مرزهای ناپیدای جهانی‌شدن

گفتگو با مجله آزما

ندا عابد

کرونا نشان داد که مرز نمیشناسد آیا این ویژگی و شوکی که به جهان وارد کرد باعث حاکم شدن نوعی نگاه بین المللی در نظامهای بهداشتی حاکم نمیشود؟

سازمان‌های بهداشت جهانی، همچون نهادهای رسمی اقتصاد و سیاست جهانی، در این زمینه ها در راس خود افرادی را ندارند که بتوان آن‌ها را واقعا به مثابه نمایندگان «جهان» نام برد و اغلب درکی متفاوت از مردم و به ویژه فرودستان از «جهانی شدن» دارند که بر اساس منافع و سرنوشت شکننده‌ترین مردمان جهان شکل نگرفته است. آنچه سالیان سال است تحت عنوان «جهانی شدن» در دنیا در حال اجراست در حقیقت، یک نو مرکانتیلیسیم (تجاری شدن جدید) و تقسیم کاری است بسیار بی‌رحمانه‌تر از مرکانتیلیسمی که در قرون هجده و نوزده در جهان وجود داشت زیرا در آن زمان تنها مسئله دولت‌ها مطرح بود؛ اما امروز بازیگران جدیدی در عرصه جهانی وجود دارند، بسیار خشن‌تر و بسیار بی‌رحم‌تر. «جهانی شدن» امروز پیش و بیش از هرچیز روابطی است میان دولت – ملت‌ها (Nation-States)، شرکت های چند‌ملیتی و نظام‌های مافیایی یا نیمه مافیایی – نیمه دولتی (نظیر روسیه و چین) . در این حال دولت‌ها در کشورهای توسعه‌یافته هرچند بر اساس فرایندهای دموکراتیک انتخاب می‌شوند اما اغلب بیشتر از آنکه به فکر مردمشان باشند، به دلیل پولی شدن و فساد روابط سیاسی، به شدت زیر فشار دو گروه دیگر هستند. در کشورهای در حال‌توسعه نیز دولت‌ها اغلب دست‌نشانده‌های گروه نخست هستند، افزون بر آنکه در استبداد و فساد به شدت سخت‌تر و بی‌رحمانه ترعمل می کنند. در کنار دولت‌ها، ما شرکت‌های بزرگ چند ملیتی را داریم که از جهانی‌شدن صرفا سودآوری هرچه بیشتر را در بخش اقتصاد مالی متاخر می‌شناسند و آخرین مسئله شان نیز آن نیست که این سودآوری چه هزینه‌های انسانی یا طبیعی‌ای در بر داشته باشد. و سرانجام گروه سوم جنایتکاران حرفه‌ای یا دولت‌های مافیایی یا نیمه مافیایی (نظیر روسیه در مورد نخست و چین در مورد دوم) هستند که نامشان بر آنها هست که چه درکی از جهانی شدن دارند. و البته به معنای آن نیست که همه کنشگران این نهادها و همه بخش‌های این نهادها در دو گروه نخست فاسد و جنایتکار باشند و بسیار انسان‌های شریف هم در آنها در دغدغه مردم هستند. حال وقتی مثل امروز، ما با یک مشکلی زیست محیطی، همچون یک خطر و تهدید طبیعی یا یک ویروس سرسخت و غیره روبرو می‌شویم، گفتمان‌های ِ سطحی، برتری‌های علم و فناوری و جهان «بدون مرز» به ناچار تا خدی آشکار می‌شوند. زیرا نشان داده می شود که ما در سیاره‌ای زندگی می‌کنیم که با حدود دویست کشور که هم درون خود میان مردمانشان به شدیدترین شکل نابرابری ایجاد کرده‌اند و هم بین خود. مرزها سالیان سال است که برای پول و کالاها و روابط کالایی برداشته شده‌اند (مرکانتیلیسم) همانگونه که سالیان سال است جنایتکاران رسمی و غیر‌رسمی مرزی ندارند، اما وقتی چنین بلایی به وجود می آید یک «تخطی» (Transgression) اتفاق می افتد یعنی قرار بر آن نبوده که ویروس از مرزها عبور کند، همانگونه که قرار نبوده مهاجران یا کارگران فقیر عبور کنند، دولت هایی که برای خودشان قلعه‌های «محکم» ساخته بودند، تصوّر می کردند با حفظ نابرابری‌های داخلی و بیرونی می‌توانند تا ابد با بی‌رحمی حکومت کنند، مرکانتیلیسم را به جای جهانی شدن ارائه دهند و هیچ اتفاقی نیافتد. ولی می‌بینیم که عبور ویروس‌ها از مرزها با تمام تجهیزات و سلاح‌هایشان هم یک امر واقعی است و هم یک امر نمادین که این جهان را یا باید به صورتی عادلانه و سیاره ای، با توزیع عقلانی ثروت و قدرت و شانس‌های برابر اداره کرد، یا غیر قابل اداره خواهد بود. البته در شرایط یک فاجعه مثل کرونا، میلیاردرها می توانند چند ماهی در جزایر خصوصی و مزارع بزرگشان پناه بگیرند اما دیگر خبری از شهرهای شلوغ و جذابی که در آنها پرسه می زدند، نخواهد بود؛ دیگر نمی توانند برای سرگرمی و تغذیه روحیه‌ چشم‌چران، هرزه و وقیح خود به دیدار فقرا در محله های بدبخت خود یا به کشورهای جهان سوم بیایند، فقر و بدبختی در آنها ببینند و سپس به کشورهای خودشان برگردند، دم از انساندوستی خود بزنند که «جانشان را به خطر انداخته‌اند و به میان فقرا رفته‌اند» و سپس به همه کارهایی که این بدبختی‌ها را به وجود آورده، ادامه دهند.

کرونا ویروس به شکلی نمادین، سلاحی بوده است در دست فرودستان، مثل شورش‌های کور و انقلاب‌ها، که البته باز هم مثل همیشه، بیشتر از همه خود آنها را از میان می برد و نابود می کند، اما نشان می دهد که با بی‌داد و ظلم و نابرابری هیچ کس(ولو به صورتی نسبی) نمی‌تواند در این سیاره امان داشته باشد. کرونا ویروس همین طور سلاحی بوده در دست طبیعت که واکنش شدید خود را به یورش بی‌رحمانه و جنون آمیز انسان نسبت به خود نشان دهد و در برابر آن از خود دفاع کند. این بیماری انسان‌ها را وادار کرد دستکم مدتی در خانه‌هایشان پناه بگیرند و خیابان ها و فضاها و زمان‌ها را اندکی از وجودشان پاک و خالی کنند تا سایر موجودات بتوانند نفسی بکشند.

در دوران قرنطینه و کاهش ارتباطات انسانی مردم متوجه شدند فضای مجازی در فقدان این ارتباطها کارایی چندانی در پر کردن خلا های روحی انسان ندارد و نمی تواند ملجا و پناه آدمی باشد ایا پس از این نتیجه گیری مناسبات انسانی تغییری خواهد کرد ؟ بشر از سرعت سرسام اوری که در تکنولوژی پیش گرفته بود کمی خواهد کاست و به عواطف و طبیعت و…توجه بیشتری خواهد کرد؟

در حقیقت، فضای مجازی یک ابزار است. بسیاری از افراد همچون خود من هرگز نگاهی جز این به فضای مجازی نداشته‌اند. فضای مجازی جایی است برای ایجاد و حفظ ارتباطاتی که در جهان واقعی نمی توان داشت. اما هرگز نمی تواند جای ارتباط و مبادله میان انسان‌ها با یکدیگر یا با سایر موجودات را بگیرد. کسی که در فضای مجازی حضور داشته برای آنکه کار خبری یا نوشتاری یا به اشتراک گذاشتن داده ها و تحقیق و پژوهش بکند، در این دوران نیز همچون همیشه کار خود را کرده و شاید حتی دچار مشکل هم شده باشد، چون فشار و سنگینی بار روی فضا بسیار بوده. برخی از کسانی هم روی این فضا حضور داشته‌اند چون از شرایط ذهنی و مغزی مطلوبی برخوردار نبوده‌اند، مثلا کسانی که از این فضا برای خودنمایی، جلب توجه کردن، فرونشاندن احساس بی‌عملی خود در زندگی از طریق شبکه‌های اجتماعی و کامنت گذاشتن و ایراد گرفتن از دیگران استفاده می‌کنند؛ برای این گروه هم به نظرم اتفاق خاصی نمی‌افتد و همچنان به کار خود ادامه می دهند. اما تازه‌واردان کسانی هستند که به اشتباه تصورمی کنند یا چاره ای ندارند تصور کنند، فضای مجازی جایی است برای پر کردن خلاء نبود فضای واقعی روابط انسانی، تماس‌ها، لبخندها، لمس کردن‌ها، بوییدن‌ها، چشیدن‌ها، راه رفتن و پرسه زدن‌ها، که البته چنین نیست. انسان بدون استفاده از حس‌های خود به صورت مستقیم و در تجربه زیسته، بدون با هم بودن بدون روابط طبیعی و بدون میانکنش‌هایی که همه جانوران با هم و با محیط دارند، دیگر نمی تواند انسان باقی بماند: یا دستکم دچار آسیب‌های جدی روانی خواهد شد. زندگی اجتماعی در فاصله دو متری با یکدیگر، با ماسکی بر صورت (یعنی حذف شیوه رابطه چند میلیون ساله ما یا چهره در چهره بودن) بدون دست زدن به یکدیگر و بدون حرکات و زبان بدنی، زندگی انسان نمی تواند زندگی انسانی باشد. کسانی که امروز برغم همه خطراتی که برای همه وجود دارد، مثلا در آمریکا، از «بازگشت به حالت عادی» و به کار را برغم همه خطرات پیشنهاد می کنند، اغلب خود در مکان هایی امن با کسان دیگری که از قبل در کنارشان بوده‌اند یک زندگی نسبتا عادی را می گذرانند و‌لی مایلند گروهی را فدای سود خود بکنند و آنها را به یک زندگی غیر عادی و خطرناک به مثابه یک «موقعیت عادی» جدید، بکشانند که کاری بسیار سخت است.

کرونا ثابت کرد بسیاری از اصول تثبیت شده در جهان متزلزل شوند .این تردید تا چه حد بر سبک زندگی انسان پس از کرونا تاثیر می گذارد؟

فکر می کنم حتی پیش از کرونا و پیش از بسیاری دیگر از فجایعی که در قرن اخیر بر سر انسان‌ها آمده، از فجایعی که بیشتر «فرهنگی» و «ایدئولوژیک» به نظر می رسند، مثل جنگ ها و انقلاب ها و تنش های سیاسی و نظامی، تا فجایعی که بیشتر «طبیعی» نامیده می شوند، مثل زلزله‌ها، گردبادها، آلودگی هوا و بالا آمدن سطح دریاها و از میان رفتن جنگل‌ها و آتش‌سوزی‌های بزرگ و بیابان‌زایی‌های فراوان، … فکر می‌کنم اغلب، اگر نگوییم همه این‌ها، اولا حاصل رفتار بیش از حد تهاجمی و خشونت‌باری است که انسان در مسابقه‌ای که به خیال خود با طبیعت به راه اداخته، ایجاد کرده است. به عبارت دیگر این‌ها را باید پاسخ‌ها و شاید بهتر باشد بگوییم هشدارهای اولیه طبیعت به این گونه مزاحمت‌ها دانست. و ثانیا پس از هر یک از این فجایع به نظر نمی رسد که انسان‌ها یا دستکم انسان‌هایی که از قدرت و ثروت و توانایی و مشروعیت‌های لازم برای ایجاد تغییر و گرفتن تصمیم‌های درست برخوردار هستند کاری کرده باشند که سدی واقعی در برابر فجایع کشیده شود. یعنی مسئله آن نبوده که تضاد با طبیعت به صورت جدی حل شود. بلکه به نوعی هدف آن قرار داده شده که بین آنچه ما «هدف طبیعت» می دانیم و آن را در سطح «بقا» تعریف کرده‌ایم و هدف خود که آن را در سطح «جاودانگی» تعریف کرده‌ایم از طریق ایجاد گرهی از سازوکارها، «سازش» به وجود بیاوریم. اجازه بدهید موضوع را روشن‌تر بیان کنم: ما به نادرست تصور می کنیم اینکه اجازه بدهیم برخی از گونه‌ها باقی بمانند و مثلا یوزپلنگ‌های ایران، یا فیل‌های آفریقا یا گروهی از گونه‌های گیاهی و جانوری دیگر از خطراتی که انسان‌های سودجو برای آنها فراهم کرده‌اند «نجات» بیابند، به خودی خود، یک «رسالت بزرگ» است. و یک «موفقیت بزرگ» . در حالی که به اصل ماجرا یعنی اینکه اصولا چرا انسان باید به جایی برسد که فکر کند در مرکز عالم قرار دارد و کافی است که تمایل داشته باشد گروهی از جانوران را در خانه نگه دارد و «خانگی» و دوست خود بداند، و گروهی دیگر از جانوران را برای تفریح یا غذاهایی که دوست دارد به صورت اردوگاهی بکشد، کافی است که به این کارها مشروعیت داده شود. انسان ها به نام «پیشرفت» که یک ابداع «زبانی» است که تنها شامل گونه خودشان می شود ، در حال ضربه زدن‌های بزرگی به کره زمین هستند؛ اما هرگز از خود نمی پرسند این مشروعیت را از کجا آورده‌اند؟ از متافیزیکی که خود ابداع کرده‌اند؟ از باورهایی که هر گونه می خواهند تفسیرشان می کنند؟ از اینکه تصور می کنند هیچ چیز بالاتر از روح و عشق آدمی در جهان وجود ندارد و بنا بر تعریف «بدیهی است» که ارزش یک اثر ادبی از یک سنگ بیشتر است، بنابراین می توان هزاران سنگ را از میان برد تا فقط یک اثر یا حتی بازتابی از آن باقی بماند؟ انسان ها در این مسائل نیاندیشیده اند. البته نه هیچ کدام از انسان‌ها: بسیاری از متفکران خواسته اند توجه مجموعه‌ آدم‌های بیشتری را نسبت به این موضوع‌ها جذب کنند، اما گوش شنوایی وجود نداشته. مرگ، یک سازوکار حیاتی است و همه موجودات در میلیارها گونه و در میلیاردها سال، با آن زیسته‌اند، اما انسان همچنان تصور می کند که این امر نباید برای او وجود داشته باشد؛ پس بنا بر اسطوره‌ای که خود ساخته، خشونتی باور نکردنی را علیه طبیعت ایجاد می‌کند که به خشونتی درون گونه ای می شود و به خودش بازمی‌گردد. انسان‌ها آنقدر با دریاها و جنگل ها و دریاها دشمنی ورزیدند که این خشونت به میان خودشان کشیده شود و یکدیگر را میلیون میلیون بکشند، شکنجه دهند، در زندان کنند و آزار دهند و از این کارها لذت ببرند و تصور کنند که از خلال آنها جاودان خواهند شد.
بنابراین من چندان امیدی ندارم که کرونا ویروس به خودی خود چیزی را تغییر دهد، چون نظیر این فاجعه را در ابعاد بزرگتر و کوچکتر صدها و بلکه هزاران بار تنها در قرن اخیر داشته‌ایم و حاصلی نداشته جز پدید آمدن سازوکارهای تدافعی انسان‌ها نه سازکارهای حل مسئله. نگاه کنیم به موضوعی جدی مثل گسترش جمعیت که تعداد انسان‌ها را به صورتی باور نکردنی افزایش داده و تنها از ابتدای قرن بیستم از یک میلیارد و هفتصد میلیون به نزدیک هفت میلیارد رسانده است. در این جمعیت نیز همه می خواهند به جای عمر طبیعی ونه انسانی که در انسان طبیعی حدود ۳۰ تا ۴۰ سال است، بالای صد سال عمر کنند یعنی به طور متوسط دو تا سه برابر برداشتی بیشتر از سایر موجودات از طبیعت داشته باشند. حال در نظر بگیریم که از عمر موجودی به نام انسان که امروز می شناسیم اگر مبنا را یکجا نشین شدن و پدید آمدن اولین روستاهای ابتدایی بدانیم حداکثر ده هزار سال می گذرد. و از عمر نخستین موجوداتی که که ما انسان می نامیم، اما نه شکل و سیمایشان به انسان شباهت داشت و نه سبک زندگی و مصرفشان، حداقلچهار میلیون سال. این را مقایسه کنیم با عمر کره زمین که ۳ میلیارد و هشتصد میلیون سال است و عمر حیات که سه میلیارد سال است. به چه نتیجه ای می‌رسیم : اینکه انسان یک اتفاق بوده است، یک لحظه که مثل درخشش یک نور ظاهر و سپس ممکن است ناپدید شود. انسانشناسان بزرگی چون کلود لوی استروس بسیار نسبت به انسان بد گمان هستند و سرگذشت این موجود را در تنها ده هزار سال گذشته، چنان مخرب و ناامید کننده نسبت به حیات و سایر موجودات می بینند، که معتقدند بی شک این موجود خود را از میان می برد و حتی خطر از میان بردن حیات و یا متوقف کردن آن را برای مدتی طولانی بر روی کره زمین در خود حمل می کند. تخریب کره زمین که امروز خود را در آنچه ما «فجایع طبیعی» می نامیم نشان می دهد، انسان در تجربه زیستی خود تجربه کرده: از بیش از ده هزار زبانی که گمان می رود هزار سال پیش وجود داشته‌اند، امروز کمتر دو هزار باقی مانده. از این تعداد نیز شاید تنها چند صد زبان هنوز کمابیش رایج‌ باشند و می بینیم که جنگ بر سر آن است که یکی از آنها پیروز و دیگران را وادارد زیر سلطه‌اش بروند. تنوع‌های فرهنگی در لباس، در آشپزی، در سبک زندگی، و… همه و همه به سود سرمایه داری که یک اسطوره قرون نوزدهمی بوده ولی تا امروز دائما حادتر شده و به یک کابوس قرن بیست و یکم، چیزی شبیه تصویری که ما از کرونا داریم تبدیل شده، در حال از بین رفتن هستند. و البته شاید بتوان گفت امروز در جهان انسان های زیادی هم هستند که از آشتی با طبیعت، از گذار به دوران پسا توسعه و ساختن آینده جدید برای انسان ها که در آن اصل عشق و همبستگی و برابری و زندگی بهتر برای همه و طبیعت باشد ، ولو یک زندگی کوتاه تر و با فشار کمتری بر طبیعت صحبت می کنند. اما این انسان‌ها سازمان چندانی ندارند و شکل جنبش‌های پراکنده‌ای را دارند که تا زمانی که با یکدیگر هماهنگ نشده و نتوانسته‌اند قدرتی قابل تامل بشوند، امید به چیزی نیست. ما باید اما امید خود را به این حرکت در دفاع از همه موجودات که خودمان نیز بخشی از آنها هستیم ببیندیم. سلاح ما ، هنر و خلاقیت و اندیشه و دوست داشتن زندگی و حیات و عشق است. اگر این سلاح بتواند در طول زمان به سلاحی کارا در برابر نفرت‌های نژای، ملی، زبانی، قدرت طلبی‌ها، ثروت‌طلبی‌ها، انتظارات بیهوده از طبیعت و غیره تبدیل شود، می‌توان امید داشت که انسان بتواند آینده‌ای بهتر از گذشته خود در پیش و پس از کرونا داشته باشد اما با آنچه در جهان پیش روی ما می گذرد واقعا نمی توان دروغ گفت و ادعا کرد که جهان به چنین سمت و سویی حرکت می کند.

جایی اشاره کرده اید که در دوران پسا کرونا قدرتهای نظامی سرکوبگر بیشتر میشوند و سرکوبها سخت تر میشود اما در عین حال بسیاری از کشورها به ناتوانی دولتها یشان در این شرایط بیشتر پی بردند

کاملا درست است در این بحران و نه فقط در این بخران، فرودستان پی بردند که چرا فلسفه، جامعه شناسی و انسان شناسی سیاسی سال های سال است بر این نکته تاکید دارند که امر سیاسی (و نه لزوما دولت بلکه بیشتر قدرت) هدف اصلی ای جز بازتولید خود را نمی بیند. قدرت برای آن وجود دارد که بیش و پیش از هر چیز خود را حفظ کند و بنابراین انتظار اینکه دولت (و بهتر است بگوییم قدرت ) خود را فدا کند که مردم و به خصوص فرودستان را نجات دهد و یا زندگی شان را بهتر کند واقعا گویای نوعی بلاهت هم تاریخی و هم معاصر است. اما تنها شانسی که وجود دارد این است که بحران های از نوع کرونا، گویای «سیاره‌ای» بودن هر‌چه بیشتر موقعیت ما هستد، گویای اینکه نمی توان جهانی شدن را صرفا به روابط پرسود سرمایه داری خلاصه کرد و دغدغه هیچ چیز دیگر را نداشت

بحرانهای اقتصادی شدیدی در جهان پیش روی دولتها و مردم قرار دارد به نطر شما دولتها توان مقابله با این اعتراصات را دارند یا باید انتظار یک تحول عطیم سیاسی را هم در جهان داشته باشیم ؟

بستگی به آن دارد که با چه دولت هایی سروکار داشته باشیم. دولت هایی که در کشورهایی استبدادی، نیمه استبدادی یا مافیایی و اغلب کشورهای جهان سوم امروز، وجود دارند، توانی جدی برای مقابله با بحران اقتصادی بزرگی که از راه می رسد را ندارند و با شورش‎هایی کمابیش بزرگ روبرو خواهند شد کما اینکه این شورش‌ها هم اکنون در برخی از کشورهای آمریکای لاتین و حتی در لبنان آغاز شده است و این برغم خطرات بیماری. دولت های بزرگ مافیایی- دیکتاتوری به ویژه روسیه پوتین اگر از طرف قدرت اقتصادی چین حمایت نشوند سقوط اقتصادی شدیدی می کنند اما به گمانم پیشینه استبدادی و زورمندانه بسیار سنگینی که در این کشور وجود دارد و همچنین ملی گرایی به شدت شووینیستی بسیاری از مردمانش به پوتین یا کسی مانند او امکان می دهد که تا چشم اندازی غیر قابل پیش بینی در قدرت بمانند. چین و آمریکا دو گره بزرگی هستند که موقعیت آنها موقعیت جهان آینده را تغیین خواهد کرد. اگر در آمریکا دموکرات ها بر سر کار بیایند که به نظر من بعید نیست، آمریکا تمام تلاش خود را خواهد کرد که با قدرت به عرصه بین المللی برگردد و چین و روسیه را از اروپا و خاور میانه بیرون کند. در این صورت زمینه هایی ایجاد خواهد شد که شاید برای گسترش دموکراسی در جهان آماده تر باشند. اما معلوم نیست در آمریکا چه اتفاقی می افتد زیرا یک امکان نیز با انتخاب مجدد ترامپ هر چند بعید، سقوط آمریکا درون یک رژیم سرمایه داری اقتدار مدار با حداقل دموکراسی ولو با تحمل بیشتری برای مخالفان ولی با شکاف‌های گسترده در فقر و نژاد و و سایر کسل های این جامعه است که فکر نمی کنم به سود هیچ کسی جز دیکتاتورها در جهان باشد. در مورد چین استراتژی «جی» بسیار تهاجمی است و فکر می کنم اینکه بخواهد مادام العمر در ریاست این کشور بماند خیالی بیش نیست. رابطه چین در نیم قرن اخیر با مردمانش همواره سرکوب شدید و بی رحمانه بوده و به همین ترتیب تا جایی که بتواند ادامه می دهد چون آلترناتیو دیگری در شرایط کنونی جهان نمی توان برای کارخانه بزرگ جهان تصور کرد. زیرا نباید فراموش کنیم که در برابر چند صد میلیون چینی هایی که وضعیت نسبتا بهتری درکرانه های غربی این کشور به دست آورده اند شاید نزدیک به یک میلیارد چینی در پهنه های درونی در شرایط غیر قابل تصور از فقر و تنگدستی زندگی می کنند. در یک کلام به نظر من اگر دولت های های توسعه یافته بتوانند به دلیل وجود نهادهای دموکراتیک در آنها، دولت هایی بیشتر سوسیال دموکرات از نوع دولت هایی که امروز در اقیانوسیه، ژاپن، اسکاندیناوی و آلمان وجود دارند سر کار بیاورند، می توان امید داشت که زمینه‌های بهتری برای دمکراسی در کل جهان تامین شود و بنابراین برخورد کمتر سرکوبگرانه و بیشتر حمایتگرانه در برابر بحران اقتصادی باشد. برعکس اگر این دولت ها خود به دام پوپولیسم های راست گرا و نولیبرالیسم بیافتند، الگوی جهان، به الگوی استبدادی، توتالیتاریستی، مافیایی محور چین روسیه ، که ممکن است هند نیز به آن بپیوندد تدبیل خواهد افتاد و شانسی جز سرکوب و البته خطر تنش‌های شدید و انقلابات خونین بدون آنکه مطمئن باشیم نتایج آنها چه خواهند بود و بهر تقدیر عقب گردهای گسترده در حوزه هنر و فرهنگ و بدتر شدن موقعیت‌های آزادی و وضعیت اقتصادی فرودستان نباید داشته باشیم.

در پسا کرونا و با وجود تنگناهای اقتصادی هنر و ادبیات چه گونه تحت تاثیر قرار می گیرند؟

به نظر من از همین اکنون باید جماعت اهل هنر و ادب و خلاقیت و آزادی های فردی، همه کسانیکه هنوز در این جهان آلوده و کثافت زده از سرمایه داری و شهرت طلبی و خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی به ایجاد ارزش‌های انسانی واقعی و به حفظ و هماهنگی با سایر موجودات و طبیعت فکر می کنند، باید حساب کار خود را از صاحبان قدرت و ثروت جدا کنند. ما امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به اتوپیا داریم. نه در این معنا که از دولت ها خواستار انجام وظافشان نباشیم و حتی فشار برای افزایش آزادی‌ها و حقوق دموکراتیک اقتصادی و فرهنگی را نخواهیم بلکه به این معنا که خلاقیت فرهنگی و هنری را وابسته به تغییر و بهتر شدن احتمالی دولت ها نکنیم. به نظرم جامعه مدنی نباید تصور کند که فقط می تواند در عرصه مبارزات سیاسی فعال باشد برعکس این جامعه می تواند در همه عرصه های اجتماعی فرهنگی، هنری، اجتماعی ، علمی و غیره بسیار فعال تر از گذشته عمل کند. تجربه کرونا و استفاده مفیدی که در این مدت از ابزارهای رایانه ای و شبکه های اجتماعی انجام شد نشان می دهد که بسیار فراتر از حوزه سیاسی می توان این ابزارا را برای گسترش فرهنگ و هنر به کار برد. تنها چیزی که وجود دارد و نباید باعث نومیدی شود این است که نباید دچار دیکتاتوری اکثریت و یا به قول بوردیو، دیکتاتوری مخاطب شویم. هیچ گروهی نباید تصور کند که مثلا اگر در اینستا گرا، یا کانال تلگرام یا در شبکه و وبگاهش تعداد معدودی افراد مشارکت می کنند در حلی که این یا آن هنرپیشه فیلمفارسی و این یا آن خواننده مبتذل میلیون ها نفر طرفدار دارند، کارش بیهوده است. مخاطبان فراوان در طول تاریخ دستکم دویست ساله اخیر گویای هیچ چیز جز ابتذال نبوده اند. هر کسی هر گروهی ختی با تعداد کم می‌تواند کاری فرهنگی را شروع کند. اما به نظر من خطر بیشتر از آنکه از بالا باشد، از پایین است. منظورم این است که خطر بیشتر از اینکه ابزارهای حاکمیتی کنترل و سانسور باشد، محدودیت ذهنی و خود سانسوری و انحصار‌طلبی وصنفی فکر کردن ِ خود کسانی است که در جامعه مدنی به گرد هم می‌آیند. چه دلیلی دارد که ما شاهد وجود ده‌ها و بلکه صدها گروه بین‌رشته‌ای نباشیم؟ چرا باید جوانان و گروه های ما تا این حد اسیر تفکر جزیره‌ای کار کردن و «استقلال» خود از دیگران باشند و حاضر نباشند تن به کار جمعی و گروهی بدهند؟ چرا هیچ کس به این نمی اندیشد که رویای شهرت و سلبریتی شدن است که تعداد بی‌شماری از جوانان ما را به باد می‌دهد. جوانانی که دچار این توهم هستند که با تند گویی و انتقاد کردن از بزرگترها به چیزی می رسند، اما کافی است اندکی به خود زحمت بدهند تاریخ پنجاه یا صد سال اخیر را بخوانند و ببینند که هیچ کسی از این راه ها به جایی نرسیده و نمی رسد: تمایل به افشای «بی سادی این و آن» ، مچ گیری از این و آن، خودنمایی و مثلا نشان دادن سواد بیشتر خویش در برابر دیگران، هر چه بیشتر در جهانی که همه اطلاعات در دسترس همه هست، کاری مضحک است که استعدادهای نهفته در جوانان را می‌کُشد و بی تردید آنها را به سوی افسردگی و انفعال می کشاند. این ها به نظر من خطرات اصلی هستند وگرنه دیکتاتوری‌ها و زورگویی‌ها و ثروتمندانی که جز به زیاد کردن اموال خود نمی اندیشند و برای این کار حاضرند تمام جهان را به نابودی بکشند همیشه بوده و خواهند بود. اما هر چند ممکن است تلاش این گروه ها، روند حرکت خلاقیت در هنر و فرهنگ را کند کند، هرگز نمی تواند مانع این روند شوند.

در جریان کرونا چند تن از روشنفکران دانشگاهی مثل خود شما و هم گام با متفکرین جهانی اظهار نظر کردند ،پژوهش کردند ، وبینار برگزار کردند و….در این میان جای روشنفکران غیر دانشگاهی خالی بود چرا ؟

وضعیت دانشگاهیان ما اسفبار و اغلب بسیار از لحاظ کمّی پایین است، اما این دلیلی نمی شود که روشنفکرانمان وضعیت بهتری داشته باشند. روشنفکران غیر دانشگاهی، البته نه همه آنها، در عوالم خودشان سیر می کنند، و اغلب دچار توهم هستند و مشکل اصلی شان در این است که نه خود و ظرفیت های خودشان را می شناسند و نه به خصوص جهان را. این روشنفکران اغلب دوست دارند دور خود مریدانی جمع کنند که به آنها «استاد» و «قلعه رفیع دانش» و «قلعه بلند فلسفه» و سایر قلعه‌های جهان نام بدهند، اما نه توان آن را دارند که در عرصه جهانی با کسانی که در آن عرصه‌ها حضور دارند و فعال هستند پهلو بزنند و نه ابزارهای این کار را. اغلب این روشنفکران تحصیلات دانشگاهی چندانی ندارند و برای همین دانشگاهیان ایران را – خشک و تر با هم – به خیال خود می سوزانند و با صفت «حکومتی بودن» طرد می کنند. این هیچ چیز را عوض نمی کند. در زمان شاه نیز چنین بود. بسیاری فراموش می کنند که با دانشگاهیانی چون احسان یارشاطر، احسان نراقی، هوشنگ سیحون، فرخ غفاری، بیژن صفاری، سید حسین نصر و غیره چه رفتارهای زشتی از طرف برخی روشنفکران غیر دانشگاهی آن زمان می شد، اما میزان وقاحت و بلاهت بدون شک به اندازه پس از انقلاب نبود چون امکان پاسخ دادن به این گئنه افراد بسیار بیشتر بود. امروز بسیاری از روشنفکران غیر دانشگاهی خود را در حد لومپن‌ها در آورده‌اند و بدتر از آنها مریدانشان هستند که لومپن‌هایی واقعی‌اند و نمی توان به هیچ وجه با آنها طرف شد. فردی مثل فردید دانشگاهی بود و البته بسیار نازل و بد زبان و خالی از اندیشه و پرمدعا، به همین دلیل هم مطرود، ولی افرادی مثل فردید امروز هزاران طرفدار به دور خود گرد می آورند که برایشان فریادهای ستایش به هوا بلند کنند. اما مشکل اصلی این افراد در آن است که واقعا چیزی از لحاظ اندیشه اجتماعی در چنته ندارند . اینکه چند کتاب خارجی و داخلی بخوانیم و حرف هایی انتزاعی بزنیم که هیچ کسی حتی خودمان نفهمیم هنر خاصی نمی خواهد و تنها نیازمند آدم هایی است به خصوص جوان و بی تجربه که دوست داشته باشند خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی فرهنگی خود را نشان دهند و این را بیش از حد در میان نسل جدید و نسل قبلی می بینیم. مشکلات اجتماعی مسائلی واقعی هستند که درک و به خصوص ارائه راه حل های عملیی و قابل اجرا و قابل فهم برای همه کار بسیار سختی است. از این رو گمان می کنم ار وضعیت کرونا یا چیزی شبیه به این ادامه پیدا کند که این گروه نتوانند به شیوه محفل نشینی و فیلسوف شفاهی باقی ماندن ادامه دهند و نه حکومتی باشد که ده ها مجله در اختیارشان بگذارد که همه روشنفکران و نویسندگان و اندیشمندان دیگر را به باد دشنام بگیرند، فکر می کنم این نسل منقرض می شود. در کشوری مثل فرانسه که مرکز روشنفکران بود، تقریبا تمام روشنفکرانی از این دست که البته از لحاظ میزان دانش ابدا قابل مقایسه با شبه روشنفکران وطنی ما نبودند، در فاصله سال های ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ از میان رفتند چون می خواستند بازی دعوای میان آرون و سارتر را ادامه دهند. در چنین شرایطی بدبختی ما این است که دوستان تازه رسیده‌اند به کتاب آرون «افیون روشنفکران» که در سال ۱۹۵۵ یعنی ۷۵ سال پیش منتشرش کرد، گروهی هم البته تازه رسیده اند به سارتر همان سال ها، مشکل ما آن است که تازه رسیده ایم به دریدا و هایدگر، آن هم بدون آنکه هیچ چیزی نه از فلسفه و جامعه شناسی غرب بدانیم و نه به خصوص از شرق و از کشور خودمان. از این رو به گمانم انتظار شما از اینکه روشنفکران غیر دانشگاهی یا دانشگاهی ما خودشان را خیلی داخل این موضوعات بکنند (هرچند تعدادزیادی واقعا فعال بوده‌اند ولی منظورم اکثریتشان است) انتظاری به نظرم بیش از اندازه خوش باورانه می آید.

آزما، شماره ۱۴۷، خرداد ۱۳۹۹