در تاریخ انسانشناسى، مارسل موس، متفکر برجسته فرانسوى، پیش از هر چیز شخصیتى بنیانگذار دراین حوزه علمى و استادى بود که شاگردان معروف او کلود لوى استروس ، میشل لیریس و آندره لوروا گوران خود به پایههاى استوار انسانشناسى فرانسه و از مهمترین اندیشمندان انسانشناسى اروپایى در نیمه دوم قرن بیستم بدل شدند.
موس، که خواهرزاده امیل دورکیم بود، همچون او در یک خانواده بسیار اخلاقگرا از خاخامهاى یهودى پرورشیافته بود. با وجود این، وى توانست این اخلاقگرایى را درزمینهٔ علمى کنار بگذارد و با ذهنى به دور از تعصبات و پیشداورىها به مطالعه ادیان و فرهنگهاى بیگانه بپردازد. موس که بیش از هر چیز به مطالعه بر تمدنها و زبانهاى شرقى (سانسکریت) و پژوهشهاى تطبیقى بر ادیان علاقهمند بود، هرگز کتابى کامل تألیف نکرد و نوشتههایش عمدتاً به شکل مقالات علمى، سخنرانىها و دروس دانشگاهى بودند؛ اما همین نوشتهها که عمق و غناى آنها امروز هنوز ما را شگفتزده مىکنند، پس از مرگ وى حجمى عظیم را تشکیل مىدادند که بهصورت دو مجلد قطور در مجموعه آثارش به چاپ رسیدند. از میان این آثار، دو نوشته اساسى، رساله درباره هدیه و فنون کالبدى، بیشتر اهمیت داشتند. البته این نکته را نباید ناگفته گذاشت که نوعى پراکندگى موضوعى نیز در نوشتههاى موس مشاهده مىشود که شاید بتوان آن را ناشى از همین تمایل شدید او به بنیانگذاری و استوار کردن پایههاى علم جدید انسانشناسى دانست ازاینرو نباید تعجب کرد که در میان آثار او با عرصههایى بسیار متفاوت از حوزههاى اقتصاد و دین گرفته تا خویشاوندى و تاریخ تمدن روبهرو مىشویم.
یکى دیگر از نکات قابلتوجه درباره موس، بُعد سیاسى زندگى اوست. وى که پیرو یک سنت تعاونگراى سوسیالیستى بود، نهفقط در مجله جنبش سوسیالیستىِ ژرژ سورل از ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۳ مقالاتى متعدد نوشت، بلکه خود از بنیانگذاران روزنامه اومانیته در ۱۹۰۴ و سرانجام از نویسندگان روزنامه مردمى از ۱۹۲۰ به بعد بود. موس اخلاقگرایى خود را بهویژه دراین حوزه؛ یعنى، در مبارزات ترقىخواهانه سیاسىاش حفظ کرد و ازاینرو از ابتدا از مخالفان سرسخت انقلاب بلشویکى روسیه و مارکسیسم بهطورکلی بود.
بنیانگذاری گاهنامه علوم انسانى موس در فرانسه از سال ۱۹۸۱، در عین آنکه اداى احترامى به این استاد و عالم برجسته بود، تفکر او را نیز که در آنیک اخلاقگرایى انسانگرا سوسیالیستى با دقت و وسواسهاى علمى همراه شده بود، تداوم بخشید. نامهایى چون ژان بودریار، کورنلیوس کاستوریادیس، مرى داگلاس، کلود لوفور و ادگار مورن در کنار بسیارى دیگر از اندیشمندان علوم انسانى در هیئت تحریریه این گاهنامه پراهمیت، گویاى چنین خط مشیای است.
فنون کالبدى موس یکى از غنىترین آثار اوست که در آن، وى کالبد را بهمثابه مهمترین ابزار انسان در بیان و ایجاد ارتباط با دیگران مورد تحلیل قرارداده است. هر فرهنگى تداوم خود را مدیون انتقال خویش از خلال قالبهاى کالبدى است که آنها را در طیفى بزرگ از حرکات به افراد خود منتقل مىکند. از سادهترین حرکات نظیر راه رفتن، دویدن، نشستن، خوابیدن گرفته تا کارکردهایى همچون جفتگیرى یا حتى تخلیه مثانه و رودهها و همچنین حرکات ترکیبى نظیر همراهى اشکال غیرکلامى ارتباط – از طریق صورت، چشمها، دستها، لبها… – با کلام ملفوظ و درنهایت چگونگى به کار گرفتن کالبد – از خلال مهارتها – در تولید و ساختهاى مادى، همگى این حرکات نهفقط فرهنگ را به شکل یک تبلور مادى درمىآورند و به آن تداوم مىبخشند، بلکه خود در چرخهاى دیگر ساختارهاى آن فرهنگ را نیز تعیین مىکنند و آن را در سیرى تحولى قرار مىدهند. بنابراین، یکى از مهمترین راههایى که هر انسانشناسى براى درک یک فرهنگ دارد، دقیق شدن و مشاهده موشکافانه تمامى حرکات کالبدى است. این حرکات، به باور موس، در اکثر موارد به سازوکارهایى داراى ضوابط مشخص و قاعدهمند بدل مىشوند که او آنها را «فن» مىنامد. کنترل فرهنگ بر این فنون، شرط بقاى هر فرهنگى است، همانگونه که ازدسترفته این کنترل یا تضعیف آن نیز به معنى ازدسترفتن تدریجى آن فرهنگ خواهد بود. شاید آنچه را بتوان در تداوم اندیشه موس در فنون کالبدى دنبال کرد، از یکسو چگونگى انتقال این فنون از سطح فرد به سطح جمعى است؛ یعنى اینکه چگونه مىتوان نوعى فن اجتماعى کالبدى را تعریف کرد و آیا اصولاً چنین چیزى قابلتعریف و قابلاجراست یا خیر؟ و سپس آنکه چگونه فنون کالبدى ممکن است در موقعیتهایى خاص بهصورت قواعدى سخت و سرکوبگرانه درآیند و کالبدى فردى و جمعى را زیر فشار قرار دهند. تجربه رژیمهاى توتالیتر و استبدادى، بهگونهاى که انسانشناسان سیاسى بر آن مطالعه کردهاند و ازجمله مفهومى که «آیینى شدن» یا «مناسکى شدن» امر سیاسى نامگرفته است، مىتواند دراین زمینه بسیار گویا و جاى تأمل فراوان داشته باشد.
اندیشه موس بهویژه در حوزه فرهنگ مادى بعدها بهوسیله یکى از مؤثرترین شاگردان او، انسانشناس فرانسوى، آندره لوروا گوران، در تحلیلهاى وى درباره بُعد فناورانه فرهنگ به کار گرفته شدند که راه را بر انسانشناسى اشیا باز کردند. متن زیر بخشى کوتاه از مقدمهاى مفصل است که کلود لوى استروس، براى اداى دین خود به استاد خویش، بر مجموعه آثار موس تألیف کرد و در آن بهویژه بر فنون کالبدى تأکید داشته است:
در بررسى آثار موس بیش از هر چیز آنچه تکاندهنده مىنماید، چیزى است که باید آن را مدرنیسم اندیشه او نامید (…) یکى از مسائل موردتوجه مردمشناسى معاصر؛ یعنى رابطه گروه و فرد در اثر موس، فنون کالبدى، قابلمشاهده است. موس با تأکید بر ارزش اساسى مطالعه بر شیوههایى که هر جامعهاى افراد خود را بهسختى وادار به کنترل کالبدى مىکند، همان موضوعى را که امروزه (۱۹۵۰) از مهمترین دغدغههاى مکتب انسانشناختى امریکاست و در آثار کسانى چون روث بندیکت، مارگارت مید و اکثر انسانشناسان آمریکایی نسل جوان بروز کرده است، مطرح مىکند. ساختار اجتماعى از خلال تربیت نیازها و فعالیتهاى کالبدى، نشان خود را بر افراد مىزند: «کودکان تمرین داده مىشوند … تا واکنشهاى خود را کنترل کنند … ترسها مهار مىشوند … توقفها و حرکتها برگزیده مىشوند.» این جستوجو براى فرافکنى امر اجتماعى در امر فردى را باید تا عمیقترین عادتها و رفتارها دنبال کرد: «تربیت کودکان سرشار از نکات ظریف اما اساسى است» و یا: «تعدادى بىشمار از این نکات ریز و مشاهده نشده وجود دارند که باید به زیر مشاهده گرفت تا تربیت فیزیکى افراد را در همه سنین و در هر دو جنس درک کرد.»
موس نهفقط طرحى براى پژوهشهاى آتى ترسیم مىکند، که مردمنگارى جدید در طول ده سال اخیر به آن پرداخته است، بلکه گویاترین پیامدهاى این جهتگیرى نوین را نیز مشخص مىکند، اینکه باید میان مردمشناسى و روانشناسى نزدیکى به وجود آورد. براى کسى همچون موس، که در فضاى آموزشى و فکرى و اخلاقى محتاطانه نوکانتگرایی حاکم بر دانشگاههاى فرانسه در اواخر قرن نوزدهم تربیتشده بود، جرئت و روشنبینى عظیمى لازم بود تا بتوان همچون او به کشف «حالتهاى روانى گمشده کودکان ما» که بر اثر «تماسهاى جنسى و پوستى» به وجود آمدهاند، رفت و متوجه این نکته شد که این حوزه بهاینترتیب «بهکلى و بهدرستى در چارچوب روانکاوى قرارگرفته» است؛ و به همین دلیل نیز مىبینیم که موس به لحظه و شیوه شیر دادن و نحوهاى که کودک در آغوش گرفته مىشود، چنین اهمیتى مىدهد. او حتى گروههاى انسانى را به «داراى گهواره … و بدون گهواره» طبقهبندى مىکند.
موس از دو نقطهنظرِ متفاوت بازهم از همه پیشرفتهاى بعدى دراین زمینه جلوتر است. او با گشایش پژوهشهاى مردمشناختى بر زمینهاى جدید؛ یعنى فنون کالبدى، خود را صرفاً به تأثیر این مطالعات بر مسئله یکپارچگى فرهنگى محدود نمىکند، بلکه بر اهمیت ذاتى این فنون انگشت مىگذارد. از این لحاظ مىتوان گفت که تقریباً هیچ کارى انجامنشده است. در طول دهپانزده سال گذشته، مردمشناسان توجه زیادى به برخى از رشتههاى کالبدى داشتهاند، اما هدف آنها از این کار صرفاً روشن کردن سازوکارهایى بوده است که گروه، افراد را به شکل خودش درمىآورد؛ اما در حقیقت هنوز هیچکس این وظیفه مهم و عظیمى را، که موس بهضرورت و فوریت آن تأکید داشت؛ یعنى، فهرست کردن و توصیف همه عادتها و کاربردهایى که انسانها در طول تاریخ خود و در سراسر جهان به کالبد خود دادهاند، انجام نداده است. ما هنوز به گردآورى محصولات پیشهورى انسانها ادامه مىدهیم و متون نوشته یا شفاهى را جمعآورى مىکنیم؛ اما امکاناتى چنین گسترده و متنوع، که این ابزارى که با این وصف جهانشمولاند را در اختیار همگان قرار مىدهند؛ یعنى کالبد انسانى را نمىشناسیم، جز صرفاً امکاناتى که همواره جزئى و محدودند و تنها در چارچوب نیازهاى مربوط به فرهنگ خاص خود ما قرار مىگیرند.
با این وصف، هر مردمشناسى که امروز بر زمین تحقیق پژوهش مىکند، مىداند که این امکانات به شکلى شگفتآور بنا بر گروههاى انسانى تنوع دارند. آستانههاى تحریک، محدودههاى مقاومت در هر فرهنگى متفاوتاند. تلاش «غیرقابل تحقق»، درد «غیرقابلتحمل» و لذت «وافر» بیشتر از آنکه به ویژگىهاى افراد بستگى داشته باشند، شاخصهایى هستند که با تناسب یا عدم تناسب جمعى تعیین مىشوند. هر فن و هر رفتارى که به شکل سنتى آموخته و منتقل مىشود، بر پایه نوعى همکنشى عصبى و ماهیچهاى قرار دارد که نظامهایى حقیقى را تشکیل مىدهند و بر زمینهاى کاملاً جامعهشناختى همبستگى مىیابند.