انقلاب در مفهوم ریشهای خود، چرخش و دوران و بازگشت به نقطهای آغازین در دایرهای است از پیش شناخته شده؛ آغاز «عصری نو» که با پندارهی آغاز دوبارهی تاریخ همراه است. هانا آرنت، تصور شروع تاریخ را از اندیشهی چرخهی انقلابی جدا نمیداند. انقلابیون میپندارند گذشته برای همیشه از صفحهی تاریخ پاک شده و همه چیز را میتوان از نو آغاز کرد. «تولدی دوباره» و «آیندهای درخشان»، انگارههایی عمومی در همه انقلابها بودهاند. با این وصف، سهم واقعیت در هر انقلاب اجتماعی، در لحظهی اوج آن با درد و رنج و تخریبی همراه است که با وقوع انفجار انقلابی پدید میآید. هرچند چنین انفجاری بر فرآیند خشونتآمیزی قرار دارد که بهدلیل پویایی اجتماعی پدیدهی انقلاب یا ضرورت دگرگونی شدید و عمیق در جامعه، ناگزیر بوده است، اما این دگرگونی و دستیابی به آرمانهای انقلابی، اگر ممکن شود، همواره در درازمدت خواهد بود. درحالی که در کوتاهمدت، انقلابیون گریزی جز پذیرش پیآمدهای انفجار انقلابی ندارند. اینجاست که سهم خیال در هر انقلابی، التیامبخشیدن و جبران دردها و رنجهای ناگزیر است. امید و آرزوی آینده بهتر و فرآیند سازندگی که پس از طوفان انقلابی از راه میرسد، پتانسیلهای بزرگی ایجاد میکنند که قدرت آنها در آفرینش اشکال و اندیشههای نو و نوسازی دنیای کهنه و جایگزینکردن بخشهای بزرگی از آن است.
ارادهگرایی در انقلابها همواره انگیزههای لازم را، حتا بهرغم تجربهی تلخ انقلابهای پیشین، بهوجود آورده است تا ناممکنها ممکن پنداشته شوند و تلاش برای تحقق بخشیدن به آنها پویایی قدرتمندی را در خلاقیت اجتماعی بهویژه در عرصهی اندیشههای سیاسی، اقتصادی، و بهخصوص در عرصهی هنر، که خود بنا به تعریف برخاسته از نیاز به آفرینش است، بهوجود بیاورد. معماری، بهعنوان هنری که در خود مجموعهای از هنرها را جای داده و با تلفیق عنصر زیبایی و عنصر کارکرد، آفرینش فضاهای ساخته شده را به شرطی اساسی برای تداوم مدرنیته در زندگی بشر معاصر تبدیل کرده، سهمی مؤثر در انقلابهای قرن بیستم داشته است. از انقلاب روسیه تا انقلاب چین، از انقلاب کوبا تا انقلابهای سیاسی و استقلالطلبانه در کشورهای درحال توسعه و سرانجام از انقلاب نیکاراگوئه تا انقلاب ایران، بحث فضا و ساماندهی و طراحی آن، از جمله در قالب مبحث کلاسیک رابطهی شهر و روستا، از اساسیترین مباحث انقلابیون بوده است. پندارهی انقلاب بهمثابهی سازمان یافتن دوباره و برپا شدن دیگربار جهان در قلب این اندیشهها نهفته است.
انقلاب روسیه
در آغاز قرن بیستم و در شرایط بحرانی جنگ جهانی اول، «نخستین انقلاب پرولتری جهان» در کشوری بهوقوع پیوست که کمترین تصور برای ورودش به «مرحلهی سوسیالیستی» میرفت. در اروپای متشنج سالهای دههی ۲۰، همهی نگاهها متوجه آلمان بود، کشوری که نهفقط در کنار انگلستان، صنعتیترین کشور اروپا بهحساب میآمد، بلکه زادگاه نظریهپردازان اصلی «سوسیالیسم علمی» مارکس و انگلس نیز بود. و هیچکس تصور نمیکرد که کشوری عقبمانده و غیرصنعتی نظیر روسیهی تزاری رسالت پیاده کردن نظریههای مارکسیسم را در واقعیت اجتماعی یبابد درحالیکه آلمان صنعتی به فاصلهی کوتاهی در کام فاشیسم هیتلری فرو رود.
در این زمان روسیه کشوری کشاورزی بود که بهتازگی از رژیم سرواژ (الغا در ۱۸۶۱) خارج شده بود. هنوز ۸۰ درصد اشتغال در بخش کشاورزی قرار داشت. کل تولید روسیه در این زمان ۵/۱۴ برابر کمتر از آمریکا و درآمد سرانهی آن ۴/۲۱ برابر کمتر از آن کشور بود. با لغو سرواژ، هجوم روستائیان به شهرها در شرایطی صورت میگرفت که هیچ زیرساخت مناسبی برای اسکان دادن آنها وجود نداشت و اغلب آنها ناچار بودند در بدترین شرایط در اردوگاهها یا زیرزمینهای مخروبه زندگی کنند. جمعیت مسکو، پایتخت روسیه، که در ۱۸۹۷ به یک میلیون نفر میرسید در کمتر از ۲۰ سال یعنی در ۱۹۱۴ تقریباً دو برابر شده و به ۸/۱ میلیون نفر رسیده بود. این درحالی بود که سهچهارم خانههای این شهر چوبی بودند و بهندرت در شهر اثری از سیستم فاضلاب و لولهکشی بهچشم میخورد. در ابتدای قرن، تنها ۶/۱۷ درصد از جمعیت کشور شهرنشین بودند و از ۷۰۰ شهر بزرگ و متوسط فقط ۲۱۵ شهر دارای لولهکشی آب بودند و حتا در این شهرها نیز فقط ۱۰ درصد از مساکن به سیستم لولهکشی آب متصل بودند. سیستم فاضلاب نیز تنها در بخشی از مراکز شهری در ۲۳ شهر کشور وجود داشت. در این شرایط «انقلاب سوسیالیستی» باید پیش از هر کار به صنعتی کردن کشور میپرداخت تا بتواند خود را بهگونهای توجیه کند. بهزودی «معماری انقلابی» رسالت ایجاد ساختهای مناسب برای تحقق بخشیدن به جامعهی صنعتی را در شوروی برعهده گرفت. اما معماران مدرن روسیه به نسبت همتایان غربی خود با مشکلات بزرگی دست به گریبان بودند. در این سالها، در کشورهای اروپای غربی و آمریکا، صنعتیشدن یک واقعیت انکارناپذیر بود که همراه خود گرایشات مدرن هنری و بهویژه معماری را بهوجود آورده بود. گرایش کارکردگرا در معماری اروپایی و آمریکایی که در این زمان گرایشی رایج بود بهزودی تمام مقاومتها، حتا در کشورهای فاشیستی را درهم شکست و تاریخ معماری مدرن را با چرخشی بزرگ به دورهی کنونی پیوند داد.
اما در همین زمان روسیهی انقلابی بهرغم برخورداری از اندیشمندان و معماران پیشرو فاقد پیشزمینهی صنعتی و پایههای لازم برای پیشبرد اهداف خود بود. البته نمیتوان انکار کرد که معماری مدرن صنعتی به روسیه پیش از انقلاب نیز راه یافته بود: در سال ۱۸۷۰ مهندس ژارینتسف در باتوم از بتن مسلح استفاده کرده بود و در ۱۸۹۶ مهندس شوخوف استفاده از اسکلتهای آهنی برای ساخت گالریهای نمایشگاهی و تجاری را در نیژنی ناوگاراد مورد مطالعه و در مسکو بعضاً به اجرا درآورده بود. اما این موارد استثنایی بهشمار میآمدند.
معماری روسیه پیش از انقلاب عمدتاً دارای دو گرایش بود: نخست غربگرایان که مخلوطی از سبکهای کلاسیک غربی (نظیر سبک بیزانسی، مصری، رومی و …) را با برداشتی دکوراتیو از آنها و بدون هیچ منطقی در کار هم بهکار میبردند، و گروه دومی که گرایش به معماری سنتی روسیه داشتند. برای نمونه تامانیان در این سالها کاخی به سبک معماری امپراطوری رُم در مسکو برای تاجری بهنام شچرباکوف ساخت و معمار دیگری بهنام شچتیوسف ایستگاه راهآهن غازان در مسکو را به سبک معماری روسیه کهن بنا کرد. اما این دو گروه بر یک چیز توافق داشتند و آن تبعیت از کلاسیکگرایی و مخالفتشان با گرایشهای نو در معماری بود. معماری مدرن برخلاف مدرنیتهی هنری در سایر شاخهها دیرتر به روسیه راه یافته بود. درحالی که با پیروزی انقلاب بازسازی کشور بهصورت امری حیاتی درآمده بود. در سالهایی که دو انقلاب روس (۱۹۰۵ و ۱۹۱۷) را از یکدیگر جدا میکردند و در طول جنگ جهانی اول، ضربات شدیدی بر پیکر زندگی اجتماعی و بهویژه صنایع کشور وارد آمده بود. در فاصلهی ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۰، نزدیک به ۲۰ میلیون نفر کشته شده بودند. جمع تولیدات صنعتی سنگین کشور در ۱۹۲۰ به یکهفتم میزان آن در ۱۹۱۳ میرسید، تولید نساجی به حد آن در قرن نوزدهم سقوط کرده بود، تولید چدن به میزان آن تولید در قرن هجده، تولیدات کشاورزی به نصف میزان آنها در ۱۹۱۳ کاهش یافته بودند و شبکههای حمل و نقلی کشور ازهم پاشیده بود. در این شرایط بود که بلشویکها با روشی اقتدارمدارانه و با حذف فیزیکی و خشونتآمیز تمامی گروههای انقلابی دیگر و حتا مخالفان درونحزبی خود، قدرت را پس از یک جنگ داخلی خونین با ضدانقلابیون بهدست گرفتند. الزامات صنعتی کردن کشور در این حال خود را هرچه بیشتر تحمیل میکردند و بلشویکها ناچار بودند این الزامات را با نقطهنظرات مارکسیستی دربارهی معماری آشتی دهند.
پیشینهی نظری تفکر معماری در انقلاب
ریشههای عمیق تفکر معماری مدرن در آثار آرمانشهرگرایان از توماس مور تا کامپانلا، هارینگتون و کابه و بهویژه فوریه و فالانستر او نهفته است که بحث دربارهی آنها در حوصلهی این مطلب نمیگنجد، اما اگر از این پیشینهی کهن بگذریم تفکر معماری در انقلاب روسیه را باید ملهم از آثار بنیانگذاران مارکسیسم، مارکس، انگلس و لنین از یکسو و آراء آنارشیستهای روس در پایان قرن نوزده و اوایل قرن بیست بدانیم.
انگلس در کتاب «موقعیت طبقه کارگر در انگلستان» (۱۸۴۵) و در مقالات خود دربارهی مسکن کارگران که بعدها در سال ۱۸۹۷ بهصورت کتابی با عنوان «مسئله مسکن» منتشر شدند، بهویژه بر نابسامانی وضعیت زیست کارگران در شهرهای بزرگ انگلستان تأکید میکرد. در نظر او این نابسامانیها ذاتاً به شیوهی تولید سرمایهداری وابستگی داشتند و یافتن راهحلهای جزیی و مقطعی برای مشکل مسکن ناممکن بود. نوشتههای انگلس در این باره عموماً ضدتمرکزگرا هستند و راهحل پیشنهادی او، از میان بردن شهرهای بزرگ و کاهش جمعیت شهرهای دیگر برای رسیدن به حد جمعیتی در سطح حداکثر ۲۰ هزار نفر بود. مارکی نیز چه در کتاب «سرمایه» و چه پیش از آن با نگاهی تندتر در «دستنویسهای ۱۸۴۴» خود شهر را بهعنوان نقطه تمرکز استثمار سرمایهداری آماج حملات خود قرار میداد و موقعیت انسانهای زحمتکش را در آن حتا بدتر از وضعیت حیوانات ارزیابی میکرد. از این رو مسئلهی ازمیانبردن تضاد میان شهر و روستا، که خاص سرمایهداری شمرده میشد، به یکی از پرسشهای اساسی مارکسیسم اولیه بدل شده بود. مارکس در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» شهر را زائیدهی گذار از دورهی بربریت به تمدن با درک و برداشت پذیرفتهشدهای از نظریات و مراحل تعیینشده از سوی مردمشناس آمریکایی هانری مورگان میدانست و وجود شهر را عامل مستقیمی در ضرورت یافتن ابزارهای سرکوب اداری ـ نظامی در دست طبقهی حاکم، به گونهای که سرمایهداری را «پیروزی شهر بر روستا» میدانست یعنی پیروزی «ارزش مبادله بر ارزش مصرف».
لنین نیز تا پیش از پیروزی انقلاب روسیه از همین نظریه در خطوط کلیاش دفاع میکرد. هرچند پس از انقلاب با مشکل بزرگی روبهرو شد و آن مسئله اهمیت و حجم بزرگ طبقهی دهقان بود که در اکثریت قریببهاتفاق خود حاضر به پذیرش سیاست «جمعیکردن» نبود: در سال ۱۹۲۸، در ۱۸۰۰۰ کلخوز (مزرعهی اشتراکی) که در شوروی تشکیل شد تنها یک میلیون از ۱۲۱ میلیون دهقان روس گرد آمدند. این کلخوزها فقط شامل ۷/۰ درصد از مساحت زراعی کشور میشدند و تنها ۶/۰ درصد از کل تولید را عرضه میکردند. البته سیاست مدارا با دهقانان که تا مرگ لنین (۱۹۲۴)تا اندازهای ادامه داشت در سالهای بعد به جمعی کردن خشونتآمیز کشاورزی در شوروی بهدست استالین انجامید که بنا بر برآوردهای انجامشده چندین میلیون کشته برجای گذاشت.
بوخارین و پرهاوبراژنسکی در کتاب «الفبای کمونیسم» ضمن تأکید بر نابسامانبودن موقعیت مسکونی کارگران در جامعهی صنعتی، راهحل موقتی را که انقلاب سوسیالیستی میتوانست به اجرا درآورد، همچون انگلس، در سلب مالکیت از مالکان بزرگ و جای دادن نیازمندان به مسکن در املاک مصادرهشده میدانستند، هرچند بر آن بودند که نباید از مالکان کوچک سلب مالکیت شود. اما این دو هنوز دربارهی راهحل قطعی به نتیجهای نرسیده بودند و دو راه را پیشنهاد میکردند: از یکسو ساختن مجتمعهای مسکونی با همهی امکانات اشتراکی (یا همان چیزی که پس از انقلاب، خانهی مشترک یا «دون ـ کمونا» نامیده شد) و از سوی دیگر ساخت خانههای کوچک کارگری. این امر گویای آن است که از ابتدای انقلاب دو گرایش عمده در این زمینه وجود داشته است و همین دو گرایش بود که بعدها نام «شهرگرایان» و «شهرگریزان» به آنها داده شد. نخستین این دو، گرایشی قدرتمدار و تمرکزگرا بود و دومین آنها، گرایشی تمرکززدا و دموکراتیک و همانگونه که خواهیم دید پیروزی سرانجام نصیب گرایش معماری استالینی شد که نکات منفی هر دو این گرایشها را در خود گرد آورده بود.
در پیشینهی نظری انقلاب روس باید اشارهای نیز به آنارشیستها داشته باشیم. هرچند این گرایش از همان ابتدای انقلاب بهشدت از سوی بلشویکها سرکوب شد، اما تأثیر اندیشهی آنارشیستی تا مدتها در میان پیشروان معماری انقلابی باقی ماند. از میان آنارشیستهای روس، کروپوتکین که خود جغرافیدان و دانشمندی معتبر در روسیه بهشمار میآمد با به نقد کشیدن شدید نظرات کابه و فوریه، در جمعیکردن و کمونیسم اجباری و سازوکاری که آنها با ساخت و سازهای معماری پیشنهاد میکردند، طبعاً در نقطهای کاملاً مخالف با گرایشهای افراطی ابتدای انقلاب قرار میگرفت. کروپوتکین بهویژه بر از میان بردن تضاد میان شهر و روستا، یا مرکز و پیرامون، با مارکسیسم کلاسیک اشتراک نظر داشت و حتا از آن پیشتر رفته و به از میان برداشتن کار یدی و کار فکری، کار صنعتی و کار کشاورزی و … تمایل داشت.
انقلاب روسیه با این پیشینهی نظری وارث کشوری شد عقبمانده و در ابتدای جادهی صنعتی شدن، کشوری که توسعهی صنعتی در آن نیازی حیاتی به برخورداری از یک معماری پویا و گسترش ساخت و سازهای شهری برای توانایی به اسکاندهی به کارگران و استقرار و فعال کردن واحدهای صنعتی داشت.
بلشویکها در قدرت
نخستین اقدامات دولت بلشویک دقیقاً ملهم از توصیههای انگلس در «مسئلهی مسکن» بودند: سلب مالکیت از مالکان بزرگ و اسکان محرومترین اقشار در خانههای مصادرهشده. از سال ۱۹۱۸ با لغو مالکیت خصوصی بر زمین و ساختمان و از ۱۹۲۲ با اجباری شدن تدوین طرحهای جامع که مسئولیت آنها به سازمان برنامهریزی کشور (گوسپلان) واگذار شد، فرآیند جدیدی در شهرسازی شوروی آغاز شد. در این زمان گاه شاهد شکل گرفتن افکار نویی هستیم که با الهام از «باغشهر»ها بهوجود میآمدند برای مثال باغشهر سوکول (۱۹۲۵ ـ ۱۹۲۳) و باغشهر دوکستوی (۱۹۲۵ ـ ۱۹۲۴) در مسکو و شهرک تراکتور (۱۹۲۸ ـ ۱۹۲۵) در لنینگراد، که البته این افکار گاه از حد ارائه طرحها پیشتر نمیرفتند.
با تصویب سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» در کنگرهی پانزدهم حزب کمونیست شوروی در ۱۹۲۶ و تأیید آن در کنگرهی ۱۶ در ۱۹۲۹، زمامداران شوروی متقاعد شدند که برای تحقق بخشیدن به آرمانهای سوسیالیسم دیگر نباید منتظر پیروزی آن در کشورهای صنعتی غرب بنشینند بلکه باید تمام تلاش خود را صرف صنعتی کردن سریع شوروی و ایجاد ساختهای ضروری، از جمله شهرکهای صنعتی و شهرهای مدرن کنند. این دوران، یعنی فاصلهی سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۲ اوج نواندیشی در معماری شوروی بود. دو گرایش عمده در معماری مدرن این زمان از یکسو ساختارگرایی (کنستروکتیویسم) و از سوی دیگر کارکردگرایی (فونکسیونالیسم) بود.
حرکت ساختارگرا در شوروی در سالهای ابتدای دههی ۲۰ از سوی هنرمندان نقاش و مجسمهساز نظیر نائوم گابو، آنتوان پفسنر، بنیان گذاشته شده بود که بهزودی معمارانی که خود به نقاشی و مجسمهسازی نیز تعلق خاطر داشتند نظیر ولادیمیر تاتلین، کازیمیر مالویچ و ال لیسیتسکی به آنها ملحق شدند. ساختارگرایان بر از میان بردن فاصلهی میان نقاشی و مجسمهسازی انگشت میگذاشتند. گرایش آنها به ساده کردن اشکال طبیعی در حد چند شکل هندسی، تأثیرپذیری ایشان را از کوبیسم رایج در غرب نشان میداد و تمایل آنها بر تأکید بر رابطهی میان اجزای معماری در یک کلیت فراگیر و کارا آنها را به گرایش کارکردگرا نزدیک میساخت. الگویی که این معماری بهخصوص از آن ملهم میشد ماشینیسمی بود که در همین زمان گروههای دیگری (ازجمله فوتوریستها) را نیز در اروپا بهسوی خود کشیده بود. در سال ۱۹۲۱ لیسیتسکی بههمراه معمار هلندی تئو وان دسنبرگ، «بینالملل ساختارگرا» را بنیان گذاشت که مانیفست خود را در «دیستیل» منتشر کرد. از این زمان ساختارگرایی روس سرنوشت مشترکی با حرکت «دیستیل» پیدا کرد.
در ابتدای سالهای دههی ۲۰، ساختارگرایی در شوروی نیز قدمهای مهمی بهمثابهی پیشروی معماری مدرن برداشت. طرح تاتلین برای ساخت بنای یادبود بینالملل سوم، مارپیچ بلندی به ارتفاع حدود ۴۰۰ متر از جنس فولاد و سیمهای آهنین بود که نمادی از «مارپیچ تعالی سوسیالیستی» بهشمار میآمد و هنوز بهعنوان تصویری نمادین از معماری پیشتاز شوروی سالهای دههی ۲۰ میلادی بهنمایش درمیآید. طرح ساختمان پراودا اثر برادران وسنین در ۱۹۲۳ و طرح دو بلوک ساختمانی مرتفع بر پایههای بلند در ۱۹۲۴ نمونههایی از این تأثیرگذاری بودند که البته در حد طراحی باقی بماندند.
معماری کارکردگرای شوروی اقبال بیشتری از ساختارگراها داشت. نیاز جامعه شوروی به فضاهای بیشمار صنعتی چه برای استقرار صنایع (کارخانهها، انبارها و …)، چه برای حمل و نقل (ایستگاههای راهآهن، پلها و…) و چه برای اسکان کارگران (مجتمعهای مسکونی …) یافتن راهحلهایی اساسی را ضروری میساخت و پیشنهادهای معماری کارکردی هرچند در ابتدا به تمسخر گرفته میشدند، بهزودی بهعنوان مبتکرانهترین روشها عنوان شدند. چندین انجمن نظیر «انجمن معماران معاصر» (او. ثی. ای.) و «انجمن معماران جدید» (آسنوآ) گروههای پیشرو معماران شوروی را، که البته در میان مجموع معماران این کشور یک گروه اقلیت بهشمار میرفتند، به گردهم آورده بودند و مجله «معماری معاصر» (ای. ثی.) که از ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۱ منتشر میشد، تأثیری بهسزا در انتشار افکارِ نو معماران روس و همتایان غربی آنها در این زمینه داشت. «معماری معاصر» در واقع گرایشهای کارکردگرا و ساختارگرا را به گرد هم میآورد و آنها در مقالات خود تلاش میکردند ضعفهای معماری کلاسیکگرای شوروی را که با همان معماران پیش از انقلاب، همان خط پیشین را ادامه میداد، آشکار کنند. آنچه «معماری معاصر» بهویژه مورد انتقاد قرار میداد، نبود آگاهی لازم در میان مهندسان شوروی نسبت به مفهوم عمیق هنر معماری، گرایش به دکور در معماری بدون توجه به محتوای اجتماعی آن، پژوهشهای انتزاعی برای فرم بدون توجه به کارکردهای اجتماعی و امکانات واقعی اجرا بود. برعکس معماران این گرایش تلاش میکردند بیش از هر چیز بر لزوم انسجام عمومی ساختهای معماری و توجه به طبقهبندی اجتماعی و کارکردی در آن، توجه کافی به تمام عناصر موجود در یک ساخت و رابطه میان آنها با درنظرگرفتن کارکرد و هدف اجتماعی و فنی این عناصر، استفاده از ویژگیهای سطح، حجم، نسبتهای فضایی و … بهعنوان امکانات عملی اجرا و سرانجام توجه به ویژگیهای قومی، نوع زندگی، نوع اقلیم و خصوصیات هریک از جمهوریهای شوروی در ساختهای معماری برای پرهیز از تحلیل ملیگرایی روس، تأکید کنند. معماری پیروی شوروی در سالهای دههی ۲۰، دو هدف اساسی در پیش روی خود داشت: سامان دادن به معماری خانههای مسکونی از یکسو و نوسازی و ساخت شهرهای جدید از سوی دیگر.