خبر مرگ اسامه بن لادن، رئیس سازمان تروریستی القاعده، تاثیری باور نکردنی در جهان و در آمریکا داشت و رئیس جمهوران جدید و قدیم آمریکا با خوشحالی بسیار این خبر را به اطلاع همگان رساندند و تاکید کردند که «عدالت، هر اندازه هم طولانی باشد، سرانجام تحقق می یابد»: مردم به خیابان ها ریختند و در محل انفجار یازدهم سپتامبر خداوند را شکر کردند که تروریست نفرین شده و «دشمن شماره یک» جامعه جهانی سرانجام به سزای اعمالش رسید. اما در کشته شدن بن لادن، که ظاهرا در روزهای آینده با مرگ چندین دیکتاتور دیگر خاور میانه ای ازجمله قذافی، مبارک، و… تکمیل خواهد شد، یک «طنز» تاریخی و یک «تمثیل» نیز وجود داشت که قصد ما در این یادداشت کوتاه پرداختن به آنها است. نخست از خود بپرسیم که چرا بن لادن، این میلیارد سعودی که افکاری مخدوش و خود محور بین داشت به جایی رسید که در هنگام مرگ رسیده بود؟ چرا وی خانواده بزرگ و ثروتمند و گذشته و تحصیلات کاملا «غربی» و «امریکایی» خود را ترک کرد تا در راس این سازمان تروریستی قرار بگیرد؟ پاسخ شاید در همان طنز تاریخی قرار داشته باشد: اینکه امروز دقیقا همان کسانی این دیکتاتورها و «سوپر تروریست» ها را از میان می برند که بین پنجاه تا سی سال یش آنها را بر سر کار آورده بودند. به عبارت دیگر بن لادن ، مبارک، قذافی همان اندازه امروز بازیچه و ابزاری برای یک دستکاری ایدئولوژیک هستند که در زمان روی کار آمدنشان. دیکتاتورها و آدم هایی مریض و به شدت خود محور بین و با کمترین اطلاع از سازوکارهای پیچیده جهان بی رحم سیاست بین المللی. بن لادن در حقیقت نه در راس یکی از مخوف ترین سازمان های تروریستی جهان بلکه در راس یکی از گسترده ترین دستکاری های ایدئولوژیک تاریخ جهان بعد از جنگ جهانی دوم، قرار داشت که خود را در قالب ایدئولوژی وهابیت و سازمان القاعده نشان می داد، سازمانی ساخته و پرداخته آمریکا با هدف از پیش اعلام شده و روشن از پای درآوردن نفوذ شوروی در افغانستان و ممانعت از پیش رفت رقیب اصلی ایالات متحده در جنگ سرد به سوی آب های گرم جنوبی.
هم از این رو طنز تاریخی مرگ بن لادن و دیکتاتور های خاور میانه ای نوعی سرنوشت شوم برای کشورهای جهان سوم نیز به حساب می آید. و این همان تمثیلی است که از آن سخن می گوئیم. آیا «کشور»هایی که در دوران جنگ جهانی دوم و پس از آن به ضرب پول های نفتی و با پشتیبانی استعماری توانستند یک شبه از سطح یک قبیله به یک «کشور» تبدیل شوند و بلافاصله با پول های بادآورده نفتی وارد بازارهای جهانی شوند و به تدریج چنان خود را باور کردند که تمام «بازی» را جدی گرفتنند و در برابر اربابان پیشین خود شروع به «گستاخی» کردند و به گمان خود یک شبه توانستند پله های ترقی را با شتابی شگفت بالا روند، می توانستند سرنوشتی بهتر از آن داشته باشند که امروز شاهد آن هستیم؟ به باور ما این سرنوشت و تمثیل در خود نوعی قانون را حمل می کنند : اینکه قدرتمندان و نظامی گرایان جهان کنونی، هر بار بیش از پیش نشان می دهند که هنوز از قدرت بزرگی برای دستکاری افکار عمومی بر خوردارند و می توانند دیدگاه های انتقادی را به ساده ترین دیدگاه های تقلیل یافته به جنگ «خوب» ها با «بد» ها در یک فیلم «وسترن» تبدیل کنند. و همین خطرات آتی را برای جهان می سازد.
امروز بن لادن مرده است، فردا نیز قذافی و مبارک و دیگر دیکتاتورهای خاور میانه ای بی شک به سرنوشت او دچار خواهند شد اما نکته اساسی نه در این سرنوشت محتوم بلکه در بلایی است که در این میان بر سر مردمان بی دفاع و قربانی این بازی های استراتژیک می آید. بمب هایی که بر سر دیکتاتورها و تروریست های «تاریخ مصرف گذشته» دیروز در افغانستان و عراق، و امروز در پاکستان و لیبی فرو ریخت و می ریزد بیشتر از آنکه آنها را بکشد، مردمان بی گناه را می کشند و سرزمین های آنها را تخریب و پتانسیل های خشونت بار و فساد و وابستگی جدید را در آنها افزایش می دهند و به همین دلیل است که شاید ناچار باشیم برای «هیولا»یی که از میان رفت مرثیه ای بخوانیم، که در حقیقت مرثیه ای برای جهان رنجدیده و محروم کنونی و قربانی قدرت های بزرگ و بازی های ایدئولوژیک و سیاسی آنها و توهمی است که به آن دچارند : اینکه این بازی را می توان تا ابد ادامه داد و تا ابد برای جنگ «خوب» ها و «بد» ها تماشاچی داشت!
سرمقاله روزنامه «شرق» ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰