لوفبور و روزمرگی شهری

 

به باور هانری لوفبور به مثابه یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان شهر مدرن، روزمرگی را باید قالب اصلی و بنیادین هژمونی قدرت سرمایه‌داری در شهر مدرن صنعتی و پسا صنعتی به شمار‌آورد. روزمرگی در این تعبیر یک واحد فضایی- زمانی را تشکیل می‌دهد که کنشگر اجتماعی را درون خود اسیر کرده و از میان بردن هرگونه قابلیت «خلاقیت»، «آزادی»، «خودانگیختگی» او را به همان موقعیتی می‌رساند که کمابیش در مارکسیسم اولیه، به آن «از خود بیگانگی» (alienation) می‌گفتند. اما اگر از خود بیگانگی در آن موقعیت بیشتر تاکید بر موقعیتی اقتصادی داشت که طبقه محروم را از محصول کار خود جدا می‌کرد و بدین ترتیب آن را در خدمت طبقه حاکم در می‌آورد، در روزمرگی، زندگی انسان به مثابه یک فضا – زمان که قابلیت بالقوه‌ای برای خلاقیت و حیات شادمان در خود دارد، به یک فضا – زمان کالایی تبدیل می‌کند که جز زائده‌ای از نظام سرمایه‌داری تبدیل می‌کند. این نظریه را می‌توان در این گفته معروف بیان کرد که انسان‌ها کار نمی‌کنند تا زندگی کنند، بلکه زندگی می‌کنند، تا کار کنند. در این شرایط خروج کامل یا موقت کنشگران اجتماعی از فضا- زمان کاری، یا حتی قرارگرفتن آن‌ها در یک موقعیت فضا-زمان کاری ِ شکننده ( نظیر کارهای پیش‌پا افتاده و کلیشه‌ای و موقت) به همان میزان آن کنشگر را از لحاظ اجتماعی حاشیه‌ای و طرد می‌کند. در نتیجه در جامعه‌ای با گفتمان کاملا کار-محور ( یا بر پایه داروینیسم اجتماعی، موفقیت-محور) کنشگرانی که هژمونی کار را نپذیرند، نظیر هنرمندان، نویسندگان، فیلسوفان و حتی ورزشکاران، قاعدتا جایی ندارند، هم از این روست، که جوامع مدرن بسیار زود، سعی می‌کنند تمام حوزه‌های فعالیت اجتماعی از ادبیات تا ورزش و تفریح و هنر را کالایی کنند، تا کنش هنری، خود بدل به کنشی کاری در خدمت سرمایه تبدیل شود و مقاومت در برابر این کالایی شدن، مبارزه‌ای علیه هژمونی از خود بیگانگی مدرن انسان است. نتیجه منطقی این استدلال که بحثی مناقشه برانگیز است آنکه: تن دادن به آنچه ذاتا نباید کالایی باشد نظیر تفریح، خلاقیت، اندیشه، اخلاقی به امری کالایی، خود بخشی آگاهانه یا ناخودآگاهانه از گستردن هژمونی قدرت سرمایه‌داری است.