سیدمحسن حسینی طاها
۱.گفتگو در علم جامعه شناسی چگونه تعریف می شود؟به عبارتی چه زمانی می توانیم بگوییم میان دو جنس همگون(دودوست،زن وشوهر،دوحزب و…) گفتگوصورت گرفته است؟
گفتگو در علوم اجتماعی و به ویژه در انسان شناسی دارای دو مفهوم است: نخست مفهومی متعارف که در زبان مردم به کار می رود و منظور از آن مبادله عموما کلامی میان دو یا چند کنشگر است که در این صورت از گفتگویی دو جانبه یا چند جانبه صحبت می شود. در تعبیری از این مفهوم ما مفاهیم دیگری نیز همچون «گفتگوی تک صدایی» یا «چند صدایی» و نظایر اینها را داریم که منظور از آنها این است که دو طرف گفتگو تا چه اندازه در این مبادله مشارکتی همدلانه داشته باشند یا بتوانند داشته باشند، بدین معنا که تا چه حد آماده باشند یا قابلیت آن را داشته باشند که سخن دیگری و استدلال های او را بشنوند و به آن پاسخ درست و صادقانه ای بدهند. در نظام اجتماعی، گفتگو می تواند تاثیر بسیار بالایی در ایجاد نظم و هماهنگی و همسازی میان کنشگران و گروه های اجتماعی داشته باشد، بسیاری از مشکلات را به صورت مسالمت آمیز حل کند و از بروز تنش جلوگیری کند. اما برای کار نیاز به آن وجود دارد که چارچوب های گفتگو و ابزار های گفتگو برای دو یا چند طرفی که وارد آن می شوند به یک سان و یا به صورت هایی نزدیک به هم تعریف و تفسیر شده باشد. در غیر این صورت ما وارد اشکالی از مبادله کلامی می شویم که چون چارچوب ها و ابزارها بسیار متفاوت هستند ، نتیجه ای ندارند و در بهترین حالت به جدایی میان گفتگو گران و در بدترین حالت به سوء تفاهم و بالا گرفتن تنش میان آنها منجر خواهد شد.
مفهوم دیگر و تخصصی تری از گفتگو نیز وجود دارد که ریشه های آن در رویکرد سقراطی به استفاده از گفتگو برای ایجاد تامل و تفکر در طرف مقابل و به نتیجه رساندن او از این راه است. این گونه از گفتگو، در علوم اجتماعی نوعی رویکرد روش شناختی را تشکیل می دهد که چه در پژوهش های تجربی و نظری و چه سپس در سطح کاربرد اجتماعی این پژوهش ها قابل استفاده است. در این رویکرد تلاش می شود، تا حد ممکن به موضوع پژوهش، زبان، طرز تفکر و شیوه های ذهنی و زبانی و شناختی او نزدیک شد و از طریق ایجاد پیوندهایی مشابه برای او، بتوان به پژوهش ادامه داد. همچنین در سطح کنش اجتماعی منظور از این رویکرد آن است که ما برای انجام هرگونه کنش دخالت گرانه در نظام اجتماعی ابتدا به تحلیل و درک نظام های شناختی و زبان شناختی آن حوزه بپردازیم.
۲.درمباحث روان شناسی گاه این تعبیر مطرح می شود که زنان ازیک سیاره و مردان ازسیاره دیگری هستند وبا این طرز تلقی افراد سعی دار ند بر دشواری وچالشهای پیش روی زوجین برای گفتگو تاکید کنند.بعنوان یک جامعه شناس فکر نمی کنید خود این گفتمان روند گفتگو بین زوجین را بامخاطره بیشتری روبرو می کند؟
آنچه در این تعبیر های عامیانه مطرح می شود، به صورت جدی و بسیار علمی، از طرف دانشمندان و دانشگاهیان چه در حوز ه علوم شناخت فرد (روان شناسی، روان کاوی و روان پزشکی و عصب شناسی اجتماعی) و چه در حوزه علوم اجتماعی و انسانی (زبان شناسی، علوم شناختی، جامعه شناسی و انسان شناسی) مطرح شده اند. واقعیت در آن است که زبان چه در معنای تقلیل یافته آن یعنی مجموعه ای نسبتا کوچک از واژگان و ساختارهای نحوی و دستوری ملفوظ یا مکتوب و چه در معنای گسترده آن یعنی طیف بزرگ و تقریبا نامحدود همین واژگان و ساختارها و افزون بر آن تمام نظام های غیر کلامی برای مثال زبان بدن، حرکات، نشانه ها و نمادین و … بسیار متنوع تر و پیچیده تر از آن چیزی است که حتی تا دو دهه پیش تصور می شده است. زبان نه تنها ظرف اصلی تفکر است، بلکه این ظرف نه شکل منفعلانه بلکه شکل کاملا فعال در شکل دادن، انباشت، ثبت، به کار گیری، استدلال، منطق ، گفتمان و حتی استراتژی های کنش اجتماعی و فردی دارد. اما تمام مشکل نیز ناشی از همین امر است، زبان و نظام شناختی انسان ها به رغم اهمیت چنین بالایی که از آن برخوردارند به شدت از یک فرد به فرد دیگر متفاوتند. این امر در تفاوت رابطه با نظام های شناختی و زبان از یک فرهنگ به یک فرهنگ دیگر، و حتی درون یک زبان از یک گروه به گروه دیگر مثلا از زنان به مردان ، از جوانان به افراد میانه سال ، از فقرا به ثروتمندان و غیره هم وجود دارد. و همانگونه که گفتم در نهایت حتی در یک گروه اجتماعی نیز از یک فرد به دیگری این تغییر و تفاوت در درک شیوه های کاربرد نظام شناختی وجود دارد . مظالعات جدید نشان دهند این است که این تغییر در تعبیرها و استفاده ها حتی در یک فرد واحد بنا بر اینکه در چه سن و موقعیتی قرار دارد و یا در چه موقعیت استراتژیک و چه وضعیتی نسبت به سایر کنشگران قرار دارد نیز متفاوت می شود و اغلب کنشگران خود نسبت به این تغییرات آگاهی ندارند و آنها را به صورت ناخود آگاه اغمال می کنند. از این رو وظیفه یک پژوهشگر علوم اجتماعی و به ویژه یک انسان شناس زبان شناس آن است که بتوان با تجزیه و تحلیل این نظام های پیچیده ذهنی در رابطه شان با نظام های کنشی، جهان پیرامون خود و کنشگران اجتماعی را درک کند و تحلیل بکشد.
۳.ما ایرانیان تا چه اندازه با فرهنگ گفتگو آشناییم واین عنصر تا چه اندازه در ساختار تربیتی ما وجود داشته و نهادینه شده است؟
صحبت کردن از «ما ایرانیان» زیاد معنی ندارد. ما در ایران کنونی سنت بی شمار شناختی و زبان شاختی داریم، در ایران در حال حاضر بیش از ۵۰ زبان و صدها گویش وجود دارد، این را باید به نظام های شناختی محلی در سطح شهر و روستا ، موقعیت های سنی، تحصیلی، جنسیتی و غیره اضافه کرد . بنابراین می توانیم از یک وضعیت سراسری و یکدست صحبت کنیم. آنچه در سطح زبان میانجی ملی رخ می دهد، بیشتر یک تعبیر سیاسی هنجارمند و هنجار ساز است که منطق خودش را دارد اما این منطق لزوما بر نظام اجتماعی و فرهنگی انطباق ندارد. البته این را نیز باید افزود که در جامعه ما بهر تقدیر گروهی از روابط و شرایط و کنش ها و دهنیت ها بنا بر موقعیت بیشتر رایج هستند که به نظر ما باید درباره هر کدام از آنها با دکر دقیق مصادیق بحث کرد و از آنها قانون نساخت. یکی از همین موارد نیز مسئله قابلیت گفتگو در ایرانیان است که بنا بر موارد ذکر شده میان افراد و گروه های مختلف بسیار متفاوت است، همانگونه که نتیجه این گفتگوها و تعبیر و تفسیری که از آنها می شود نیز جای تامل بسیار دارد.
۴.یک سری میراث فرهنگی نه چندان صحیح که در ساختار اجتماعی و خانوادگی ما وجود دارد باعث شده گاه طرفین یک گفتگو ناهمگون یا غیرهمسطح تصور شوند واین امر موجب می شود گفتگو سالم و سودمند صورت نگیرد(مثلا تصور ارجحیت مرد بر زن یا این دیدگاه که همیشه حق با پدر ومادر است نه فرزند).جنابعالی در باره این رویداد چه نظری دارید؟
باید توجه داشت که جهان امروز چه در جامعه ما و چه در کلیت خود، در برابر خود دو بدیل (آلترناتیو) دارد: نخست یک بدیل مذکر(در معنای پدرسالارانه این واژه) و خشونت بار که منطق آن بر اساس زور و ساختار های هژمونیک اعمال قدرت و الزام است. این منطقی بوده که همواره در تاریخ جوامع انسانی وجود داشته و امروز به بن بستی رسیده که ناشی از حاد شدن و رسیدن آن به موقعیتی غیر قابل مدیریت است (نظامی گری و تروریسم و بی رحمی های گوناگون میان انسان ها). اما بدیل دیگر، بدیلی مونث ( در معنای غریزه و موقعیت زایندگی و حیات زنانه) است که اساس آن بر گریز از خشونت و ساختارهای قدرت و هژمونی و استفاده از راه حل های زیستی و زایندگی و حیات برای خروج از بن بست خشونت و زیاده طلبی های انسان ها در برابر طبیعت است. به باور من چه در جامعه ما و چه در کل جهان باید سنت هایی را که بدیل نخست را تقویت می کنند به تدریج کنار گذاشت و سنت هایی را که به بدیل دوم امکان می دهند، به میان آورده و تقویت کرد. ما در سنت ها و میراث فرهنگی خود، همچون همه فرهنگ های دیگر هر دوی این سنت ها و روش های زندگی را داشته ایم، بنابراین برای ما امکان دارد که به تدریج اگر اصل استدلال را بپذیریم به سوی بهبود موقعیت ها برویم. البته باید توجه داشت که به دلیل در هم تنیده شدن روابط اجتماعی در سطوح مختلف از گروه های کوچک تا گروه ها و جوامع جهانی این کار ساده ای نیست و نیاز به هوشیاری، استراتژی، برنامه ریزی و زمان زیادی دارد که بدون آنها هر گونه تلاشی در قالب اقدامات اراده گرایانه و پر سر و صدا بی فایده هستند.
۵. چگونه می توانیم تمرین گفتگو کنیم؟
تمرین گفتگو زمانی ممکن می شود که ابتدا اعتقاد به گفتگو وجود داشته باشد. افراد ابتدا باید به این اصل باور بیاورند که هیچ کس کامل نیست و همه به یکدیگر نیازمندند. خود محور بینی، خود بزرگ بینی، و قائل شدن موقعیتی ویژه برای خود و تحقیر دیگری، حال این دیگری هر کس که می خواهد باشد، شروع و زمینه ای مناسب برای فاصله گرفتن از این باور است. زمانی که می گویم «دیگری هر که می خواهد باشد»، منظورم آن است که حتی باید توان و تحمل آن را داشت که با یک «جنایتکار» و یک عنصر «کاملا منفی اجتماعی» نیز گفتگو کرد، زیرا آلترناتیو دیگر در برابر این گفتگو، صرفا خشونت است و نتیجه خشونت صرفا به آن دیگری بر نمی گردد بلکه به خود ما نیز باز می گردد. جامعه ای که خواسته باشد مشکلات خودش مثلا فقر، نابسامانی اجتماعی، نارضایتی ها و غیره را از طریق ابزارهای خشونت حل کند، نه تنها نخواهد توانست این کار را بکند، چیزی که تاریخ هزاران ساله بشریت به روشنی نشان می دهد، بلکه برعکس خشونت اعمال شده علیه آن مسائل را در خود تعمیم داده و خود را به شدت آسیب پذیر و شکننده خواهد کرد. بنابراین برای آنکه بتوانیم تمرین گفتگو بکنیم ابتدا باید گفتگو را بفهمیم و آن را باور کنیم. در این صورت بی شک به آن خواهیم پرداخت.
۶.فکر نمی کنید ساختار اجتماعی وسیاسی ما که در دوران مختلف غالبا با نوعی تک گویی وتک اندیشی همراه بوده توان وفرهنگ گفتگو را از ما گرفته است؟
ابدا چنین فکری نمی کنم. به گمان من هر جامعه ای فراز و فرود هایی دارد و اصولا چنین منطق هایی که می خواهند تاریخ چند هزار ساله و یا چند صد ساله یک جامعه را به سادگی با چند استدلال فلسفی و فکری به داوری بکشند ، در خود صرفا دارای ساختارهای عدم عقلانیت و خود بزرگ بینی و خود محور بینی هستند. جامعه ما در پهنه جغرافیایی ای قرار دارد که یکی از قدیمی ترین پهنه های تمدنی جهان را تشکیل می دهد، این پهنه میلیون ها موقعیت و شرایط بی پایان را تجربه کرده است و بنا براین نمی توان چنین حکم های کلی را بر اساس تجربیات چند ده ساله یا حتی چند صد ساله درباره آن صادر کرد و اصولا این سئوال برای من همواره وجود داشته است که کسانی که چنین حکم هایی صادر می کنند مشروعیت خود را از کجا آورده اند و چرا فکر می کنند تافته جدا بافته هستند. گمان من آن است که جامعه ما مثل همه جوامع دیگر در آن واحد پتانسیل های گفتگو و عدم گفتگو، خشونت و عدم خشونت را در خود حمل می کند، در اینجا سرنوشتی شوم در کار نیست، جبری نیز ریخته نشده است که ما را لزوما در یک جهت یا در جهت دیگر پیش ببرد، سرنوشت ما به دست خودمان است، ولو آنکه این امر مطلق نباشد، اما نسبتا هر کس و هر گروهی می تواند در این سرنوشت دخالت کرده و آن را بهتر کند. گفتگو که برای من معادل همان تزی است که با عنوان «زنانه شدن جهان» مطرح کرده ام، به نظرم برای همه جوامع و همه موقعیت ها کمابیش در دسترس است و اگر هم نباشد می توان به سوی آن حرکت کرد.
این گفتگو به صورت الکترونیک انجام شده و روز دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ در روزنامه همشهری منتشر شده است.