرایی زودرس رسیده بود. آنچنان که امروزه میتوان خود را در دوگانهی درد و آرامش، یا رنج و آرامش، غم و بیغم بودن و بیماری و سلامت درک کرد، مونتین در آن زمان مطرح کرده است؛ بیماری سلامت را و سلامت بیماری را تعیین میکند. به عبارت دیگر اگر بیماری و درد وجود نداشته باشد سلامت و آسایش بیمعنی است. سلامت و آسایش موقعیتهای ساختاری هستند که در تقابل با نقطههای مقابل خود تعریف میشوند. به همین دلیل مونتین این اندازه وسواس داشت تا آنچه که در بدنش و به هنگام درد کشیدن در تحمل سنگهای کلیه میگذشت، درک و فرکانس دردها را یادداشت میکرد. در تفسیری که به صورت بدنی در رابطه با درد و آسایش مطرح کرده، ریشههای فلسفی و قدیمی از جمله در رواقیون[۱۰] وجود دارد که فضیلت و شرارت را در رابطه با یکدیگر تعریف میکنند. این دوگانه غیر از تعریف خود همدیگر را نیز تعریف میکنند. بنابراین اگر شرارتی وجود نداشته باشد فضیلت نیز نمیتواند وجود داشته باشد چرا که انتخابی وجود ندارد. باید دقت کرد که با ورود به این بحث به ایدههای میرسیم که پای مسئلۀ آزادی و اجبار را پیش میکشند. دیالکتیک آزادی و اجبار دیالکتیکی است که بعدها روسو از آن مفهوم قرارداد اجتماعی را بیرون میآورد. سیستم قانون یا لگالیسمی که روسو از آن دفاع میکند، با آزاد گذاشتن انتخاب میتواند فضیلت را ایجاد کند. انسانها آزاد هستند تا بین شرارت و فضیلت یکی را انتخاب کنند و از همینجاست که امر آموزش اهمیت خود را بیشتر پیدا میکند. در این آزادی است که انتخاب درست، انتخاب غلط و مسئولیت انتخاب مطرح و مفهوم اتیک یا اخلاق از آن بیرون میآید. اجبار در معنی عام کلمه چیزی است که انتخاب را به فساد میکشاند ومرزهای بین خیر و شر را از بین میبرد چرا که انتخاب نه بر اساس عقل بلکه بر اساس زور انجام میشود. این همان است که بعدها به لحاظ حوزهی سیاسی بین دو تئوری هابزی و روسویی مطرح میشود. اینکه از این دو موقعیت یعنی؛ زور، اجبار، ترس، وحشت و سلطه یا آموزش، نیکی، تربیت و سلامت نفس، کدام باید مبنای مدیریت یک جامعه باشد؟
نظریههای بدن/ بخش شانزدهم/ از رنسانس تا روشنگری/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
پانویسها:
به نقل از ویکیپدیای فارسی
[۱] کالبدشناسی، آناتومی یا تشریح (به انگلیسی: Anatomy)، شاخهای از علوم زیستی است که به بررسی ساختار و شیوهٔ کار بدن جانداران میپردازد. زیرشاخههای آن، کالبدشناسی انسانی، جانوری و گیاهی است. یک تعریفِ تقریباً کامل برای کالبدشناسی یعنی شناسایی بخشهای مختلف بدن و ارتباط ساختمانی آنها با همدیگر میباشد.
واژه آناتومی یک واژه یونانی ست که از پیشوند -ana (معنی: بالا، رو) و پسوند tomy- از فعل temno (معنی: من برش میدهم) گرفته شده و به معنی «با برش باز کردن» است.
[۲] فیزیولوژی (به فرانسوی: Physiologie) یا کاراندامشناسی یا تنکردشناسی دانش عملکرد سامانههای زنده است[۳] و یکی از شاخههای زیستشناسی است که به مطالعه اعمال حیاتی موجود زنده، اندامها، بافتها، سلول و عناصر آن میپردازد.
[۳] لئوناردو دی سر پیرو داوینچی (به ایتالیایی: Leonardo di ser Piero da Vinci) (۱۴/۱۵ آوریل ۱۴۵۲ – ۲ مه ۱۵۱۹) دانشمند، نقاش، مجسمهساز، معمار، موسیقیدان، مهندس، مخترع، آناتومیست، زمینشناس، نقشهکش معماری، گیاهشناس و نویسنده ایتالیایی در دوره رنسانس بود. شاید بتوان گفت نبوغی که او در کارهایش از خود نشان داده، بیش از هر چیز دیگری مورد توجه نسلهای آینده و بعدی خود قرار گرفتهاست. لئوناردو معمولاً به عنوان نمونهٔ بارز یک مرد رنسانس شناخته میشود.
[۴] ویلیام هاروی (به انگلیسی: William Harvey) آوریل ۱۵۷۸ – ۳ ژوئیه ۱۶۵۷) طبیب بزرگ و زیستشناس انگلیسی بود و در سال ۱۵۷۸میلادی در شهر «فولکستون» انگلستان به دنیا آمد. او کاشف دستگاه گردش خون است. وی در ایتالیا تحصیل کرد و در مراجعت کتابی راجع به گردش خون نوشت و در این کتاب وی با دلائل قاطع ثابت کرد که خون در بدن انسان دائم در حال گردش است.
[۵] رِنه دِکارت (به فرانسوی: René Descartes) (زادهٔ ۳۱ مارس ۱۵۹۶ در دکارت، اَندر-اِ لُوار فرانسه – درگذشتهٔ ۱۱ فوریهٔ ۱۶۵۰ در استکهلم سوئد) ریاضیدان، دانشمند و فیلسوف نامدار فرانسوی عصر روشنگری بود. دکارت از دانشمندان و فیلسوفان بزرگ تاریخ بهحساب میآید. او شکست نور در فیزیک را کشف کرد و هندسهٔ تحلیلی را در ریاضیات و هندسه بنا نهاد
[۶] کاست نوعی طبقهبندی اجتماعی است که با مشخصههایی مثل درونهمسری و انتقال ارثی در سبک زندگی مشخص میشود که غالباً مواردی مانند شغل، وضعیت آیینی در سلسله مراتب آن، تعامل و محرومیتهای اجتماعی عرفی و مفاهیم یا تصورات فرهنگی از خلوص و آلودگی در درجهبندی افراد دخیل و مؤثر است.
[۷] میشل دُ مُنتِنی (به فرانسوی: Michel de Montaigne) (۲۸ فوریه ۱۵۳۳ – ۱۳ سپتامبر ۱۵۹۲) یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان و فیلسوفان دورهٔ رنسانس بود. او فیلسوف و حکیم اخلاقی بود و در خاندانی اشرافی زاده شده بود.
[۸] دُنی دیدرو (به فرانسوی: Denis Diderot) (۵ اکتبر ۱۷۱۳ لانگر – ۳۱ ژوئیه ۱۷۸۴ پاریس) نویسنده و فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری است.آنسیکلوپدی، یا لغتنامه روشمند علوم، هنرها و صنایع (Encyclopédie ou dictionnaire raisonné des sciences des arts et des métiers) از آثار تأثیرگذار دیدرو است.
ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸) فیلسوف، نویسنده، آهنگساز اهل جمهوری ژنو، در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا میزیست. اندیشههای او در زمینههای سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت.
[۹] در جانورشناسی به عمل مصرف تمام یا بخشی از بدن فردی از یک گونهٔ جانوری توسط فردی دیگر از همان گونه به عنوان غذا، عمل همنوعخواری یا کانیبالیسم (به انگلیسی: Cannibalism) میگویند. واژه کانیبالیسم (Cannibalism) برگرفته از نام مردم جزیرهای به نام کانیبال (Canibales) میباشد.
[۱۰] رِواقی گری(به انگلیسی: Stoicism)، و به فارسی، «سُتاوندی»، مکتبی فلسفی است که ۳۰۱ سال قبل از میلاد در شهر آتن بهوسیلهٔ زنون رواقی (کیتیونی) پایهریزی شد. رواقیگری شاخهای از فلسفه اخلاق شخصی است مبتنی بر سیستم منطق و مشاهده ادراکات جهان طبیعی. براساس آموزههای این فلسفه انسانها به عنوان موجودات اجتماعی میبایست راه رسیدن به خوشروانی (خوشبختی، یا نعمت) را پیدا کنند و به حالت رهایی از رنج (در یونانی گویشِ Attic) برسند – با این پیش فرض که میل به لذت یا ترس از درد باعث افراط و تفریط در زندگی آنها نگردد.