A-C
ترجمه اصغر ایزدی جیران
A
جدا تبار (ablineal): خویشاوندی همخونی که نه خطی† است و نه همخطی.
بومی (aboriginal, Aboriginal): زاده و اهل محل یا مکانی معین بودن. این واژه هنگام ارجاع به بومیان استرالیا با حرف بزرگ ‘A’ نوشته میشود. همچنین نگاه کنید به بومی†.
فرهنگپذیری (acculturation): فرایند به دست آوردن مشخصههای یک فرهنگ به عنوان نتیجهای از تماس. این واژه، مخصوصاً در انسانشناسی امریکا، تا زمان کاملاً متاخر رایج بود.
بدون رأس (acephalous): در معنای لغوی «بدون سر». جوامع بدون رأس [جوامعی] هستند که در آنها گروهها بدون رهبران رسمی شناختهشده عمل میکنند. آنها جوامع خوراکجو† و شبانکاری* هستند که در آنها کنترل سیاسی به دستههای† جمعی، دیگر گروههای محلی یا گروههای خویشاوندی †تکخطی واگذار میشود.
دستاورد و انتساب (achievement and ascription): منزلت یا اقتدار اکتسابی (دستاورد) [یعنی منزلت یا اقتداری] که حاصل شده باشد، درحالیکه منزلت یا اقتدار انتسابی به طور خودبخودی از موقعیت اجتماعی ذاتی یک شخص ناشی میشود. این تمایز در انسانشناسی سیاسی* بیشتر مورد تاکید بوده است.
کنش، کنشگر (action, actor): نظریههایی که بر کنش اجتماعی تأکید میکنند، زندگی اجتماعی را از نقطهنظر کنشگران فردی (یا عاملان) درگیر در فرایندهای اجتماعی مینگرند، به جای تأکید بر مشخصههای ساختاری پایداری که ممکن است گمان رود قطع نظر از کنشهای خاص مردان و زنان وجود داشته و تداوم یابند.
انسانشناسی کنش (action anthropology): شاخهای از انسانشناسی کاربردی†، یا شاخه انسانشناسی پیوسته با انسانشناسی کاربردی، که به دنبال مبارزه با تهدیدات نزدیک گروههای جمعیت است. بنابراین انسانشناسان کنش به دنبال کاربرد دانش انسانشناختی برای اهداف سیاسی ناشی از التزام اخلاقیاند. این رشته، که اساساً توسط سول تاکس† رشد یافت، به ویژه در آلمان غالب بوده است.
گروه کنش، مجموعه کنش (action group, action set): یک گروه کنش، گروهی از کنشگران† است که در هدف مشترکی متحد باشند. یک مجموعه کنش، گروهی از کنشگران است که به دلیل هدف سیاسی، ولی بدون یک اتحاد و هویت متحد، عمل میکنند. هر دو واژه در انسانشناسی سیاسی* دهه ۱۹۶۰ در چارچوب توجه گستردهتر به طبقهبندی انواع گوناگون گروه و رهبری تعریف شدهاند.
سازشپذیری / انطباق (adaptation): فرایند همسازی با محیط* طبیعی یا اجتماعی. این واژه در انسانشناسی بومشناختی* و نظریه تطوّری* رایج است.
چندشویی برادرانه (adelphic polyandry): زناشویی* دو یا بیش از دو برادر با زنی یگانه. نگاه کنید به چندشویی†.
چسبیدگی (adhesion): اصطلاح ای. بی. تایلور† برای عناصری از فرهنگ* که معمولاً همراه با یکدیگر یافت میشوند. این اندیشه، تصوراتی را در دایره فرهنگ† و نیز مقایسههای بینفرهنگی همچنانکه مد نظر جی. پی. مورداک بود، را پیش کشید.
خویشاوند، خویشاوندی (affine, affinity): رابطه از طریق زناشوئی*. معمولاً در تقابل با همخونی† (ارتباط بواسطه خون).
همسرگزینی (agamy): زناشویی* در فقدان قانون برونهمسری† و درونهمسری†.
فرضیه سن-منطقه (age-area hypothesis): این اندیشه، که توسط کلارک ویسلر† طرح شده، بر آن است که مشخصههای فرهنگ† از مرکز به پیرامون منطقه فرهنگ† منتشر میشوند و لذا در هر زمان معینی، [مشخصههای] پیرامون، قدیمیتر از مرکزند.
نظامهای سن- طبقه، رتبههای سن، گروههای سنی (age-class systems, age grades, age sets): نظامهای سن- طبقه جوامعی هستند که در آنها رتبههای رسمی سن یا گروههای سنی برای ساختار اجتماعی* اساسیاند. این [جوامع] مخصوصاً در آفریقای شرقی* رایجاند. رتبههای سنی مراحلی هستند که افراد از آنها میگذرند؛ به عنوان مثال بر اساس رمزآموزی یا بزرگتر شدن. گروههای سنی، مقولههایی از اشخاص متحدشده بواسطه سن هستند. اغلب اعضای یک گروه سنی، به عنوان افراد رمزآموزی شده در زمانی همسان تعریف میشوند. نگاه کنید به مدخل اصلی سن*.
عاملیت، عامل / کُنشگری، کُنش (agency, agent): عامل شخصی است که فاعل کنش† است. لذا عاملیت بر قصد یا آگاهی از کنش، برخی اوقات به کاربرد انتخابهای ممکن میان کنشهای مختلف، اشاره دارد. مفهوم عاملیت توسط انسانشناسان و نظریهپردازان اجتماعی، مخصوصاً آنهایی که متأثر از ماکس وبر†اند، در تقابل با ساختار†، که دلالت بر محدودیت کنش دارد، به کار برده شدهاست.
خویشاوند- پدری، پدرخویش (agnate, agnatic): خویشاوند-پدری کسی است که به تبار/خط مردانه مرتبط است. پدرخویش شکلی توصیفی است، معمولاً به عنوان نمادی از پدرتباری؛ نگاه کنید به مدخلهای اصلی تبار* و خویشاوندی*؛ رجوع کنید به: خویشاوند† (معنای اول) و زهدانی†.
کشاورزی (agriculture): در معنای وسیعاش تولید غذا، در مقابل تهیه غذا از جنگل. در معنای محدودتر، کشاورزی اغلب به عنوان نظام مبتنی بر کار شدید و در معنای لغوی «میدان» (در مقابل باغ) در جوامع پیچیده به لحاظ فناوری و به لحاظ اجتماعی، از پالیزکاری متمایز میشود.
نظریه وصلت (alliance theory): در خویشاوندی*، دیدگاهی با تأکید بر پیوندهای میان گروهها از طریق زناشویی*، به جای پیوندهای درون یک گروه از طریق تبار*. در تقابل با نظریه تبار†. نگاه کنید به مدخل وصلت*.
دیگری (alter): در خویشاوندی*، شخص یا منزلت تبارشناختی*ای که بر اساس آن رابطه ردیابی میشود. رجوع کنید به: خود†.
دیگربودگی (alterity): در معنای لغوی «دیگری». به طور متنوعی در انسانشناسی متاخر برای توصیف و تفسیر ساخت و تجربه تفاوت فرهنگی به کار رفتهاست.
دوتبار (ambilineal): برای توصیف یک نظام خویشاوندی* که در آن عضویت یک گروه ممکن است از طریق پدرتباری† یا مادرتباری† به دست آید، استفاده میشود. در مردمنگاری پولینزی*، گروههای دوتبار برخی اوقات تبارهای خطی† نامیده شدهاند.
دومکانی (ambilocal): شکلی از زناشویی* که در آن اقامتگاه پس از زناشویی میتواند در مکان زیست شوهر باشد یا در مکان زیست زن.
خانوادهگرایی غیراخلاقی (amoral familism): برای اولین بار توسط ای. بنفیلد جهت توصیف خوی† ویژه جوامع مدیترانهای که در آنها وفاداریها به خانواده نزدیک، بر وظایف مشترک پیشی میگیرد، به کار گرفته شد. نگاه کنید به اروپا*: جنوب.
جانگرایی (animism): اعتقاد به ارواحی که در بخشهای جهان طبیعی، مثل صخرهها، درختها، رودخانهها و کوهها، ساکناند یا توسط آنها شناخته میشوند. در قرن نوزدهم، نویسندگانی مثل سر ادوارد تایلور† معتقد بودند که جانگرایی شکلی ابتدایی از دین* را، که نسبت به ادیان خداگرا در تطوّر از «اندیشه ابتدایی» تقدم دارد، بازنمایی میکند. برخی اوقات به طور بیپایهای برای پوشش باورهای دینی گروههای جمعیت بومی، مثلاً در آفریقا و امریکای شمالی، پیش از آشنایی با مسیحیت، به کار رفتهاست و هنوز به طور وسیعی برای توصیف آداب دینی گروههای به اصطلاح قبیلهای† یا بومی† در مناطقی مثل آسیای جنوب شرقی* به کار میرود.
ناهمسانهمسری (anisogamy): زناشویی* میان شریکان منزلت نابرابر، مثلاً هم فرودستهمسری† (که در آن [منزلت] عروس بالاتر از داماد است) و هم فرادستهمسری† (که در آن [منزلت] داماد بالاتر از عروس است). متضاد آن برابرهمسری† است.
مکتب آنال (Annales school): مکتب تاریخنگاران فرانسه اساساً مرتبط با سالنامه تاریخ اقتصاد و جامعه (اکنون سالنامه: اقتصادها، جوامع، تمدنها)، تأسیس ۱۹۲۹، که خصوصاً در توسعه بینرشتهای تاریخ* و انسانشناسی مهم بودهاست. پس از جنگ جهانی دوم، این مکتب با اندیشه تاریخ «ذهنیّتها»† و با پروژه اف. برودل برای یک تاریخ ساختاری از «زمان طولانی» ‘longue duree’ پیوند یافت.
سالنامه جامعهشناسی (Année sociologique): نام یک مجله (به معنای لغوی، «سال جامعهشناختی») که امیل دروکیم† در ۱۸۹۸ بنیانگذارش بود و با گسترش و تشویق نظری کسانی که در اوایل قرن بیستم در آن آثاری چاپ کردند، پیوند خورده است. مکتب آنال (Annale) اندیشمندانی چون دورکیم، موس† و دیگر جامعهشناسان فرانسویای را که علاقمند به موضوعات انسانشناسی مقایسهای بودند در بر میگرفت که نهایتاً به تسریع توسعه ساختار- کارکردگرایی† در بریتانیا و ساختارگرایی* در فرانسه انجامید.
آنومی (anomie): واژهای. دورکیم برای وضعیتی بیهنجار، اغلب آمیزشیافته با کاربردهای مارکسیستی از «بیگانگی».
انسانسنجی (anthropometry): مطالعه مقایسهای اندازهگیریهای بدن انسان، مثلاً برای تعیین روابط میان گروههای مختلف جمعیت.انسانشناسان زیستی* با کار بر جمعیتهای زنده و متأخر (در مقابل جمعیتهای فسیل باستانی)، مطالعات ژنتیک را جایگزین انسانسنجی کردهاند.
انسانشکلگرایی (anthropomorphism): نسبت دادن مشخصههای شبهانسان به چیزهای غیرانسانی.
نیای رأس (apical ancestor): نیای بالای جدول تبارشناختی.
انسانشناسی کاربردی (applied anthropology): برای پوشش کاربرد روشها و اندیشههای انسانشناختی در تنوعی از زمینههای عملی یا مرتبط با خط و مشیگذاری استفاده میشود. ریشههای انسانشناسی کاربردی در کار حمایت از مدیریتهای استعماری* قرار دارد، ولی اکنون به شدت در زمینههای گوناگونی چون عاملان توسعه، آموزش بهداشت و کار اجتماعی و نیز کار برای شرکتهای بخش خصوصی جای گرفتهاست. نگاه کنید به استعمارگرایی*، توسعه*، مردمشناسی روانپزشکی*، انسانشناسی پزشکی*.
فناوری متناسب (appropriate technology): در مطالعات توسعه*، فناوری*ای (معمولاً پایینتر از فناوری بالا) که برای تناسب با نیازهای اقتصادی، محیطی و فرهنگی اجتماعات تحت بررسی طراحی شدهاست.
سرگونه (archetype): اصطلاح س. گ. جونگ برای نمادهایی که در همه انسانها مشترکاند. این تصور حمایت اندکی را در میان انسانشناسان یافتهاست.
انسانشناسیِ کتابخانهای (armchair anthropology): توصیف بیارزشی از پژوهش انسانشناختی انجامیافته بدون کارمیدانی اصیل، با خواندن محصول کارمیدانی دیگران. انسانشناسان قرن بیستم نوعاً، پیشینیان قرن نوزدهمیشان (و برخی اوقات همعصرانشان) را با این واژه مشخص میکنند.
همسازی شیوههای تولید (articulation of modes of production): در تحلیل مارکسیستی*، کنش متقابل میان شیوههای* مختلف تولید در یک صورتبندی اجتماعی† همسان.
جایگاه نسبی (ascribed status): نگاه کنید به دستاورد و انتساب†.
شیوه تولید آسیایی (Asiatic mode of production): اصطلاح مارکس برای شیوه تولیدی* که در آن روستاها نسبتاً خودکفا هستند، ولی مازاد آنها توسط دولتی خودکامه گرفته میشود. در استبداد شرقی (۱۹۵۷) کی. ویتفوگل†، این اصطلاح برای الگویی کلان از تمدنهای آبی آسیایی استفاده شد، همچنین به طور ناچیزی به عنوان نقدی تغییر شکل داده از قدرت دولت شوروی به کار آمد. این مفهوم، توجه نظری بیشتری را در انسانشناسی مارکسیستی فرانسه در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به خود جلب کرد.
شرکتپذیر (associative): نگاه کنید به جانشینی†.
ذرّه خویشاوندی (atom of kinship): اصطلاح لوی استروس* برای واحد خویشاوندی شامل روابط شوهر/ زن و برادر/ خواهر، و پدر/ پسر و پسر برادر/ خواهرِ مادر.
داییمکان (avunculocal): زناشویی* دربرگیرنده اقامت پس از زناشویی با برادرِ مادرِ شوهر. این شکل از اقامت به شدت در جوامع مادرتباری† که در آنها مردان امور هر گروه مادرتبار را کنترل میکنند، رایج است. هنگامی که در سراسر جامعه تکرار شود، اثر اتحاد مردان هر گروه مادرتبار و پراکندگی زنان از آنهایی که مرتبطاند را به دنبال دارد. همچنین نگاه کنید به داییسالاری*.
آیلو (ayllu): این واژه در جوامع آندی برای توصیف شکلی از گروهبندی اجتماعی مبتنی بر خویشاوندی و سرزمین به کار رفتهاست. نگاه کنید: امریکا: امریکای بومی جنوب (ارتفاعات)*.
B
ب (B): در مطالعات خویشاوندی*، نماد موقعیت تبارشناختی برادر.
دوسویگی متوازن (balanced reciprocity): نگاه کنید به دوسویگی†.
دسته (band): واحد اساسی سازمان شکارچی- گردآور*. دستهها نوعاً از ۲۰ یا ۳۰ (که اغلب اشتباهاً دسته پدرمکان† یا پدرتبار† نامیده شدهاند) تا حدود ۳۰۰ (دسته مرکب) نفرند. اغلب جوامع شکار و گردآوری به عنوان جوامع دستهای توصیف شدهاند، مثلاً جوامعی که واحد سیاسی نخستین در آنها دسته است.
بربریت (barbarism): در نظریه تطوّری* قرن نوزدهم، مرحله توسعه میان توحش† و تمدن که از خلال کشاورزی و کاربرد سفالگری تعیین میشود.
داد و ستد پایاپای (barter): مبادله* کالاها بدون استفاده از پول.
پایه و روساختار (base and superstructure): در نظریه مارکسیستی، پایه (یا زیرساختار) اساس مادی جامعه (فناوری، منابع، روابط اقتصادی) است که نهایتاً به شکلگیری روساختار، یا سطوح ایدئولوژیک جامعه (قانون، دین و … )میرسد.
سطح رفتاری (behavioural level): در مطالعات خویشاوندی* به ویژه، سطح تحلیلی که کنشهای افراد را توصیف میکند؛ در برابر سطوح حقوقی† و مقولهای†.
رفتارگرایی، رفتارگرا (behaviourism, behaviourist): مکتب روانشناسیای که بر رفتار آموختهشده فراتر از گرایشهای شناختی ذاتی تأکید میورزد.
خویشاوندی اشتقاقی، خویشاوند نسبی اشتقاقی، ادغام خویشاوندی اشتقاقی (bifurcation, bifurcate collateral, bifurcate merging): در خویشاوندی*، خویشاوندی اشتقاقی به تمایز واژگانی طرفهای پدر و مادر برمیگردد، خویشاوندان هر طرف با واژههای متفاوتی نامیده میشوند. به عنوان مثال، MB یک فرد از FB فرد متمایز خواهدشد. خویشاوند نسبی اشتقاقی به تمایز واژگانی میان طرفهای پدر و مادر و میان [خویشاوندان] خطی† و خویشاوندان نسبی† برمیگردد. ادغام خویشاوندی اشتقاقی به تمایز واژگانی میان طرفهای پدر و مادر جایی که همتنان جنس- همسان [خویشاوندان] خطی با خود [خویشاوندان] خطی یکسان فرض میشوند، برمیگردد.
دوتبار (bilateral): روابط مبتنی بر طرفهای مادر و پدر.
دوخطی (bilineal): مترادفی برای تبار دوخطی† یا دوگانه†.
تقابل دوتایی (binary apposition): در انسانشناسی ساختارگرا*، تقابلی میان دو جفت واژگان (مثلاً طبیعت* و فرهنگ، راست† و چپ، مرد و زن)؛ به طور بسیار صوری، تمایزی مشخصشده توسط حضور یا فقدان یک مشخصه متمایز† منفرد.
زیستپزشکی (biomedicine): اصطلاح به کار رفته در انسانشناسی پزشکی* برای پزشکی قراردادی غربی.
خونخواهی (blood feud): کینهتوزی† نسلهای مبتنی بر خانواده یا عضویت دودمان†.
بریکولاژ، بریکولور (bricolage, bricoleur): بریکولور نوعی فرد ماهر خودساخته است که برای تمامی شیوههای تعمیرات کوچک راه حلهای فنی را به طور فیالبداههای به کار میبرد. در ذهن وحشی (۱۹۶۲) لوی- استروس* این اندیشه را برای روشن کردن شیوهای که در آن جوامع نمادهای متفاوت و عناصر فرهنگی را برای ابداع ساختارهای تکرارشونده ترکیب و بازترکیب میکنند، به کار میبرد. متعاقباً بریکولاژ تبدیل به اصطلاحی آشنا برای توصیف فرایندهای متنوع ابتکارات ساختاریافتهشده است.
عروسربایی (bride capture): نوعی آیین زناشویی* که در آن داماد یا خویشاونداش، عروس را به زور از خانوادهاش میربایند. محققان قرن نوزدهم (به ویژه مک لنان†) عروسربایی واقعی را به عنوان هنجاری در مراحل معین تطوّری* گمان میکردند. امروز فرایند عروسربایی در بسیاری از جوامع به صورت مناسکی و نمایشی درآمدهاست.
شیربها، شیربهای- خدمتی (brideprice, bride-service, bridewealth): این اصطلاحات برای انواع مختلفی از وجه زناشویی* به کار رفتهاست. شیربها (brideprice) واژهای جایگزین، و عموماً با کاربرد کم، برای اصطلاح دیگری در انگلبیس باز هم به معنای شیربها (bridewealth) است. شیربهای- خدمتی، کاری است که داماد جدید، برای والدین همسرش انجام میدهد؛ این [رسم] در میان شکارچی- گردآوران* رایج است و میتواند ده سال یا بیشتر به طول انجامد. شیربها وجهی از زناشویی است از سوی داماد یا خویشاونداش به خویشاوند عروس، معمولاً برای مشروعیت بخشی به بچههای زناشویی به عنوان اعضای دودمان داماد؛ این [رسم] در میان شبانکاران* رایج است. رجوع کنید به: جهیزیه†.
اداره مردمشناسی امریکا (Bureau of American Ethnology): یک نهاد اداری حکومتی که کنگره امریکا در سال ۱۸۷۹ تاسیس کرد. بعدها جان ویسلی پاول† با موفقیت استدلال کرد که چنین نهادی در مراودات حکومت و مردمان بومی سودمند خواهد بود. [این اداره]، به عنوان نهاد کانونی در انسانشناسی درحال توسعه امریکای بومی شمال*، شاید برای پژوهشگران برجستهاش (شامل اف. کوشینگ† و اف. بوآس*) و گزارشهای سالانه و دیگر انتشاراتاش بهتر شناختهشده باشد.
ظرفیت تأمین (carrying capacity): اصطلاح به کاررفته در انسانشناسی بومشناختی* برای توصیف جمعیت بالقوه حداکثری که میتواند از سوی منبع اساسی معینی تأمین شود.
رحم تسخیری (carrying mother): زنی که در رحم او نطفه رشد مییابد. این اصطلاح مخصوصاً در ارجاع به زنی که نه مادر ژنتیکی و نه مادر اجتماعی آینده بچه است، به کار میرود. نگاه کنید به نطفهبندی*، فناوریهای تولید مثل* و رجوع کنید به: مادرخونی†، مادر†.
مطالعه موردی (case study): نمونه مردمنگارانه مفصلی که بر افراد یا رویدادهای ویژه متمرکز میشود. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، کاربرد وسیع مطالعات موردی مشخصه مکتب منچسترِ† ماکس گلوکمن† و دانشجویاناش بود.
محصولات فروشی (cash crops): محصولات پرورشیافته برای بازار* و نه برای معیشت یا بازتوزیع درونی.
مرکز (یا هسته) و پیرامون (center (or core) and periphery): ساختی که مبتنی است بر تقابل میان مرکزی اجتماعی- اقتصادی، درجاییکه [این] فعالیتها بر مناطق پیرامونی تفوق مییابد. این تقابل در جغرافیای اجتماعی و انسانشناسی مارکسیستی، مخصوصاً در رویکردهای متأثر از نظریه نظامهای جهانی*، مهم بودهاست.
فرهمندی (charisma): در اصطلاحات ماکس وبر†، اقتدار مبتنی بر ویژگیهای شخصی رهبر.
رئیسسالاری (chiefdom): واحد یا سطحی از سازمان اجتماعی که در آنها رئیسها حکومت میکنند. رئیسها میتوانند انتخاب شوند یا، به طور بسیار رایجی، منزلتشان از طریق تبار اعطاء شود.
رقصسنجی (choreometry): اندازهگیری یا نگارش رقص* و حرکت.
همسرگزینی چرخشی (circulating connubium): این اصطلاح را انسانشناسان هلندی* برای مشخص کردن نظام زناشویی*ای ابداع کردند که در آن، گروهها توسط پیوندهای خویشاوندی†، به یکدیگر گرهخورده و زنان در مبادله تعمیمیافته† در چرخش هستند. در چنین نظامی، رایج در آسیای جنوب شرقی*، هیچ گروهی بر گروههای دیگر استیلا ندارد، اگرچه ایدئولوژی فرودستهمسری† معمولاً یافت میشود.
ختنه (circumcision): در مردان، بریدن پوست ختنهگاه آلت جنسی. ختنه در بسیاری از فرهنگها در سراسر جهان به عنوان بخشی از رمزآموزی (پاگشایی) مردانه اعمال میشود. ختنه زنانه، یا بریدن بخش خروسه (قطع خروسه)، استثنای نادری در بخشهایی از آفریقا و سایر نقاط جهان است، و موضوعی به شدت مورد مجادله و اعتراض است. رجوع کنید به: بُرش†.
جامعه مدنی (civil society): اصطلاح بسیار گسترده و پرکاربرد در فلسفه سیاسی قرن نوزدهم برای توصیف دولت*، یا جامعه سیاسی در وسیعترین معنایش. این اصطلاح تا اوایل قرن بیستم به فراموشی سپردهشده بود. در کاربرد گرامشی†، جامعه مدنی حوزهای از جامعه (کلیساها، مدارس و … ) بود که در آن قدرتها تولید شده و با رضایت حفظ میشوند. این اصطلاح، در اروپای شرقی تحت حکومت کمونیسم، به حوزه وسیعی از تقابل بالقوه با یکهتازی دعاوی دولت ارجاع میشد.
تمدن (civilization): در نظریه تطوّری* قرن نوزدهم، سطح جامعه بسیار پیشرفتهتر از بربریت†. تمدن توسط عواملی چون کشاورزی آبیاری، نوشتن، سازمان پیچیده و شهرها، مشخص شدهاست.
طایفه (clan): معمولاً به عنوان دودمان† یا خوشهای از دودمانهایی که در آنها پیوندهای دقیق تبارشناختی میان همه اعضا نمیتواند تعقیب شود، تعریف شدهاست. این واژه عموماً برای گروه صنفی† با هویتی قوی به کار گرفته است. اگرچه واژه از زبان بومی اسکاتلندی میآید که به گروه خویشاوند جفت تبار† تخصیص یافته، در انسانشناسی معمولاً برای گروه خویشاوند تک خطی† به کار میرود. در کاربرد جی. پی. مورداک†، به طور ویژهای به گروههای خویشاوند مادرتبار† (گروههای پدرتبار gentes نامیده شدهاند) اختصاص یافتهاست. همچنین نگاه کنید به تیره†، خونخویشی†.
خویشاوندی طبقهای (classificatory kinship): نگاه کنید به خویشاوندی توصیفی و طبقهای†.
قطع خروسه (clitoridectomy): نگاه کنید به ختنه†.
رمز، تغییر رمز (code, code-switching): رمز، سطحی ویژه یا سبکی در گفتاری است که به وسیله عوامل اجتماعیای همچون درجه رسمی بودن معین میشود. تغییر رمز فرایند تغییر از یک رمز زبانشناختی به [رمز زبانشناختی] دیگر، مطابق با شرایط اجتماعی، است.
خویشاوند (cognate): (۱) در خویشاوندی*، ارتباط همخونی† از طریق طرف مادر یا پدر (مثلاً جفتتباری†). این واژه از cognatus لاتینی (خویشاوند همخونی که عضوی از گروه پدرتبار† خود شخص نیست)، برای تمایز از agnates (agnate† ی انگلیسی، عضو تیره† شخص بودن). نگاه کنید به جوامع خویشاوندی*. (۲) در زبانشناسی، کلمهای که منشأ یکسانی با کلمه دیگر، که با آن مقایسه میشود، دارد، مثلاً Hund آلمانی و hound انگلیسی. این واژه ممکن است به عنوان اسم یا صفت به کار رود. در مقابل واژه قرضی†.
انسانشناسی شناختی (cognitive anthropology): به معنای عام، هر رویکرد انسانشناختی برای مطالعه شناخت*. در معنای خاص به رشته فرعی یا دیدگاه نظری که بر صورتبندی مقولههای فرهنگی از طریق تمایزهای معناشناسی تأکید دارد، برمیگردد. [انسانشناسی شناختی] در دهه ۱۹۶۰ در مطالعه رنگ و رابطه* واژگان رایج بود و بنیادهایش در مردمشناسیِ جانورشناسی† و مردمشناسی گیاهشناختی† باقی است. نگاه کنید به تحلیل مؤلفهای*، مردمشناسیِ علم.
گروه (cohort): گروهی از مردم درگیر در کنش یکسان، مثلاً گروهی سنی که همگیشان برای ورود به بزرگسالی در زمان مشابهی رمزآموزی میشوند. این واژه، اساساً از زبان لاتین جهت [اطلاق به] واحد نظامی رومی، همچنین در زیستشناسی و انسانشناسی زیستشناختی* برای تقسیم فرعی یک طبقه تکامل نژادی به کار رفته است.
جامعه سرد (cold society): نگاه کنید به جوامع گرم و سرد†.
خویشاوند هم خط (co-lineal): خویشاوند هم خونی* که نه نیا و نه فرزند شخص معینی است. در تقابل با خویشاوندان بالفعل†.
آگاهی جمعی (collective consciousness): اصطلاح دورکیم† (conscience collective) برای آگاهی عمومی مشترکِ افراد متعلق به جامعه* یا گروه اجتماعی یکسان. واژه آگاهی (conscience) فرانسوی ممکن است هم «وجدان» (conscience) و هم «آگاهی» (consciousness) ترجمه شود؛ بنابراین آگاهی جمعی (conscience collective) همزمان هم شناختی و هم اخلاقی است.
بازنمود جمعی (collective representation): هر بازنمود† مشترک: اصطلاح دورکیم† برای مؤلفههای ویژهای که آگاهی جمعی† یک جامعه یا گروه اجتماعی را میسازند.
همسُفرگی (commensality): با هم غذا خوردن. قوانین همسُفرگی ممکن است دلالت بر منزلت یا روابط اجتماعی مبادله* باشد. همچنین نگاه کنید به غذا*، آلودگی و پاکی*.
کالا (commodity): هر شیء که ارزشی نسبت به دیگر کالاها دارد و لذا میتواند هدف مبادله* اقتصادی باشد. برخی اوقات کالاها از هدایا، که ارزششان در روابط اجتماعی ایجاد شده میان دهنده و دریافت کننده قرار دارد نه در ارزش مبادله† خود کالاها، تمایز یافتهاند. نگاه کنید به بتواره پرستی†.
قومگرایی (communalism): این واژه چندین معنا دارد، که همگی مرتبطاند به جماعتها یا زندگی اشتراکی. بسیاری از اوقات در انسانشناسی مدرن برای نشاندادن آنچه که در آسیای جنوبی قومگرایی نامیده شده، به کار رفتهاست: پیوند با دینی ویژه یا جماعت کاستی، به ضرر ملت یا جامعه وسیعتر (مثلاً کاربرد خشونت اشتراکی برای اشاره به خشونت هندوان- مسلمان در هند).
جامعهخواهی (communitas): اصطلاح ویکتور ترنر† برای اشاره به تجربه جامعهگرایی† شدید که در زمینههای مناسکی* معینی روی میدهد، همچون مرحله آستانه† مناسک گذار* یا در طول زیارت*.
دینشناسی تطبیقی (comparative religion): رشته آکادمیک که ادیان متفاوت را در دیدگاه مقایسهای بررسی میکند.
دوگانگی مکمّل (complementary dualism): تقسیم فراگیر به دو بخش متخاصم در نظمی اجتماعی یا نمادین. نظامهای نیمه و طبقههای نمادینی همچون یین و یانگ چینی نمونههایی از [این فرایند] هستند.
ساختار پیچیده (complex structure): اصطلاح لوی- استروس† برای ساختاری از وصلت* مشخص شده توسط قوانین منفی زناشویی*. رجوع کنید به: ساختار ابتدایی†.
مؤلفه (component): در تحلیل مؤلفهای*، واحدی از معنا. این واژه مترادف مفاد† است.
همبالینی (concubinage): برگرفتن نهادی شده شریکی جنسی علاوه بر همسر یا همسران شخص.
تاریخ فرضی (conjectural history): بازسازی توسعه تطوّری* از طریق تفکر منطقی. این اصطلاح توسط دوگالد استوارت برای توصیف مطلوب روششناسی نویسندگان قرن نوزدهم ابداع شده، اما در انسانشناسی با حمله رادکلیف براون* بر روش به همان شیوه که نویسندگان تطوّرگرا و اشاعهگرای* قرن نوزدهم به کار برده بودند، برجستگی یافت.
دلالت ضمنی (connotatum): در تحلیل مؤلفهای*، مشخصهای که معنا دارد ولی آن معنا به طور لغوی برای تعریف معنادار (نگاه کنید به مفاد†) نیست، مثلاً آنکه به جای مشخص کردن، ضمنی میکند. به عنوان مثال، رفتار داییای ممکن است دلالت ضمنی کلمه «دایی» انگلیسی باشد، اما در معنای یکسان مشخصه متمایزی به عنوان مشخصه مردانه، نسل خویشاوند نسبی و اولین فرد بالارونده نیست.
همخون، همخونی، همخونی (consanguine, consanguineal, consanguinity): در معنای لغوی، کسی که از طریق «خون» ارتباط مییابد؛ معمولاً در برابر خویشاوند†، خویشاوندی که به روابط از طریق زناشویی* برمیگردند.
همگام (consociate): واژهای، استفاده شده توسط آلفرد شوتس پدیدارشناس† و بعداً کلیفورد گیرتس†، برای توصیف هر فردی که یک شخص روابط اجتماعی واقعی با او دارد.
جادوی واگیر (contagious magic): اصطلاح ج. فریزر† برای جادوی* مبتنی بر تصوری که اشیائی که زمانی در تماس با [یکدیگر] بودند، میتوانند تأثیری بر یکدیگر داشته باشند. فریزر این جادو را [شکل] پیشتری برای جادوی همدلانه† پنداشت.
قرارداد (contract): توافقی میان دو طرف. نیمی از بینش سر هنری مین† از جهانی که از منزلت† به قرارداد پیشرفت کردهاست. همچنین نگاه کنید به پیمان اجتماعی†.
مقایسه مهارشده (controlled comparison): مقایسه مشخصههای خاصِ دو یا بیشتر از دو جامعه، وضعیتی که طیفی از متغیرها با انتخاب از جوامعی که مشابهاند، محدود میشوند. مقایسه مهارشده اغلب منطقهای است، مثلاً بر اساس مقایسه جوامعی که به لحاظ فرهنگی مرتبط و به لحاظ جغرافیایی مجزا هستند. نگاه کنید به روش مقایسهای*.
هسته (core): نگاه کنید به مرکز و پیرامون†، هسته فرهنگی†، نظام جهانی*.
گروه صنفی (corporate group): گروهی، مثلاً یک دودمان†، که هویتی شناختهشده را داراست. این اصطلاح در اوج کارکردگرایی- ساختاری† بریتانیا از اهمیت بالایی برخوردار بود، هنگامی که برخی از انسانشناسان، بر اساس اندیشههای مین† (تجمع شرکتها) و وبر†، اصطلاح را به گروهی با شخصیت قانونی منفردی محدود کردند، مثلاً دودمانی که مالکیت را در وضعیت مشترک نگه میدارد.
کیهانپیدایش (cosmogony): نظریهای درباره منشأ جهان. نگاه کنید به کیهانشناسی*.
ضد سلطه (counter-hegemony): در تقابل با شیوههای سلطهای تفوق فرهنگی. این اصطلاح با بازنگری مفاهیم گرامشی† توسط ریموند ویلیامز† رایج شد.
زائونمایی (couvade): این اصطلاح نوعی «باروری مردانه ساختگی» است که در برخی از فرهنگها برای مردانی که زنانشان بچهای را وضع حمل میکنند (همزمان با آن وضعحمل در مردان دیده میشود) و نهادی شدهاست.
کریول (creole): زبانی که از تماس گسترده میان دو جماعت زبانی، که یکی از آنها معمولاً مسلط است، به وجود میآید. کریولها عموماً همانند پیجینها† آغاز میشوند، ولی مشخصه تعریفکننده یک کریول که آن را از پیجین متمایز میکند این است که کریول به عنوان زبانی بومی توسط حداقل برخی از افراد صحبت میشود. بنابراین حداقل یک نسل طول میکشد تا کریولی به وجود آید.
کریولیشدن (creolization): فرایند شکلگیری یک زبان کریول†. این اصطلاح در انسانشناسی متأخر به صورت گسترده (به ویژه با پیروی از انسانشناس سوئدی آلف هانرتز) برای اشاره به ایجاد دو رگههای بینفرهنگی به عنوان نتیجهای از فرایندهای جهانیشدن† استفاده شدهاست. نگاه کنید به جامعه پیچیده*،. نظام جهانی*.
عمّه یا عموی عرضی (cross-aunt): عمّه یا عموی مرتبط از طریق پیوند همتن جنسی مخالف، مثلاً یک FZ یا MBW.
عمّهزاده- داییزاده، زناشوئی عمّهزاده- داییزاده (cross-cousin, cross- cousin marriage): عمّهزاده- داییزاده مرتبط از طریق پیوند همتن جنس- مخالف. به عبارت دیگر، بچه خواهرِ پدر یا بچه برادرِ مادر، در مقابل عموزاده یا خالهزاده موازی† (پیوند همتن جنس- موافق). «عمّهزاده- داییزادههای طبقهای» آنهایی هستند که با واژه یکسانی مانند اولین عمّهزاده- داییزادهها طبقهبندی شدهاند. عملکرد زناشویی عمّهزاده- داییزاده (زناشویی، معمولاً با یک عمّهزاده- داییزاده طبقهای) بنیانهای نظریه وصلت* و نظریه ساختارهای ابتدایی† لوی- استروس* را شکل میدهد.
پیوندهای سببی (cross-cutting ties): پیوندهایی میان افراد که یکدیگر را به هم وصل میکند: مثلاً دو نفر ممکن است در روستای همانندی زندگی کنند ولی به گروههای نسلی* و رتبههای سنی† متفاوتی متعلق باشند.
خویشاوند همسری (cross-relative): هر خویشاوندی که رابطهاش از طریق پیوند همتن جنس- مخالف ردیابی شود، مثلاً عمّهزاده- داییزاده†. در مقابل خویشاوند موازی†.
عمو یا دایی عرضی (cross-uncle): عمو یا دایی مرتبط از طریق پیوند همتن جنس- مخالف، مثلاً یک MB یا FZH.
واژگان کراو (Crow terminology): در طبقهبندی جی. پی. مورداک† از واژگان رابطهداری*، طبقهای غیر از مثل ایروکوویی† ولی در آن FZD با واژه همسان FZ نامیده میشود. اغلب چنین واژگانی به شدت در جوامع مادرتبار یافت میشوند، اصلی که همگی اعضای زن مادردودمان پدر یک شخص با واژه همسانی نامیده میشوند. نگاه کنید به نظامهای کراو- اوماها*.
انسانشناسی فرهنگی (cultural anthropology): یکی از چهار رشتهای† (به همراه زبانشناسی، باستانشناسی و انسانشناسی طبیعی) که برای شکلگیری انسانشناسی امریکای شمالی به [انسانشناسی] ملحق میشود. این اصطلاح به صورت گستردهای قابل مقایسه با انسانشناسی اجتماعی* اروپایی است، اگرچه کاربرد [واژه] «فرهنگی» تفاوتهای تاریخی مهمی را در تبارشناسیهای فکریشان نشان میدهد. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، تفاوتهای میان انسانشناسی فرهنگی و اجتماعی در میان انسانشناسان انگلیسی زبان موضوع مجادله سنگینی بودند؛ از دهه ۱۹۷۰، این تفاوتها هر چه کمتر اهمیت داشتهاند (همچنانکه عنوان این دایره المعارف روشن میسازد). نگاه کنید به فرهنگ*.
جبر فرهنگی (cultural determinism): هر دیدگاهی که خود فرهنگ را به عنوان تعیینکننده تفاوتهای میان افراد در نظر میگیرد، مثلاً در نوع شخصیت. این اصطلاح مخصوصاً با نسبیّتگرایی* انواع مختلف پیوند یافتهاست.
فرهنگگرایی، فرهنگگرا (culturalism, culturalist): هر رویکرد انسانشناختیای که اولین اولویت را در اصطلاحاتش به توضیح فرهنگ میدهد؛ به عنوان اصطلاحی با اندکی کاربرد نامناسب از سوی انسانشناسان بریتانیای دهه ۱۹۵۰ به کار گرفته شد. نگاه کنید به فرهنگ*.
پهنه فرهنگی (culture area): منطقه جغرافیاییای که ساکنان آن در فرهنگ مشابه یا مرتبطی سهیماند. این مفهوم اهمیت نظری در مطالعات امریکای بومی شمال* اوایل قرن بیستم و کار بعدی انسانشناسی بومشناختی* داشت.
حامل فرهنگ (culture bearer): شخصی که فرهنگ معین را دارا شده و منتقل میکند.
نشانگان(سندرم) حوزه فرهنگی (culture-bound syndrome): این اصطلاح در انسانشناسی پزشکی* برای شرایط معینی که، میتواند بحث شود، تنها توسط مردمی از فرهنگهای معین و ویژه تجربه میشود، به کار میرود (مثلاً افسردگی برای اروپا- امریکاییها، آموک (amok) برای مالایها). نگاه کنید به مردمشناسی روانپزشکی*.
حلقه فرهنگی (culture circle): نگاه کنید به دایره فرهنگی†.
مجموعههای فرهنگی (culture complex): مخصوصاً در انسانشناسی امریکای اوایل قرن بیستم، مجموعهای از ویژگیهای فرهنگی† که از لحاظ کارکردی به یکدیگر مرتبطاند. به عنوان مثال، مجموعه گاوگل* آفریقای شرقی نه تنها گاو بلکه کوچگری، شیربها، خویشاوندی پدرتبار، سیاستهای بدون رأس و … را نیز در بر میگیرد.
برخورد فرهنگی (culture contact): تلاقی دو فرهنگ، مخصوصاً در وضعیتی که یکی [از آنها] به لحاظ فرهنگی بر دیگری مسلط میشود؛ این اصطلاح در دهه ۱۹۳۰ به عنوان حسن تعبیری برای تفوق استعماری رایج بود.
هسته فرهنگی (culture core): در واژگان جولین استیوارد†، جنبههایی از فرهنگ معینی که به شدت بسیار تحت تأثیر عوامل محیطی و برخی اوقات فنآورانه قرار میگیرد.
تاریخ فرهنگ (culture history): تاریخ بازسازی شده یک فرهنگ از طریق مقایسه با فرهنگهای نزدیک مرتبط. این اندیشه در میان اشاعهگرایان* و دانشجویان فرانتس بوآس*، به عنوان واکنشی در برابر تاریخ فرضی†، برجسته بود.
فرهنگ فقر (culture of poverty): اصطلاحی که برای اولین بار توسط اسکار لوئیس† برای اشاره به اینکه فقر به سادگی کمبود منابع مادی نیست، بلکه علاوه بر این شامل مجموعهای از ارزشهای فرهنگی همبستهای که به شدت ظرفیت فقرا را برای تغییر شرایطشان محدود میکند نیز میشود، به کار رفت. این مفهوم در برابر نقدهای زیادی قرار گرفتهاست، مخصوصاً از طریق کاربردهایش برای مسائل نژادی و فقر در ایالات متحده.
ویژگی فرهنگی (culture trait): یک صفت فرهنگی معین. در اوایل قرن بیستم، اندیشهای که چنین ویژگیهایی در مجموعههای بزرگتری پیوند یافتهبودند، برجستهشد.
حقوق عُرفی (customary law): قواعد و آداب حقوقی بومی، معمولاً مدونشده (و لذا دگرگونشده) توسط حکومتهای استعماری. نگاه کنید به قانون*.
سیبرنتیک (cybernetics): رشتهای که بر رابطه میان عناصر در نظامی از کنشهای متقابلاً مرتبط تأکید میکند. این واژه در مهندسی، فناوری کامپیوتر، روانشناسی و آموزش و پرورش به کار رفتهاست، ولی معنای آن در انسانشناسی وسیعاً از طریق کار گریگوری بیتسون* که به ایجاد این رشته در دهه ۱۹۴۰ کمک کرد، برمیآید.
انسان- ماشین (cyborg): یک ترکیب پیوندی، میان انسان و ماشین. این اندیشه به وسیله انسانشناسان فمینیست (و به ویژه دانا هاراوی) و کسانی که در رشته جدید انسانشناسی علم* کار میکنند، ابداع شدهاست.