یادداشتی درباره نبود مناسک سوگواری و مسائل اجتماعی آن
تهران- ایرنا- درهم شکستهشدن مراسم و مناسک مرگ که کرونا به وجود آورده است با آسیبهای بیشماری همراه بوده و خواهد بود؛ چیزی شبیه به یک مرگ ناتمام، به مرگی که برایش عزایی به پا نشده، به اشکی که ریخته نشده و به نگاه آخری که به کسی پیش یا درست پس از مرگش انداخته نشده است.
یکی از ویژگیهای مدرنیته، کنارزدن مفهوم جماعت (community) و جایگزینی مفهوم جامعه (society) و سوژه فردی در انزوایی است که در برخی از گروه های اجتماعی به وجود میآورد. در حقیقت به همان میزان که جماعتهای جدید به ویژه در شهرها ایجاد میشوند (از علاقمندان به این یا آن هنر و هنرمند تا این و آن حرفه و مهارت و سلیقه و ورزش) به همان اندازه نیز این جماعتها، نه بر اساس «پیوند طبیعی» یا خانوادگی میان اعضایشان، بلکه بر اساس مشارکت و سهمی که هر عضوی در جماعت دارد، میتوانند به حیات خود ادامه دهند.
برای نمونه اگر جماعت ما یک تیم ورزشی باشد، به محض آنکه یکی از اعضایش دیگر توانایی بازی کردن نداشته باشد، کمابیش طرد و دچار انزوا میشود. این موضوع را نوربرت الیاس، جامعه شناس برجسته، در یکی از کتابهایش تنهایی هنگام مرگ (۱۹۸۵) کتابی که به مناسبت چهلمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم و هنگامی که خود نزدیک به نود سال داشت منتشر کرد، به خوبی تشریح میکند: انسانها در کهنسالی به تدریج روابط و میانکُنشهای خود را با محیط پیرامونی از دست می دهند زیرا قابلیتها و مهارتهایی که آنها را با جماعتهای گوناگون پیوند میدادند دیگر در اختیارشان نیستند. آنها دیگر نمیتوانند بیان شیوایی داشته باشند، خاطراتشان را فراموش میکنند یا خاطرات تکراری تعریف میکنند، قوای حسی و حرکتی شان به شدت کاهش مییابد و به دیگران وابسته میشوند و همین عاملی برای طرد شدنشان و تنهایی بیش از پیششان است.
به باور الیاس، دنیای مدرن، روند بیرحمانهتری نسبت به کهنسالان در مقایسه با جهان باستانی دارد، زیرا در دنیای مدرن، مرگ و پیری نیز به گونهای در رده بیماریها قرار میگیرند و اسطوره قدیمی جاودانگی، بار دیگر به ویژه در نزد جوانان خود را در دلخوشیهایی مثل «موفقیت»ها همچون جوایز و تشویقها و مدارک دانشگاهی و به رسمیت شناخته شدنهای اجتماعی بازسازی می کند و این فرایند سبب میشود که رفتهرفته قانون طبیعت، یعنی روند ناگزیر پیری و مرگ را نفی و یا دست به مبارزهای باطل و بیهوده با آن بزنند.
تلاش برای بیرون راندن مرگ، بیماری و سایر آسیبهایی که جزئی ناگزیر از زندگی هستند و حتی گاه جزئی لازم و حیاتی برای آن (مثل درد) تلاشی نه فقط بیهوده، بلکه زیان بار است. و این را زمانی ما بهتر میتوانیم درک کنیم که امروز در شرایط یک اپیدمی جهانی مثل کرونا، «تنهایی دم مرگ» دیگر نه خاص آنهایی است که «میروند» بلکه همچنین آنها که میمانند نیز باید آن را تحمل کنند و گاه به شکلی سخت ضربه بخورند.
آرنولد وان جنپ، انسانشناس هلندی، تولد و بلوغ و ازدواج و مرگ را مهمترین مراحل زندگی هر انسانی میداند، مراحلی که در هر یک از آنها فرد، باید یک «گذار» انجام دهد و این گذار به قول ویکتور ترنر، انسانشناس بریتانیایی، یک «درام اجتماعی» است که انسانها ناچارند آن را با مراسم و آیینهایی از خوشی یا از اندوه همراه کنند تا به گونهای «رمزآموزی یا پاگشایی» (initiation) در رابطه با کسی که گذار را انجام میدهد، برسند. از این روست که این چهار مرحله (و البته بنا بر فرهنگها، بسیاری دیگر) همراه با مناسکی بسیار گسترده مشاهده میشوند. مراسمی که در بسیاری از موارد آنقدر در جهان سرمایه داری به ابتذال کشیده شدهاند که بسیاری نسبت به «اهمیت» آنها دچار شک و تردید شدهاند.
در این میان ویروس کرونا با شرایط خاصی که برای بیمار و همراهان و نزدیکانش به وجود آورد، سبب شد که انسانها تا حد زیادی درک کنند که چرا این مناسک اهمیتی چنین بالا برای تحملپذیرکردن مرگ، نه فقط بری کسی که میرود بلکه به خصوص برای کسانی که باز میمانند، دارد.
وقتی کسی ناچار است در تنهایی و در بستری غریبه و در جمعی از ناآشنایان بمیرد، مرگ نه فقط به مثابه دردی فیزیکی بلکه در قالب درد و رنجی عظیم از لحاظ روانشناختی و اجتماعی بر او تاثیر میگذارد. اما تنها او نیست که این درد را میکشد و بیشتر از او که با مرگ دردهایش، ازمیان میروند، نزدیکانش هستند که گویی چنین شکلی از مرگ، او را از آنها ربوده باشد.
در دنیای باستان، جنگهای زیادی برای بازپس گیری اجساد میان قبایل در میگرفت، اهمیت جنازه نیز در آن بود که انسانها میتوانستند آن را به «مزار»ی بسپارند و بدین ترتیب خاطره و یاد عزیزشان را تا سالهای سال حفظ کنند و احساس کنند که هنوز«هست» ولو زیر سنگینی خاک مزار.
مناسک مرگ، با سناریوهای متفاوتی که در فرهنگهای مختلف دارد، گونهای درهم آمیختن غم و شادی است: وقتی اشکهای گرم بر جنازهای ریخته میشوند و وقتی در عزای پس از مرگ، خاطرات فرد درگذشته لبخند و خنده را به لبان بر میگرداند، گریه به خنده تبدیل می شود و این دگردیسی در یک مرگ، فرایندی غالب در فرهنگها است. یعنی تبدیل اندوه نبود و سکون در حرکت زندگی، به شادی بودن و حرکتی که هر موجود زندهای باید داشته باشد.
از این لحاظ در هم شکسته شدن مراسم و مناسک مرگ که کرونا به وجود آورده است با آسیبهای بیشماری همراه بوده و خواهد بود. چیزی شبیه به یک مرگ ناتمام، به مرگی که برایش عزایی به پا نشده، به اشکی که ریخته نشده، و به نگاه آخری که به کسی پیش یا درست پس از مرگش انداخته نشده است. و به مزاری که یا نیست و یا غریبههایی آن را آماده کرده و به دور از آشنایان، آن مُرده را به دور از چشم عزیزانش در آن دفنش کردهاند.
اما آیا آنچه کرونا در طول مدتی که بیشک به پایان خواهد رسید، به ما تحمیل کرد، باید ما را به سوی یک موقعیت «عادی» جدید ببرد؟
بدون شک، پاسخ این سئوال اگر بخواهیم «انسان» باقی بمانیم، منفی است. همان اندازه که هنگام تولد و بلوغ یک کودک باید شادی کرد و جشن و مراسم جشن برگزار کرد، در هنگام مرگ یک انسان نیز باید توانست در آرامش یا در شور (بنابر فرهنگهای مختلف) احساسهای خود را بروز داد و آنها را بیرون ریخت.
اما در این مورد مثل تمام مناسک دیگر، روند تغییرات اجتماعی و فرهنگی را نیز داریم. در گذشتهای نه چندان دور در فرهنگ ما، رفتن بر سرخاک در هر شب جمعه، آیینی ناگزیر و ضروری بود اما امروز اکثریت افراد به سادگی از آن میگذرند. زمانی، مراسم عروسی با شادی جمعی بزرگی همراه بود، اما امروز آنها که ثروتمند هستند این مراسم را به یک مراسم خودنمایی تبدیل کردهاند و آنها که ندارند، ترجیح میدهند کمابیش در خفا در محضری کوچک مراسم را جمع کنند.
اما باید دانست که لزوما نه آن ریخت و پاشها اجتنابناپذیرند و نه این خفاکاری که از سر شرمِ نداشتن انجام می گیرد. در فقیرترین روستاهای ما هنوز مراسم عروسی یا سوگواری با شرکت تمام ساکنان و در قالب مراسمی بزرگ برگزار میشود. زیرا تنها چنین مراسمی است که میتواند پیوندهای اجتماعی را حفظ کند.
بنابراین در یک کلام، گذار زمان میتواند تاثیر خود را به صورتی تدریجی بگذارد. مثل تبدیلِ رفتن بر سرِ مزار، به صورت منظم در هر شب جمعه به همین مراسم چند بار در سال در زمانِ رویدادهایی دیگر، مثل اعیاد و غیره. چنین گذار ملایم و منطقی و آرامی ناگزیر است و زندگی در شهری بزرگ و پر جنب و جوش آن را به ما تحمیل میکند. اما گذاری رادیکال نظیر آنچه در کرونا شاهدش هستیم مثلا خداخافظی با بیمار دم مرگ با یک دوربین همراه، بیشک، تبعات سنگینی برای همه خواهد داشت.
این امر امروز به شاخه ای جدید در پزشکی رسیده است که به آن «همراهی بیماران دم مرگ» (palliative care) نام دادهاند. یعنی بستری کردن بیمارانی که مرگشان نزدیک است و به نوعی همراهی مهربانانه به وسیله خانواده و کادر پزشکی در سفر آخرشان. این به باور ما راهی انسانی و قابل دفاع است. در موقعیتی موازی، نفی خود به خودی خانههای سالمندان و اصرار بر اینکه سالمندان هرگز به این مراکز نروند و در خانواده نگهداری شوند، در عمل غیرممکن است، زیرا زندگی شهری و زیستگاههای کوچک آپارتمانی، زن و شوهری که هر دو کار میکنند و غیره، امکان عملی چنین کاری را فراهم نمیکنند و برای سالمندانی که توانمندیهای اصلی خود را از دست داده و نیازمند به مراقبت دائم هستند، چه بهتر که به خانه سالمندان سپرده شوند تا مثل یک موجود ناخواستنی میان خانههای فرزندانی که آنقدربرایشان زحمت کشیدهاند با نارضایتی و در هر مورد چند روز نگهداری شوند. اما انسانی کردن و بالابردن دائم کیفیت این خانهها، میتواند و باید جزو برنامهریزی برای مدیریت مرگ در جوامع مدرن باشد.
بنابراین باید موقعیتهای جدید بشری را پذیرفت و اگر به دنبال راه حل هستیم، راه حلهایی را انتخاب کنیم که بتوانند از لحاظ دگردوستانه قابل دفاع باشند و چه برای کسانی که میمیرند و چه برای بازماندگان موقعیتهایی تحملپذیر را ایجاد کنند. این امر را نه میتوان با دفاع از بازگشت ناممکن به گذشتهای تکرارناپذیر ایجاد کرد و نه با دویدن به سوی آیندهای جهنمی و بیاحساس. مراسم و مناسک برای همین در طول تاریخ بشر به وجود آمده و تداوم یافتهاند.
اسفند ۱۳۹۹