از میان نوآوریهایی که در طول سی سال گذشته هر یک به نوبه خود یک انقلاب بزرگ فناورانه به حساب میآیند، شاید هیچکدام بیشتر از اینستاگرام در هر دو جنبه آزادیبخشی و سرکوبگری پیشتاز نبودهاند.
امروز وقتی سخن از موتورهای جستوجویی چون گوگل یا شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک، اینستاگرام و تلگرام میشود، گویی دهها سال است که این ابزارها در زندگی ما وجود داشتهاند. گاه اینترنت برایمان آنقدر ضروری و حیاتی میشود که شاید بتوان از زبانزدِ معروفِ «واجبتر از نان شب» برای آن استفاده کرد.
پرسش اکنون این است: آیا باید این فرایند و تداوم یافتن آن را که هنوز کمتر کسی چشماندازی روشن از آن دارد، مثبت ارزیابی کرد یا منفی؟ جملهای معروف از هایدگر هست که عموما با تعبیری ضد مدرن و در خدمت تحمیق جامعه علیه علم و فناوری به کار رفته است، حال آنکه لزوما دیدگاه فیلسوف را نمیرساند؛ دیدگاهی که میگوید «فناوری نمیاندیشد!» یا به معنایی، فناوری نمیتواند بیندیشد و چون اینطور است، ما را وارد ساز و کارهای ابزاری خودش کرده و سلطهای بر انسان یافته است. درواقع ابزاری که باید در خدمت انسان باشد، انسان را ابزار خود کرده و به زیر سلطه خویش برده است. فراتر از اینکه بیشتر حرف «فیلسوف» ارتجاعی وطن خودمان بوده تا هایدگر، در جامعهشناسی و انسانشناسی مدرن اغلب با این تفکر مخالفت شده است، زیرا در آن سهم بزرگی به جبرگرایی (determinism) داده شده و سهم بسیار اندکی به عاملیت (agency). برعکس در این مورد و در بسیاری موارد دیگر، بهتر است یا بر نظریههایی مانند نظریه پیچیدگی ادگار مورن تکیه بزنیم، یا صرفا بر عقل سلیم. اینکه همه میدانیم با چاقو هم میتوان مواد غذایی را آماده پخت و پز کرد و به زندگی تداوم بخشید و هم میتوان از آن آلتِ کشتاری ساخت و به زندگی پایان داد. از این رو، از ابتدای سخن، بهتر است از رویکردهایی «توطئهگرا» (از جمله تا حدی رویکرد جولین آسانژ و ادوارد اسنودن) فاصله بگیریم؛ رویکردهایی که اصرار دارند موتورهای جستوجویی چون گوگل و شبکههایی چون فیسبوک را «صرفا» ابزارهای جاسوسی بدانند که در خدمت قدرتهای بزرگند و اصولا به وسیله آنها ساخته شدهاند تا جهان را به وضعیتی از یک اسارت زندانمانند و سراسر بین (پاناِپتیک)ِ فوکویی و زیر نظارت همیشگی «برادر بزرگ» (اورولی) برسانند.
این دیدگاه تلخ و شاید تا حدی «جذاب» برای بسیاری از کسانی که تمایل دارند تنها با نومیدی منفعلانهای به جهان بنگرند، چندان منطقی نیست و این شاید خود از دلایل بحرانی باشد که اکنون ویکیلیکس در روابطش و «افشاگری»های بیموقعش در زمان انتخابات امریکا و فرانسه به آن دچار شده است. بینش و رویکرد کاملا سادهلوحانه یا برعکس زیرکانهای که بر آن است این شبکهها را کاملا بیگناه نشان دهد، نیز قابل قبول نیست. در حقیقت، حتی اگر از همان رویکرد هایدگری هم حرکت کنیم، ولی در نظر فیلسوفان دیگر قدرت، هرگز نمیتوان علم و دانش و ابزارهایی داشت که اراده قدرت در آنها به سود خود دخالت نکند. از این رو است که اگر ما تصور کنیم، گوگل، اینستاگرام، فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی و حتی وبگاههایی که خدمات «رایگان» (فیلم، فایل، کتابهای الکترونیک…) در اختیار همگان قرار میدهند، این کار را از سر انساندوستی میکنند، دیدگاهی خام و سطحی و غیرمنطقی است و روشن میکند که ما با بازی قدرتهای مالی و اقتصادی و سیاسی و… روبهرو هستیم. این مسئله دلیل بر آن نیست که خواسته باشیم فناوری را چه در نقش ابزاری آن و چه در نقش تعاملی آن نفی کنیم. امکاناتی که امروز شبکههای اجتماعی برای دفاع از آزادیهای مدنی، برای افزایش آگاهی ما از جهان، برای بالا بردن دموکراتیک فرهنگ تخصصی و عمومی، برای بالا بردن خلاقیت، و… ایجاد کردهاند، کل جهان را در سالهای آینده دگرگون خواهند کرد. هرچند تمثیل چاقو همیشه باید در ذهنمان باشد.
وقتی این روشنبینی ولو ناشی از عقل سلیم را یافتیم که درک کنیم رایانه و اینترنت و شبکههای اجتماعی را میتوان همچون ابزارهایی ولو هوشمند به کار گرفت و از آنها برای تعامل با دیگران و بهتر کردن جهان استفاده کرد (همانگونه که هر روز برای افزایش سرکوب و از میان بردن آزادی و ایجاد سلطه از آنها استفاده میشود) از آن زمان میتوان به سراغ تحلیل ساز و کارهایی رفت که به ما امکان قرار گرفتن در موقعیت اول یعنی به حداکثر رساندن عاملیت خود و تلاش برای استفاده بهینه به سود فرهنگ خویش و همه انسانها را میدهند و حتی امکان مبارزه با موقعیت دوم را، یعنی سوءاستفادهای که قدرتها برای بازتولید خود و زیر فشار گذاشتنِ انسانها و ضربه زدن به طبیعت، از این ابزارها میکنند. از میان نوآوریهایی که در طول سی سال گذشته هر یک به نوبه خود یک انقلاب بزرگ فناورانه به حساب میآیند، یعنی ساخته شدن رایانههای خانگی (۱۹۸۰)، نوشتن و توزیع برنامههای رایانهای قابل استفاده برای همگان یا کپیلفتها (۱۹۹۰)، ایجاد موتورهای جستوجو (۲۰۰۰) و سرانجام آغاز به کار شبکههای اجتماعی به شکل وسیع (از ۲۰۰۰)، شاید هیچکدام بیشتر از این مورد آخر که اینستاگرام نیز در آن قرار میگیرد، در هر دو جنبه آزادیبخش و سرکوبگر پیشتاز نبودهاند. شاید بتوان ادعا کرد و منطقی را به بیان درآورد که هر اندازه انقلاب فناورانه شدیدتر و پرتاثیرتر بوده است، در هر دو جنبه مثبت و منفی خود نیز قابلیتهای بیشتری را عرضه میکرده و میکند.
بنابراین در این یادداشت کوتاه به موضوع شبکههای اجتماعی میپردازیم، با تاکید بر اینستاگرام که جزو چند شبکه محبوب (در کنار تلگرام) در ایران مطرح است. ابتدا بگوییم نمیتوان شک داشت که این شبکهها در واقعیت امر و در عمل امروز بیشتر از آنکه آزادیبخش باشند و به فعال شدن انسانها در جهت رشد و افزایش آزادیهایشان کمک کنند، در بیشتر مواقع نوعی اعتیاد جدید را نشان میدهند که در آن افراد، زمان و انرژی و اندیشه خود را میکُشند تا کمپانیهای بزرگ درآمدهای کلان کسب کنند و گزارشهای کاملی از زندگی آنها و دوستانشان برای سازمانهای جاسوسی جهان، به دست خودشان، تهیه شود و امکان حکومت بر آن و دستکاری شدنشان چه به وسیله شرکتهای تبلیغاتی و کالایی و چه به وسیله قدرتهای بزرگ و کوچک بیشتر شود. از این امر نباید نتیجه گرفت که این شبکهها از ابتدا برای این امر به وجود آمدهاند و جز این کارکردی ندارند (نظریه توطئه) و نمیتوانند داشته باشند، زیرا به معنای نفی قدرت عاملیت اجتماعی است. بنابراین باید درک کنیم کدام نیازهای اجتماعی به ایجاد این شبکهها دامن زدهاند و چگونه میتوان به سوی بهتر شدن روش استفاده از آنها رفت. به طور خاص درباره اینستاگرام یعنی تقلیل پیامها به عکس و نوشته کوتاه، چه برداشت و تحلیلی میتوان داشت.
نظامهای سیاسی پس از پایان سالهای طلایی بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی سالهای معروف به «طلایی» (۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰) تقریبا در همه جا با بنبستهایی بزرگ روبهرو شدند، زیرا در همین سالها در بریتانیای تاچر و در امریکای ریگان، فرایند موسوم به «انقلاب محافظهکارانه» آغاز شد و نولیبرالیسم را به مثابه معجزهای مطرح کرد که میتواند به بنبست دولتهای رفاه در اروپا و امریکا پایان دهد. بگذریم که این «بنبست» خود بیشتر یک اسطوره بود تا واقعیت، اما به هر حال نولیبرالیسم توانست با نشان دادن در باغ سبز، این بازه سیساله خود را آغاز کند که نتیجهاش امروز پیش روی ماست: جهانی تقریبا به صورت کامل در جنگ، دنیایی دوزخوار که در آن شاید اکثریت مردم چارهای ندارند جز پذیرش خشونت نهادی شده و زیر نظارت قرار گرفته شدن دائم؛ از جمله از طریق شبکههای اجتماعی که در آنها مشارکت دارند تا از حمله تروریستهای دولتی و غیردولتی، مصون بمانند. هرچند نشانههای فروپاشی نولیبرالیسم با به اوج رسیدن فساد و تباهی و بلاهت آن از همان نقاطی که آغاز شده بود (بریتانیا و امریکا) ظاهرا در حال آشکار شدن است ، اما نباید تصور کرد که چنین فرایندهایی خودکار و پرشتاب خواهند بود.
به هر رو به باور ما، با قدرت گرفتن هرچه بیشتر نولیبرالیسم و ظهور هرچه بیشتر فقر و استبداد در جهان و نظامی شدن آن، انسانهای متعارف و بهویژه جوانان که قدرت آینده را میسازند، به اصل «قدرت» هرچه بیشتر بیاعتماد شدند، همانگونه که به اصل نمایندگی بیاعتماد شدند. فروپاشی این اصول با سقوط احزاب چپ و سندیکاها آغاز و با فروپاشی عمومی احزاب سنتی که در انتخابات ۲۰۱۶ در امریکا و ۲۰۱۷ در فرانسه، شاهدش بودیم، ادامه یافت. ثمره این بیاعتمادی نیز افزایش بیسابقه نیاز به گسترش ابزارهایی بود که نوعی تفکر جمعی، ولو پیش پا افتاده و اولیه را فراتر از مرزها و زبانها و فرهنگها، بین همه مردم جهان که امروز خواهینخواهی سرنوشتشان با یکدیگر پیوند خورده است، ممکن کرد. راز موفقیت شبکههای اجتماعی نیز تا حد زیادی در همین بود. از جمله در اینکه انسانها میتوانستند در آنها جهانهای خود را بسازند و در این جهانها زندگی کنند بیآنکه زندگی در جهان واقعی را رها کنند؛ البته با کمکردن تدریجی اما پیوسته روابطشان با این جهان واقعی. فیسبوک بیشترین سود را در این میان برد و شبکهای چند صد میلیونی راه انداخت؛ کشوری با بیشترین جمعیت در جهان بدون هیچ مرز و پهنهای جغرافیایی. شبکههای دیگر نیز از راه رسیدند و هر کدام سعی کردند امکانهای جدیدی برای مقابله امر عمومی با امر خصوصی را پیش نهند، در عین حال که در واقع بتوانند به صورتی دوسویه از یک طرف با قدرتها سازش داشته باشند و از طرف دیگر در خدمت ضد قدرتها باشند. نتیجه وضعیتی است که امروز درون آن قرار گرفتهایم.
حال اگر به اشکال متفاوت شبکهها نگاه کنیم، میبینیم که ساز و کارهای آنها در حقیقت بر اساس تواناییهای متفاوت انسانها شکل گرفتهاند. مثلا تقلیل میزان استفاده از زبان در شبکههایی چون توییتر و اینستاگرام بر اولویت بخشیدن به یک حس نسبت به حسی دیگر یا حتی چگونگی استفاده از یک حس (مثل بینایی) در اولویت دادن به عکس (در اینستاگرام) نسبت به متن (در توییتر). تقلیل بیان یا بهتر بگوییم تکهتکه کردن و پراکنش بیان و اندیشه که بیشتر از هر کجا در این دو شبکه انجام میگیرد، لزوما به معنی تقلیل و پراکنشی قطعی نیست، بلکه به معنای خوانش و بیانی تکهتکه از اندیشهای است که میتواند به یک اندیشه پیوسته تبدیل شود. از این رو، بدون آنکه خواسته باشیم اثر منفی این تکهتکه شدنها یا آسیبهایی همچون گسترش پوپولیسم، گسترش نوعی هرزهنگاری و لمپنیسم فرهنگی یا تقلیل عمومی اندیشه را نادیده بگیریم، باید بپذیریم که هیچیک از این موارد را نباید در ذات یا نوعی جبری بودنِ این شیوههای مختلفِ خواندن، نوشتن، اندیشیدن و بیان دانست که تمایل همه ضد مدرنهاست. برعکس، این شیوهها اگر درست رفتار کنیم، میتوانند راههایی را پیش روی ما بگذارند که بهتر و بیشتر بتوانیم عاملیتِ خود را که بهرغم تمام ساختارهای کلان، همیشه میتواند مسیر فرایندهای به ظاهر قطعی را تغییر دهد و آنها را در جهت یک زندگی بهتر برای خود، برای طبیعت و برای جهانی که در آن زندگی میکنیم دربیاوریم.