فوتبال، ارتباطات،‌ جهان‌گرایی

با جام جهانی، بازی‌های منطقه‌ای، ملی و بین‌المللی، هر روز شاهد آن هستیم که فوتبال بر صفحه تلویزیون‌ها، اخبار اینترنت، روزنامه‌ها و سایر رسانه‌های ما جای می‌گیرد و تقریبا هیچ رسانه‌ای نیست که امروز بخشی از فضای خود را به ورزش اختصاص ندهد، بخشی که قسمت بزرگی از آن خاص فوتبال است

و از این رو سخن گفتن از «تب فوتبال» به امری «طبیعی» تبدیل شده است که خود گویای یک پدیده اجتماعی و مجموعه‌ای از سازوکارهای اجتماعی است و این در حالی است که ما در این فرایند نه با یک پدیده «طبیعی» بلکه با امری برساخته و کاملا ساختاریافته سروکار داریم که محور اصلی آن اقتصادی است، اما پیامدهایش بسیار فراتر از حوزه اقتصاد به فرهنگ و روابط اجتماعی نیز می‌رسد و بیش‌تر در حوزه آسیب‌شناسی قرار می‌گیرد.

پیشینه تاریخی

بحث درباره فوتبال را باید در یک چارچوب عمومی‌تر قرار داد که مسئله «ورزش مدرن» است. البته مفهوم ورزش و بازی در تعریفی کلی بسیار تداوم داشته‌اند، چنان‌چه در دائره‌المعارف چاپ ۱۷۵۱ به قلم شوالیه دو ژاکور (Chevalier de Jaucourt) به صورت مشخصی بر رابطه میان «مهارت» و «تصادف» در بازی تاکید شده است و در تعریف بازی آمده است: « نوعی قرارداد بسیار رایج که در آن مهارت، تصادف صرف، و تصادفی آمیخته با مهارت، بنا بر تنوع بازی‌ها، برد و باخت را تعیین می‌کنند و خود این قرارداد، عامل انگیزه‌دادن در بازی میان دو یا تعداد بیشتر بازیگر است» (پارلوبا، ۱۹۸۶:۳۳)
در تفکیک میان بازی و ورزش باید گفت، هر چند ما پدیده‌ای مشابه با آن‌چه امروز «ورزش» می‌نامیم را از دوران باستان و در تقریبا تمام فرهنگ‌ها داشته‌ایم و میان «ورزش» و «بازی» مرزهای زبان‌شناختی و کنشی نسبتا ضعیف بوده است، چنان‌چه این امر را دست‌کم در زبان‌های اروپایی و استناد به ریشه‌شناسی واژه‌های مزبور می‌توان به سهولت نشان داد، اما ماهیت و شکل ورزش مدرن و از جمله فوتبال، به طور کامل با ورزش‌های باستانی متفاوت است. شاید مفید باشد که پیش از پرداختن به ورزش مدرن، تنها برای داشتن یک ذهنیت و در حد اشاره چند جمله درباره ورزش در دنیای پیش‌مدرن نیز بگویم.
در نظام‌های انسانی، استفاده از قدرت فیزیکی، هم‌چون در میان جانوران، بسیار زود آشکار می‌شود و شکل این ظهور کاملا طبیعی است و در رابطه‌ای طبیعی و زیستی تعریف می‌شود که موجود زنده با زیست‌بوم خود از یک سو و با بدن خود از سوی دیگر برقرار می‌کند تا بتواند به حیات خویش ادامه دهد و بازتولید خود را به انجام رساند. تقاوت عمده انسان با سایر موجودات از این لحاظ آن است که او با ساختن «ابزار» از دوران «انسان ماهر»(homo habilis) یعنی در حدود چهار میلیون سال پیش، رابطه خود را با طبیعیت و در نتیجه رابطه خود را با قدرت فیزیکی و اندامی خویش تغییر می‌دهد و این دگرگونی به همان نسبت که انسان در فرایند ابزارسازی و مهارت‌های ناشی از آن پیش می‌رود، شتاب بیش‌تری می‌گیرد. تبدیل انسان از یک موجود صرفا «گردآورنده» برای تامین معاش خود یا از یک شکارچی جانوران کوچک به یک شکارچی قدرتمند جانوران بزرگ، نه فقط حاصل ابداع و ساخت ابزارهای هرچه قوی‌تر است، بلکه نیاز به تغییرات بدنی و یافتن مهارت‌هایی بدنی هم‌چون دویدن، حمل وزنه‌های سنگین، پرتاب اشیا، واردکردن ضربه و هم‌چنین مهارت‌ها و توانایی‌هایی اجتماعی، شناختی و زبان‌شناختی برای سازماندهی شکار و توزیع محصول شکار است که انسان را کاملا دگرگون می‌کند و به‌تدریج و به صورت موازی پدیده «جنگ» را در کنار پدیده «شکار» به وجود می‌آورد و کنشگری جدید را می‌سازد که سپس در بسیاری از تمدن‌ها به یک کاست قدرتمند یعنی «جنگجویان» تبدیل می‌شود.
در این میان، پدیده هایی همچون «بازی» و «ورزش» کارکردهای متفاوت، موازی و در هم آمیخته دارند که از آن میان می توان به سرگرمی، آموزش مهارت ها، انتقال فرهنگ، بدن سازی، ابداع سازمان یافتگی های اجتماعی، رشد قدرت ارتباطی میان انسان ها، شاخت طبیعت، شناخت کالبد خویش و تدقیق رابطه با آن و غیره اشاره کرد.
از زمان شکل‌گیری تمدن‌ها در حدود هفت هزار سال پیش، چه در جوامع شهری و چه در جوامع روستایی تا زمان انقلاب صنعتی، ورزش و بازی به صورت‌های گوناگون مشاهده می‌شوند و تقریبا تمام بازی‌های مدرن (از جمله بازی‌های با توپ) را می‌توان دارای ریشه‌ای دست‌کم «فناورانه» در این گذشته‌های تاریخی دانست. با این وصف، بنا بر این‌که ما در کدام تمدن و کدام فرهنگ و در کدام زمان بوده باشیم، رویکرد نسبت به بازی و ورزش بسیار متفاوت بوده‌است. اما رویکردی که امروز بیش از هر گرایش دیگری جهان‌شمول شده است، رویکرد اروپامحور است که ریشه در یونان و رم باستان دارد. در این رویکرد که در اصل به ایده‌ئولوژی یونانی‌ها درباره قدرت فیزیکی، کار بدنی و ورزش بر می‌گردد و تشریح آن را بهتر از هر کسی می‌توان در فلسفه افلاطونی و ارسطویی یافت، «کار» فیزیکی امری تقلیل‌دهنده و به دور از حیثیت و به قول ارسطو حتب به دور از طبیعت انسان یونانی، برای آزادی و بزرگ‌مردی بوده‌است در حالی‌که «ورزش» چه تمرین و ورزش کالبدی (با تبیین‌یافتن نهایی‌اش در بازی‌های المپیایی) و چه تمرین و ورزش فکری (با تبیین‌اش در فلسفه یونان عصر طلایی و با تبیین‌اش در قالب راهبردهای جنگی امپراتورگرایانه رمی) فرایندهای ارزشمندی بوده‌اند. به همین دلیل نیز یونانی‌ها در برنامه درسی اجباری خود ورزش را در کنار علم و هنر جای می‌دادند. این ایده‌ئولوژی بعدها از طریق اروپا و فرایند استعاری جهان‌شمول شد. هرچند در همه‌جا به یک شکل تاثیر نداشت و ایده‌ئولوژی‌های محلی می‌توانستند کمابیش در مقابل آن مقاومت کنند. برای مثال در ایده‌ئولوژی‌های کنفوسیوسی کار بدنی تحقیر نشده‌است و لزوما به صورتی یونانی از ورزش و فنون جنگی جدا نمی‌شد. یا در ایده‌ئولوژی ایران باستان، کار بدنی ارزشمند بود و بنابراین برده‌داری به مثابه ابزاری برای کار کشاورزی هرگز رشد چندانی نکرد.
فوتبال و امر ملی

به هر رو اگر با موضوع فاصله بیش‌تری بگیریم و در دیدگاهی بسیار کلی و تقلیل‌گرا می‌توانیم بگوییم که ورزش در تمام جوامع پیش از جامعه مدرن، هنوز به یک محور اساسی هویتی بدل نشده‌بود و در واقع با قرن بیستم بود که این فرایند عملی شد و این در زمانی بود که دولت‌های ملی در حال شکل‌گرفتن بودند. این دولت‌ها برای آن‌که بتوانند مشروعیت جدید خود را مبتنی بر مفهومی ابداع‌شده به نام «ملت» بسازند، به فرایندی گسترده با عنوان فرایند ملت‌سازی (nation building) دامن زدند که خود را در شمار بزرگی از نظام‌های گفتمانی، شناختی و نمادشناسانه بروز داد. به وجود آوردن یک حافظه تاریخی به نام «تاریخ»، ایجاد یک فرافکنی ذهنی به نام «آینده» یا «سرنوشت»، باز تعریف سازوکارهای اجتماعی در قالب‌های بازنظم‌یافته و بسیار مناسکی‌شده با عنوان «آیین‌ها»، «مراسم» و غیره که گاه در گروهی از نشانه‌ها به طور خاص متمرکز می‌شد هم‌چون در پرچم و نشانه ملی، سرودهای ملی و… در کنار این‌ها، رومانتیسم ادبی، گفتمان ملی‌گرایانه را نه تنها در خود اروپا بلکه در سراسر جهان گسترش داد، گفتمانی که تا امروز برای ما باقی مانده است و البته حاصل آن خونین‌ترن قرن تاریخ بشریت یعنی قرن بیستم بود که در آن گروه‌های جدیدی که حاصل ذهنیت دولت‌ها در پی مشروعیت خود بودند به جان یکدیگر افتادند و با افزوده‌شدن سازوکارهای ایده‌ئولوژیک، دست به جنایات بی‌شماری زدند که نیاز به بازگفتن آن‌ها نیست.
ورزش عمومی نیز در همین دوران است که به وجود می‌آید. رقابت ورزشی در قالب یک جامعه:«تیم»، بر روی یک پهنه سرزمینی:«زمین» و برای رسیدن به یک هدف سیاسی: «برد»، به صورت کاملا بارزی در بازی‌های جمعی دیده می‌شود (البته بازی‌های فردی نیز این عناصر را به صورت‌های دیگری در خود دارند اما ساختار تحلیلی آن‌ها متفاوت است). سلسله مراتبی‌شدن تیم، سازمان‌دهی آن و راهبردهای بازی برای «پیروزی خود» و «شکست دیگری»، کاملا در قالب نمادشناسی سیاسی جای می‌گیرند و از این لحاظ بازی‌های جمعی همگی با یکدیگر مشترک‌اند. تفاوتی که ما را به موضوع فوتبال می‌رساند، عمدتا در میزان دسترسی به «بازی» یا بر موقعیت اجتماعی و امکان بازتولید بازی در شرایط گوناگون و استراتژی‌های مختلف قابل به کاربردن در آن و نمادشناسی‌هایی است که در آن به کار می‌رود.
از این لحاظ بازی فوتبال موقعیتی بسیار مناسب فراهم می‌کند؛ زیرا می‌تواند نشانه‌شناسی را به اوج خود برساند(زمین، تیم، استراتژی‌های یورش، فرایند گل‌زدن، کار گروهی و غیره…) ؛ ثانیا امکان بازتولید آن به صورت گسترده تقریبا در هر کجا «زمینی» وجود داشته باشد، هست و نیاز به وسایل مادی اندکی برای روی آوردن به آن وجود دارد؛ ثالثا، «حرکت» در آن بر روی زمینی انجام می‌گیرد که نمادشناسی سیاسی بارزی از سرزمین است و پهنه بزرگ و استفاده از حرکت «پا» و «دویدن»(که در این‌جا فرصت تحلیل نمادشناسانه آن‌ها در رابطه با «دست» نیست) و استراتژی‌های ظریف دیگری برای خارج‌کردن «توپ» از سلطه حریف و در اختیارگرفتن آن برای «ضربه»زدن به وی، همگی از این ورزش یک بازسازی کامل از امر ملی را دست‌کم در مفهوم قرن نوزدهمی و بیستمی آن می سازد.
این جنبه از فوتبال به وسیله نظریه‌پردازان زیادی مورد تاکید بوده است. اگر هابزباوم(۱۹۹۰) در «ملت‌ها و ملی‌گرایی از ۱۷۸۹ تا امروز» به‌خوبی فرایند را در کلیت‌اش نشان داده است، تفسیر و تشریح این پدیده را می‌توان در نزد جامعه‌شناسان دیگری هم‌چون دو وال و هاستینگ(ص. ۷ و بعدی)، بوث(۲۰۰۵)و گاتمن(۲۰۰۴ و ۲۰۰۶) کلمان(۱۹۹۴) به‌ویژه در تاریخ نیمه اول قرن بیستم در اروپا مشاهده کرد.
فوتبال و هویت‌های جماعتی

در بخش پیشین از تاثیر ورزش‌های جمعی بر شکل‌گیری هویت‌های ملی صحبت کردم اما نباید این امر را به آن هویت‌های بزرگ و ملی محدود دانست، برعکس، خصوصیت فوتبال در آن است که می‌تواند در مقیاس‌های خیلی کوچک شکل بگیرد و به اشکال متفاوتی از هویت‌های ابداع‌شده دامن بزند. برای مثال آرنو (۱۹۹۹: ۹۳-۱۳۲) تاثیر فوتبال را در شکل‌دادن به هویت‌های شهری در شهرهایی چون بیرمنگام و لیون بررسی کرده‌است، سالس(در پارلوبا ۱۹۸۶: ۳۳) همین امر را در کشور پرتغال مطالعه کرده‌است. تاثیر قوتبال بر شکل‌دادن به فرهنگ‌های «مردمی» نیز غیرقابل‌انکار است؛ برای مثال در اروپا، گاستو و مولان(۲۰۰۶) این امر را در شکل‌دادن به فرهنگ مردمی و انسجام انتقال فرهنگی در میان طبقه پایین جامعه با تاثیرپذیری از تیم‌هایی چون منچستریونایتد نشان داده‌اند(صص.۱۶-۲۳).
رابطه فوتبال با شکل‌گرفتن اقلیت‌های قومی تاکنون موضوع بسیاری از تحلیل‌ها بوده است. با حرفه‌ای‌شدن هرچه بیش‌تر فوتبال و جابجایی بازیکنان، عرصه این ورزش جایگاهی برای ایجاد «افتخار» برای یک قومیت خاص درون یک هویت ملی می‌شود (نظیر الجزایری‌ها در فرانسه یا ترک‌ها در آلمان)(گاسو ۲۰۰۸) البته گاسو در همین کتاب نشان می‌دهد که این امر دارای محدودیت است و آن‌چه در زمین فوتبال اتفاق می‌افتاد لزوما به وسیله کنشگران اجتماعی در حیات روزمره جامعه تعمیم نمی‌یابد و بدین ترتیب «افتخارآفرینی» کسانی هم‌چون «زیدان» در فرانسه، لزوما نژادگرایی و گرایش‌های ضدغرب و مسلمان را در جامعه فرانسه از میان نمی‌برد، هرچند بر آن‌ها(در یک جهت یا در جهت معکوس) بی‌تاثیر نیست. از این لحاظ بررسی‌های متعددی در مورد جام جهانی ۱۹۹۸ در فرانسه انجام شد که رویکردهای جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی گوناگون را در تحلیل‌های قومی نشان می‌دادند.
البته باید این را در نظر گرفت که کار در این‌گونه هویت‌سازی‌ها به موارد افراطی و خشونت‌آمیز نیز می‌تواند بکشد برای مثال در مورد ملی‌گرایی‌های قومی گاسو (۲۰۰۶)موضوع را در رقابت دو تیم باستیا (کرس فرانسه ) و مارسی بررسی کرده‌است و نشان می‌دهد چگونه گرایش‌های افراطی قومی کرس با فوتبال تغذیه می‌شود (صص. ۴۰-۵۱).
گسترش بسیار زیاد خشونت در فوتبال (بوسه و دیگران، ۲۰۰۸) و به‌ویژه نژادگرایی و بیگانه‌ترسی‌ها ( همان: ۲۹ و بعدی) با ظاهرشدن انواع و اقسام نشانه‌های فاشیستی، از شعارها و سلام‌دادن‌های فاشیستی گرفته تا شعارهای نژادپرستانه، مسخره‌کردن بازیکنان سیاه‌پوست (با پرتاب‌کردن موز به وسط زمین) اغلب با مسائل قومی و ناسازگاری گروهی از افراد بومی با مهاجران خارجی همان جوامع ارتباط دارد. این چیزی است که تقریبا در تمام جوامع غربی کنونی دیده می‌شود. در همین کتاب موضوع در سه کشور فرانسه(۶۷ و بعدی)، ایتالیا(۸۷ و بعدی) و حتی سوئیس(۱۰۷ و بعدی) که دارای سنت بسیار قوی مدنیت است، بررسی شده است و پدیده اوباشی‌گری در همه آن‌ها به یکدیگر شباهت دارند که به این موضوع جلوتر در تحلیل فوتبال به مثابه نوعی پوپولیسم توتالیتاریستی بر می‌گردم.
در این رابطه اگر بحث خود را به موضوع جهانی‌شدن و بومی‌گرایی در مقابل آن تعمیم دهیم باید این نسبت را به دو صورت ببینیم : نخست بُعد ملی‌گرایی‌ها که درباره آن صحبت کردیم و بازتاب آن را می‌توان در بازی‌های بین‌المللی مشاهده کرد. بخشی از این پرسش را نیز در پدیده قومی و مسئله فوتبال بررسی کردیم. البته جای آن هست که به آثار یک انسان‌شناس متخصص ایران یعنی کریستیان برومبرژه نیز که هم درباره فوتبال ایران (۱۹۹۸ ب) و هم درباره فوتبال اروپایی (۱۹۹۸ الف) کار کرده‌است، اشاره کنیم که دیدگاهی مثبت نسبت به فوتبال دارد که با نظر اغلب جامعه‌شناسان در این موارد مخالف است.
اما بعد دیگر مسئله جهانی‌شدن و محلی‌بودن فوتبال در فرایند عمومی کنونی در جهان را می‌توان در آن واحد در بخش کوچکی از آثار بوردیو (از جمله ۱۹۸۰) ولی به صورت گسترده‌تر در مطالعات جامعه‌شاس فرانسوی، ژان ماری بروم (۱۹۹۲، ۲۰۰۲، ۲۰۰۶) مشاهده کرد. نظریه بوردیو عمدتا بر چارچوب نظریه میدان او قرار دارد. او به‌خصوص بر تقابل دو نوع از «دگرگونی» در ورزش جدید نسبت به ورزش باستانی تاکید دارد. آن‌چه «دگرگونی عرضه» و «دگرگونی تقاضا» می‌نامد. در مورد نخست مسئله به نظر بوردیو آن است که چگونه فوتبال خود را به مثابه یک ورزش رقابتی برای جذب بیش‌ترین تعداد تماشاچی به یک رفتار متعارف (ص.۱۹۴) در حوزه اقتصاد و رسانه‌ها بدل کند در حالی که دگرگونی در تقاضا شامل آن می‌شود که مصرف‌کنندگان این «کالا»ی جدید، تغییری در سبک زندگی خود به وجود بیاورند و ورزش را (در مفهوم رقابتی‌بودن، رسیدن به رکورد و نمایشی‌بودن آن) به طور کامل در زندگی خود جای دهند و روزمرگی و این سبک را بر اساس حضور همه‌جانبه و همه‌زمانه ورزش، کالایی‌شدن آن، گفتمانِ «بدن سالم= عقل سالم»، گفتمان نمایندگی ملی و هویتی جای دهند و وارد منطقی جدید شوند که جامعه سرمایه‌داری می‌تواند آن را به منبعی سرشار برای درآمد تبدیل کند.
بروم، یک جریان انتقادی بسیار شدید را نمایندگی می‌کند که ریشه‌های آن به گرایش فروید و مارکسیسم و سپس مکتب فرانکفورت می‌رسد (واسور، ۱۹۹۹:۱۹) که آن را به‌جز جریان بوردیویی که نسبتا به آن نزدیک است، می‌توان در کنار جریان پسامدرنی که گاه در فوتبال نوعی راه گریز از ایده‌ئولوژیزه‌شدن جامعه به سود دموکراتیزه‌شدن آن را می‌بیند و جریان انسان‌شاسانه‌ای دید که ورزش را یا از خلال خصلت مناسکی‌بودن آن که سبب «تقدس‌زایی» در آن به‌خصوص از طریق نزدیک کردنش به مفهوم «جنگ» می‌شود (جانتز، ۱۹۹۲، صص. ۱۳-۴۲) و یا از خلال تفاوت‌یابی آن از نخبه‌گرایی و نزدیکی‌اش به خصلت‌های مردمی (هم‌چون در برومبژه). جریانی نیز وجود دارد که گرایش «لیبرالی» نام گرفته‌است و بسیار رایج و مورد پسند حوزه سیاسی است و در ورزش صرفا جنبه‌های مثبت آن یعنی «دگردوستی، سالم‌سازی، انسجام‌دهندگی و حتی زیباشناسی» را می بیند (واسور، ۱۹۹۹:۱۴-۲۱).
اما اگر به بحث اساسی بروم، بازگردیم، وی به مفهوم « ورزشی‌شدن توتالیتاریستی فضای عمومی» اشاره می‌کند که یکی از ابداع‌های سرمایه‌داری نولیبرالی در فرایند جهانی‌شدن است که در پی ساختن یک «انسان جدید» است: انسانی دائما در پی رقابت با دیگران و پی‌گیری رقابت میان دیگران و انسانی که حاضر است در این رقابت در همه معانی کلمه سرمایه‌گذاری کند (ص. ۵۷-۶۳).
این فرایند به باور بروم، بر آن است که ابتدا فضای عمومی به قالب یک جامعه بزرگ نمایشی رقابت عمومی در می‌آید و سپس دستگاه‌های گوناگون این رقابت به کار می‌افتند که با تمام مناسک و کلیشه‌هاشان نوعی نمایشی‌شدن (theatralisation) مصنوعی را ایجاد می‌کنند که در آن کنشگران در آن واحد هم خود و هم دیگران را در رابطه‌ای هژمونیک قرار می‌دهند، یعنی در آن واحد به مثابه “ابزار هژمونی و موضوع هژمونی” عمل می‌کنند (ص. ۶۱)
رابطه سیاست با ورزش و بدن را بروم در کتاب دیگری (۱۹۹۲) به شکل گسترده‌ای مورد بحث قرار داده است و از جمله بر اهمیت و بعد انسان‌شناسی انتقادی ورزش تاکید می‌کند (ص. ۳۷) و نشان می‌دهد که فراتر از حوزه غرب ایده‌ئولوژی ورزشی با بهره‌گیری از منابع سنتی چگونه در اشکال دیگر ایده‌ئولوژیک جای می‌گیرد. از جمله به این نقل قول از مائو تسه تونگ، رهبر پیشین چین کمونیست اشاره می‌کند که می‌گفت: « علم پرورش بدن، با آموزش فضیلت و فرزانگی معنوی تکمیل می‌شود. با وجود این،فضیلت و فرزانگی همواره به بدن، استناد دارند و بدون بدن، نه فضیلتی وجود دارد و نه فرزانگی، بدن است که جایگاه فضیلت را می‌سازد.» (مائو ، درباره آموزش کالبد، ۱۹۱۷ به نقل از بروم ۱۹۹۲.۲۹)
بدین ترتیب می‌بینیم که فوتبال در خود امکانات بالقوه بسیار زیادی برای «دستکاری» ‌های پوپولیستی دارد که سیستم‌های حکومتی اغلب از آن‌ها استفاده می‌کنند البته نگاه قابل توجه که به‌ویژه انسان‌شناسان بر آن متمرکز شده‌اند در آن است که به‌رغم وجود گسترده مسائلی چون تقلب، قراردادهای پشت پرده، دوپینگ و غیره و آگاهی اغلب مردم به این مسائل این امر تاثیری بر محبوبیت فوتبال ندارد و درونی‌شدن و «زیباسازی» از این ورزش با چنان قدرتی انجام گرفته است که افراد اصولا ترجیح می‌دهند درباره این امور فکر نکنند و بر مفهوم «طبیعی»‌بودن و «لذت ساده» تماشای فوتبال تاکید کنند که طبعا، دست‌کم جامعه‌شناسان می‌دانند که هرچند می‌توان از آن‌ها به مثابه اشکال «متعارف» دستکاری اندیشه و کنش اجتماعی سخن گفت، اما ذاتا مفاهیمی کاملا بی‌پایه از لحاظ نظری به حساب می‌آیند.
فوتبال: «افیون ملت‌ها؟»

ورزش‌هایی مثل فوتبال در قالب نمایشی خود بسیار جنبه دستکاری کننده و پوپولیستی دارند که می‌توان به آن با عنوان نوعی «تخدیر» نیز یاد کرد. در این مورد نیز، بروم با استفاده از اصطلاح معروف مارکس از ورزش به توصیف «ورزش افیون ملت‌ها» (۲۰۰۶) یاد می‌کند. با این وصف می‌توان و باید میان جنبه نمایشی و کالایی ورزش‌هایی مثل فوتبال و جنبه مردمی آن‌ها فاصله گذاشت. فوتبال به مثابه کنش اجتماعی، می‌تواند عامل اجتماعی‌شدن نیز باشد. اما این بیش‌تر در سطح بازی‌های آماتوری و کلوپ‌های کوچک محله‌ای قابل مشاهده و انجام است و نه در سطح یک «صنعت»؛ به گونه‌ای که ما امروز شاهدش هستیم؛ آن هم صنعتی که گرایش‌های مافیایی و ورود گسترده عوامل فساد، پول‌شویی و جابجایی‌های بزرگ سرمایه و غیره در آن در کنار دامن‌زدن به احساسات خشن و کنش‌های اوباشی‌گری و نژادپرستانه و قوم‌گرایی های شوینیستی بیش‌تر به روابط اجتماعی ضربه می‌زند تا به آن‌ها در بهبودشان کمک کند. این را نیز ناگفته نگذاریم که گرایش برخی از «روشنفکران» به فوتبال و تاکید مبالغه‌آمیزی که بر این «علاقه» خود و بر«خلاف جریان فکری سایر روشنفکران» بودن در این زمینه می‌کنند را باید بیش‌تر به حساب نوعی اسنوبیسم ( خودنمایی) فکری و تمایل به متمایزکردن خود از طریق «مردمی» نشان‌دادن خویش دانست تا باور آنان به فضیلت‌های درونی این ورزش. هرچند ممکن است این امر تا جایی پیش رود که در آن‌ها به صورت یک گفتمان و کنش ناخود آگاه درآید.
بحثی نیز در همین رابطه در حوزه نشاط اجتماعی مطرح می‌شود که نیاز به بسط دارد. بدون شک می‌توان راه‌های بسیار کم‌هزینه‌تری از ورزش‌هایی به این شدت نمایشی‌شده، در زمینه نشاط اجتماعی در جوامع انسانی پیدا کرد. برخورداری مردم از فضای امنیت اجتماعی و آزادی‌های فردی و اجتماعی خود نشاط‌آورترین فرایندهاست و لزوما نیازی به آن نیست که ما نشاط را سازمان‌دهی اداری کنیم، بلکه فقط کافی است امکان وجودی آن را بدون آن‌که موجب ایجاد تنش میان سلایق و سبک‌های زندگی مختلف در جامعه شود را فراهم آوریم.

فرهنگ ایرانی و فوتبال

یکی از پرسش‌هایی که در مورد فوتبال و جامعه ایرانی هموراه مطرح می‌شود، چگونگی تحول دیدگاه مردم به این ورزش در فرایندی است که از پیش از انقلاب تا امروز وجود داشته است. به گمان ما این امر تغییر چندانی نکرده است. از پیش از انقلاب تا امروز، فوتبال تقریبا همان کارکردها و همان روابطی را در جامعه ما به وجود آورده‌است که در دیگر نقاط جهان. بنابراین ما تقریبا با همان مسائل یعنی هویت‌سازی‌های ملی، هویت‌سازی‌های قومی، محلی، شهری و مسائل مربوط به اوباشی‌گری در فوتبال مواجه بوده‌ایم. همان‌گونه که روابط میان فوتبال و دو حوزه سیاسی و اقتصادی نیز تقریبا شبیه به سایر کشورها در این‌جا مشاهده شده است.
شاید در نهایت بتوان بر این نکته تاکید کرد که کمبود فضاهای تفریحی و امکانات فرهنگی در بسیاری موارد به بحث درباره فوتبال بیش از آن‌چه اهمیت داشته‌است، دامن زده‌است که البته به دلیل چرخه‌ای‌بودن روابط مربوط به اوقات فراغت، این امر گسترش زیادی نداشته است. به معنی دیگر، جامعه‌ای که نتواند نشاط را گسترش دهد در هیچ زمینه‌ای نمی‌تواند این کار را بکند و این چندان امکان ندارد که ما نشاط را به صورت اداری در این یا آن حوزه خاص مجاز و در حوزه‌های دیگر ممنوع کنیم. فرایند نشاط و صلح اجتماعیِ ناشی از آن بیش از هر چیز به اساس آزادی و رها‌بودن کنشگران تا حد ممکن از قید و بندهای بیهوده بستگی دارد که طبعا نباید با قانون یا عرف اجتماعی در تضاد قرار گیرد.
سرانجام باید به گونه‌ای بروز تحولات اجتماعی از خلال فوتبال اشاره کنیم که از آن با عنوان «کارناوالی‌شدن» یا «اعتراضی‌شدن» فوتبال نام برده‌اند. به باور ما این واکنش‌ها را باید گونه «کژکارکردی» دانست به این معنای ساده که وقتی جامعه‌ای کارکردی را در جایی که باید قاعدتا انجام بگیرد به هر دلیلی مانع شود، این کارکرد در جایی دیگر انجام خواهد گرفت. مثال‌های این امر در جامعه ما بسیار زیاد است؛ سال‌هاست در ایران روزنامه ها، محلی شده‌اند برای جبران کمبود احزاب و میتینگ‌های سیاسی و یا نبود جایگاه‌های لازم برای بروز و مبادلات روشنفکرانه. وگرنه سیاسی‌شدن روزنامه‌ها یا روشنفکرانه‌شدن‌شان تا این حد به هیچ عنوان معنایی ندارد و در کشورهای دیگر دیده نمی‌شود. مثال دیگر، کمبود فضاهای تفریحی است که از بسیاری دیگر از فضاها محل‌هایی برای تفریح ساخته است؛ برای مثال متاسفانه دانشگاه برای برخی دانشجویان، به محلی برای گذران اوقات فراغت تبدیل شده است یا مراکز تجاری به صورت محل‌هایی برای پرسه‌زنی و گردش خیابانی در آمده‌است و غیره. در موردی که به فوتبال مربوط می شود نیز همین امر قابل مشاهده است، یعنی این‌که میدان فوتبال به دلیل نبود فضاهای مناسب دیگر تبدیل به جایی می‌شود برای بروز احساسات سیاسی یا اعتراض‌هایی که جایش در زمین فوتبال نیست. به این نکته اضافه کنیم تمام مواردی را که ممنوعیت بیهوده، ایجاد نوعی «جذابیت» کاذب می‌کند؛ برای مثال ممنوعیت حضور زنان در استادیوم‌های فوتبال که به به نوعی «مطالبه» دامن می‌زند برای حضور در این استادیوم‌ها. در حالی‌که اگر مبنا را وضعیت کنونی این فضاها بگیریم، این محیط‌ها متاسفانه در بسیاری از موارد امروز جایگاه مناسبی برای حضور هیچ‌کس نیستند زیرا در آن‌ها با بروز اشکال مختلف پوپولیسم و اوباشی‌گری و فحاشی و بی‌فرهنگی روبرو هستیم.
نتیجه گیری

ورزش عمومی به طور عام و فوتبال به طور خاص، به خودی خود نه پدیده‌ای کاملا مثبت است و نه پدیده‌ای کاملا منفی. با این حال نمایشی‌شدن، کالایی‌شدن و ورود عناصر بسیار نامطلوبی که جامعه نولیبرالی صرفا با اهداف کوتاه‌مدت سودآوری درون این ورزش و حواشی آن جای داده است در حال حاضر آن را به منشاء گروهی از آسیب‌های اجتماعی خرد و کلان بدل کرده‌است. مقابله با این آسیب‌ها نیاز به نگرشی عام به وضعیت جامعه دارد و نمی‌توان با آن‌ها برخوردی فیزیکی، آمرانه و اداری کرد و انتظار داشت که به نتیجه‌ای قابل قبول در سطح اجتماعی رسید. بنابراین هر اندازه راه را بیش‌تر برای پژوهش‌های اجتماعی و فرهنگی در این زمینه باز کنیم امکان رسیدن به راه حل‌هایی در گره گشایی از مشکلات موجود در این حوزه را بیش‌تر کرده‌ایم و هر اندازه به سوی راه حل‌های آمرانه و انضباطی صرف پیش برویم با پاک کردن صورت مسئله، گره‌گشایی از آن را سخت‌تر و تبعات منفی و درازمدت آن را بیش‌تر خواهیم کرد.

منابع

– Arnaud, Lionel, 1999, Politiques sportives et minorités ethniques, Paris, L’Harmattan.
– Booth, Douglas, 2005, The Field, Truth and Fictions in Sport History, London and New York, Routledge.
– Bourdieu, Pierre, 1980, « Comment peut-on être sportif ? », in, Questions de sociologie, Paris, éditions Minuit. , pp. 173-195.
– Brohm, Jean- Marie, 1992, Sociologie politique du sport, Nancy, Presses Universitaire de Nancy.
– Brohm, Jean-Marie, 1992, Sociologie politique du Sport, Nancy, Presses Universitaire de Nancy.
– Brohm, Jean-marie, 2002, La Machinerie sportive, essais d’analyse institutionnelle, Paris, Economica.
– Brohm, Jean-Marie, 2006, La Tyrannie sportive, théorie critique d’un opium du peuple, Paris, Beauchesne editions.
– Bromberger, Christian, 1998 a, Passions ordinaires, du match de football au concours de dictée, Paris, Bayard Editions.
– Bromberger, Christian, 1998 b, « Le Football en Iran » , Sociétés et Représentations, no. 7 : 101-115.
– Busset, Thomas, Jaccoud, Christhophe, Duby, Jean-Philippe, Malatesta, Dominique(dir.), 2008, Lausanne, Antipodes.
– Clément, Jean-Paul, Defrance, Jacques, Pociello, Christine, 1994, Sport et pouvoir au XXe siècle, Grenoble, Presses Universitaire de Grenoble.
– De waele, Jean-Michael, Husting, Alexandre, 2008, Football et Identités, Bruxelles, Editions de l’Université de Bruxelles.
– Defrance, Jacques, 2006, Sociologie du sport, Paris, La Découverte.
– Gasparini, William, 2000, Sociologie de l’organisation sportive, Paris, La Découverte.
– Gastaut, Yvan, 2008, Le Métissage par le foot, l’intégration mais jusqu’où ?, Paris, Autrement.
– Gastaut, Yvan, Mourleau, Stéphane, 2006, Le Football dans nos sociétés, une culture populaire, 1914-1998, Paris, Autrement.
– Guttmann, Allen, 2004(1978), From Ritual to Record, the Nature of Modern Sports, New York, Columbia University Press.
– Guttmann, Allen, 2006, Du Rituel au record, la nature des sports modernes, trad. Fr. Thierry Terret, Paris, L’Harmattan.
– Habsbaum, Eric, 1990, Nation et Nationalisme depuis 1789, Paris, Gallimard.
– Jantzes, René, ۱۹۹۲, Sport et Sacré, Bordeaux , Presses Universitaire de Bordeaux.
– Parlebas, Pierre, 1986, Elements de sociologie du sport, Paris, PUF.
– Vassort, Patrick, 1999, Football et politique, sociologie historique d’une domination, Paris, Les Editions de la Passion.

این مقاله نخستین بار در ماهنامه آیین، ماهنامه پژوهشی، اجتماعی و تحلیلی، شماره ۳۰-۳۱، شهریور ۱۳۸۹ منتشر شده است.