ندامت ایدئولوژیک به مثابه فرایند اجتماعی

می گویند از برنادر شاو پرسیدند: چرا برخلاف اغلب دوستان دیگرتان در جوانی گرایش های چپ نداشتید؟ و او پاسخ می دهد: برای آن که همیشه از اینکه یک پیرمرد راست گرای خرفت نامیده شوم، متنفر بودم! این مثال بسیار تکراری، گویای واقعیتی عملی است که توضیح یکسان و یکپارچه ای از آن نمی توان ارائه داد: ندامت و تجدید نظر طلبی ایدئولوژیک؛ به گونه ای که رویکرد های جامعه شناختی و روان شناختی و حتی تاریخی، در بررسی این پدیده، در طول بیش از یک قرن مطالعه، مطرح کرده اند، بر یکدیگر هم پوشانی ابهام آمیزی داشته اند. چند مثال در این مورد گویا است: در کشورهای غربی توسعه یافته، این دیگر فرایندی کلیشه ای شده است که جوان ها در دوران تحصیل دانشگاهی شان اغلب چپ گرا باشند و پس از به دست آوردن موقعیت های شغلی مناسب، یا میانه رو شوند و یا راست گرا؛ آنهایی هم که چنین نمی شوند، اکثرا بر اساس ساختار دو حزبی، به یکی از دو حزب که هر دو شانس به قدرت رسیدن دارند، می پیوندند تا آینده خود را در قدرت تضمین کنند.

مساله ندامت ایدئولوژیک در اینجا نسبت به گذشته خود، البته در میان «شورشیان» و «چپ» ها در نظام های سرمایه داری که با نظم موجود مخالفند (و برعکس راست ها در نظام های توتالیتر چپی) چون مخالفت یا موافقتشان در شرایط خاصی (همچون جوانی) دستکم در نظام سرمایه داری پیشرفته و در کشوری توسعه یافته و نه جهان سومی، تاثیری چندانی بر روند عمومی مسائل ندارد و بیشتر نوعی تبعیت از مد است و رایج تر به شمار می آید، اما خاص آنها نیست. ندامت، گاه در جهت معکوس انجام می گیرد و همانگونه که گفتیم راست های پیشین در حتی نظام های سرمایه داری، به چپ های فعال تبدیل می شوند. مثال معروف در این زمینه، فرانسوا میتران، رییس جمهور پیشین فرانسه در دهه ۱۹۸۰ است که در دوره جنگ جهانی دوم حتی به دولت شبه فاشیستی و زیر تبعیت آلمان یعنی ویشی، در فرانسه نزدیک بود، اما خیلی سریع در همان دوره جهت حرکت وقایع را تشخیص داد و به نهضت مقاومت این کشور پیوست. پس از جنگ نیز در همین رویکرد تا به جایی پیش رفت که به راس حزب چپ سوسیالیست و از آنجا به ریاست جمهوری فرانسه رسید (۱۹۸۱).برای حرکت از ایدئولوژی های دینی در راه تبدیل شدن به فعالان ضد دینی و برعکس نیز می توان شواهد زیادی آورد که به همین کلیشه نزدیک هستند.

اما پرسش این است که چنین فرایندی را چگونه می توان از لحاظ اجتماعی تحلیل کرد؟ روان شناسان در این زمینه بسیار بر پدیده واکنش به ویژه واکنش به تربیت های آمرانه والدین بر فرزندان تاکید کرده اند، اما جامعه شناسان و انسان شناسان فرهنگی ترجیج داده اند که موضوع را در این سطح محدود نکنند. حال اگر یک فرض اولیه یعنی عدم دخالت نهادها و فرایندهای الزام آور و فشارهای غیر انسانی برای تغییر ایدئولوژی را – که خود مبحث دیگری است- کنار بگذاریم، با نگاهی ساختارگرا تغییر اساسی و پایدار موقعیت کنشگر در یک میدان کنش، می تواند تغییرات دیگر را توضیح دهد. اما همین جا با مشکلی روبرو می شویم، زیرا مثال های زیادی هستند که چنین روندی را نفی می کنند. بنابراین در ساخته شدن ایدئولوژی به مثابه یک فرایند اجتماعی، به مثابه یک برساخت اجتماعی، لزوما نمی توان به توضیح قانع کننده ای رسید. توضیح روان شناختی نیز هر چند در پاره ای موارد گویا و غیر قابل انکار است- به ویژه زمانی که فرد با یک ضربه (تروما) در حوزه ای ایدئولوژیک برخورد کرده از خود واکنشی عاطفی ولو ناخودآگاه نشان می دهد- نمی تواند تنها معیار باشد اما بسیار رایج بوده است: شوک بر ملا شدن جنایات استالینی (از دهه ۱۹۶۰) و سپس لنینی (از دهه ۱۹۸۰) و به ویژه پس از سقوط شوروی پیشین، بسیاری را برای همیشه از هر گونه ایدئولوژی چپ و همه دستاوردهایی که این فرایندها در طول تاریخ داشتند، جدا کرد . همانگونه که شوک خیانت های حزب توده در ایران، عاملی اساسی برای وداع همیشگی با هر گونه ایده چپ برای بسیاری از توده ای های پیشین بود. اما در عین حال بسیاری نیز توانستند از این شوک ها بیرون بیایند. بسیاری از کسانی که از لحاظ فکری بر تاریخ و سیاست اشراف داشتند، نظیر اریک هابزباوم و یا آندره گرز، تا به آخر عمر خود، مارکسیست باقی ماندند. حتی فیلسوفی همچون دریدا که هرگز حاضر نبود خود را در این گونه طبقه بندی ها قرار دهد نیز درست هنگام شوک سقوط شوروی و در برابر بی اعتبار شدن گسترده مارکسیسم و مارکس، کتاب «شبح مارکس»(۱۹۹۳) خود را نوشت و بر خلاف جریان عمومی از مارکس فیلسوف و از اهمیت ایدئولوژی دربرابر تز نولیبرالی فوکویاما دفاع کند.

جها سوم گرایی (tiers-mondisme) با شوک هایی نظیر سرنوشت انقلاب کوبا، جنبش آزادیبخش الجزایر، یا دولت های آسیای جنوب شرقی به ویژه ویتنام و سرانجام شوک حیرت انگیز انقلاب فرهنگی چین و خمرهای سرخ کامبوج و جنایات آنها به ظهور «فیلسوفان جدید» در فرانسه (کسانی همچون آندره گلوکسمان، برنار هانری لوی و آلن فینکل کراوت) دامن زد که همه دستاوردهای جنبش های آزادیبخش را به زیر سئوال بردند و دست به دفاع از استعمار و عملکرد آن در دو قرن کشتار و سرکوب مردم جهان، به نام دفاع از روشنگری و عقلانیت زدند. اما اندیشمندانی چون ایو لاکوست، جغرافی دان و متخصص ژئو پلییتیک یا ژرار شالیار ، متخصص جنبش های سیاسی، نیز بودند که دچار این انحراف نشدند. ایو لاکوست، سردبیر مجله معتبر «هرودوت» که اعتبار بالایی در تحلیل های ژئوپلیتیک دارد، در دوره بحران دهه ۱۹۸۰، کتاب خود با عنوان «برعلیه ضد جهان سوم گرایان و برخی جهان سوم گرایان» (۱۹۸۵) را نوشت تا نشان دهد به انحراف کشیده شدن این جنبش ها بیشتر از آنکه ناشی از ایدئولوژی های اولیه آنها باشد، ناشی از تبعیت آنها از جریان عمومی قدرت، پس از در دست گرفتن آن بوده و هست و بنابراین بی اعتبار شدن شخصیت های ضد استعماری پیشین، اعتباری برای استعمار گران و استعمار نمی آورد.

با توجه به آنچه گفتیم، «ندامت ایدئولوژیک»، تکرار می کنیم آنگاه که حاصل یک فرایند خشونت آشکار و سرکوبگرانه الزام آور مثل محاکمات معروف استالینی که روایتش را روی مدودوف در کتابش «بگذاریم تاریخ قضاوت کند!» (۱۹۸۹) آورده است، در این مورد همانگونه که نشان می دهد، اصل بر نمایشی بودن «اعتراف» (نگاه کنیم همچنین به فیلم ارزشمند کاستا گاوراس با همین نام در سال ۱۹۷۰) و در خدمت در آوردن فرد نادم، در یک ایدئولوژی معکوس با ایدئولوژی پیشینش است. اما اگر چنین نباشد، ندامت می تواند یا حاصل فرایندهای جامعه – روان شناختی در یک جامعه و دوران خاص باشد که به صورت واکنشی یا به صورت پایدار بروز می کنند و یا حاصل نوعی خشونت نمادین به تعبیر بوردیو که فرد خشونت کننده یا قربانی خشونت تقریبا هردو به صورت ناخودآگاه در این بازی وارد می شوند، یا به تعبیر فوکو، فرایند «طرد» (exclusion) است که اصل را برای هنجارمند شدن عمومی (social normalisation) جوامع انسانی و گفتمان های آنها می سازند و از همین راه دنباله روی (conformism) ایدئولوژیک ولو ناخود آگاه را بدل به اصل کنش و حرکت ذهنی در هر جامعه ای می کنند، مگر در مدار های گفتمان های خاص پیش بینی شده برای فاصله گرفتنی معقولی با گفتمان نظم یافته و نظم دهنده (نگاه کنید به کتاب فوکو، نظم گفتمان، ۱۹۷۱).

منابع در نزد نویسنده محفوظ است

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ با روزنامه شرق منتشر می شود و نمونه اول آن، روز یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۳ در صفحه اندیشه شرق منتشر شده است.