گفتگوی ایسنا با ناصر فکوهی
خبرنگار ایسنا: پژوهشهای مردمشناسی چه جایگاهی دارند و در این میان چه بخشهایی در اولویتاند؟ به علاوه، چه مشکلاتی بر سر راه پژوهشگران مردمشناس وجود دارند؟
فکوهی: ابتدا بگویم که بهتر است، برای علمی که در اینجا مورد پرسش و بحث است، اصطلاح جدیدتر «انسانشناسی» و نه «مردمشناسی» را به کار ببریم. این امر نهتنها با گرایشی انطباق دارد که امروز در سطح جهانی قابل مشاهده است و انسانشناسی را به مثابهی علمی جامع که به تمام ابعاد حیات انسانی میپردازد، مطرح میکند و بنابراین دیگر همچون دوران استعماری در آن علمی خاص جوامعی که غربیها به آنها نام «ابتدایی» و «اولیه» میدادند، محدود نمیکند، بلکه با گرایش خود ما در ایران در سطح دانشگاهی نیز هماهنگ است، چنانکه در ایران، نام رسمی این رشته در دانشگاه تهران، «انسانشناسی» است. به گمان من جایگاه پژوهشهای انسانشناسی همواره میان دو قطب در نوسان بوده است؛ یکی قطبی که به آن نام موقعیت موجود و پژوهشهای موجود را میتوان داد و قطب دیگری که باید به آن نام موقعیت مطلوب را داد. در ایران ما نیاز بسیار بالایی به پژوهشهای انسانشناسی داریم؛ زیرا ایران کشوری چندقومی و چندزبانی، با فرهنگی تاریخی و بسیار غنی و سبکهای زندگی و انواع فرهنگی بیشمار است و این تنوع سبب میشود که تقریبا هیچ موضوعی را در هیچ زمینهای، بدون درنظر گرفتن فرهنگ خاصی که آن موضوع به آن پیوند میخورد، نتوان بررسی کرد و هیچ برنامهی عمرانی و ساختاری و حتا برنامههای کوتاه و میانمدت را در زمینهی اجتماعی، بدون چنین پژوهشهایی نتوان به پیش برد یا امید به موفقیت آنها داشت.
این امر برای انسانشناسی موقعیتی استثنایی به وجود میآورد که به نظر من، حداقل تا ۵۰ سال آینده بهطور روزافزونی افزایش خواهد یافت؛ اما ما نهتنها در تاریخ انسانشناسی در ایران، بلکه در موقعیت کنونی نیز با این وضعیت مطلوب فاصلهای بیش از اندازه داریم و اگر خواسته باشیم ارزیابی از این دو حالت بدهم، باید بگویم کاری که تاکنون انجام شده است، شاید حتا به اندازهی یکصدم کاری که باید انجام شود هم نیست. به لحاظ تاریخی، ما کمتر به پیشینیان میتوانیم ایراد بگیریم. انسانشناسی در ایران عمدتا همچون سایر علوم اجتماعی به وسیلهی مردمشناسان غربی آغاز شد که تمایل داشتند روی آنچه برای آنها «جالب» بود، بویژه عشایر و زندگی روستایی مطالعه کنند و این مطالعات را نیز بیشتر با نگاهی «بیگانهگرا» یعنی بر چیزهایی انجام میدادند که برایشان «عجیب» و «شگفتآمیز» میآمد؛ اما در همین دوران به تدریج گروهی از پیشکسوتان ایرانی نیز ظاهر شدند، از جمله دکتر علی بلوکباشی که تا امروز به کار خود ادامه داده است و توانستند انسانشناسی جدید را در ایران ممکن سازند. همچنین نباید تلاش بزرگانی چون نادر افشار نادری و هوشنگ پورکریم و دیگر اساتید دانشکدهی علوم اجتماعی همچون استاد روحالامینی را از یاد ببریم که این رشته را در ایران راهاندازی کردند.
در نسل جدید، خوشبختانه ما درحال ساختن پایههای انسانشناسی در مفهوم کنونیاش در جهان هستیم و امیدواریم که این تلاشها در فاصلهی ۲۰ یا ۳۰ ساله، یک انسانشناسی ایرانی را واقعا در خور این نام و بدون آنکه ما دیگر نیازی به آن داشته باشیم که دیگران برای ما خط تعیین کنند و راه را نشانمان بدهند، بتوانیم داشته باشیم. البته این حرف را ابدا به معنای قطع رابطه با جهان بیرونی نباید گرفت، برعکس من معتقدم تنها با علوم اجتماعی قدرتمند ایرانی و از جمله کالبدی از دانشمندان انسانشناس و جامعهشناس قدرتمند ایرانی، ما میتوانیم به جامعهی علمی جهانی بپیوندیم و شرایط همکاریهای علمی را از جمله در مطالعات ایرانی به وجود آوریم و نه همچون دوران استعماری، با فراهم آوردن امکان تحقیق برای دیگرانی که از دانشگاههای خارجی میآیند (ولو آنکه این «دیگران» ایرانیتبار باشند) بدون آنکه خود نقشی در این کار داشته باشیم.
مشکل اصلی که امروز بر سر راه این رشته در ایران وجود دارد به نظر من، نبود و کمبود نیروی متخصص در سطح دکتری است، زیرا این رشته هنوز دارای مقطع دکتری در دانشگاه تهران و سایر دانشگاهها نیست. این امر سبب شده است که دانشجویان این رشته در سطح کارشناسی ارشد متوقف شوند و تنها گروهی از آنها برای ادامهی تحصیل در سطح دکتری، عازم خارج از کشور شوند که از آنها نیز تنها تعداد اندکی به ایران بازمیگردند. در نتیجه، این رشته آنطور که باید و شاید نمیتواند رشد کند. بنابراین من فکر میکنم در ۱۰ یا ۲۰ سال آینده ما به تقویت رشته از لحاظ پایههای آموزشی آن نیاز داریم تا واقعا یک انسانشناسی ایرانی بتوانیم داشته باشیم.
اینکه تحقیقات ایرانشناسی و انسانشناسی ایران در خارج از ایران وجود دارند و پیشرفتهایی هم داشتهاند، مسألهی ما نیست، زیرا به باور من، این تحقیقات به کشورها و دانشگاههایی تعلق دارند که آنها را تأمین مالی و اجرا کردهاند. بنابراین ما باید بیشتر به فکر ایجاد یک انسانشناسی ایرانی باشیم که تمرکز اصلی آن در کشور خودمان و در دانشگاههای ایران باشد و نه در کشورهای اروپایی و آمریکایی.
خبرنگار ایسنا: آیا در شرایط کنونی جامعه، آیینهای ایرانی درحال فراموشیاند؟
فکوهی: بدون هیچ شک و تردیدی، ما درحال نابود کردن شتابزدهی آیینها، سنتها و میراث فرهنگی خود هستیم؛ ولی این کار را گاه خودآگاهانه و گاه ناخودآگاهانه انجام میدهیم و حتا از آن بدتر، گاه تصور میکنیم که درحال حفاظت و تقویت آنها هستیم، درحالیکه درحال نابودیشان هستیم. دلیل این امر، آن است که در شرایط پیچیدهی جهان کنونی به سادگی و از راههای سهلالوصول، سنت و مدرنیته را آن هم سنتها و مدرنیتههایی با منشأهای متفاوت، با یکدیگر نمیتوان سازش داد و نتیجهی تقابل اینها با یکدیگر عموما تنشآمیز و پرمخاطره است. در نتیجه، اغلب افراد یا سنتها را مانع اصلی پیشرفت میشمارند و تیشه بر ریشهی خود میزنند یا برعکس، به دفاع بیفایده از سنتهایی میپردازند که هیچ نیازی به حفظ آنها نیست یا لااقل باید آنها را نوسازی کرد و با شرایط جدید انطباق داد. این کار، کاری بسیار سخت و کارشناسانه است و آن را به افراد غیرمتخصص نمیتوان سپرد، وگرنه نتیجه همان خواهد بود که شاهدش هستیم، یعنی نابودی بسیار شتابزده سنن و میراث فرهنگی، حتا بهدست کسانی که ممکن است نیات خیر داشته باشند و تصور کنند که درحال حفظ این سنن هستند.
برای این کار باید نیروهای متخصص انسانشناس تربیت کرد و انسانشناسی شناخت سنتها و آیینها را با انسانشناسی کاربردی، یعنی چگونگی استفاده از این آیینها و سنتها در شرایط مدرن با یکدیگر سازش داد. مسأله این نیست که ما چه تعداد و چه گسترهای از آیینها و سنتها را داریم، مسأله آن است که چگونه در شرایط مدرن و پیچیدهی جهان امروز از آنها میتوانیم استفاده و آنها را در جهانی که دائما همهچیز را به رقابت با یکدیگر وامیدارد، قابل رقابت در همهی عرصهها کنیم. اعتقاد راسخ من آن است که سنتها و منابع و آیینهای ما آنقدر قوی هستند که از عرصهی چنین رقابتی میتوانند پیروز بیرون بیایند؛ ولی این کار به شکل خودکار انجام نمیگیرد و به کاری واقعا سخت و تلاشی شبانهروزی و تربیت نیروهای کارا نیاز دارد که واقعا ایراندوست باشند و بدانند که هدف آنها برپا ساختن یک علم ایرانی در خدمت ایران است و نه کمک به غنیتر شدن هرچه بیشتر گروههای علمی این یا آن دانشگاه غیرایرانی، که البته در جای خود ارزش دارد، اما باز هم تکرار میکنم، لزوما بهطور مستقیم کمکی به ساختن علم ایرانی نمیتواند باشد.
خبرنگار ایسنا: پژوهشهایی که تاکنون انجام شدهاند، چقدر توانستهاند به احیای آداب و رسوم و آیینهای ایرانی کمک کنند؟
فکوهی: اغلب پژوهشهایی که تا پیش از انقلاب انجام شدهاند یا جنبهی گردآوریهای غیرعلمی داشتهاند و یا بهوسیلهی انسانشناسان غربی انجام شدهاند که دغدغهی آنها قرار دادن آن پژوهشها در چارچوب کارهای پیشین و جاری آکادمیهای خودشان بوده است. به همین دلیل، بیشتر جنبهی خاصگرایانه و نقطهیی دارند.
هدف از این پژوهشهای اخیر، ابدا احیای آیینها و سنتها و کمک به استفاده از آنها در جامعهی مدرن ایرانی که برخی از این ایرانشناسان اعتقادی به آن نداشتهاند و ندارند، نبوده است. به این دلیل ساده که این پژوهشها اصولا برای جوامع دیگری انجام میگرفتند و باید در چارچوبهای دیگری که بسیاری از آنها موزهنگارانه بودهاند، به کار گرفته میشدند. با این وصف، چه پیش از انقلاب (کمتر) و چه پس از انقلاب (بسیار بیشتر)، اولا گروه قلیلی از پیشکسوتان و دانشمندان ما پژوهشهای ارزشمندی را به انجام رساندهاند که تنها بهعنوان نمونه به پژوهشهای آقای دکتر بلوکباشی و تیم ایشان در دائرهالمعارف بزرگ اسلامی میتوانم اشاره کنم یا فعالیتهایی که به میزان کمتری تحلیلی بودهاند و بیشتر جنبهی توصیفی داشتهاند؛ اما به هر حال، ارزشمند هستند و در چارچوب مؤسسات فلکلورشناسی صداوسیما و سازمان میراث فرهنگی انجام گرفتهاند؛ اما آنچه ما امروز بهشدت به آن نیاز داریم، کاربردی کردن این پژوهشها و انجام پژوهشهای دیگری، بویژه در زیستگاههای شهری که امروز مکان اصلی زندگی مردم ما را تشکیل میدهند، برای به کار بردن و استفاده از سنتها و آیینهایمان برای سازش دادن بهتر خود با جهان مدرن است. این حرف شاید کمی غریب بیاید، اما من اعتقاد دارم، دلیل اینکه ما تا به حال نتوانستهایم، آنطور که باید و شاید مدرن شویم، این است که نتوانستهایم از سنتهای خود آنطور که باید و شاید استفاده کنیم، یعنی نتوانستهایم منابع بیشمار درونی را که برای مدرن شدن در اختیار داشتهایم، به کار بگیریم و برعکس، بهصورت خاماندیشانهای بر آن بودهایم که منابع درونی، این کار را میتوانند انجام دهند، زیرا دائما از یک اصل اولیه و غلط حرکت کردهایم که سنتهای ما، مانع اصلی مدرن شدن ما بودهاند و هستند. اما به نظر من، حتا تحلیل تاریخی نیم قرن اخیر، درست عکس این را میتواند نشان دهد. آنجا که ما فکر میکردیم با سیستمی مدرن سر و کار داریم که بیشک ما را به دروازههای تمدن جدید میرساند، عکس این اتفاق افتاد و امروز میبینیم که با وجود گفتمانی که گاه خود را بدون دلیل ضد مدرن نشان میدهد، شرایط مدرنیته در کشور ما بسیار بیشتر از سایر کشورهای خاورمیانه فراهم است و در عمل، درحال ساختن روزمره و اندکاندک آن با وجود تمام مشکلات هستیم.
خبرنگار ایسنا: روند ساماندهی و بهرهگیری از پژوهشهای مردمشناسی به چه شکل است و آیا مستندسازی یک آیین برای احیای آن کافی است؟
فکوهی: مستندسازی به هیچ عنوان برای حفظ و بخصوص استفاده از یک آیین کافی نیست و حتا برعکس در اغلب موارد بهدلیل دید موزهنگارانهای که در آن وجود دارد، آیین مزبور را از دور خارج کرده و آن را به جای آنکه به بطن زندگی تعلق داشته باشد، به سالنهای پوشیده و به دور از زندگی موزهها روانه میکند. به همین جهت، هرچند مستندسازی، البته به روشهای علمی و نه به شیوههای گردآوری غیرعلمی بهگونهای که اغلب در گذشته شاهدش بودهایم و هنوز هم هستیم، تنها قدم نخست برای استفاده از آیینها در زندگی ما میتواند باشد، باید هرچه بیشتر به مردممان و از آن هم بیشتر به نخبگان و روشنفکرانمان ثابت کنیم که برخلاف تصور بسیاری از آنها، آیینها و سنتها، گنجینههایی هستند که کلید گشایش جهان ما را بهسوی جهان بیرونی باید در آنها جست و نه برعکس.
اما دربارهی ساماندهی پژوهشهای انسانشناسی، به نظر من این کار باید در هماهنگی بسیار گسترده میان ارگانها و نهادهایی صورت گیرد که متولی میراث فرهنگی و مطالعهی آن در ایران هستند، یعنی دانشگاهها، سازمان میراث فرهنگی، وزارت ارشاد و بخشهای مختلفی مانند صداوسیما و سازمانهای فرهنگی دیگر و حتا انجمنهای علمی و سازمانها و انجمنهای غیرانتفاعی که در بسیاری موارد بدون کوچکترین چشمداشتی و با کمترین امکانات در سطح محلی، کارهایی تقدیرآمیز انجام میدهند؛ اما متأسفانه بهدلیل کمبود امکانات و از جمله کمبود تخصص، این کارها را به سطح قابل قبول نمیتوانند برسانند یا حتا اگر برسانند، این کارها کمتر شناخته میشوند.
اگر نگاهی به نوشتههایی که گاه متخصصان اولیه انسانشناسی ایران، یعنی دانشگاهیان غربی دربارهی ایران مینویسند، بیندازیم، مهمترین نکتهای که در آنها میبینیم این است که شناخت بسیار اندکی از کارهایی دارند که در ایران انجام میشوند و تصورشان آن است که با رفتن آنها همهچیز به پایان رسیده است. برای آنها ایران هنوز جامعهی قبیلهیی و عشایری است که باید تا ابد بر این حوزهها در آن کار کرد، درحالیکه امروز عشایر و روستاهای ما نیز با مشکلات و مسایل کاملا مدرن سر و کار دارند که باید با رویکردهای فرهنگی آنها را حل کرد.
ما به این پژوهشگران غربی میتوانیم ایراد بگیریم که چرا اطلاعاتشان دربارهی ایران و کارهایی که ایرانیان انجام میدهند، آنقدر ناقص است و این ایراد به جایی است که چرا آنها حتا زبان ما را که زبان مردمی است که بر آنها تحقیق میکنند، اغلب در سطح دانشگاهی نمیآموزند و نمیتوانند از آن استفاده کنند؛ اما ایراد متوجه خود ما نیز است که به اندازهی کافی به اهمیت انتشار و ایجاد نهادهایی مانند مجلههای بینالمللی و انتشار کتاب به زبانهای بینالمللی برای شناساندن کارهای خود اهمیت ندادهایم یا بودجه و وقت کافی را صرف آن نمیکنیم. بنابراین به نظر من، گسترش همهجانبهی همکاریهای بینالمللی در این زمینه شرطی ضروری و حیاتی برای جان دادن به مطالعات انسانشناسی ایران است. ایران کشوری عظیم با پیشینهای چندهزار ساله است که باید از آن بهعنوان یک میراث بشری نام برد. بنابراین توان ما و امکانات ما به ما اجازه نمیدهند که خود را تنها متولیان دانش ایرانشناسی بدانیم و از این گذشته، به هیچ رو نباید ارزش و کار توانفرسایی را که گروهی از شرقشناسان ایراندوست برای راهاندازی رشتههای ایرانشناسی در بدترین شرایط انجام دادند و سهم آنها را در تربیت و آموزش نخستین ایرانشناسان و انسانشناسان ایرانی از یاد ببریم و در حق آنها نمکنشناسی کنیم؛ اما هیچکدام از این بحثها، توجیهکنندهی کمکاری ما برای ساخت یک انسانشناسی ایرانی نمیتواند باشد که بهشدت به آن نیازمندیم.