سینمای آمریکا پیشینه ای طولانی در ساخت فیلم های موسوم به «فاجعه انگیز» دارد که با ایدئولوژی حاکم و تاریخ این کشور رابطه ای تنگاتنگ دارد: ترس دائمی که باید در دل شهروندان آن از یورش «بیگانه»( از سرخ پوستان وحشی گرفته یا سیاه پوستان آدم خوار، از کمونیست ها سفید و زرد گرفته تا بنیادگرایان اسلامی و…) و خطر در کمین وجود داشته باشد؛ خطراتی که همیشه به برکت قهرمانان داخلی و «شجاعت، پشت کار و هوش ذاتی و خوش بینی آمریکایی» با خوبی و خوشی به پایان می رسد.این فیلم ها مضامین بسیار متفاوتی دارند: از یک هواپیمای غول پیکر که در آسمان با چند صد مسافر ناگهان خلبانان خود را از دست می دهد و یک دخترک مهماندار ساده که تا کنون حتی پشت فرمان یک خود رو هم ننشسته، ولی سرشار از ایمان، شجاع و قهرمان است، آن را به کمک راهنمایی هایی که از برج مراقبت به او می شود، به سلامت بر زمین می نشاند، گرفته تا آتش سوزی های بزرگ در برج ها و آسمان خراش هایی که جان هزاران نفر را به خطر می اندازند و به برکت یک یا چند قهرمان و فداکاری کسانی که جان خود را فدا می کنند، نجات می یابند؛ از زمین لرزه ها، طوفان ها و سیل های وحشتناکی که شهرها را به زیر آب فرو می برند تا امواج هولناک سرما و گرما و اپیدمی های خطرناکی که هیچ کس را در جهان، جز علم و فداکاری و توانایی دانشمندان آمریکایی یارای یافتن دارویی برای آنها نیست و سرانجام از یورش جانوران به ظاهر بی آزار (نماد «دشمنان داخلی» که به نظر بی خطر می آیند و حتی مفید می آیند اما ناگهان نقاب از چهره شان به کنار می رود) مثلا از مورچه ها و زنبورهای عسل و پرندگان و گربه ها و سگ ها گرفته تا البته جانوران عجیب و غریب و هولناک و غول آسا( که تفاوت داشتنشان خود به خود گویای خطرناک بودنشان است)؛ و سرانجام از دشمنان خارجی ایدئولوژیک ( کمونیست های روسی و چینی و آمریکایی پنهان درون کشور) گرفته تا آدم های فضایی که در قالب های انسانی و یا در قالب های عجیب به کره زمین حمله می برند؛ و در تمام این موارد باز هم آمریکایی ها هستند که از محله، روستا، شهر ، کشور و در نهایت از کره خاکی در برابر این یورش های بی رحمانه دفاع کرده و به برکت خونسردی و شجاعت خود( در حالی که همگان از آینده قطع امید کرده اند و از فرط نومیدی درون خود فرو رفته اند تن به سرنوشت شومی که انتظارشان را می شکد سپرده اند) باز هم به برکت ایمان آمریکایی، آنها را نجات می دهند.
تمثیل «مریخی» از این گونه شناسی سینمایی بیرون آمده است: موجودی سبز رنگ با پوستی چسبناک و مشمئز کننده اما با هوشی سرشار به مراتب بالاتر از انسان های عادی ( و البته نه از آمریکایی های قهرمان) اما خرابکار و خطرناک. مریخی ها، موجوداتی هستند که هستی و تمام دستاوردهای مهم تمدن انسانی را که آمریکا خود را در راس آنها قرار می دهد، به خطر می اندازند: مردم عادی در برابر آنها ناتوانند و سلاح هایشان هیچ آسیبی نمی تواند به آنها وارد کنند، و در حالی که تمام درهای امید یک به یک بسته می شوند ناگهان باز هم یک قهرمان ظهور می کند ، پا پیش می گذارد و با زنجیره ای از کارهایی شکفت انگیز و اغلب با اتفاقاتی که باید آنها را حاصل «حمایت خداوند از ملت آمریکا» دانست «پایان خوش» را برای بشریت به ارمغان می آورند. اما این بار مریخی ها از جایی دیگر که شاید ابدا انتظارش نمی رفت سربر آورده اند.
در برابر یکی از بزرگترین بحران های تاریخ سرمایه داری در آمریکا که حاصل دست پخت نولیبرالی و سیاست های سی سال گذشته اقتصاددانان آن در باز گذاشتن دست نهادها و شخصیت های حقیقی مالی است، جرج بوش طرح ویژه ای ۷۰۰ میلیارد دلاری را پیشنهاد کرده و از دو نامزد ریاست جمهوری خواسته است به او برای جلوگیری از فروپاشی سیستم بانکی و بورس در این کشور کمک کنند: میلیون ها آمریکایی هر شب در وحشت از دست دادن تمام پس اندازها و بیمه و بازنشستگی و حتی خانه هایی که سر پناهشان است، به سر می برند. و در آخرین خبرها آمده است که مک کین نامزد خزب جمهوری خواه که خود از پیروان سرسخت نولیبرلایسم و مقررات زدایی از بازارها است و حتی در سال ۲۰۰۲ قانونی برای مقررات زدایی از بازار اینترنت پر سرعت عرضه کرده بود، امروز بنا بر گزارش روزنامه واشنگتن پست(۱۷ سپتامبر ۲۰۰۸) از «رفتار غیر مسئولانه، فساد و حرص و طمع بی پایان وال استریت» و «لزوم دخالت دولت برای دفاع از منافع عمومی» سخن می گوید. ظاهرا مریخی ها این بار سر از وال استریت بیرون آورده اند. و این در حالی است که لااقل از بیست سال پیش( اگر نخواهیم به پیش بینی های هوشمندانه کینز پس از جنگ جهانی دوم اشاره کنیم) اقتصاددانان و اندیشمندان مسئول آمریکایی و اروپایی هر روز نسبت به خطرات عظیم سوق دادن همه امکانات اقتصادی به سوی بازارهای مالی و خطر تبدیل کردن اقتصاد جهان به یک قمار خانه بزرگ که هیچ کس در آن امنیت ندارد، هشدار داده بودند.
کسانی که فیم «سیکو» آخرین ساخته مایکل مور درباره سیستم بهداشت عمومی ( و بهتر است بگوئیم نبود سیستم بهداشت عمومی در آمریکا) را دیده اند، می دانند که پی آمد سیاست مقررات زدایی در بخش بیمه های بهداشتی که از دهه ۱۹۷۰ به وسیله ریچارد نیکسون پیاده شد، سی سال بعد وضعیت را به جایی کشانده است که نه فقط ۵۰ میلیون آمریکایی هیچ پوشش بیمه ای ندارند، بلکه مابقی آنهایی هم که فکر می کنند چنین پوششی دارند، تنها زمانی که با مصیبتی واقعی در سلامتی خود بر می خورند، متوجه می شوند که پرونده های تقاضای بازپرداخت هزینه های بهداشتی شان به صورت سیستماتیک از طرف شرکت های بیمه خصوصی به بهانه های مختلف رد می شود ؛ شرکت هایی که در طول ده ها سال دائما سود خود را افزایش دادند و این در حالی که در سایر کشورهای توسعه یافته ( کانادا، بریتانیا، فرانسه، آلمان و غیره) همه جا مقررات سختی در مورد بیمه ها اجتماعی وجود دارد و هیچ کدام از این دولت ها جان شهروندانشان را به سود منافع شرکت های بزرگ خصوصی به خطر نمی اندازند، چون می دانند که عاقبت کار می تواند فاجعه ای از آن دست باشد که امروز آمریکا با آن دست به گریبان است و می تواند به سرعت به تمام حوزه های دیگر حیات اجتماعی نیز سرایت کند.
امروز دو کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا، هر دو قول مقررات گذاری بر سیستم های بانکی و مالی را می دهند و تلاش می کنند که آمریکایی های نگران را نسبت به «پایان خوش» بحرانی که این بار نه یک فیلم تخیلی بلکه کابوسی واقعی است، مطمئن کنند. واقعیت نیز در آن است که بر خلاف آن فیلم های سرگرم کننده، اقتصاد آمریکا در طول پنجاه سال گذشته چنان اقتصادهای جهانی دیگر را به خود وابسته کرده است که سقوط و حتی بحران آن بلافاصله به سایر نقاط جهان منتقل می شود و این اتفاقی است که در حال وقوع در برابر چشمان بی دفاع بسیاری از اقتصاددانان و سیاستمداران کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه است. و تنها کسانی که ظاهرا دغدغه ای در این مورد ندارند، باز هم گروهی از اقتصاددانان جهان سومیبی غم و خوش خیال از جمله در کشور خود ما هستند که بدون توجه به خطرات مقررات زدایی در بخش های اساسی رفاه در زندگی مردم، باز هم از آن دفاع کرده و در انتظار معجزه ای برای حل مشکلات کشورهایشان هستند که نه فقط تمام مشکلات کشورهای توسعه یافته را دارند، بلکه باید بار سنگین اضافه شدن و پیوند خوردن ساختارهای سنتی نامناسب با سیستم های مدرن را نیز تحمل کنند.
مشکل اغلب کشورهای در حال توسعه امروز در آن است که تصور می کنند که کشورهای توسعه یافته بر ابزارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که در طول دویست سال دولت ملی به دست آورده اند، کنترلی کامل داشته و همواره می توانند شرایط را به هنگام بروز بحران به نحو مطلوب در آورند. البته هر چند این یک واقعیت است که برخورداری از ذخایر ثروت، امکان مقابله با بحران را افزایش می دهد، اما تکرار بحران های اقتصادی که امروز هر چه بیشتر نشان می دهند نه بحران هایی موقت و مقطعی بلکه بحران هایی ساختاری هستند، هر اقتصاد و هر سیستم اجتماعی- سیاسی را از پای در می آورد. واقعیت آن است که آنچه را که دولت های ملی توانستند در طول بیش از دویست سال بر پا سازند یعنی جهانی که بتواند لااقل صلحی نسبی را تجربه کند و مردمانی که بتوانند لااقل به حداقلی از رفاه و صلح اجتماعی در چارچوب سیستم های رفاهی و اقتصادی در پناه نظام های سیاسی ای که خود به صورت دموکراتیک ( با همه ضعف هایی که می توانند داشته باشند) زندگی کنند، در حال به خطر افتادن با سه دهه از نولیبرالیسم افسارگسیخته است. اگر جهان پس از جنگ جهانی دوم به برکت هوشمندی بزرگانی گون کینز توانست «سی سال درخشان» را تجربه کند و در طول آن سالها به دولت های رفاه شکل داده و امید را در دل انسان ها نسبت به آینده خود و فرزندانشان زنده کنند، از آغاز دهه ۱۹۸۰، به «بچه های شیکاگو»( تیم میلتون فریدمن و سایر اقتصاددانانی که زمام امور را در نهادهای بین المللی در دست گرفتند) «سی سال وحشت» آغاز شد که در طول آن تنش ها، کودتاها، دخالت های قدرت های بزرگ در سیستم های جهانی و واگذاری همه امکانات به سیستم های مالی و مافیاهای بین المللی و شرکت های چند ملیتی ، هر چند چند صد هزار میلیونر و میلیاردر در جهان به وجود آورد که امروز نمی دانند چگونه پول های خود را خرج کنند و هر روز فانتزی های جدیدی برای این کار برای خود ایجاد می کنند، اما در کنار آن در حال پدید آوردن شرایطی است که هر روز کمتر می توان راه حلی برای بازگشت از آن تصور کرد. میلیون ها نفر هر روز حتی در یشرفته ترین و ثروتمندترین آنها خود را در معرض از دست دادن همه چیز و بی خانمان شدن می بینند آن هم در شرایطی که جهان هرگز تا به این حد ثروت تولید نکرده است و برای این کار تا به این حد بر طبیعت فشار وارد نکرده و خطرات عظیم مصایب طبیعی را برای خود به وجود نیاورده است. کسانی که دریان باره هنوز شک و تردید دارند می توانند به دو کتاب مهم و تاثیر گذار نائومی کلاین، روزنامه نگار کانادایی که بر پایه تحقیقات چند ساله و با تکیه بر اظهارات بزرگترین متخصصان اقصادی جهان به تشریح دکترین شوک درمانی اقتصاد نولیبرالی در سی سال گذشته پرداخته ( با عنوان «استراتژی شوک: صعود سرمایه داری فاجعه بار ، ۲۰۰۷ ) تحسین همه منتقدان را بر انگیخته و تبدیل به یکی از پرفروش ترین کتاب های سالهای اخیر شده است، رجوع کنند.
مریخی ها به وال استریت حمله کرده اند و سوپرمن های آمریکایی همچون همیشه در پی بیرون راندن آنها هستند اما مشکل در اینجا نیست: پرسش آن است که آیا باز هم اندیشمندان و مردم این کشور و سایر کشورهای جهان آنقدر خام و سطحی نگر خواهند بود که این اخطار جدید را هم در رده فیلم های تخیلی درجه دو هالیوود تلقی کرده و به سادگی از کنار آن بگذرند و با پایان گرفتن بحران ( که بی شک پایانی موقت خواهد بود) از سینما به خانه هایشان بازگردند و شب آرامی را در رویای شیرین «موفقیت آمریکایی» به سر کنند؟