فسادِ فرهنگ و فرهنگِ فساد

مرد جوانی با سرمایه فرهنگی و تحصیلات اندک، متهم بزرگترین فساد مالی در تاریخ کشور ما شده است و آنچه ظاهرا تنها در یکی از کشورهای جهان اندوخته، بنا بر نوشته رسانه ها سر به ۲۵ میلیارد یورو یعنی یک چهارم کل بودجه یک کشور ثروتمند می زند، اتفاقی که شاید (اگر از ارقام حیرت آور آن بگذریم) در نهایت جای تعجب نداشته باشد. وقتی به پرونده های فساد در کشورهای مختلف جهان نگاه می کنیم تقریبا جایی نیست که فساد مالی با گرد هم آمدن دو عنصر ثروت و قدرت همراه نباشد، و این در حالی که عموما جای فرهنگ، هر فرهنگی، خالی است. فاسد ترین افراد عموما ، بی فرهنگ ترین آنها نیز هستند، نه فرهنگ تحصیلی، نه فرهنگ روزمره و خانوادگی در زندگی آنها جای چندانی نداشته است. پابلو اسکوبار یکی از این آدم ها بود، یکی از بزرگترین سران مافیا در جهان که روایت های ثروت او به افسانه های شاه پریان می ماند و هنوزبیست سال پساز مرگش، موضوعی جذاب برای خوانندگان روزنامه های زرد است.

اینکه فرهنگ تحصیلی پایه و اساسی شود برای نوعی سازمان دهی فساد و خشونت خانمان برانداز، به راه انداختن جنگ ها، پی ریزی شرکت های چند ملیتی و غارت ضعیف ترین مردم گیتی، دستکاری افکار عمومی و راه اندازی شبکه های گسترده خبری و نمایشی و روزنامه ها و تلویزیون ها و رادیوها، کلوب های ورزشی و سامان دادن به اوقات فراغت مردم در منفی ترین معنا و اشکال آن نیز، جای تعجب ندارد، و می توان چنین اشکالی از علم را به خصوص در نزد اقتصاددانان ، امثال میلتون فریدمن و «بچه های شیکاگو» که کودتاهای آمریکای لاتین را سامان دهی کردند، و در مغزهای هوشمند اتاق های فکر قدرت های بزرگ یا در نزد برخی از سیاستمدرانشان که وظیفه حفظ این قدرت ها را به هر بهایی ولو نابودی و تخریب همه ارزش ها و جایگزین کردن آنها با ارزش پول ، با کالایی کردن و مصرف گرا کردن همه جوامع بشری و همه روابط انسانی بر دوش دارند، باز هم جای تعجب ندارد. در نهایت دانشگاه ها و فرایندهای آموزشی با دولت مدرن به مثابه ضمانتی برای حفظ قدرت این دولت به وجود آمدند.

اینکه فرهنگ حتی در لطیف ترین و زیباترین اشکال خود یعنی در هنر و ادبیات و موسیقی، در آنچه بزرگترین دستاورد انسان در فرایند حیات بوده است، با تجاری شدن لکه دار شوند و نویسندگان برای ثروت و قدرت قلم بزنند، هنرمندان برای صاحبان قدرت هنرنمایی کنند و موسیقی دانان و شاعران آنها را ابدی کنند، نیز تا جایی که حافظه تاریخ یاری می کند، امری رایج بوده است. از کاخ های یونان باستان، تا دربارهای پادشاهان شرقی، از تالارهای احزاب کمونیست شرقی تا نمایش های بزرگ سیاستمدارن فاسد غربی، این نمایش ها هم در خاطر ما جای دارند و هم بر صفحه همه رسانه ها و مطبوعات دائما در حال تکرارند و از این رو بازهم نه جای تعجبی در مشاهده آنها هست و نه نیاز چندانی به تامل در چرایی و چگونگی شان .

اما اینکه بازی فساد ِ فرهنگ و فرهنگ ِ فساد، در دیالکتیک و چرخه ای به ظاهر ناپایان در غلطتد به صورتی که نتوان تصویری برای پایانش متصور شد، اینکه دیگر نتوان شاعری پیدا کرد که برای دلش شعری بگوید، دیگر نتوان تصویر پردازی یافت که بی توجه به بازارها تصاویرش را بر پرده های نقاشی و سینما خلق کند، اینکه دیگر نتوان نویسنده ای یافت که نوشتن را همچون معشوقی بداند جدایی ناپذیر از وجودش، اینکه دیگر حتی خوانندگانی نباشند، تماشاچیانی نباشند، مخاطبانی نباشند که صرفا لذت مشارکت در خلق یک اثر را در چشم ها و گوشها و اندیشه خود، احساس کنند و همین برایشان لذتی خوشایند باشد، بی آنکه به جوایز و امکان خرید و فروش و نمایش و خودنمایی و مبادله ای که می توانند از این کار با سود و زیان مشخص داشته باشند، اینکه ذهن های حسابگر همه جا را فرابگیرند، مصیبتی است که نباید از آن به راحتی گذشت و آن را «متعارف» تلقی کرد.

فساد ِ فرهنگ ممکن است در هر جامعه ای در برهه های گوناگون دیده شود، کما اینکه هیچ کشوری امروز در جهان نیست که به جز نقاط تراکم فساد (آنجا که قدرت بی کنترل و ثروت بادآورده با هم پیوند می خورند) در حوزه های فرهنگ و هنر و دانش شاهد فساد نباشیم. اما فرهنگ فساد پدیده ای بسیار حادتر است که باید از لحظه ای که به هر شکلی شاهد ظهور آن هستیم به سخت ترین شکل به مبارزه با آن برخاست چه در غیر این صورت نه تنها همه ما، بلکه همه دستاوردهای گذشتگان ما را نابود خواهد کرد. فرهنگ فساد به معنای ساختارمند شدن فساد به مثابه «پدیده ای متعارف» و از آن بدتر، ارزش یافتن سازوکارهای فسار بر انگیزی به مثابه نوعی «زیرکی و مهارت» در جامعه است. خودنمایی و نوکیسگی در جامعه ما به دلیل عدم برخورد جدی با آنها، روز به روز در حال نهادینه تر شدن و تبدیل شدن به ساختارهای فرهنگ فساد هستند. و این امر تا حد زیادی نیز دقیقا به دلیل آن اتفاق می افتد که دیدگاه و درک ما از مفهوم «برخورد» و «مبارزه» نیز خود، به فساد کشیده شده است، زیرا تصور می کنیم هر اندازه آمرانه تر برخورد کنیم، هر اندازه قوانین بیشتر و سخت گیرانه تری تصویب کنیم و آنها را با شدت بیشتری به اجرا گذاریم، هر اندازه بیشتر تهدید کنیم و زور خود را به نمایش گذاریم می توانیم فساد و فرهنگش را به عقب برانیم. اشتباه دقیقا در اینجاست، زیرا فساد خود از این گونه حرکت ها تغذیه می کند و قدرتمند تر می شود زیرا این رویکردها ساختار فساد را درون خود بازتولید می کنند و به آن مشروعیتی آمرانی می دهند. راه مبارزه واقعی با فساد، ایجاد چرخه های کنش دقیقا در جهت معکوس با ثروت و قدرت بنابراین به دوراز خودنمایی های از هر نوع و شکلی از به نمایش گذاشتن زور و خشونت ، تا باز کردن راه برای کالایی شدن زندگی، روابط انسانی، عواطف و همه سازوکارهای اجتماعی است. درک این نکته که فساد فرهنگ یا فساد را در هیچ بخشی دیگر از جامعه نمی توان با ابزارهایی که خود برون آمده از فرهنگ فساد هستند، حنثی کرد، شاید تا حدی مشکل باشد اما یک راه حل عملی و روشن دارد وآن تبدیل کردن اخلاق به معیار اصلی و تعیین کننده در همه زمینه های اجتماعی و روابط میان کنشگران است؛ اخلاق نه به معنای اخلاق گرایی نصیحت کننده و توصیه هایی بی پایان بلکه یک اخلاق عملی که مشروعیت خود را و باور نسبت به خود را بیش از هر چیز در کنش و نه در زبان نشان دهد.

فرهنگ و فساد باید حکم ِ زبانزد معروف و قدیمی زبان ما، یعنی گندیدن و نمک را بدهند؛ از این رو همچون آن زبانزد، باید از سرنوشتتشان به وحشت افتاد.

 

نمونه نخست این یادداشت در روزنامه شرق ۱۷ آبان ۱۳۹۴ صفحه اول، منتشر شده است.