میراث مالتوس

ناصر فکوهی

در سال ۱۷۹۸، تامس مالتوس، اقتصاددان بریتانیاى براى نخستین‏‌بار در کتابى با عنوان رساله در باب اصل جمعیت درباره افزایش نسبى بسیار بیش‏تر جمعیت انسانى در مقایسه با توانایى انسان‏‌ها به تولید غذا هشدار داد و پیشنهاد کرد که کنترل جمعیت هرچه زودتر آغاز شود و به‏ ویژه بر این نکته تأکید کرد که فرایندهاى طبیعى تعدیل جمعیتى نظیر جنگ‏‌ها، اپیدمى‏‌ها و حوادث اقلیمى، سازوکارهایى بوده‏‌اند که در گذشته مانع از افزایش شکاف بزرگ میان توانایى به تولید غذا و رشد جمعیت مى‏‌شده‏‌اند؛ درحالى‏‌که انسان‏‌ها به‏ تدریج این سازوکارها را از میان برده‏‌اند و از آن گذشته با ایجاد نظام‏‌هاى اقتصادى اجتماعى جدید و ارائه کمک و دستگیرى از فقرا سبب افزایش جمعیت در پایین‏‌ترین اقشار اجتماعى شده‏‌اند.

اندیشه‏‌هاى مالتوس بیلانى متناقض و بحث‏‌انگیز داشته‏‌اند، زیرا از یک‏سو نمى‏‌توان سهم او را در پدیدآمدن جمعیت‏‌شناسى جدید و دستاوردهاى این علم، ازجمله در کنترل جمعیت و آموزش گسترده روش‏‌هاى جلوگیرى از باردارى ناخواسته در سراسر جهان که خود به تغییرى گسترده در موقعیت زنان و اوج‏‌گیرى حضور اجتماعى و جایگاه حقوقى سیاسى ایشان در جوامع مدرن انجامید، نادیده گرفت. اما از سوى دیگر مالتوس‏‌گرایى و پس از آن نومالتوس‏‌گرایى، خود ازجمله عناصر اساسى در پدید آمدن نظریه‏‌هاى داروینیسم اجتماعى بوده‏‌اند. داروین خود بر آن بود که با الهام گرفتن از نظریات مالتوس، نظریه بقاء اصلح خود را تدوین کند؛ یعنى به این نتیجه رسید که موجودات زنده در رقابتى سهمگین براى به‏‌دست آوردن منابع با یکدیگر تا حدى پیش مى‏‌روند که تنها تواناترین آن‏‌ها مى‏‌توانند در انطباق با محیط باقى بمانند و بقیه حذف خواهند شد و نظریه‏‌هاى داروینیسم اجتماعى بر همین اساس توجیه‏‌کننده نظریه‏‌هاى اقتصادى نولیبرالى شدند که با اتکا بر محوریت بازار و سازوکارهاى ساده عرضه و تقاضا و تنظیم خود به خودى آن‏‌ها بر اساس آزادسازى مطلق حوزه اقتصاد و مقررات‏‌زدایى، هرگونه دخالت دولت را در این فرایند بیهوده و حتى زیان‌بار ارزیابى کردند.

جهانى‏‌شدن نیز، با توجه به محوریت اقتصادى آن و با توجه به سلطه نظریه نولیبرالى در این محوریت و تبدیل این نظریه به برنامه‏‌هاى مشخص اجرایى و سیاست‌گذارى‏‌هاى روشن اقتصادى اجتماعى – از خلال نهادهاى بین‏‌المللى – درنهایت و در عمل، حاصلى جز تعمیم بخشیدن به چنین اشکالى از داروینیسم اجتماعى نداشته است. بدین‏‌ترتیب، نابرابرى در شاخص‏‌هایى چون امید زندگى مطلق و به‏ ویژه امید زندگى سالم، برخوردارى از بهداشت و امکانات رفاهى، نرخ مرگ‏ و میر بزرگسالان و به‏ ویژه کودکان، میزان ضربات و خسارت‏‌هاى مالى و جانى ناشى از سوانح طبیعى به‏ طور کامل در ساختارى از توزیع داروینیستى بروز مى‏‌کند: یک حادثه مشابه نظیر یک زلزله مى‏‌تواند در کشورى توسعه‏‌یافته چون ژاپن تعداد انگشت‏‌شمارى قربانى برجاى گذارد، درحالى‏‌که همان حادثه در کشورى در حال توسعه چون ایران، هزاران کشته و زخمى برجاى مى‏‌گذارد.

در این میان تناقض اساسى در آن است که نظام جهانى پیوسته بر ایجاد ساختارهاى یکسان و مشابه فرهنگى اجتماعى در رفتارهاى جنسى و جنسیتى تأکید دارد و آن‏‌ها را به‏ گونه‏‌اى – به‏ ویژه از خلال الگوهاى رسانه‏‌اى و ذهنى – تحمیل مى‏‌کند: بالا رفتن سن ازدواج، افزایش نرخ طلاق، کاهش نقش تربیتى خانواده‏‌ها و واگذارى تقریباً کامل این نقش به نهادهاى بیرونى، جدا شدن کارکرد تولیدمثلى از کارکرد ارضاى جنسى، به‏ وجود آوردن اشکال جدید ارضاى جنسى و صنعتى کردن آن‏‌ها از طریق گسترش پورنوگرافى و فحشا در حوزه‏‌هاى رسمى و غیررسمى، این رفتارها و بسیارى رفتارهاى دیگر که شکل‏‌دهنده و ترویج‏‌کننده نوع خاصى از زندگى هستند و طبعاً به پدید آمدن اشکال مادى ویژه‏‌اى نیز منجر مى‏‌شوند – مثلاً در تغییر الگوهاى مسکن، روابط شغلى، اوقات فراغت، مسیرها و الگوهاى حمل‏‌ونقلى و فضایى در شهر، و… – از فرض اولیه‏‌اى حرکت مى‏‌کنند و آن این‏که الگوهاى مشخص و ثابت – و اغلب تطورگرایانه‏‌اى – براى «رفاه» و «توسعه» وجود دارند که با برنامه‏‌ریزى اقتصادى و اجتماعى مى‏‌توان به آن‏‌ها دست یافت. درحالى‏‌که تقریباً تمامى نظریه‏‌هاى جدید و مطالعات میدانى نشان مى‏‌دهند که چنین الگوهایى اغلب توهمى بیش نیستند و بیش‏تر از آن‏که بهبودى واقعى در وضعیت مردم ایجاد کنند، تضمین‏‌کننده منافع مادى گروه‏‌هایى هستند که باید آن‏‌ها را «بازارساز» نامید، گروه‏‌هایى که با گسترش برخى از رفتارها و یکسان‏‌سازى آن‏‌ها، پهنه‏‌هاى بزرگ مصرفى ایجاد مى‏‌کنند و به‏‌این‏‌ترتیب بازارهایى به‏ وجود مى‏‌آورند که مى‏‌توان براى آن‏‌ها دست به تولید انبوه زد.

این سازوکارها که مصادیق روشن آن‏‌ها را در بحث‏‌هاى آینده خود خواهیم دید، درواقعیت نه‏ فقط به توازن و تعادل اجتماعى نمى‏‌رسند، بلکه پتانسیل‏‌هاى تنش را در هر دو گروه جوامع توسعه‏‌یافته و در حال توسعه بالا مى‏‌برند. اگر تنها خواسته باشیم به مثالى کوچک بسنده کنیم، مى‏‌بینیم که در بسیارى از جوامع توسعه‏‌یافته امروز، نرخ رشد جمعیت به حد بازتولید ساده آن نیز نمى‏‌رسد. درنتیجه این جوامع به‏ سرعت در حال پیرشدن هستند که این امر از یک‏سو بحران‏‌هاى شدیدى را در آینده آن‏‌ها نوید مى‏‌دهد – نظیر بحران بازنشستگى و افزایش غیرقابل تحمل هزینه‏‌هاى تأمین اجتماعى و بهداشت – و از سوى دیگر، نیاز به ورود مهاجران هرچه بیش‏تر با فرهنگ‏‌هایى هرچه بیگانه‏‌تر را در آن‏‌ها ایجاد مى‏‌کند که در امواج ثانویه خود مى‏‌توانند به گسترش نفرت‏‌هاى نژادى و خشونت‏‌هاى میان‌فرهنگى دامن بزنند (هلند، فرانسه، آلمان). بنابر گزارش مفصلى که مجله نیوزویک در مارس ۲۰۰۵ به انتشار رسانده است، کاهش جمعیت به شکلى گسترده اروپا را تهدید مى‏‌کند، به‏ صورتى‏‌که کشور آلمان ممکن است تا سال ۲۰۵۰ یک پنجم جمعیت خود را از دست بدهد و کشورهایى همچون بلغارستان (۳۰ درصد)، رومانى (۲۷ درصد)، و استونى (۲۵ درصد) نیز با کاهش جمعیت‏‌هاى مشابهى روبه‏‌رو خواهند شد. در ژاپن نرخ بارورى از میانه دهه ۵۰ دیگر نتوانسته است به حداقل نرخ لازم براى بازتولید جمعیت برسد و در اروپا این وضعیت آخرین‏‌بار در سال‏‌هاى ۱۹۷۰ اتفاق افتاده است. در کشورهاى در حال توسعه نیز، هرچند سیاست‏‌هاى کنترل جمعیتى اثراتى نسبتاً مثبت داشته‏‌اند، اما نباید از یاد برد که در افق ۲۰۵۰ تنها افریقاى سیاه و بخش‏‌هایى از آسیا (پاکستان و افغانستان) نرخ بارورى بالاى دو نوزاد براى هر زن خواهند داشت، و در بسیارى از کشورهاى جهان سومى نیز پدیده کاهش جمعیت مى‏‌تواند به‏ صورتى دراماتیک بروز کند. براى مثال در کشور چین بنابر پیش‏بینى‏هاى انجام‏‌شده، کاهش جمعیت مى‏‌تواند در افق ۲۰۵۰ در هر نسل تا حد ۲۰ تا ۳۰ درصد باشد. با این وصف مشکل اساسى این کشورها نه کاهش مطلق جمعیت که نخست مهاجرت‏‌هاى گسترده نیروهاى متخصص آن‏‌ها (فرار مغزها) است که به‏‌دلیل پدید آمدن تقاضاى مهاجرت در کشورهاى توسعه‏‌یافته اتفاق مى‏‌افتد و دوم و مهم‏‌تر از عامل نخستین، پدیده تغییرات فرهنگى است؛ به این معنى که با گسترش الگوهاى جدید و توصیه‏‌شده جمعیت‏‌شناختى، نظیر افزایش سن ازدواج، اغلب بدون فراهم آمدن شرایط اجتماعى فرهنگى ایجاد تغییرات در رفتارهاى جنسى جنسیتى اتفاق مى‏‌افتد و حاصل آن، فروپاشى‏‌هاى گسترده اخلاقى، هرج و مرج و رشد پورنوگرافى و انفجار بیمارى‏‌هایى چون ایدز است که امروز کاملاً به یک بیمارى جهان‌سومى بدل شده است.

بنابراین مى‏‌توان ادعا کرد که میراث مالتوس در روندى که جهانى‏‌شدن در پیش گرفته است، بیش‏تر انسان‏‌ها را به سمت و سوى بازسپردن کنترل جمعیتى به حوادثى نظیر جنگ‏‌ها و فجایع طبیعى – با پیامدهاى سهمگین آن‏‌ها نظیر رشد سرسام‏‌آور تروریسم بین‏‌المللى و روند نظامى‏‌شدن جهان – هدایت کند که بى‏‌شک نامناسب‏‌ترین انتخاب ممکن است.

این یادداشت نخستین بار در روزنامه سرمایه، ش ۴۳، ۲۳ شهریور ۱۳۸۴ منتشر شده است.