مانه یک انقلاب نمادین(۲)

پیر بوردیو برگردان ناصر فکوهی کلاس های کلژ دو فرانس ۱۹۹۸-۱۹۹۹

تاثیر مانه

درس روز ۶ ژانویه ۱۹۹۹

فهرست: اهداف درس: انقلاب نمادین به دست مانه – یک نظم نمادین تحقق یافته – نقاشی پرطمطراق(پومپیه)- ساخت هنر مدرن: موضوع رقابت – یک پرانتز: مساله اجتماعی و مساله جامعه شناختی. – هنر دولت و دانشگاه گرایی(آکادمیسم) آوانگارد – انقلاب باسمه‌ای -پرانتزی درباره عامه‌گرایی علمی – یک برنامه پژوهشی ناممکن: فضای نقد – از امر پیش پا افتاده تا امر رسوا- یک تابلوی آکنده از عناصر بی ربط – تاثیر برخورد میان امر فاخر و امر مبتذل – پیوند میان سلسله مراتب – تقابلی ساختگی: واقع‌گرایی / صورت‌گرایی.

اهداف درس: انقلاب نمادین به دست مانه

امسال می خواهم برای شما از آنچه می توان یک انقلاب نمادین ِ موفق بدان نام داد، صحبت کنم: کاری که ادوارد مانه (۱۸۳۲-۱۸۸۳) آغاز‌گرش بود. هدف ما این است که انقلاب را، هم درون خودش قابل فهم کنیم، یعنی در آنچه به مثابه ویژگی داشت و هم در آثاری که به این انقلاب دامن زدند. به صورتی عام‌تر، هدف من روشن کردن خودِ این مفهوم ِ انقلاب نمادین است.

اگر می بینیم انقلاب های نمادین به سختی قابل درک هستند- به خصوص وقتی به موفقیت رسیده‌اند- دلیل آن است که سخت‌ترین مفهوم برای فهمیدن، مفهومی است که بدیهی پنداشته می شود؛ زیرا انقلاب نمادین خود، ساختارهایی را می سازد که ما از خلال آنها دریافتش می کنیم. به عبارت دیگر همچون انقلاب‌های بزرگ دینی، یک انقلاب نمادین نیز ساختار‌های شناختی و گاه تا اندازه‌ای ساختارهای اجتماعی را زیرورو می‌کند. چنین انقلابی به محض آنکه به پیروزی می‌رسد، ساختار‌های شناختی جدیدی را تحمیل می‌کند که با رواج‌یافتن و عمومی‌شدن ِ خود یعنی وقتی همه سوژه‌های دریافت‌کننده یک جهان اجتماعی را در بر‌ می‌گیرند، خود نامحسوس می‌شوند. مقوله‌های دریافت و ارزیابی ما یعنی مقوله‌هایی که ما به صورت متعارف به کار می‌بریم تا بازنمایی‌های ِ جهان و خود ِ جهان را درک کنیم، از این انقلاب ِ نمادین ِ پیروزمند بیرون می‌آیند. بنابراین بازنمایی جهانی که از انقلاب زاده شده به امری بدیهی تبدیل می‌شود – آنقدر بدیهی که می بینیم رسوایی برانگیخته از آثار ِ خود ِ مانه به موضوعی تبدیل می‌شود برای شگفتی و برای یک رسوایی [دیگر]. به زبان دیگر ما شاهد نوعیگِرَوِش (درآمدن به دینی دیگر) (conversion) می‌شویم.

من تلاش می‌کنم حساسیت شما را نسبت به گزاره‌هایی که در اینجا به صورت انتزاعی مطرح می‌کنم، افزایش دهم، و این کار برخلاف آنچه ممکن است به نظر بیاید کار ساده‌ای نیست. این گِرَوِش که از «چیزی بودن» به «علیه چیزی بودن» انجام می‌گیرد، مانع می‌شود که ما بتوانیم تاثیر یک دیگر‌شدگی ِ جمعی ِ دیگر را دریافت و درک کنیم. همان دیگرشدگی که برای آفرینش ِ جهان ِ جدیدی که چشم ِ ما خود، حاصل آن است، ضروری بوده – استفاده من از واژه «گِرَوِش» تعمدی است، واژه‌ای که بار مذهبی نیز دارد. و البته روشن است که وقتی من از واژه «چشم» استفاده می‌کنم ، منظورم اندامی است که به صورت اجتماعی ساخته می‌شود. برای نمونه در کتاب بسیار ارزشمند «چشم قرن چهاردهم» که در آن باکساندال تلاش کرده زایش ِ اجتماعی چشم ِ تاریخی، یعنی یک نظام از مقولات ِ دریافت‌ ِ جای‌گرفته در اندام را تحلیل کند این عمل گِرَوِش که مایلم در اینجا آن را تحلیل کنم، را نمی توانیم از گِرَوِش ِ نگاه، که نسبت به نگاه خودمان اتفاق می‌افتد، جدا کنیم، دقیق‌تر بگویم، این کار تنها در شرایطی ممکن است درک شود که بتوانیم انقلابی که نگاه ما حاصل آن است را، دیگر امری پیش پاافتاده تلقی نکنیم و برای این کار باید همه چیز‌هایی را که پیروزی این انقلاب، آنها را به اموری پیش‌پاافتاده تبدیل کرده‌است، را از این وضعیت خارج کنیم: منظور من، ساختار‌های عینی و درونی‌شده‌ای هستند که این انقلاب تحمیل کرده‌است و پیش از هرچیز، خودِ بینش ما.

کاربرد من از واژگان پیش‌پا‌افتادگی(ابتذال) و پیش‌پا‌زدایی(ابتذال‌زدایی) تعمدا انجام می‌گیرد تا بتوانم زبان «غریب‌گرایانه» صورتگران روس را به ترجمان درآورم و بدین ترتیب دو سنت بسیار دور از هم، یعنی سنت صورتگرایان روس و سنت وبری‌ها را با یکدیگر آشتی دهم – ماکس وبر بر عادی‌شدن یا پیش‌پاافتادگی فرمندی پای‌فشاری می کرد. یک انقلاب نمادین را باید یک انقلاب فرمندانه نمونه دانست. همان‌گونه که در ادیان بیناگزاران بزرگ مذهبی می‌بینیم، یک انقلاب فرمندانه، انقلاب نمادین خود را به شکل ساختارهای ذهنی تحمیل می کند و به همین دلیل نیز تلاش می‌کند خود را به امری عادی تبدیل کند و همه چیزهایی را که از خلال این مقولات پیش‌‌پاافتاده دریافت می‌شوند را نیز به اموری خود، پیش‌پا افتاده بدل کند، یعنی به موضوع‌هایی که ما دقیقا باید تلاش کنیم از این حالت یش‌پا افتادگی (ابتذال و بدیهی بودن) خارجشان کنیم. تناقض «مفتش بزرگ» داستایوفسکی یا دقیق‌تر بگوییم ، اصل این تناقض در همین تحلیل ‌ها نهفته است. هیچ چیز عجیبی در این امر وجود ندارد که یک پیام ِ دینی، خود، خود را نابود کند، به ویژه آنکه قدرت ویرانگر خود را نابود کند و این کار از طریق موفقیت آن و جهانشمول شدنش اتفاق می‌افتد.