ایرج پزشکزاد، خالق دایی جان ناپلئون ، کارنامه بسیار پرباری دارد و شاید این داستان بیش از آنکه برایش شهرتی به بارآورده باشد، به شکلی متناقضنما، مثل درختی بوده که یک جنگل را پنهان کند. پزشکزاد (متولد ۱۳۰۶) از خانوادهای فرهنگی – سیاسی ریشه گرفته و تحصیلات ارزشمندی را در فرانسه و سوئیس انجام داده است. او پس از بازگشت به ایران در حوزه حقوق و علوم سیاسی به صورت پیوسته تا دوره بازنشستگی مشغول به کار بود و شخصیتهای داستان خود را دستکم در بنمایههایشان از نزدیک دیده و میشناخت. اما افزون بر اینها، او به مثابه یک مترجم، یک روزنامهنگار، یک نویسنده و طنزپرداز میدانست که چگونه باید این شخصیتها را انتخاب کرده و در کنار هم قرار دهد تا به نتیجه مطلوب برسد. شاهکار او «دایی جان ناپلئون » که به باور ما ثمرهای درخشان از ریشههای محکم او در کسب دانش و تجربه اجتماعی دارد بر مجموعهای از عناصر ظریف و تودرتو تکیه می کند و از جمله بر برخی از اسطورههای معاصر. اسطورههایی که نمونههای متعددی را در پهنه گسترده جامعه ایرانی قرن حاضر داشتهاند و در این اثر گردآمدهاند: یکی از آشناترین این اسطورهها، همان جمله معروفی است کهتقریبا همه در عبارت معروف:«همه چیز زیرسر انگلیسیهاست» شنیدهاند. اما این عبارت و ایین اسطوره خود یکی از اشکال یک اسطوره مادر است که از نظریههای معروف توطئه در جهان به شمار می آید و بر تضاد و رابطه متقابل خود و دیگری تکیه می زند: در اینجا البته خود «انگلیسیها» هستند زیرا در دوره خاصی که داستان در آن روایت می شود، ایران زیر استعمار غیر مستقیم انگلستان و روسیه قرار داشت. اما در نمونههای دیگر جهانی که ازاین اسطوره از آغاز تا امروز می شناسیم، «دیگری» یا همان «انگلیسیهای» ما دائما تغییر کردهاند: برخی معتقدند همه چیز زیر سر «یهودیها»ست یا زیر سر«مسلمانها» که در این موارد از یهودستیزی (antisemitism) و اسلامهراسی (islamophobia) نیز در ادبیات علمی نام برده میشود؛ برخی همه چیز را زیر سر «آمریکاییها» یا «روسها» میدانند؛ گروهی دیگر «همه چیز» را زیر سر این یا آن گروه قومی میدانند و غیره.
بنابراین مسئله اساسی دقیقا همین «همه چیز» است و این نکته که این «همه چیز» موهوم، واقعا چیست؟ و چرا اصولا «همه چیز» باید زیر سر این یا آن گروه باشد؟ پزشکزاد، از آنجا که خود فردی بسیار فعال در نظام کنش اجتماعی و خدمات دولتی و تحلیلگری عمیق قوی و آشنا با نهاد قدرت و در همان حال روحیه مردم ایران بود؛ و افزون بر این، به برکت تحصیلاتش میتوانست به خوبی نسبت به اهمیت و سازوکار نظریههای توطئه به طور عام و این نظریه خاص در اشکال متفاوت و شکل ایرانیاش، آگاهی داشته باشد، توانست با بهره بردن از ذوق ادبی خوداز این شناخت، یک نمونه ایرانی در قالب یک روایت داستانی جذاب که در آن شاهد فروپاشی نظام به اصطلاح «اشرافی» ملیگرای ضد انگلیسی – که خود از حاصل یک بُنبست تصنعی و خیالین بود – به یک «مدرنیته» بی ریشه، در جهانی مضحک هستیم، نمایشی بیمانند بسازد.
«دایی جان ناپلئون » همچون برخی دیگر از آثار ادبی، سینمایی و هنری که در ده سال پایان رژیم گذشته خلق میشدند، حامل پیامی مهم بودند که شاید ختی فراتر از خودآگاه خالقان این آثار میرفتند و صرفا گویای حس بدی بود که آنها از ادامه شرایط به وضعی که شاهدش بودند، داشتند. و از هم از این رو بود که آنچه برای نمونه درباره شباهت داییجان ناپلئون، با رمان دُن کیشوت سروانتس در دوگانه «دایی جان / آقا جان» گفته شده و یا حتی در تقابل قرار دادن این دو شخصیت در قالب «عصر قدیم / عصر جدید» ولو آنکه به باور ما کاملا نادرست نیستند، اما بیشتر حاصل نگاههایی صوری به اثر هستند تا به بنمایههای اصلی آن. بنمایه اثر – که ابتدا به صورت پاورقی در مجله فردوسی در اواخر دهه ۱۳۴۰ منتشر میشد- در حقیقت همان احساس فروپاشی عمومی بود که روشنفکران و نخبگان همه به صورت حس غریب و گاه ناراحتکنندهای که برغم ظاهر آراسته همه چیز، احساسش میکردند. وقتی کارنامه نویسندگانی چون ساعدی و سینماگرانی چون مهرجویی و کیمیایی و گلستان را بررسی میکنیم، هر بار به موقعیتهایی متفاوت از این فروپاشی ذهنی (در «گاو»، «قیصر»، «سفر سنگ» و «اسرار دره جنی») میرسیم. حتی در نمایشنامه نویسی این دوران (عباس نعلبندیان، بیژن مفید) و سینمای آوانگارد و هنری (محمدرضا اصلانی و «شطرنج باد» ) و دهها اثر و رویکرد دیگر نوشتاری و تصویری دیگر نیز میتوان این امر را دید. اما اگر از یک ابهام و یک حس غریب صحبت میکنیم و یا از جوّی که به «پایان کار» ( یا یک معادل بسیار نسبی فرانسوی Fin de règne) (پایان یک دوران یا یک حاکمیت) شباهت داشت، منظورمان، نومیدی عمیق محتوی اصلی در تضاد با شکل و ظاهر نسبتا شاد و یا تمایل به کاهش از ترسها و واهمه نسبت به آینده است که در برخی از این آثار به چشم میخورد. طنز دایی جان ناپلئون خود گویای همین روند است و در نهایت می توان به پایان نسبتا خوش داستان اشاره کرد که در آن شاهد ادامه داستان و جایگزینی مش قاسم بر مستد داییجان ناپلئون هستیم و تگرا غیر تراژیک تاریخ. در اینجاست که تقوایی وارد کار می شود و برای او نیز شاید رابطه با دایی جان ناپلئون را بتوان به رابطه ای تشبیه کرد که میان مهرجویی با «گاو» ساعدی، به وجود آمد. اما با تفاوتی بزرگ که میان سینما و تلویزیون وجود داشت.
نوشتههای مرتبط
اهمیت شهر خلاق – بسترهای جذب طبقه خلاق (۵)
بابک فریزنی مرداد ۶, ۱۴۰۰
معرفی یک فیلمساز: استن براکیج
زینب لطفعلیخانی مرداد ۴, ۱۴۰۰
زیباشناسی امر ساده
ناصر فکوهی تیر ۲۳, ۱۴۰۰
فیلم «گاو» (۱۳۴۸) بر اساس داستان ساعدی (از کتاب عزاداران بیل ۱۳۴۳)، در حلقهای از نخبگان روشنفکر مطرح بود و به سرعت راه جشنواره های خارجی را پیش گرفت و در نهایت هرچند این فیلم روایت روستایی داشت و البته باز هم با بنمایه فروپاشی داشت، اما می توانست آغازی باشد بر نوعی بیگانه گرایی(اگزوتیسم) که بعدها به ویژه در سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷، به شدت تا امروز گسترش یافت و بدل به جریانی اصلی در رابطه با ایران شد. و تنها در همین اواخر با بازسازی و ترمیم و نمایش مجدد «شطرنج باد» تنها اندکی تغییر یافت. اما تلویزیون که از اواسط دهه ۱۳۴۰ و همزمان با ورود گسترده سرمایه های نفتی روانه خانهها شده بود، به سرعت جای رادیو را میگرفت و تاثیرگذاری آن به هیچ رو با سینما قابل مقایسه نبود. اینکه چرا تقوایی به سوی این داستان رفت را سوای حضورش در تلویزیون باید در علاقه اش به ادبیات دانست. پیش از انقلاب او کار خود را با «آرامش در حضور دیگران»، آن هم بر اساس داستانی از ساعدی آغاز کرده بود که توقیف شد. و دایی جان ناپلئون به او که جوانی در آستانه رشد بود امکان بالایی برای مطرح شدن نیز می داد. ظرافت قصهگویانه و طنز نستا تند، اما در همان حال انعطاف آمیز موضوع، نیز امکان میداد که در سالهای آخر ِحکومت پیشین این اثر بتواند به تلویزیون راه پیدا کند.
رابطه تقوایی با پزشکزاد خود از نکات بسیار جالب و قابل مطالعه در تاریخ سینما و در روابط انسانی است: پزشکزاد در هنگام نوشتن داستان مردی جا افتاده، جهان دیده و کاملا پخته؛ و در هنگام تهیه سریال مردی رو به سن گذاشته و سرد و گرم چشیده بود و و ظاهرا انگیزهای سیاسی از نوشتن این داستان نداشت هرچند همان طور که گفتیم همچون اکثر نخبگان جوّ رو به فنای محیط برای او نیز محسوس بود و شاید ناخودآگاهانه با قرار دادن داستان در دورانی دیگر(گذار ایران از قاجار به پهلوی) قصد تلطیف و تنش زدایی ز آن را داشت و روشن است که قرار دادن داستان در آن روزگار، خطر سانسور را نیز به شدت کاهش میداد. بر اینها باید بیافزاییم نقش اساسی تلویزیون ملی را که عمری ده یا حداکثر پانزده ساله، ولی بسیار موثر در رشد فکری و تربیت نسل بزرگی از مولفان و سینماگران و هنرمندان در ایران داشت و خود زمینههای مساعدی را برای تهیه چنین سریالی به تقوایی میداد.
از این زمان بود که با گذاشتن چهره و آفرینش فیزیکی ِ کاراکترهای کتاب، در سریال ما شاهد یکی از موفقیتآمیزترین و شاید بتوان گفت مهمترین و تاثیرگذارترین سریالهای تاریخ تلویزیون در ایران بودیم. شخصیتهایی که تقوایی برای دایی جان ناپلئون (غلامحسین نقشینه) ، مش قاسم ( پرویز فنی زاده)، آقا جان (نصرت کریمی)، اسدالله میرزا (پرویز صیاد) و سعید (صعیی کنگرانی) و … انتخاب کرده بود؛ خانه معروف «اتحادیه» برای فیلمبرداری و بازی خارقالعاده هر یک از این هنرپیشگان، سریالی به معنای واقعی کلمه «ایرانی» به وجود آورد که تا امروز هنوز هم قدررتی بسیار بالا و حتی میتوانم به جرات بگویم بالاتر از کتاب (که برای ایجاد ارتباط با آن، نیاز به سطح فرهنگ بالاتر و البته قابلیتهای ِ فکری بیشتری بود) به وجود آورد. و البته میتوان گفت اگر فیلمهایی نظیر «شطرنج باد» اگزوتیسم اروپایی را به دلیل آوانگاردیسمی که در خود حمل میکردند، میشکستند و زیر بارش نمیرفتند و به همین دلیل نیز امکان نیافتند که جایگاهی را که شایستهشان بود را در سطح بینالمللی به دست بیاورند و بیشترین افتخارات نصیب فیلمها و آثاری شد که بیشتر «دنباله رو» (کونفورمیست) و گاه کاملا در راستای این اگزوتیسم و تصاویر کلیشهای از «ایران» بودند شد. امری چندان شگفت انگیز نبود. چنانکه پس از انقلاب این روند ادامه یافت تشدید شد. از آن سوی ماجرا، سریالی همچون «دایی جان ناپلئون» اصولا شانسی مثلا در قالب یک فیلم برای حضوری بینالمللی نداشت، زیرا کاملا در جهت مخالف ِ آن اگزوتیسم حرکت میکرد. چیزی که اغلب در سینمای تقوایی دیده میشود. البته به باور ما این نکتهای نیست که بتوان آن را امری آگاهانه از جانب چه پزشکزاد و چه تقوایی دانست. پزشکزاد بعدها به دلیل مواضع عقیدتیاش از ایران رفت و آثاری بسیار همچون دوره پیشین زندگیاش پیش از مهاجرت آفرید که هیچ کدام نتوانستند به پای دایی جان ناپلئون دستکم در تاثیرگذاری اجتماعی برسند. تقوایی نیز موفقیت اصلی خود را که با شهرت دایی جان ناپلئون به دست آورده بود، نتوانست، به دلایل بسیاری، چندان پس از انقلاب حفظ کند یا دوباره به دست بیاورد. هرچند فیلم سینمایی «ناخدا خورشید» و برخی از فیلمهای مستند تقوایی چه پیش و چه پس از انقلاب به خصوص «بادجن» را باید از بهترین آثار اتنوگرافیک به حساب آورد و موفقیتهایی یافتند، اما شاید ویژگی بزرگ زندگی او را که عامل محبوبیت بزرگ اوست، بتوان در دو پدیده خلاصه کرد: نخست یک زندگی که برغم موفقیتهایی که داشت نگذاشتند به تحقق کامل برسد و همه تقریبا متفق القولند که میتوانست بسیار موفقتراز آنی باشد، که بود. به این معنا که تقوایی را شاید بتوان یکی از بزرگترین کارگردانان و نویسندگانی دانست که نگذاشتند قدرش دانسته شود و خود نیز به دلایلی نتوانست آنگونه که باید و شاید تا اوجی که شاید میتوانست به آن دست یابد، برسد؛ و دلیل دوم آنکه: ویژگی دیگر و بزرگ زندگی او در زنده کردن و در حقیقت سپردن دایی جان ناپلئون به ذهنیت و فرهنگ عمومی ایران بود، که به باور ما اگر سریال تقوایی از آن ساخته نمیشد، هرگز به چنین نفوذ گستردهای نمی رسید که رسید. کما اینکه آثاری چون «توپ مروارید» و «علویه خانم» هدایت نرسیدند. البته نباید دچار اشتباه شویم و این نکته را نوعی ضعف و کاستی در کار فوقالعاده پرارزش ایرج پزشکزاد ببینیم بلکه باید آن را حاصل تفاوت عظیمی دانست که دو حوزه ادبیات و کتاب را از حوزه رسانهای با مخاطبان بسیار زیاد همچون تلویزیون جدا میکند. ازاین رو نمیتوانیم یک لحظه تردید کنیم که موفقیت رمان دایی جان ناپلئون در برجسته کردن یکی از روایت های کاملا ارزشمند برای درک جامعه معاصر ایران را باید تا اندازه زیادی همان قدر حاصل کار ایرج پزشکزاد دانست که محسن تقوایی.
ما بدان باور داریم که اگر تقوایی هیچ کار دیگری در زندگی نمی کرد – که بسیار کرد و به همین دلیل نیز امروز از چنین جایگاه مهمی در نزد همه دوستداران فرهنگ ایران برخوردار است – باز هم شایسته آن بود که تنها برای همین سریال، این جایگاه رفیع نصیب وی شود. دایی جان ناپلئون نه فقط در نسل خود، بلکه تا نسلهایی شاید دور، بر فرهنگ ایران تاثیری قدرتمند باقی خواهد گذاشت و میتوان بر اساس آن بسیاری از مشکلات و کاستیهای این فرهنگ را شناخت و شناساند و برایشان راه حلهایی یافت. هم از این رو فکر میکنیم دیدن و بازدیدن سریال تقوایی و خواندن و بازخواندن کتاب پزشکزاد و تلاش برای واکاوی و درک عمیق آنها، از بزگترین درسهای جامعهشناسی ِ جامعه ایران باشد که یک ایرانی ( و به گمان ما فقط یک ایرانی یا کسی بینهایت آشنا با این فرهنگ) بتواند از آنها بهره بگیرد.
مجله نوپا، شماره ویژه نوروز ۱۴۰۰