آدام الیک و لیز آلدرمن، در نیویورک تایمز ۱۴ ژانویه ۲۰۱۵ (۲۴ دی ۱۳۹۳) مقالهای با عنوان «بحران فرانسه به مثابه نشانهای از زخمهایی کهنه» نوشتهاند که به خوبی گویای موقعیت بحرانی فرانسه پس از شوک تروریستی هفته گذشته است. این مقاله می تواند زوایای زیادی را از زندگی مسلمانان در فرانسه امروز روشن کند و بسیاری از توهماتی را که نوعی ساده اندیشی درباره ماجرای تروریستی شارلی ابدو می تواند بر انگیزد در موقعیت خود قرار دهد. رویکرد مقاله در واقع بسیار به رویکرد عمومی مطبوعات و رسانه های غربی نزدیک است که در عین محکوم کردن به خق عملیات تروریستی حاضر نیستند بپذیرند که تز «آزادی بی خدو مرز رسانه ای» با واقعیت انطباق دارد. با این مقدمه اگر نگاهی به رابطه جامعه مسلمان و مسیحی در این کشوربیانداریم، هر چند در تظاهرات بزرگ همبستگی خبر از آرامش و اتحاد میداد، اما باید اذعان کرد چندین نشانه و رویداد دیگر زخمهای کهنه را بار دیگر به یاد همگان می آورد.اینکه، گسستهای عمیقی در این جامعه وجود دارند که فراتر از پشت سر گذاشتن، مهار و محکومیت درست و مشروع یک عملیات وحشیانه تروریستی، نمی توانند به سادگی و با ساده اندیشی حل شوند و باید برای آنها چارهای دراز مدت و اساسی یافت.
در همان روزی که مقاله نیویورک تایمز به انتشار میرسد، «شارلی ابدو» نیز در تیراژ سه میلیون و سپس پنج میلیونی منتشر شد در حالی که بار دیگر، کاریکاتوری توهین آمیز برای مسلمانان روی جلد خود داشت؛ این کاریکاتور تا حدی افراط انگیز بود که اکثر مطبوعات انگلیسی زبان از باز نشر آن پرهیز کردند.
میلیونها تیراژ شارلی ابدو (در برابر تیراژ چند هزاری معمولی آن) به وسیله کسانی خریده شد که اغلب هرگز این مجله چپ افراطی را نخریده بودند و در تمام رفتارها و عقایدشان با آنچه شارلی ابدو مینویسد مخالفند. بورژواهایی که روز چهارشنبه از صبح در برابر کیوسک ها و مغازههای بزرگ، صف بسته بودند که گاه چندین نسخه از مجلهای را بخرند که تا چندی پیش در آستانه ورشکستگی قرار داشت.
در این میان، برخی از تحلیل گران معتقدند که این امر همچون تظاهرات همبستگی یکشنبه گذشته، هم دارای نشانه ای مثبتی بود و هم نشانهای منفی. مثبت از این لحاظ که توانست انسجام و همبستگی یک جامعه مدنی پیشرفته را در برابر حرکات سلفی و زورگویانه اراده خشونت آمیز تروریستی نشان بدهد.
اما منفی زیرا نوعی تناقض و ریاکاری را در خود پنهان می کرد. سخن گفتن از «آزادی مطلق مطبوعات و بیان» در شرایطی که همه میدانند که نه شارلی ابدو و نه هیچ رسانه دیگری در هیچ یک از کشورهای اروپایی قادر نیست با بسیاری از شخصیت ها و وقایع تاریخی شوخی کنند و یا آنها را به مضحکه بگیرد (برای نمونه هولوکاست، نژاد پرستیهای آشکار، دفاع از جنایت و جنایتکاران و قاتلان حرفه ای و …) نمیتواند چیزی جز یک ریا کاری نام بگیرد.
سخن گفتن از همبستگی مسلمانان و عرب ها، در حالی که این همبستگی تنها بین سکولارها برقرار باشد و احترامی برای عقاید دینی و اعتقادی عربهای فرانسه که با حساسیتهای مسیحیان قابل مقایسه نیست، یک ریاکاری است و بازنشر دائمی کاریکاتورهایی با موضوع های توهین آمیز برای مسلمانان حتی زمانی که از جانب یک مجله چپ افراطی چون «شارلی ابدو» انجام می گیرد، نمی تواند صرفا به حساب نشان دادن مقاومت در برابر وحشت تروریسم و دفاع از آزادی باشد، بلکه به صورتی ناخود آگاه خبر از نوعی دنباله روی (کنفورمیسم) اجتماعی و حتی پوپولیسم میدهد که بروز آن از جانب روشنفکران، نه تنها غیر قابل توجیه و محکوم کردنی است، بلکه بدون شک آتشی به پا می کند که دامن آنها را نیز خواهد گرفت.
حزب نوفاشیستی «جبهه ملی» فرانسه، ده ها سال است شعارش مبارزه با مهاجران و شیطانی کردن چهره آنها در نزد اقشار فقیر فرانسه است و عملا آرای حزب کمونیست فرانسه و گروهی از راست ترین اقشار بورژوازی فرانسه را با همین شعارها در طول بیست سال به دست آورد تا از کمتر از دو درصد کل آرا در انتخابات عمومی به بیش از ۲۰ در صد برسد.
«جبهه ملی» فرانسه، برنامه سیاسی خود را بر اساس اسلام هراسی، توهین به یهودیان و مسلمانان و دفاع از ارزش های تاریخی و ملی گرایانه راست افراطی فرانسه قرار داده است، به نحوی که حتی از همکاری ژنرال پتن با هیتلر و اشغالگران فرانسه در جنگ جهانی دوم نیز دفاع می کند و او را که رسما خائن به فرانسه اعلام شد، از قهرمانان این کشور می داند.
اما جالب آن است که در سال های گذشته “ژان ماری لوپن” و پس از او دخترش، ماری لوپن، سردمداران این حزب، دائما احزاب “گلیست” و “راست کلاسیک” فرانسه و امروز سوسیالیستها را متهم می کنند که از شعارهای آنها و رویکردشان استفاده میکنند تا آرای مردم را به سوی خود جلب کنند. گفتمانی که چندان نیز بی ربط و غلط نیست. ریاست جمهوری نیکلا سارکوزی و فرانسوا اولاند و به ویژه نخست وزیری والس، و سیاست های شدیدا ضد خارجی و اسلام هراس آنها، گویای این واقعیت انکار ناپذیر است.
موضع رسمی سیاستمداران فرانسه از راست و چپ، آن بوده که حاضر نباشند بپذیرند موقعیت مهاجران مسلمان در این کشور یک موقعیت بحرانی است و برنامههایی را دستکم در همان فرایندی که آمریکا در سال های دهه ۱۹۶۰ برای سیاه پوستان خود پس از جنبش حقوق مدنی، به تصویب رساند، به اجرا در بیاورد.
سیاست فرانسه در طول تمام این سالها، و برخلاف نظر اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران و متخصصان علوم اجتماعی و متفکران این کشور که یا سیاست های راست گرایانه و اسلام هراسیهای هولناک دولت ها مخالفند، بر آن بوده است که مهاجران خود را با جامعه فرانسه «وفق» دهند. یعنی یک سیاست «فرهنگ پذیری» که مدتهاست حتی در کشورهایی چون آمریکا و بریتانیا کنار گذاشته شده است و در کشورهایی چون اسکاندیناوی هرگز در دستور کار قرار نگرفت.
معنای این وفق دادن در واقع آن بود که آنها فرهنگ منشا خود را کنار گذاشته و بدل به فرانسوی هایی «کامل» شوند و این در حالی که بیش از یک هشتم کل جمعیت فرانسه ریشه خارجی دارند و بیان این حرف در هیچ کشور اروپایی به اندازه فرانسه بی معنا نیست.
سیاستمدارن فرانسه حاضر نشده اند در این سالها یک سیاست «تبعیض مثبت» برای بیرون کشیدن جمعیت ۶ تا ۷ میلیونی فرانسوی های عرب تبار تعریف کنند، یعنی موسسات و شرکت های دولتی و خصوصی را وادار به استخدام آنها با اولویت های تعیین شده کنند. کاری که مدتهاست در آمریکا و در بریتانیا به صورت سیستماتیک انجام می گیرد.
و سرانجام سیاستمدارن این کشور، توانایی و مهارت تحلیلی لازم برای ارزیابی دخالت های بینالمللی خود از آفریقا گرفته تا خاور میانه را نداشتند.
بنابراین شاید همانگونه که بسیاری از تحلیلگران گفته اند، نباید از نبود مقامات آمریکایی رده بالا در تظاهرات همبستگی پاریس، تعجب کرد، زیرا آمریکا نه تنها باید جوابگوی نقش اصلی خود در تقویت عربستان سعوی و به راه انداختن حرکت وهابیسم و تقویت آن از دهه ۱۹۸۰ به مثابه یکی از استراتژیهای جنگ سرد میبود، بلکه رویکردها و گفتمان های خاورمیانه ای خویش را نیز به چالش میکشید.
اما این در حالی بود که سردمداران دولت اسرائیل و برخی از دولت های دیکتاتوری آفریقایی که مسئول کشتار هزاران تن از شهروندان خود یا همسایگانشان بوده و هستند با وقاحتی باور نکردنی در صف اول تظاهرات پاریس برای دفاع از آزادی بیان قرار گرفتند.
فرار و پشت گوش انداختن مساله اساسی اسلام و حق مسلمانان اروپا در زندگی با معیارهای اخلاقی خودشان تا جایی که در تضاد با قوانین قرار نگیرد، و در عین حال در برخورداری از حقوق شهروندی، امروز همان اندازه ابلهانه است که در اروپای قرن نوزده فرار از مساله یهود.
و در این راه، بدون شک آنچه آزادی بیان در قالب های افراطی و بدون هیچ حد و مرز و در واقع با حد و مرزهایی که تبعیض را درون خود دارند از یک طرف و بالا رفتن برخوردهای قضایی و پلیسی بسیار سخت و سنگین که این روزها در فرانسه شاهدش هستیم، از سوی دیگر، بدترین راه حل هایی است که رویکردهای راست و راست افراطی در فرانسه همواره در طول نیم قرن اخیر به آنها متوسل شده اند و امروز با همان شکل و به وسیله شخصیت هایی انجام می گیرند که حزب سوسیالیست فرانسه را بیش از پیش به سمت راست هدایت میکنند.