فرهنگ و رسانه (بخش دوم)

فرهنگ و رسانه[۱]

بخش دوم

  • در اینجا می‌خواهم به یکی از بحث‌های مهم در حوزه اندیشه یعنی تأثیر رسانه‌ها بر درک مردم از هنر بپردازم. به نظر شما و بر اساس بحث مشخص تاریخی در این زمینه، رسانه‌ها به عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارهای صنعت فرهنگ چگونه سبب تنزل درک عمومی مردم از هنر می‌شوند؟

این امر در دوره گذشته یعنی در دوره‌ای که با موقعیت‌های محدود رسانه‌ای صرفا ما با چند روزنامه و چند  شبکه رادیو – تلویزیونی روبرو بودیم، بیشتر معنا داشت تا امروز. بدین معنا که  همانطور که در مکتب مطالعات فرهنگی و یا پیش از آن در  مکاتبی چون مکتب فرانکفورت مطرح می‌شد،  تولید و مصرف انبوه و توده‌ای فرهنگ سطح آن را  به مخرج مشترکی از مجموع مصرف کنندگان می‌رساند و در این میان سیستم‌های ایدئولوژیک قدرت نیز  از موقعیت استفاده کرده و این سطح را به سود خود به کار می‌گیرند. تجربه‌های رسانه‌ای در دولت‌های توتالیتری مثل شوروی پیشین، چین و اروپای شرقی از یک سو  ودولت‌های دموکراتیکی مثل آمریکا و فرانسه و بریتانیا از سوی دیگر این امر را نشان می‌دهد که رسانه‌های می‌توانند به سقوط فرهنگ  تا حد زیادی دامن زده و نوعی فرهنگ سطحی و بی‌ارزش را در موقعیتی که اشکال بسیار بالاتری از فرهنگ وجود دارد به مردم تحمیل کنند. اما باید توجه داشت در موقعیت‌های پس از انقلاب اطلاعاتی وضعیت بسیار پیچیده‌تر است. از یک سو امکان پیشین، حتی به شکلی گسترده‌تر نیز، وجود دارد زیرا ما  در سطح رسانه‌های بین‌المللی به سوی ایجاد  انحصارهای رسانه‌ای رفته‌ایم که بخش  قریب به اتفاق رسانه‌ها را در دست دارند. اما از سوی دیگر ،  حرکت فناورانه‌ای که اتفاق افتاده هم‌چون یک شمشیر دو لب عمل می‌کند، یعنی درون خود موقعیت‌هایی را ایجاد می‌کند که میلیون‌ها رسانه جدید  اعم از وبلاگ‌ها و سایت‌های خصوصی، تلویزیون‌ها، رادیوهای آماتور و غیره و غیره می‌توانند به صورت ابتکارهای رسمی و غیر‌رسمی ظاهر شوند و وضعیتی غیر قابل کنترل به وجود بیاورند. بنابراین به همان اندازه که امکان‌های دستکاری و تنزل فرهنگی به وجود می‌آید امکانات مقاومت فرهنگی نیز ظاهر می‌شود. حال در اینجا مسئله در آن است که  جوامع انسانی و افراد  فرهیخته در آن‌ها تا چه حد بتوانند این مقاومت فرهنگی علیه  تحمیق عمومی را سازمان دهند و  جریان‌های عمومی اندیشه انسانی تا چه حد بتوانند گفتمان‌های مبتنی بر سود‌جویی و  قدرت‌طلبی را به سود مردم  ناچار به تغییر جهت کنند.

  • چگونه و در چه زمانی رسانه و نقش آن به عنوان واسطه میان فرستنده و گیرنده پیام فراموش می‌شود؟

رسانه‌ها از ابتدا درون خود قابلیت و این امکان را داشته‌اند که به عنوان ابزارهای  تبلیغ و تحمیق و دستکاری مخاطب به کار روند و به نظر من هر اندازه این روند که همیشه وجود داشته بیشتر شود، ولو آنکه ظریف‌تر هم بشود، رسانه‌ها از  رسالت اصلی خود که انتفال فرهنگ است دورتر می‌شوند. البته در شرایط کنونی این  روند با مقاومت شدیدی پاسخ می‌گیرد زیرا به دلیل وجود منابع بی‌شماری برای  دریافت برنامه‌های رسانه‌ای،  خارج شدن یک رسانه از ابزاری که مخاطب می‌خواهد و تبدیلش به یک ابزار مثلا پروپاگاندای سیاسی یا یک ابزار صرفا تجارتی می‌تواند آن را ناکام گذاشته و تماشاگر را به سوی ابزارها و رسانه‌های جایگزین هدایت کند. توهمی که رسانه‌ها، به ویژه رسانه‌های بزرگ دارند در آن است که می‌توانند به دستکاری تا ابد ادامه دهند و  چون نسبت به پیشرفت‌های فناورانه به ویژه در کشورهای غربی نیز اشراف دارند، بنابراین این پیشرفت‌ها ابزارهایی باز هم پیشرفته‌تر برای دستکار در اختیار آن‌ها خواهد گذاشت، که البته این یک سوی ماجرا است که در سوی دیگرش و به شکلی نامتقارن ( همچون مفهوم جنگ نامتقارن) امکاناتی وجود دارد که شبکه در اختیار همه افراد حتی  ضعیف‌ترین آن‌ها قرار می‌دهد.  ورود تلویزیون‌های رایانه به نظر من انقلابی در این حوزه بر پا خواهد کرد که هنوز نمی‌توان ابعاد  سیاسی و اقتصادی آن را پیش‌بینی کرد.

  • نقش مخاطب در برابر تولیدات رسانه‌ای چیست؟ آیا به طور خودآگاه و عامدانه تصمیم می‌گیرد که مفعول صرف باشد و فریب بخورد یا اینکه این امر فرایندی آگاهانه نیست و مخاطب به آن آگاه نیست؟

در این مورد ما صرفا با یک مخاطب روبرو نیستیم و نه تنها مخاطبان متعدد و گوناگون و با  سرمایه‌های فرهنگی و اجتماعی متفاوت دریافت و واکنش یکسانی از  رسانه ندارند، بلکه موقعیت‌ها نیز وارد عمل می‌شوند . ما هنوز در سیستم‌هایی هستیم که رابطه با زمان کمابیش کنترل شده است اما با نسل‌های جدید سیستم‌های رسانه‌ای  همچون تلویزیون‌های رایانه‌ای، رایانه‌های همراه و منتقل شده بر تلفن‌های همراه، و بی‌سیم، و سایر سیستم‌های جدید رسانه‌ای همچون کتاب‌ها و کتاب‌خوان‌های الکترونیک و همچنین نشریات  و روزنامه‌های الکترونیک، داده‌های ماجرا به سرعت در حال دگرگونی هستند.  در حقیقت این امر تاثیر ایدئولوژیک  رسانه‌ها را به شدت کاهش می‌دهد و برای جبران این امر به نظر من عمدتا بیشتر از دو  آلترناتیو یا راه حل وجود ندارد: یا سیستم‌های اجتماعی – سیاسی باید به سوی یک  پسرفت یا عقب‌گرد رادیکال  رفته و  توتالیتاریسم‌های جدید را به وجود بیاورند که کنترل را بار دیگر برقرار کنند و یا ناچارند  سیستم‌های ایدئولوژیک کنترل و دستکاری را  رفته رفته کنار گذاشته  و به جوامع انسانی امکان دهند که راه‌حل‌های انسانی  برای رابطه خود با حوزه شناخت و آگاهی و اطلاع‌رسانی بیابند. به نظر من هر دو احتمال وجود دارد، البته احتمال اول ضعیف‌تر است اما غیر محتمل نیست . این احتمال بسیار خشونت‌آمیز خواهد بود.  احتمال دوم به نظر من کاملا وجود دارد و راه‌حل عقلانی است که باید به تدریج و با  تغییر گسترده‌ای در سطح روابط بین‌المللی همراه باشد. به عبارت دیگر راه حل دوم و منطقی نمی‌تواند در جهانی هژمونیک که پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمد  پیاده شود و همزمان باید این جهان و نهادهایی که بر آن سلطه دارند را نیز تغییر داد.

  • از آنجایی‌ که سرعت تغییر در ابعاد مختلف جوامع امروزی بسیار شدید است، نقش رسانه در اشاعه فرهنگ عمومی در مقایسه با گذشته چیست؟

نقش رسانه‌ها در حال حاضر بسیار بیشتر است؛ اما دو نکته در اینجا اهمیت دارد نخست  روند‌های انحراف کژکاردی است؛ بدین معنا که ما هر چه بیشتر با این خطر سروکار داریم که یک رسانه جای خودش را تشخیص ندهد. یک روزنامه تبدیل به یک نشریه شبه‌علمی شود و یا برعکس. تلویزیون به جای آنکه  رسالت خود را برای برقراری با مخاطبان گسترده در نظر گیرد به سوی تبدیل شدن به  جایگاهی برای یک گروه کوچک شود و غیره که این امور بیشتر از آنکه بر فرهنگ و بر مردم تاثیر گذارد، اعتبار  رسانه مورد سئوال  را زیر سئوال برده و آنرا بی‌اثر غیر کارا و در نهایت تخریب می‌کند. البته در سیستم‌هایی که رسانه‌ها کاملا دولتی هستند، به دلیل  عدم وابستگی آن‌ها به درآمدهای ناشی از آگهی، تقریبا هر‌گونه دستکاری  امکان دارد؛ اما این بدین معنا نیست که تصور کنیم این دستکاری‌ها موثر واقع می‌شود، برعکس در اغلب موارد این دستکاری‌ها اثر معکوس داشته و به جریان‌هایی دامن می‌زند که قاعدتا رسانه در پی حذف و یا کنار زدن آن‌ها بوده است و برعکس.

  • آیا می‌توان قدرت‌نمایی رسانه‌های امروزی در ترویج افکار، مد، سیاست… را به نقش وکارکرد خدایان اسطوره‌ای در دوران کهن تشبیه کرد؟

به گمان من این ادعا بسیار مبالغه‌آمیز بوده و به هیچ رو قابل دفاع نیست، نه تنها  رسانه‌ها یک بازنمایی از قدرت هستند، بلکه حتی خود قدرت‌ها نیز بیشتر در جهان خیالین خود تصور می‌کنند می‌توانند به قدرت‌های اسطوره‌ای و خدایی نزدیک شوند و هر اندازه در این زمینه بیشتر دچار توهم شوند بیشتر شرایط نابودی خود را فراهم می‌کنند. تجربه تاریخی از این لحاظ شاید بتواند  به ما کمک کند، در قرن هجده و نوزده فیلسوفان روشنگری تصور می‌کردند که پروژه دائره‌المعارف می‌تواند جایگاه هزاران ساله دین در جوامع انسانی را به آن‌ها بدهد؛ صد سال بعد دولت‌های توتالیتاریستی شوروی و  آلمان گمان می‌بردند که با  رساندن میزان فشار تبلیغات و سرکوب تا ابعادی غیر قابل تصور، آینده را برای خود تضمین کرده‌اند ، و از این مثال‌ها می‌توان به تعداد بی‌شماری زد . این یک تصور است که کسی بتواند جای اسطوره‌ها و خدایان را بگیرد، زیرا اگر چنین بود ما تاکنون لااقل کمتر با  تجربه شکست‌هایی نظیر آنچه آمد روبرو می‌شدیم. تاثر رسانه‌ها محدود است و البته برخورداری از همین تاثیر محدود نیز نیاز به آن دارد که بتوانند مهارت زیادی در استفاده از فرهنگ و سازوکارهای اجتماعی داشته باشند.  به نظر من هم قدرت‌های سیاسی جهان امروز و هم رسانه‌ها که اغلب در دست همین قدرت‌ها هستند، بیش از اندازه درباره قدرت خود توهم دارند و همین توهم نیز آن‌ها تا این حد بی‌اعتبار کرده و چنین بی‌اعتمادی عظیمی را در سیستم‌های جهانی نسبت به آن حوزه‌ها ایجاد کرده است.

  • یکی از معضلات رسانه‌ها تولید فرهنگی است که هدفش یکسان‌سازی افراد و به زعم آدورنو ویرانگر فلسفه، هنر و هر امر والای دیگری است. اما شاید از یک سو همین امر سبب نزدیکی افراد انسانی در سراسر جهان به یکدیگر می‌شود. چگونه این مسئله را آسیب‌شناسی می‌کنید؟

به نظر من هم آدورنو و رویکرد عمومی مکتب فرانکفورت و حتی تداوم آن‌ها در نزد فیلسوفی چون هابرماس، در این مورد توهم داشتند و هم نظریه‌های رسانه‌ای کنونی. فرهنگ موضوعی بسیار پیچیده‌تر از آن است که بتوان به سادگی دستکاری‌اش کرد و  تجربه بسیاری از فیلسوفان پس از جنگ جهانی آن بود که نازیسم توانسته است چنین تخریبی در سطح افکار عمومی انجام دهد. شاید بتوان این موضوع را در آن زمان ، آن هم به طور نسبی پذیرفت که البته من نمی‌خواهم در اینجا وارد بحث شوم زیرا به نظر من حتی در آن زمان  مباحث بسیار پیچیده‌تر از آن بود که در مکتب فرانکفورت و  مکتب مطالعات فرهنگی دیده می‌شد، اما بدون هیچ شک و تردیدی می‌توانم بگویم که این گونه  نظریه‌ها در دوران کنونی که سیستم‌های پیچیده فناورانه  وارد عمل شده‌اند، رابطه با زمان و فضا به طور کامل تغییر کرده و سیستم‌های سیاسی، اجتماعی، رسانه‌ای، فرهنگی در  هزارتویی از روابط پیچیده و غیر قابل پیش‌بینی و در عین حال شکننده قرار گرفته‌اند،  اصولا نمی‌توانند به موضوع پاسخ دهند. چگونه انتظار داریم  در جهانی که در آن در هر صدم ثانیه میلیون‌ها و بلکه میلیاردها روابط پیچاپیچ تغییر می‌کنند ، نظریه‌های صد سال پیش به کار بیایند. البته میراث نظری این نظریه‌ها همچون نظریه‌هایی که از یونان باستان و یا سایر حوزه‌های  اندیشه کلاسیک می‌آیند همواره پُر‌ارزش باقی می‌مانند؛ اما باید اعتراف کرد که موقعیت کنونی تنها به صورتی رومانتیک ( مثلا در کتاب ۱۹۸۴ اورول) و یا به صورت فلسفه اخلاق (مثلا در کامو) قابل پیش‌بینی آن هم به صورت بسیار نسبی بوده است و برای درک و شناخت و یافتن راه‌حل امروز باید به سراغ  جریان  پیچیده اندیشه در حوزه های مربوطه  و یا فیلسوفان پیچیدگی نظیر ادگار موردن برویم که دائما  در حال تغییر و در پویایی کامل است. از لحاظ من خطری که جهان را تهدید می‌کند یک انحراف توتالیتاریستی روی مدل اورولی است، یعنی  کنترل سخت و نظامی و سرکوب‌گرانه حوزه شناخت و زبان که طبعا آثارش به رسانه‌ها نیز خواهد رسید. اما این تهدید  به وسیله تهدید نظامی‌گری محدود می‌شود به معنی دیگر برای اینکه چنین  انحرافی اتفاق بیافتد به گمان من سطح خشونت در سراسر جهان باید به مرزهایی برسد که بعید می‌دانم چنین اتفاقی قابل  انجام باشد، چون تا همین امروز نیز این مرزها بسیار فراتر از تحمل جهان رفته‌اند.

  • خبر و تبلیغات به عنوان دو ژانر مهم رسانه‌ای چه رابطه‌ای با «فرهنگ بومی» جوامع دارند؟

خبر و تبلیغات می‌توانند  در صورت نبود مدیریت صحیح رسانه‌ای و نبود شناخت از سیستم‌های جهانی، تا مرز نابودی و تخریب سیستماتیک و ریشه‌ای سنت‌ها، اخلاق و فرهنگ بومی پیش بروند. به نظر من باید توجه داشت، که مردم هر جامعه‌ای در جهانی واقعی زندگی می‌کنند که با آن رابطه‌ای واقعی دارند و هر چند این امر امروز به صورت نسبی درآمده است اما  بریدن کامل  از واقعیت فیزیکی در چشم‌انداز قابل تصور  دیده نمی‌شود، بنابراین «خبر» نمی‌تواند به خود اجازه دهد هر چیزی را در خود جای دهد زیرا  با این کار سبب بی‌اعتبار شدن منبع خود و رسانه شده و به این ترتیب  مجموعه‌ای از سلسله مراتب‌های اجتماعی و اخلاقی بر هم می‌خورند و سنت و فرهنگ بومی دچار مشکل می‌شوند. در مورد تبلیغات مسئله از این هم بدتر است. تبلیغات در سراسر جهان از الگو‌هایی کمابیش  پیروی می‌کنند که البته در آن‌ها تلاش می‌شود اصل کارا بودن مد نظر قرار بگیرد. سوای این امر که فرصت پرداختن به آن را ندارم،  در بسیاری از کشورهای در حال توسعه کنونی، از جمله کشور خود ما تبلیغات در حال ضربه زدن‌های جبران‌ناپذیری به فرهنگ بومی هستند، برای مثال نگاه کنید به تبلیغات بانکی و جوایز آن‌ها که نوعی تبلیغ رسیدن به پول راحت و بدون زحمت است آن هم در جامعه‌ای مثل ایران که در سنت‌هایش به دلیل اقلیم سختی که داشته است، و پیش از آنکه ورود درآمدهای نفتی فرهنگش را بر هم بریزد، مردم همواره ناچار بوده‌اند برای زندگی خود کار وتلاش زیادی بکنند.و در چنین شرایطی به هیچ رو عجیب نیست که ما شاهد تخریب فرهنگ بومی به وسیله چنین تبلیغاتی باشیم. چیزی که مطالعات اجتماعی نیز تایید کرده است و مشاهدات روزمره هر یک از ما نیز تایید می‌کنند.

  • گو اینکه گفتگو در مسائل اساسی این حوزه به زمانی بسیار طولانی نیاز دارد، بنابراین من برای آخرین سوال به یکی از مباحث مهم مناقشه‌آمیز می‌پردازم و پرسش پایانی را این گونه طرح می‌کنم که چالش اصلی میان فرهنگ و رسانه به دلیل نا‌توانی رسانه در «روایت عینی واقعیت» چیست؟

در مباحث مربوط به انسان‌شناسی امروز  گفته می‌شود که ما چیزی به «روایت عینی» نداریم، وقایع و حوادث و حتی مسائل اجتماعی با توجه به موقعیت‌ها و جایگاه افراد در سیستم و مواضع  و دانش و سرمایه‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی آن‌ها به صورت‌های گوناگون درک و روایت می‌شود. بنابراین ما روایت یکسان و یکدست و یکپارچه نداریم. به عبارت دیگر این «عین» یعنی این چشم  بسیار وابسته به این است که چشم چه کسی باشد. متاسفانه  روایت عینی رسانه‌ها بیشتر حکایت از چشم و روایت رسمی دارند که  دغدغه‌های خود را با جریان‌های پیچیده اجتماعی یکی می‌گیرد و بیشتر  به دنبال ارضا خود و توجیه خود است در حالی که این عمل به عدم کارایی یا کاهش شدید کارایی آن می‌رسد.  این توهم که رسانه‌ها می‌توانند دیدگاه‌های مردم را عوض‌کنند، توهمی است که نه تاریخ آن را نشان می‌دهد و نه در هیچ یک از سیتسم‌های اجتماعی کنونی دیده می‌شود.  روایت رسمی در واقع تنها  آن هم به صورت محدود، دیدگاه روایت‌کنندگان را تغییر می‌دهد و به آن‌ها یک خود‌باوری کاذب و بسیار خطرناک می‌دهد، زیرا  خود را با سیستم اجتماعی یکی گرفته و  در چرخه‌ای قهقرایی از اشتباهات می‌افتند که  سرانجام خوشی نخواهد داشت. این توهم از آن رو نیز  ایجاد و تقویت می‌شود که این گونه رویکردها، نوعی سیستم نشانه‌شناسی برای «دنباله روی» و «اطاعت» اجتماعی می‌سازد که گویای هیچ چیز جز ذخیره یک انرژی انفعالی خطرناک نیست که هر آن می‌تواند به یک انرژی آنومیک فعال با قدرت فوق‌العاده مخرب تبدیل شود وبه خود و به کل جامعه زیان‌هایی گاه جبران‌ناپذیر و دراز مدت  بزند.

 

[۱]  این مصاحبه نخستین بار در چارچوب همکاری انسان‌شناسی و فرهنگ و مجله اطلاعات فرهنگ و معرفت، «خرداد ۱۳۸۹» منتشر شده است.