مردم‌‏شناسى و ادبیات عامه / نقد کتاب

ناصر فکوهی

جامعه‏‌شناسى و مردم‏‌شناسى دو علمى هستند که در اواسط قرن نوزدهم میلادى به‏ مثابه تبلور نهایى قرن‏‌ها اندیشه اجتماعى در تاریخ یونان باستان، روم، و سرانجام تمدن درخشان اسلامى، در اروپاى غربى زاده شدند. شاید به‏ دلیل همین میراث مشترک بود که بنیان‌گذاران و مکان‏‌هاى زایش این دو نیز در بسیارى موارد یکسان بودند. اما اندیشمندانى که با الگو گرفتن از مفهوم «علم» در علوم طبیعى، پژوهش در مورد انسان‏‌ها را پایه‏‌گذارى کردند از همان آغاز و تحت‏‌تأثیر عمیقى که از تطورگرایى قرن نوزدهم پذیرفته بودند، بنا را بر آن گذاشتند که انسان‏‌ها را به دو گروه «متمدن» و «بدوى» تقسیم کنند تا علم جامعه‏‌شناسى درباره اولى و علم مردم‏‌شناسى درباره دومى پژوهش کند. از این زمان سرنوشت این دو علم از یکدیگر جدا شد و در تحول آتىِ آن دو، چه در اروپا و چه در کشور ما فاصله‏‌اى بزرگ افتاد: جامعه‏‌شناسى با رشد چشمگیر خود، مردم‏‌شناسى را پشت‏ سر گذاشت و با گسترش پهنه روش‏‌شناختى و نظریه‏‌پردازى در خود توانى عظیم براى شناخت و تحلیل پیچیده‏‌ترین شرایط به‏ دست آورد؛ درحالى‏‌که مردم‏‌شناسى در حلقه‏‌اى تنگ از تعریفى که خود براى «بدویت» ارائه داده بود، اسیر ماند.
مردم‏‌شناسى از آغاز، علمى تعریف شده بود که باید به مطالعه بر جوامع غیراروپایى بپردازد و طبعاً چنین مطالعه‏‌اى از همان ابتدا با استعمار و الزامات آن پیوند خورد و زمانى که با پایان جنگ جهانى دوم، اروپا مستعمرات خود را از دست داد، زمینه پژوهش مردم‏‌شناسى نیز در کشورهاى مستعمره سابق از دست رفت و مردم‏‌شناسى به ناچار به خانه خویش بازگشت و تلاش کرد در حوزه‏‌اى که پیش از آن کاملاً در انحصار جامعه‏‌شناسى قرار داشت، جایى براى خود باز کند. این تلاش طبعاً با مشکلات و موانعى بسیار روبه‏‌رو بود. جامعه‏‌شناسان حاضر نبودند حوزه پژوهش خود را که آن را حوزه‏‌اى اروپایى، شهرى، صنعتى، و در یک کلام «متمدن» مى‏‌شمردند در اختیار کسانى قرار دهند که آن‏‌ها را در نهایت تنها در حد مطالعه جوامع غیراروپایى، غیرصنعتى، غیرشهرى و در نهایت «ابتدایى» مى‏‌شمردند.
اگر به عمق گفتمان جامعه‏‌شناسى این دوران – در حدود دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادى – بنگریم، در واقع واژه «ابتدایى» را نه‏‌ تنها شامل «موضوع مورد مطالعه» بلکه به «پژوهش‏گر» و «روش مطالعه مردم‏‌شناختى»، نیز تعمیم‏‌ یافته مى‏‌بینیم. آن هم با این منطق ساده‏‌انگارانه که جوامع ابتدایى به‏ دلیل سادگى خود، روش‏ ها و مطالعه‏‌اى ساده‏‌تر را نیز ایجاب مى‏‌کنند. این بحث در حوزه روش‏‌شناختى نیز به مباحثى بى‏‌پایان درباره کمیت و کیفیت در شناخت و تحلیل «امر اجتماعى» کشیده شد. با وجود این، مردم‏‌شناسى سرانجام توانست راهى براى خروج از این بن‏بست بیابد و آن گسترش حوزه مطالعاتى به تمامى جوامع بود. این گسترش تا اندازه‏‌اى نیز ناشى از بحرانى بود که به‏ تدریج در جامعه‏‌شناسى و روش‌‏هاى تجربه‏‌گرا و کمّى آن به‏وجود آمده بود. آن‏جا که جامعه‏‌شناسى به‏ سوى روش‏‌شناسى مردمى مى‏‌رفت، مردم‏‌شناسى نیز مى‏‌توانست به‏ سوى «انسان‏‌شناسى فرهنگى» حرکت کند. قرار دادن واژه «انسان» در مکانى که پیش از این واژه «مردم» (و درحقیقت «قوم» معادل Ethnos ) جاى داشت، تحولى عظیم بود که ابعاد آن تنها از آغاز دهه ۱۹۹۰ میلادى به‏ تدریج پدیدار شدند.
واژه «انسان‏‌شناسى» واژه‏‌اى تازه نبود و قدمت آن به چندین قرن قبل مى‏‌رسید، اما آن‏چه تازگى داشت، مفهومى جدید بود که مردم‏‌شناسى به این واژه مى‏‌داد و در آن نوعى «جهانشمولى» انسان را بیان مى‏‌کرد که دیگر قابل تقسیم در طبقه‏‌بندى‏‌هاى تطورى قرن نوزدهم نبود. توسعه بلاوقفه‏‌اى که در انسان‏‌شناسى فرهنگى، یعنى جانشین به حق مردم‏‌شناسى، از آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادى، به‏ ویژه در زمینه روش‏‌شناختى آغاز شد، امروز به حدى رسیده است که فاصله قبلى با جامعه‏‌شناسى را به حداقل رسانده و انسان‏‌شناسى را به علمى که در کشورهاى اروپایى و امریکایى، حجم تولید ادبیات آموزشى و پژوهشى آن تقریباً مشابه با جامعه‏‌شناسى است، بدل کرده است. افزون بر این، بنابر نظر بسیارى از دست‏اندرکاران علوم‏‌اجتماعى، آینده این رشته از لحاظ برخوردارى از فرصت‏‌هاى شغلى و از لحاظ کمک به تعمیق عمومى علوم‏‌انسانى، هیچ کمبودى نسبت به جامعه‏‌شناسى ندارد.
نگاهى به تاریخ جامعه‏‌شناسى و مردم‏‌شناسى در کشور ما نیز نکات مشترک زیادى را با سرنوشت اروپایى آن دو نشان مى‏‌دهد. درحالى‏‌که عمر این دو علم در ایران کمابیش برابر است و اساتیدى که آن‏‌ها را به ایران وارد و آموزش و پژوهش را در آن دو پایه‏‌گذارى کردند، همگى عموماً تحصیل‏کردگان کشورهاى فرانسوى زبان و عمدتاً فرانسه هستند، اما فاصله گرفتن آن دو در ایران نیز به‏‌گونه‏‌اى شبیه به اروپا رخ داد: از یک‏سو کرسى‏‌هاى متعدد جامعه‏‌شناسى در دانشگاه‏‌هاى کشور گشوده شدند و جامعه‏‌شناسى توانست به‏ عنوان یکى از دروس پایه به رشته‏‌هاى خارج از حوزه علوم‏‌اجتماعى نفوذ کند و دانشى ضرورى براى تمامى کسانى که به‏ گونه‏‌اى حرفه‏‌اى با امور اجتماعى سروکار دارند، به‏ شمار آید و سرانجام پژوهش‏‌هایى بى‏‌شمار به جامعه‏‌شناسان پیشنهاد شود. از سوى دیگر، مردم‏‌شناسى به علمى کمابیش حاشیه‏‌اى بدل مى‏‌شد که آموزش آن، محدود به چند رشته اندک، درون حوزه علوم اجتماعى و عمدتاً درون جامعه‏‌شناسى باقى مى‏‌ماند و کم‏تر پژوهشى جز در زمینه‏‌هایى چون ایلات و عشایر به آن واگذار مى‏‌شد. عقب ماندن مردم‏‌شناسى از جامعه‏‌شناسى و عدم دسترسى آن به مفهومى که از «انسان‏‌شناسى» عنوان کردیم، براى شناختن موانع توسعه در کشور ما ضایعه‏‌اى بزرگ بود. البته نباید پنداشت که جامعه‏‌شناسى در اهداف پژوهشى و آموزشى خود کوتاهى کرده باشد، اما شناختن جامعه‏‌اى پیچیده چون جامعه ما که گذار از سنت به مدرنیته و مشکلات فرهنگى در همه عرصه‏‌هاى حیات آن به‏ چشم مى‏‌خورند، کارى نبود که تنها از عهده یکى از علوم اجتماعى، آن هم جامعه‏‌شناسى که بیش‏تر در جوامع شهرى و صنعتى و براى مطالعه همان جوامع شکل گرفته بود، برآید. بنابراین، آن‏چه جاى خالى‏‌اش احساس مى‏‌شد و امروز باز هم بیش‏تر احساس مى‏‌شود، مطالعات فرهنگى بین رشته‏‌اى است و از این‏‌رو این نیاز، که بتوان تحولى را که در مردم‏‌شناسى اروپایى اتفاق افتاد و آن را به انسان‏‌شناسى فرهنگى رساند در ایران نیز به انجام رساند، وجود داشته است و بیش از پیش وجود دارد.
از آن‏چه گفته‏‌شد نباید به این نتیجه رسید که معناى تحول، به فراموشى سپردن حوزه‏‌هاى سنتى مردم‏‌شناسى و روى آوردن صرف به حوزه‏‌هاى جدید است. اصولاً در مردم‏‌شناسى و امروز در انسان‏‌شناسى فرهنگى بحث بر سر «قدیم» و «جدید» نیست، زیرا همه کسانى که با فرهنگ و سازوکارهاى پیچیده آن آشنا هستند، مى‏‌دانند که پدیده‏‌هاى فرهنگى بر روى طیفى ممتد قرار دارند که درک هر نقطه‏‌اى از آن بدون توجه به نقاط دیگرش به‏ ویژه به نقاطى که در سایه‏‌هاى گذشته کمرنگ شده‏‌اند، امکان ندارد. از این‏‌روست که شناخت حوزه‏‌هایى همچون «ادبیات‏ عامه» در سنتى‏‌ترین شکل آن‏‌ها براى انسان‏‌شناس به همان اندازه اهمیت دارد که شناخت و تحلیل روابطى کاملاً مدرن در بطن یک جامعه شهرى، و اصولاً مهم‏‌ترین مسئله براى او یافتن نقاط پیوند و امتداد بر روى طیفى فرهنگى است که این دو را به یکدیگر متصل مى‏‌کند. پس اگر از تحولى در مردم‏‌شناسى براى تبدیل شدنش به انسان‏‌شناسى سخن مى‏‌گوییم، باید در نظر داشته باشیم که این تحول در جهت گسترش دامنه مطالعاتى و عرضه تألیف‏‌هاى مبتکرانه میان حوزه‏‌هاى جدید و سنتى است.
«ادبیات عامه» و اسطوره‏‌شناسى، از زنده‏‌ترین و جذاب‏‌ترین بخش‏‌هاى انسان‏‌شناسى فرهنگى موجود هستند. اهمیت این گروه از موضوع‏‌هاى مطالعاتى در کشور ما به‏ ویژه از آن‏‌روست که ایران از قدیمى‏‌ترین ایام، داراى تمدنى «شفاهى» بوده است و برخلاف تمدن‏‌هاى یونانى و بین‏‌النهرینى، که همه چیز را به‏ صورت مکتوب درمى‏‌آورده‏‌اند، ایرانیان اندیشه‏‌ها، باورها، دانش‏‌ها و در یک کلام تمامى ذهنیت‏‌هاى گسترده و پربار خود را به زبان نمادهاى تصویرى، حرکات، خطوط، شکل‏‌ها و رنگ‏‌ها، و یا به‏ صورت کلام شفاهى در قالب افسانه‏‌ها، قصه‏‌ها و اسطوره‏‌ها، سرودها، و آوازها بیان مى‏‌کرده‏‌اند. اما این گنجینه بزرگ و بى‏‌پایان، متأسفانه همچون تاریخ مکتوب فرهنگ‏‌هاى دیگر، به‏ سادگى قابل دسترسى نیست و کشف رازها و رمزها و ناگفته‏‌هاى آن به نگاه موشکافانه فرهنگ‏‌شناسان و مردم‏‌شناسان نیاز دارد. این امرى است که شاید بیش از هر کس بتوان از بنیانگذاران مردم‏‌شناسى در ایران انتظار داشت.
دکتر على بلوکباشى، یکى از این بنیانگذاران به‏‌شمار مى‏‌رود که از نزدیک به ۴۰ سال پیش، در این عرصه به پژوهش، شناخت، و تحلیل فرهنگ ایرانى مشغول بوده است. کتاب نقد و نظر که به «معرفى و نقد آثارى در ادبیات مردم‏‌شناسى» اختصاص دارد، در مجموعه پژوهش‏‌هاى مردم‏‌شناسى دفتر پژوهش‏‌هاى فرهنگى به انتشار رسیده است و به بررسى ۹ کتاب و یک مقاله بلند فارسى، انگلیسى، و عربى از ادبیات گسترده مردم‏‌شناسى اختصاص دارد. این کتاب گوش‌ه‏اى کوچک از آثار دکتر بلوکباشى را در معرفى مردم‏‌شناسى، به‏ ویژه در حوزه «ادبیات‏‌ عامه»، نشان مى‏‌دهد. قدیمى‏‌ترین مقاله این مجموعه در سال ۱۳۴۰ منتشر شده است و به بررسى کتاب عقاید النساء (کلثوم‏‌ننه)، کتابى متعلق به عصر صفوى درباره عقاید خرافى زنان، اختصاص دارد و جدیدترین مقاله‏‌ها، ۳ مقاله در نقد کتاب‏‌هاى فرهنگ مصور خدایان، مردم‏‌شناسى تاریخى سرزمین‏‌هاى اسلامى خاورمیانه، و کوچنده، یک سال در زندگى یک ایلیاتى قشقایى هستند که در مرداد و آذر ماه ۱۳۷۷ به انتشار رسیده‏‌اند. دیگر مقالات کتاب، حوزه‏‌هایى بسیار متفاوت را در مردم‏‌شناسى نظیر اسطوره‏‌شناسى، مردم‏‌شناسى دین، مسائل قومى و اقلیت‏‌هاى ملى، مردم‏‌شناسى هنر، و ادبیات و علم را در برمى‏‌گیرند. مقالات کتاب به‏ دلیل انتشار قبلى‏‌شان در نشریات متفاوت، از لحاظ حجم و عمق مورد بررسى با یکدیگر بسیار متفاوت‏‌اند. از این میان، مقالات بخش اول کتاب درباره اسطوره‏‌شناسى، به‏ ویژه بررسى تاریخ طبرى، مقالات بخش دوم در حوزه دین و مذهب، به‏ ویژه مقاله نقد بر کتاب پدیدارشناسى مناسک تشرف الیاده؛ و مقالات بخش پنجم در حوزه دانش و هنر و ادبیات، به‏ ویژه مقاله نقد بر کتاب شعر عامه بلوچ از بهترین مقالات این مجموعه هستند. در عین آن‏که سایر مطالب نیز جذابیت خاص خود را دارند.
از آن‏جا که یادداشت مقدّماتى نویسنده، تصویرى موجز و نسبتاً جامع از مقالات کتاب ارائه مى‏‌دهد، نگارنده مناسب دید براى تکمیل بحث، عباراتى از یادداشت مذکور را عیناً نقل کند:

«مقالات بنابر موضوع‌شان در ۵ بخش: حوزه اساطیر ایران، حوزه دین و مذهب، عرصه عقیده و عمل زنان، اقوام در عرصه تاریخ و فرهنگ، حوزه‏‌هاى دانش و فرهنگ، و ادبیات تنظیم و تدوین شده‏‌اند. در بخش‏‌هاى پنجگانه، ۹ کتاب و یک مقاله بلند به زبان اصلى؛ ترجمه فارسى ۴ کتاب از متن‏‌هاى انگلیسى و عربى؛ و ۴ کتاب به زبان فارسى از نویسندگان ایرانى معرفى و نقد شده‏‌اند.
مقاله «دوره اساطیرى ایران در تاریخ طبرى» در بخش اول، بیرون از روال کار در این مجموعه، فقط یک بررسى و پژوهش مطلق در نحوه استفاده طبرى از روایت‏‌هاى اساطیرى در بناى ساختار تاریخى، اجتماعى، و فرهنگى جامعه ایران در دوره پیش از تاریخ است.
مقاله «عقاید النّساء، کلثوم‏‌ننه» در بخش سوم، معرفى رساله آقاجمال خوانسارى، عالم و فقیه برجسته دوره صفوى، در باب آداب و رسوم و عقاید و اعمال و اخلاق عمومى زنان آن دوره است. با آن‏که مطالب این رساله را آقاجمال به طنز و شوخى و در سخیف جلوه‏‌دادن اعمال و اقوال و افکار زنان زمانه خود نوشته، لیکن یکى از اسناد مکتوب و معتبر قدیمى در زمینه آداب و سنن جامعه زنان دوره صفوى در فرهنگ عامه ایران است.
مقاله «فرهنگ‌نامه مصور خدایان، …» در بخش نخست؛ مقاله‏‌هاى «پدیدارشناسى مناسک تشرف» و «مردم‏‌شناسى تاریخى …» در بخش دوم؛ و مقاله‏‌هاى «اقوام مسلمان جهان» و «جاده ابریشم» و «مسئله اقلیت‏‌هاى ملى …» در بخش سوم، در معرفى کتاب‏‌هایى هستند که موضوعشان پژوهش‏‌هایى فراتر از سرزمین و جامعه و فرهنگ ایران را در برمى‏‌گیرند و به تحلیل و ارزیابى بینش و جهان‏‌بینى و فرهنگ و پندار مردم سرزمین باستانى میان رودان، و مردم جامعه‏‌هاى ابتدایى، و تاریخ اجتماعى، فرهنگى، و سیاسى مردم مسلمان سرزمین‏‌هاى جهان و آسیاى مرکزى مى‏‌پردازند. مقاله «روابط خانوادگى در ادبیات عامه ایران» در بخش پنجم، ضمن معرفى الول ساتن، دانشمند و ادیب بریتانیایى و آثار او درباره سرزمین، جامعه، تاریخ، فرهنگ، زبان و ادبیات، و اوضاع اجتماعى سیاسى ایران، مطالب مندرج در مقاله‏‌اى به‏ همین نام از الول ساتن را بررسى و نقد مى‏‌کند. مطالب این مقاله که قبلاً همراه ترجمه فارسى مقاله الول ساتن در دفتر به‏‌نگار چاپ شده است، چون از نظر تجزیه و تحلیل قصه‏‌هاى ایرانى از جنبه‏‌هاى اجتماعى و فرهنگى، و به‏ دست دادن شکل روابط اعضاى خانواده و خویشاوندان با یکدیگر، و گرایش‏‌هاى مردم در زندگى خانوادگى در جامعه‏‌هاى سنتى اهمیت داشت، انتخاب و در این کتاب گنجانده شد.
آخرین مقاله در بخش پنجم به ون جنپ، یکى از مردم‏‌شناسان برجسته و بنام فرانسوى در اواخر قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم، که در تحول اندیشه نوین مردم‏‌شناسى و فولکلور در جهان دانش نقشى مهم داشته، اختصاص یافته است. «قصد از آوردن این مقاله در این مجموعه، افزون بر بیان سرگذشت زندگى ملالت‏‌بار یک مردم‏‌شناس و نشان‏‌دادن فضاى آکنده از رشک و کینه و بدخواهى در جامعه دانشگاهى، عمدتاً شرح و نقل تجربه یک مردم‏‌شناس در هنر داستان‏‌نویسى و سبک و شیوه یک متفکر مردم‏‌شناس در آفرینش داستان است.»

کتاب نقد و نظر اثرى است خواندنى و مطالعه آن مى‏‌تواند بهترین راه براى آشنایى اولیه عموم و به‏ ویژه دانشجویان رشته‏‌هاى علم‏ اجتماعى با گوشه‏‌اى از قلمرو گسترده و شگفت انسان‏‌شناسى فرهنگى به حساب آید.

کتاب ماه علوم‏‌اجتماعى، ش ۲۵ – ۲۶، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، آبان و آذر ۱۳۷۸؛ نقد و نظر؛ معرفى و نقد آثارى در ادبیات مردم‏‌شناسى، على بلوکباشى، دفتر پژوهش‏‌هاى فرهنگى.