مردمان جنگجو

ژرار شالیان

ژرار شالیان(Gérard Chaliand) متخصص ژئوپلیتیک و فارغ‌التحصیل مدرسه زبان‌های شرقی پاریس و دانشگاه سوربن(پاریس ۵) است. او در فاصله سال‌های ۱۹۶۴ تا ۲۰۰۰ چندین پژوهش میدانی درباره جنبش‌های چریکی و درگیری‌های نظامی در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین انجام داد و از جمله کتاب‌هایی که منتشر کرد گزارشی درباره  جنبش مقاومت در افغانستان بود که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد. کتاب معروف او «اسطوره‌های انقلابی جهان سوم» است که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد و در آن وی جهان سوم‌گرایی  را مورد انتقاد قرار داد. شالیان در سال ۱۹۸۳، کتاب اطلس استراتژیک، ژئو‌پلیتیک روابط قدرت‌ها در جهان را به همراه  ژان پیر رگو به انتشار رساند که خود سرآغازی برای انتشار مجدد تعداد زیادی از این گونه اطلس‌های ژئوپلیتیک در فرانسه بود. شالیان تا کنون در حدود پنجاه جلد کتاب منتشر کرده است که از آن جمله می‌توان به  گزیده‌هایی جهانی از استراتژی (۲۰۰۱)، امپراتوری‌های  کوچرو  از مغولستان تا  دانوب (۱۹۹۵)‌، اطلس آسیای شرقی (به همراه میشل ژان و ژان پیر راگو)(۱۹۹۷)، نگونبختی کردها(۱۹۹۲) اشاره کرد. او همچنین  گزیده‌ای از اشعار مردمی کرد(۱۹۹۷) به انتشار رسانده است. در فاصله  ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۳، شالیان مشاور مرکز تحلیل و پیشگیری وزارت امور خارجه فرانسه بود. شالیان همچنین نزدیک به ده سال استاد مدرسه عالی مدیریت و مدرسه عالی جنگ و مدیر مرکز اروپایی مطالعه بر درگیری‌های نظامی بوده است و از مهم‌ترین متخصصان کنونی استراتژی‌های نظامی غیر‌متعارف در جهان به حساب می‌آید، گفتگو با وی در فوریه ۲۰۰۶ ( بهمن ۱۳۸۵) با مجله علوم انسانی فرانسه به چاپ رسیده است. این گفتگو به نقش مردمان کوچرو آسیا در شکل دادن به تمدن‌های این قاره اختصاص دارد.

 

مجله علوم انسانی:  شما اخیرا کتابی  تاریخی درباره فرهنگ استراتژیک و هنر نظامی (۱) منتشر کرده‌اید. در این کتاب شما تعمدا از نگاه کردن به موضوع از نقطه نظر اروپایی و غربی پرهیز کرده‌اید، چرا؟


ژرار شالیان:
استراتژی نظامی، خارج از حوزه اروپا و غرب، زمینه‌ای است که بسیار اندک مورد مطالعه قرار گرفته است. شرق شناسان در قرون نوزدهم وبیستم به موضوع زبان‌ها‌، نهادها و ادیان جوامعی که بر آن‌‍‌ها مطالعه می‌کردند، علاقمند بودند اما به دلیل نداشتن تخصص در این زمینه، کمتر به موضوع سنت‌های نظامی این مردمان می‌پرداختند که بهر رو به نظر آن‌ها مردمانی شکست خورده می‌آمدند. به همین جهت تعداد متخصصان در این زمینه بسیار محدود است و هر یک تنها یک جامعه را پوشش می‌دهد. برای نمونه اگر از کتاب فرانک کییرمن(Frank Kierman) و جان فیربنکس(John Fairbanks) با عنوان «روش‌های چینی در جنگ» (Chinese Ways in Warfare)(2)بگذریم چندان کتابی درباره سنت‌های جنگی چین نخواهیم یافت و بهر حال همین کتاب‌های محدود هم هیچ‌کدام کل دوره‌ای که از خاندان  هان(Huns) تا به امروز برسد را پوشش نداده است. من با توجه به پیشینه دانشگاهی و شخصی خود، تجربه میدانی و دانش نظری خود، تلاش کردم نشان دهم که چگونه ما در تاریخ‌نگاری‌های جهانی خود،که البته قابل‌توجه هستند، بسیار جانبدارانه  کار کرده و بسیار بر محوریت  خویش مسائل را ازائه داده‌ایم  به خصوص در حوزه نظامی.

مجله علوم انسانی: شما در کتابتان مواد چندین کتاب پیشین را گرد‌آورده و تحلیل کرده‌اید(۳). آیا قصد نداشته‌اید که همانطور که با کتاب اطلس ژئوپلیتیک‌، این شاخه را بار دیگر در فرانسه مطرح کردید، در زمینه استراتژی‌های نظامی نیز چنین کنید؟

 

ژرار شالیان: من تلاش کرده‌ام یک خط سیر را ترسیم کنم و کتابی پیشتاز عرضه کنم، و سپس ببینم چه خواهد شد. اطلس ژئوپلیتیک نه فقط ژئوپلیتیک بلکه اصولا سبک اطلس‌نگاری را بار دیگر مطرح کرد. در اینجا من تلاش کرده‌ام راهی را در زمینه نظامی باز کنم. آنچه من بدان رسیدم این بود که مردمان کوچرو آسیای مرکزی، هند و اروپایی، در امواجی پی‌در‌پی، یعنی ابتدا ترک‌زبان و سپس مغول در طول دو هزار سال  مجموعه اوراسیا را به تنش کشیده و گاه حتی آن را بازسازی کردند. در این راه، من به کشف دیگری نیز رسیدم و آن اینکه ما دیگر نمی‌توانیم به ژئوپلیتیک هالفورد مکایندر(Halford Mackinder) بریتانیایی در ابتدای قرن بیستم بسنده کنیم که ملت‌های  دریایی  را در برابر ملت‌های قاره‌ای قرار می‌داد. این دیدگاه سطحی بود که پایه و اساس خود را از رابطه میان بریتانیا و اروپای قاره‌ای در قرن نوزده و یا ایالات متحده و اروپا تا امروز می‌گیرد. به نظر من در دراز‌مدت ، تقابل میان ملت‌های کوچرو و ملت‌های اسکان‌یافته مهم‌تر می‌آید. موج عظیم مغول در قرن سیزدهم گسترده‌ترین امپراتوری جهان را به وجود آورد که از دور‌افتاده‌ترین نقاط آسیا تا کرانه‌های دانوب امتداد داشت، از سیبری تا اقیانوس هند. این یک ضربه تمدنی بسیار بزرگ بود که میان ملت‌های کوچرو و ملت‌های اسکان‌یافته اتفاق می‌افتاد و پی‌آمد آن  ظهور تعدادی از امپراتوری‌ها بود. آنچه من یافتم و پیش از این گفته نشده بود، این است که ما تعدادی امپراتوری‌های پسا‌مغول داشته‌ایم که از آن جمله می‌توان به امپراتوری چینی مینگ (Mings) اشاره کرد که بعد از یک قرن سلطه مغول بر سر کار آمد. امپراتوری عثمانی حاصل فرار قبیله عثمانلی در آناتولی در قرن سیزدهم در برابر یورش مغول بود.اما درباره ظاهر بابور، فاتح معروف هند نیز باید گفت که وی ابتدا با یک موج پسا‌مغول از آسیای مرکزی رانده شد یعنی موج ازبک ها. او به افغانستان رسید، تلاش کرد سمرقند را بگیرد و سرانجام تصمیم گرفت هند را در اوایل  قرن شانزدهم، همچون بسیاری دیگر از مسلمانان از قرن دهم به بعد، فتح کند و بدین ترتیب بود که خاندان مغول را بنیان گذاشت. و یا می‌توانم به مسکووی(Moscovi) اشاره کنم که بعد از دو قرن و نیم «سلطه تاتار» ، روس‌ها خود را آزاد کردند  و در راسشان ایوان چهارم(مخوف) قرار داشت. آن‌ها غازان را در سال ۱۵۵۲ گرفتند و برای نخستین بار در تاریخ  حرکتی معکوس را نسبت به حرکت هزاران ساله مردمان کوچرو از آسیا به سوی اروپا، آغاز کردند.

 

مجله علوم انسانی: شما سه نوع اساسی جنگ را از یکدیگر متمایز کرده‌اید. نخستین روش، روش کمانداران کوچرو دشت‌ها است که در آن سبک بودن، تحرک ، محاصره و تظاهر به فرار با یکدیگر پیوند می‌خورند.

ژرار شالیان: این مردمان، مردمان اسب و کمان هستند. آن‌ها همانگونه که رومی‌ها در نبرد کاراهه(Carrhae)(در سال ۵۳ پیش از میلاد)  مشاهده می‌کنند، از یک استراتژی غیر‌مستقیم تبعیت می‌کنند.‌ آن‌ها از برخورد رودرو پرهیز دارند، از حمله از راه دور با آتش  و با تیر و کمان استفاده می‌کنند. تظاهر به فرار نیز روشی است در آن واحد، هم بسیار مهیب و هم غیر‌قابل مقاومت، آن‌ها حمله می‌کنند و سپس تظاهر می‌کنند که نمی‌توانند موقعیت را اداره کنند و پا به گریز می‌گذارند. دشمن مقابل، آن‌ها را تعقیب می‌کند تا از میانشان ببرد و آن قدر به این کار ادامه می‌دهد تا در دامشان بیافتد. پیروزی نهایی آن‌ها از این راه ساده‌تر می‌شود که دشمن یکباره از راه نمی‌رسد و در امواجی که به تعقیب می‌پردازند گروهی عقب‌تر می‌مانند و از بقیه جدا می‌شوند. این روش بارها به وسیله کوچرو‌ها استفاده شده است و به صورتی عجیب هر بار با موفقیت عمل کرده است. افزون بر این باید به این نکته نیز اشاره کرد که چنگیز‌خان با نظم بسیار سختی که به افرادش تحمیل می‌کرد، پیروزی این گروه‌ها را به اوج خود رساند. اصولا این تصویر که کوچرو‌ها گروه‌هایی بی‌نظم و غیر‌سازمان‌یافته‌اند کاملا نادرست است.  در واقع مغول‌ها از یک نظم و ترتیب آهنین تبعیت می‌کردند. ارتش آن‌ها متشکل از واحدهای پایه‌ای ده نفره‌ای به نام آربان(arban) بود. و اگر از این ده نفر سه نفر فرار می‌کردند، تمام افراد گروه اعدام می‌شدند، اگر اکثریت گروه به پیش می‌رفتند و مابقی عقب می‌ماندند، این افراد اعدام می‌شدند.  بدین ترتیب زندگی هر کس به ۹ نقر افراد دیگر گروه وابسته بود و همین سبب می‌شد که انسجام گروهی سختی بین آن‌ها به وجود بیاید. در نهایت مغول‌ها با لشکری ۲۰ هزار نفره توانستند درون روسیه نفوذ کنند و این گویای کارایی‌شان بود. ارتش‌های مغول هرگز از طیف ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار نفر بیشتر نمی‌شدند. با این وجود اثر کار آن‌ها  تخریبی عظیم به همراه داشت به نحوی که برخی از مناطقی که آنها فتح کردند دیگر هرگز آباد نشدند. فتح بغداد در سال ۱۲۵۸ نه فقط به معنای پایان یافتن خاندان عباسی بود  بلکه گویای یک فروپاشی تقریبا مطلق در بخشی از شرق بود.

اما این برخورد نتایج مثبت هم داشت، برای مثال فناوری «رکاب» که در امپراتوری روم شرقی به کار گرفته شد. این فناوری امکان اتکاء را بیشتر کرده و  قدرت برخورد را ده برابر می‌کرد.ارتش های مقابل کوچرو ها بسیاری از فناوری‌های آن‌ها‌ را آموختند. برای مثال  دولت‌های صلیبی در  برابر فشار نیروهای ترک در دوریله(Dorylée) در ۱۰۹۷ ناچار به تغییر روش شدند. آن‌ها دیگر صرفا به صورت گروهی  حرکت می‌کردند به شدت  از تظاهر به فرار  وحشت داشتند و  به طور گسترده از روبرو حمله‌ای نمی‌کردند مگر آنکه مطمئن باشند طرف مقابل  چندان شانسی برای فرار ندارد. اما بیزانسی‌ها بیش از دیگران  خود را با این روش‌ها انطباق دادند. آن‌ها یک اندیشه واقعی جنگی داشتند، در حالی که در آن زمان اروپا هنوز فاقد چنین اندیشه‌ای بود.

مجله علوم انسانی: این دومین شکل اساسی  جنگیدن بود.  در این روش بر اقتصاد نیروها و مطالعه دقیق بر دشمن  تمرکز می‌شد. این  پای‌فشاری  و این تمایل به دوام آوردن ناشی از چه بود؟

ژرار شالیان: پای‌فشاری آن‌ها پیش از هر چیز ناشی از آن بود که می‌دانستند سنت امپراتوری روم را نمایندگی می‌کنند و در عین حال آن‌ها افرادی بسیار عمل‌گرا بودند. بیزانس در اصل امپراتوری بود که تمایل داشت  زیر رهبری ژوستیسین امپراتوری روم را در کل آن بازسازی کند. و تقریبا هم موفق شد، در حالی که روم  فرو پاشید، این امپراتوری بیش از هزار سال در منطقه‌ای بر سر چهارراه  ترکیه کنونی، که همگان از آن عبور می‌کردند، دوام آورد. البته در عمل آن‌ها یک درک تدافعی از استراتژی داشتند. آن‌ها انطباق  استراتژی  و نظامی  و همچنین یک دیپلماسی  ظریف را پیش می‌گرفتند. برای مثال هر بار ممکن بود از اتحادهای معکوس استفاده می‌کردند، دشمنانشان را می‌خریدند، یا آن‌ها را به سوی دیگران هدایت می‌کردند.

در میان دوازه رساله نظامی بیزانسی، دو رساله تمام دانش نظامی آن دوره را در خود جمع کرده‌اند. استراتژیکون(Strategikon) از امپراتور موریس (Maurice)در قرن  ششم و تاکتیکا (Taktika) از لئون فرزانه(Léon le sage)  در قرن دهم‌، آثاری اساسی به حساب می‌آیند.اصالت این رساله‌ها در رویکرد مردم‌نگارانه‌شان نسبت به موضوع جنگ است. برای نخستین بار تمام دشمنان بیزانس (‌که تعدادشان بی‌شمار بود)به صورتی تفصیلی تعریف و توصیف می‌شدند. برای هر روشی در جنگ  که دشمنان به کار می‌گرفتند، گفته می‌شد که چه باید کرد. فرهنگ استراتژیک دشمنان به دقت بررسی شده بودند ، کاری که بسیار مدرن به حساب می‌آید. بدین ترتیب آن‌ها می‌دانستند که چه زمانی باید عقب‌نشینی کنند و چه زمانی یورش ببرند و تنها در قرن آخر این امپراتوری دچار نوعی فلج جمعیتی شد. زمانی که شهر زیر آتش توپ‌ها فرو می‌ریخت‌. درون شهر جنگجویان معدودی بودند به نحوی که ۸ هزار جنگجوی اهل ژنوا به کمک  گروه کوچکی از یونانیان آمده بودند.

 

مجله علوم انسانی: سومین روش جنگ، روش  فاتحان عرب بوده است. شما این روش را به گرد‌هم‌آمدن خارق‌العاده‌ای از  شرایط نسبت می‌دهید: فرسایش دو امپراتوری و اوج‌گیری حرکتی دینی .

 

 ژرار شالیان: اسلام امکان داد که گروه‌هایی که تا آن زمان همچون در تمام جوامع قبیله‌ای، بیشتر وقت خود را به جنگیدن با یکدیگر می‌گذراندند، با یکدیگر انسجام بیابند. آغاز اسلام با یک لحظه تاریخی مناسب همراه است، لحظه فروپاشی دو امپراتوری بیزانس و ساسانی پس از آنکه سه قرن  با جنگ در یکدیگر سرکرده بودند. بدین ترتیب پس از نخستین پیروزی‌های عرب، فتوحات بعدی با سهولت بیشتری از راه می‌رسند. پس از آنکه بیزانس  سوریه‌، فلسطین و مصر را از دست داد، فتح سایر نقاط امپراتوری کار ساده‌ای بود: لیبی کنونی، تونس و آفریقایی شمالی تا مرزهای مراکش.


مجله علوم انسانی
: در ژئوپلیتیک ما دو مکتب داریم: یکی از این دو که شما بدان تعلق دارید،استدلال‌های خود را بر روابط میان نیروها استوار می‌کند، موازنه قدرت‌های نظامی، جمعیتی و غیره، اما مکتب دیگر که شکل اقلیتی دارد، بر برخورد میان فرهنگ‌ها تاکید دارد. این همان برخورد تمدن‌هایی است که ساموئل هانتیگتون از آن سخن می‌گوید. موضع شما درباره این رویکرد اخیر چیست؟


ژرار شالیان:
برخورد تمدن‌هایی که هانتینگتون به آن اشاره می‌کند در قرن نوزدهم اتفاق افتاد. این همان یورش  وحشیانه اروپای امپریالیستی در  جهان آفریقایی- آسیایی بود. اروپا از راه می‌رسید و در مقابل اروپائیان، مردمان نمی‌توانستند بفهمنداین قدرت و نیروی اشغال‌گران از کجا ریشه می‌گیرد.این  سردرگمی به ویژه در نزد چینی‌ها، ویتنامی‌ها و مصری‌ها مشهود است.

این ضربه به سه پاسخ پی‌در‌پی منجر شد. نخستین این پاسخ‌ها پناه‌گرفتن در پشت یک ایدئولوژی مقاومت بود.این یک پاسخ اخلاقی بود. به سنت‌ها خیانت شده بود و باید به آن‌ها به صورت تنگاتنگی باز‌گشته می‌شد.این پاسخ، برتری اروپایی را به نهادهای آن نسبت می‌داد: جمهوریت، مجلس‌، احزاب. تلاش می‌شد که از این الگو تقلید شود، زیرا این مردمان دیگر دارای یک گروه نخبه شهری بودند که گاه در کشورهای استعمار‌گر تحصیل‌کرده بودند و می‌توانستند به زبان آن‌ها سخن بگویند. مثال این امر را در انقلاب ترک‌های جوان در ۱۹۰۸ و جمهوری چین در ۱۹۱۰ می‌بینیم. اما این برای ایجاد یک رابطه متوازن در نیروها کافی نبود و  تنها مردمی که توانستند در این فرایند به نتیجه برسند، ژاپنی‌ها باانقلاب مایجی (Meiji) بودند. آن‌ها درک می‌کنند که یک خطر سفید وجود دارد و باید مطلقا علیه آن کاری کرد وگرنه به سرنوشت چینی‌ها دچار می‌شوند.آن‌ها موفق شدند و دلیل این موفقیت را باید در موقعیت جزیره‌ای ژاپن، در سنت نظامی آن‌ها، در رفتار رهبری بسیار «ملی‌گرا»‌یشان و در بیگانه‌ترسی بسیار سخت آن‌ها که  برگردان آن  نفی کامل  سلطه دیگری  و تمایل به از میان برداشتن دیگری و بیرون راندنش از خود بود‌، بجوئیم. همین تمایل نیز توضیح می‌دهد که چگونه در گذشه ۳۰۰ هزار  ژاپنی کاتولیک از میان برداشته شدند.

پاسخ سوم زمانی آغاز می‌شد که جوامع زیر استعمار می‌فهمند که ایدئولوژی  بزرگ  دیگری  ملی‌گرایی مدرن است. بدین‌ترتیب آن‌ها این ایدئولوژی را در اختیار می‌گیرند و آن را علیه خود آن‌ها  به کار می‌برند. این همان فرایند جنبش‌های آزادیبحش ملی است. برتری اروپا صرفا یک برتری نظامی نبود، زیرا در قرن نوزده ارتش‌های کوچک اروپایی می‌توانستند نیروهای بزرگی را در مقابل خود شکست دهند، در حالی که بعد از جنگ جهانی دوم‌،ارتش‌های بزرگ غربی نمی‌توانند جنگجویان نامنظم را شکست بدهند. آنچه تغییر کرده بود، سلاح‌ها نبودند که همواره در جانب غربی  برتری داشتند، بلکه روحیه دوران بود،اینکه غیر‌اروپائیان دیگر اروپائیان را غیر‌قابل شکست تصور نمی‌کردند.ژاپنی‌ها به خصوص در طول جنگ جهانی دوم نشان داده بودند که این سفید‌پوستان را می‌توان شکست داد. آن‌ها توانسته بودندآمریکایی‌ها را در فیلیپین،  بریتانیایی‌ها را در مالزی، فرانسوی‌ها را در هندوچین، هلندی‌ها را در اندونزی شکست دهند…

بنابراین می‌بینیم که جنگ به دگرگونی‌هایی امکان می‌دهد که بدون آن ممکن نیستند، زیرا در هرج‌و‌مرج ناشی از آن ممکن است چیزهایی تازه  ظهور کنند. در کنار جنبه‌های  هولناک جنگ، ما با نوعی تخریب آفریننده نیز سروکار داریم.

 

منابع:

  • Chaliand, Guerres et civilizations, Odile Jacobe, 2005.
  • Kierman et J. Fairbank(dir.), Chinese Ways in Warfare, Harvard University Press, 1974.
  • Chaliand, Miroir d’un désastre, chronique de la conquête espagnole de l’Amérique, Plon, 1990. Les Empires Nomades de la Mongole au Danube (Ve s. av. JC-XVIe s.) Perrin, 1995 et Anthologie mondiale de la stratégie, des origines au nucléaire, reéd, Laffont, 2001.
  • Chaliand et J.P. Rageau, Atlas stratégique des nouveaux rapports de forces dans le monde, Complexe, 1991, reéd., 1994.

منبع گفتگو :

 

Magazine des Sciences Humaines, no. 168, Fevrier 2006, pp.30-32